1
دوستان! تسلیت مى گویم:
لغت و زبان كهن را
و كتاب هاى پیشین،
تسلیت مى گویم:
سخنان خود را
كه سوراخ است!
چون كفش هاى كهنه!
ـ آكنده از واژه هاى: هرزه ـ،
بى معنى و ناسزا،
و تسلیت مى گویم:
پایان اندیشه اى را
كه «شكست» را
بود رهنمون
2
سروده ها، در كام ما
همه ـ تلخ ـ است و شور!
گیسوى بافته زنان نیز شور
روزها، شب ها، پرده ها، صندلى ها،
و همه چیز
در نزد ما
تلخ است و شور!
3
اى وطن غمگینم،
من شاعرى بودم:
مى سرودم و عشق و دوستى
اما به یك لحظه،
بدل ساختى مرا،
به شاعرى
كه مى سراید با دشنه!
آنچه را در مى یابیم
بزرگتر از اوراق ما است
به ناچار باید،
شرم كنیم از سروده هاى خویش!
4
عجیب نیست
گر ببازیم «نبرد»
چون مى رویم به جنگ
با هر چه كه داریم:
از: هنرهاى سخنورى!
ـ با سخنرانى ـ
و پهلوان پنبه بازى هاى درمانده
از كشتن یك پشه!
چون ما!،
با طبل و سرنا
مى رویم به جنگ!
5
فاجعه اصلى،
ـ این است ـ:
غوغاى ما، بلند
صداى ما آرام
و شمشیرمان
درازتر از قامتمان!
6
خلاصه ماجرا،
در یك جمله كوتاه،
این است:
پوسته تمدن، شد «رخت» ما
اما روحمان،
مانده همچنان! «جاهلى»!
7
با بوق و كرنا
نتوان شد «پیروز»
8
پنجاه هزار خیمه تازه
ـ براى صدها هزار آواره ـ
بهاى سخنى است:
بیهوده و یاوه
9
بد نگوئید به «آسمان»
و نه نفرین به «روزگار»،
گروها شده اید «تنها»
چه خداوند،
كسى را دهد پیروزى،
كه خود خواهد
و خداوند
نیست «آهنگر»!
تا بسازد برایتان
شمشیر!
10
اخبار صبحگاهى
مى دهدم آزار
و مى لرزم،
از شنیدن پارس سگان!
11
نیامدند به درون،
از مرزها، یهود
رخنه كردند از «عیوب»
همچو مورچگان
12
پنج هزار سال تمام،
هستیم در «سرداب»
داریم ریش بلند!
و نداریم از پول خویش خبر
و چشم هایمان،
هست ساحل مگس ها!
13
دوستانم!
بیازمائید شكستن درها
و بشوئید لباس ها و اندیشه ها!
دوستانم!
«تجربه» كنید خواندن «كتاب»!
و بیاموزید نوشتن «كتاب»!
14
بیازمائید كاشتن «حروف»
و بكارید: انار
و انگور
و: سفر كنید،
به سرزمین مه و یخبندان
كه نمى شناسند شما را مردم،
در برون از «سرداب»!
و مى پندارند كه شما
هستید از تیره «گرگان»