ابوی جنابعالی چه نقشی در مبارزه با رژیم رضاخانی و یا مسئله كشف حجاب داشتند؟
مرحوم والد تحصیلكرده نجف اشرف بودند و پس از پایان تحصیلات و مراجعت به تبریز، از علمای طراز اول و صاحب رساله این دیار به شمار میرفتند... یعنی پس از مرحوم آیتالله آقا میرزا صادق آقا تبریزی و آیتالله آقا میرزا ابوالحسن انگجی، از علمای برجسته منطقه محسوب میشدند و عناصری چون آیتالله سید محمد حجت و آیتالله علامه شیخ عبدالحسین امینی و نظائر آنها در تبریز كه بودند، در درس ایشان شركت میكردند. البته من اسامی شاگردان برجسته ایشان را همراه با سطوری در شرح حال آنان، نوشتهام كه انشاءالله بهزودی در كتاب «علمای آذربایجان و اعلام خاندان» منتشر خواهد شد.
قبل از جریان كشف حجاب و اقدامات ضد اسلامی و غیر مشروع رضاخان، میدانیم كه او پابرهنه و گل به سر و سینه مالیده، در جلوی دستههای عزاداری حركت میكرده و به سینهزنی میپرداخته است؛ ولی پس از تثبیت پایههای سلطنت و قدرت، به كمك بیگانگان، كمكم به اقداماتی دست زد كه برخلاف موازین مسلم شرعی و یا سنتهای مشروع و مرسوم مردم مسلمان ایران بود. او حوزههای علمیه را محدود و برای عمامهگذاری علما شرایطی را تعیین كرد، به این معنا كه علما برای داشتن عمامه، میبایست از شهربانی كل! مجوز میگرفتند! و البته به اغلب آنها هم این مجوز داده نمیشد. در واقع برنامه «خلع لباس علما» عملا به مورد اجرا گذاشته شد و از سوی دیگر تشكیل مجالس عزاداری حسینی و روضهخوانی ممنوع گردید. رضاخان پس از سفر به تركیه و دیدار با «آتاتورك»، برای ایجاد تمدنی بزرگ!!، به متحدالشكل ساختن اجباری لباس مردان و گذاشتن «كلاه پهلوی» پرداخت تا زمینه برای «كشف حجاب» آماده شود.
در مراحل پیشین، در همه بلاد ایران، كم و بیش مقاومتهائی از سوی علما و وعاظ و مردم مسلمان به عمل آمده بود. در تبریز هم آقایان علما از جمله آیتالله آقا میرزا صادق آقا و آیتالله آقای انگجی بزرگ و پدر بنده، در رهبری و اداره این مقاومتها، هر كدام به نوبه خود، نقشی داشتند و به همین دلیل مورد غضب! رضاخانی واقع شده بودند.
در مورد مسئله كشف حجاب كه مخالفت رسمی با موازین اسلامی و مسائل قطعی شرعی بود، مخالفتها شدیدتر شد و اوج گرفت و چون این اقدامات كمكم در همه بلاد ایران گسترش مییافت، رضاخان برای سركوب حركت، علمای طراز اول چند شهر بزرگ مانند: مشهد و تبریز و... را دستگیر و تبعید و یا زندانی كرد، از جمله مرحوم آیتالله آقا میرزا صادق آقا را به قم تبعید نمود؛ آیتالله آقامیرزا ابوالحسن انگجی را در یكی از روستاهای اطراف سنندج، تحت اقامت جبری قرار داد و مرحوم آیتالله سید مرتضی خسروشاهی را هم همراه عدهای دیگر از علمای تبریز از جمله آقامیرزا احمد مجتهد تبریزی و آقا میرزا عبدالعلی مجتهد تبریزی كه هر دو از برادران آقا میرزا صادق آقا بودند، دستگیر كرد و به زندانی در سمنان فرستاد. اتهام این آقایان، تحریك مردم علیه حكومت قانونی! و به اصطلاح «اقدام علیه امنیت ملی» بود و فرزند رضاخان هم بعدها، با توسل به این اصطلاح، افراد را دستگیر و زندانی یا تبعید میكرد.
