15
خشكیده در پوستمان «احساس»
مى نالد از پوچى
روحمان،
و روزهایمان مى چرخد
میان تخته و نرد!،
شطرنج و خمیازه!
هستیم آیا ما
بهترین «اقوام»؟
كه شده ایم مبعوث،
براى توده ها؟
16
چاه هاى سرشار ز نفت
در بیابان هاى ما
مى توانست شود:
سلاحى در دست!
و شعله اى ز آتش
اما،
شرم باد بر اشراف قریش!
و اشراف اوس و نزار
كه مى ریزند ـ پول نفت ـ
زیر پاى روسپیان!
17
مى دویم در خیابان ها،
ریسمان در زیر بغل ها،
بى خردانه مى كشیم:
فرهیختگان
مى شكنیم قفل ها و شیشه ها،
چاپلوسیم، همچو قورباغه!
ناسزا گوئیم، همچو قورباغه!
فرومایگان را مى نامیم: «قهرمان»
و فرومایه و پست، «پاكان»!
و مى سازیم ناگهان،
در یك لحظه!: پهلوانى قهرمان!
18
مى سرائیم «شعر»!
و مى سازیم، ضرب المثل
اما:... ... ...
... ... ... ...
و پیروزى بر دشمنان،
طلب مى كنیم، از خدا
19
گر كسى دهد بر من «امان»
گر توانم ببینم جناب «سلطان»
به او مى گویم:
سرورم! جناب سلطان
درنده سگان تو،
پاره پاره كردند لباسم
و خبرچین هاى آن جناب
همواره هستند به دنبالم
با: «چشم» و «دماغ» و «گام ها»
ـ چون سرنوشت محتوم ـ
و مى كنند پرسش از «همسر»
و در دفتر خویش،
مى نویسند نام دوستان!
20
جناب سلطان،
چون شدم نزدیك به دیوارهاى تو
ـ در قصر خاموش ـ
تا كنم تو را آگاه،
از غم و گرفتارى خویش
و سربازان تو،
نمودنم مجبور
لیس بزنم بر كفش خویش!
سرور من، جناب سلطان
دوبار بباختى جنگ را
چون نیمى از ملت ما
ندارد زبان،
ـ براى گفتن سخن ـ
راستى چه ارزشى دارد
ملتى كه ندارد «زبان»؟
21
نیمى از ملت ما
همچو مورچه و موش ها
محصورند در درون
دیوارها
گر كسى دهدم امان،
از شر لشكر سلطان
به او مى گفتم:
جناب سلطان
باختى جنگ را دوبار
چرا كه شدى دور،
از «مسئله انسان»(1 )
22
گر نمى كردیم «مدفون»
وحدت خویش،
و نمى كردیم پاره پاره
تن شادابش ـ با نیزه ها ـ
گر مى ماند در حفاظ
همچو چشمان،
در درون «پلكان،»
نمى كردند «سگان»
گوشت ما «حلال»
23
مى خواهم نسلى خشمناك
و نسلى كه باز كند آفاق
و كند از بن، زیر و رو:
تاریخ
و برون كشد اندیشه
از اعماق
نسلى جدید، آینده نگر
با اندیشه اى دیگر
كه نپذیرند اشتباه و خطا
نكند سر، خم
نشناسد دو روئى و نفاق
نسلى كه باشد
راهبرى پیشتاز
24
و شما! از كودكان
از محیط ـ اطلسى ـ
ـ تا خلیج ـ فارسى ـ ـ
هستید خوشه هاى آرزو
كه مى گسلد،
زنجیرها و بندها،
و: مى كند نابود،
در كله هاى ما
«افیون»
شما، اى كودكان
هستید تمیز و پاك ـ هنوز ـ
و پاكیزه
همچو شبنم و برف
ـ طیب و طاهر ـ
نخوانید چیزى
ز نسلى شكست خورده!
كه هستیم ما،
نسلى ناكام
بى مصرف و بیهوده
همچو پوست خربزه...
ما هستیم، زشت زشت!
بى ارج، مثل «نعل»!
25
اى كودكان!
نخوانید اخبار ما
نپذیرید افكار ما
نپیمائید راه ما!
كه هستیم ما:
نسل سرفه،
تهوع و سوزاك!
نسل حیله و نیرنگ
و رقص روى طناب!
اى كودكان!
اى باران بهارى،
اى خوشه هاى آرزو
هستید: شما
بذر رویشى سبز
در «بى بارور» زندگى ما
هستید شما نسلى كه،
«شكست» را مى دهد
«شكست»!
نزار قبّانى ـ بیروت 1967 م
------------------------------------------------------------------------
1. اشاره به دو جنگ سال هاى 1948 و 1967 كه در هر جنگ، «سران عرب» شكست خوردند از قوم یهود.