ابوی شما چه مدتی در زندان سمنان بودند؟
من دقیق نمیدانم، ولی بیتردید ماهها در زندان سمنان- كه روشن است چه نوع زندانی بوده- همراه علمای دیگر، بازداشت بودند و پس از سركوب حركتها و خاموش ساختن صداها، به مشهد مقدس تبعید شدند، چون پس از واقعه مسجد گوهرشاد و قتل عام مردم و حتی اعدام بعضی از مسئولین رسمی دولتی، تحت سلطه كامل رژیم بود و طبعا امكان هرگونه فعالیت و مخالفتی از همگان سلب شده بود.
مدت این تبعید چه قدر بود و ایشان كی به تبریز برگشتند؟
ظاهراً این تبعید مدت مدیدی طول كشیده بود و پس از آنكه علمای تبعیدی بلاد، اجازه یافتند كه به شهرهای خود بازگردند، مرحوم ابوی هم به تبریز باز گشتند، ولی علمای دیگری چون والد محترم مقام معظم رهبری، آیتالله آقا سید جواد تبریزی، آیتالله سید یونس اردبیلی و آیتالله شیخ غلامحسین تبریزی كه خود به خراسان آمده بودند، در مشهد مقدس مقیم شدند و به بلاد خود بازنگشتند.
مدت طولانی این تبعید موجب شده بود كه مرحوم والد، انس ویژهای با علمای مشهد و بارگاه حضرت امام رضا(ع) پیدا كنند و به همین دلیل، همه ساله، به مدت یك ماه به مشهد میرفتند و در آنجا میماندند و علاوه بر زیارت، با علمای آن دیار مراوده و موأنست داشتند. اتفاقا من چون فرزند آخر بودم، در این سفرها همیشه همراه پدر بودم و كمكم كه بزرگ شدم و در محافل دید و بازدید با علمای مشهد همراه ایشان بودم، با مسائل دوران رضاخان و واقعه مسجد گوهرشاد آشنا شدم، چون بهطور طبیعی حوادث این واقعه، موضوع مورد بحث آقایان بود و من هم به تناسب سن، از آن گفتگوها برداشتهائی میكردم و در واقع بهنوعی در جریان چگونگی وقوع حوادث قرار میگرفتم.
در این گفتگوها از شیخ محمدتقی بهلول هم سخن به میان میآمد؟
بله! بسیار... چون بالاخره «بهلول» با سخنرانیهای تند و صریح خود در مسجد گوهرشاد، علیه حكومت رضاخان، عامل اصلی مقاومت در مشهد مقدس به شمار میرفت و مورد احترام آقایان بود و همیشه از او به نیكی نام برده میشد؛ ولی اغلب معتقد بودند كه شیخ بهلول، بهنحوی سر به نیست شده و توسط رژیم به قتل رسیده است، چون سالیانی دراز از او خبری نبود و در واقع همه فكر میكردند در حوادث مسجد گوهرشاد، او هم كشته شده است؛ درحالی كه بعدها معلوم شد او به افغانستان فرار كرده و در آنجا دستگیر و زندانی شده است. حوادث مربوط به این فرار و زندان را خود شیخ در خاطرات خود به تفصیل نقل كرده است.
جنابعالی خاطرات بهلول را با موافقت خود وی چند سال پیش منتشر كردید؟
من بهطور مستقل، خاطرات او را منتشر نكردهام، بلكه پس از دیداری با وی در تهران، همراه برادر عزیز و دیرینه، جناب حجتالاسلام و المسلمین شیخ ابراهیم وحید دامغانی كه از یاران و هواداران شهید نواب صفوی و فدائیان اسلام بود و در واقع با ایشان نوعی همكاری و همفكری داشتیم، از شیخ بهلول خواستم اجازه بدهد تا خاطراتش پس از ویرایش جناب وحید، چاپ و منتشر شود. شیخ بهلول این اجازه را داد و من هم زحمت كار را به عهده برادرمان وحید دامغانی گذاشتم و او به این كار اقدام كرد و من آن را در بخش خاطرات فصلنامه: «تاریخ و فرهنگ معاصر» كه در قم منتشر میكردم، تحت عنوان: «زندگی پرماجرای بهلول» انتشار یافت. این خاطرات در شمارههای سال سوم و چهارم مجله منتشر شد و مورد توجه علاقمندان قرار گرفت.
آقای وحید در این زمینه چه نقشی داشت؟
اجازه بدهید كه سطوری از مقدمه جناب وحید دامغانی را كه بر این خاطرات نوشته بود، عیناً نقل كنم كه خود پاسخی بر سئوال شماست: «... دوست دانشمند و بزرگوار و مبارز عالیمقدار جناب آقای سید هادی خسروشاهی كه خود نویسندهای توانا، پركار و مبتكر هستند و اداره و مسئولیت هفتهنامه «بعثت» و فصلنامه «تاریخ و فرهنگ معاصر» را به عهده دارند كه الحق مجلهای پربار و خواندنی و ماندنی است، با توجه به سابقه چهلساله دوستی و برادری و لطف و محبت، از اینجانب خواستند كه برای روشن شدن حقایق مربوط به فاجعه «مسجد گوهرشاد» در دوران رضاخان پهلوی، در حد توان خود اقدام كنم و از آنجا كه بهلول در مسیر مسافرتها در تهران، در مسجدی كه بنده شبها در آنجا نماز میخوانم، منبر میرود و سخنرانی میكند، مختصری در باره زندگی پرماجرای این شخصیت معاصر مطلبی بنویسم.
لازم به تذكر است كه برخی، وقتی نام بهلول را میشنوند، فوراً به یاد بهلول معاصر هارون عباسی میافتند، ولی كسانی كه عمرشان به نیم قرن گذشته میرسد، میدانند كه در عصر ما نیز شخصی به این نام وجود داشته و در زمان رضاخان علیه كشف حجاب قیام و سخنرانی كرده و در مسجد گوهرشاد حادثه خونینی اتفاق افتاده است. بسیاری از نویسندگان معاصر در جراید و كتابها در باره بهلول راه افراط و تفریط را در پیش گرفتهاند. چند سال قبل بعضیها نوشتند كه بهلول در همان غوغای مسجد كشته شد و عدهای هم نوشتند كه بهلول در ژاپن كارخانه اتومبیلسازی دارد! عدهای برای او كشف و كرامت قایل بودند، جمعی نیز كشتار خونین مسجد گوهرشاد را به گردن او گذاشتند و از تهمت زدن به او نیز خودداری نكردند. در نوشتههای «ارتشبد فردوست» نیز فصلی به عنوان كشف حجاب و قیام مسجد گوهرشاد مطرح شد كه مجددا نام بهلول بر سر زبانها افتاد. اینك با تماسهایی كه با بهلول داشتیم با حقایق بیشتری آشنا خواهیم شد.
حاج شیخ محمد بهلول، اصلا از مردم گناباد، ولی خاندان او از قبیله چراغی است. جدش در زمان فتحعلیشاه به ایران آمد و در خراسان اقامت گزید. بهلول پیش از یك قرن عمر دارد و دایمالصیام و همیشه در سفر است و غذای او نان و ماست وسبزی و میوه است. با این سن زیاد، سرحال و سرخوش است و حدود دویست هزار بیت از اشعار خود و بیش از پنجاه هزار از اشعار دیگران را به فارسی و عربی و علاوه بر تمام اینها قرآن و بیشتر نهجالبلاغه را از حفظ میخواند. او شرح زندگی خود را بیان داشته كه از این شماره خلاصه آن در اختیار علاقمندان و خوانندگان مجله «تاریخ و فرهنگ معاصر» قرار میگیرد. تهران: ابراهیم وحید افغانی، مدیر هفتهنامه «قومس» فروردین 1373»
بعد از این مقدمه و توضیح، نشر مطالب یا خاطرات شیخ بهلول، در- 1373- از شماره اول سال سوم مجله آغاز شد و در شماره 4 سال چهارم- 1374- پایان یافت.
بهلول خاطرات خود را چنین آغاز میكند: «بنده بعد از 36 سال دوری از وطن به ایران برگشتم و اكنون كه حدود 20 سال است كه در ایران هستم، همیشه هر كسی كه با بنده ملاقات میكند، از تفصیل «جنگ مسجد گوهرشاد» كه در سنه 1314 شمسی واقع شد و باعث بیرون رفتن بنده از ایران به مملكت افغانستان گردید، جویا میشود، ولی بنده در آن تاریخ به سبب تسلط حكومت ظالم پهلوی قادر به شرح دادن این واقعه نبودم.
اكنون كه به سعی و همت و مجاهدت حضرت آیتاللهالعظمی نایبالامام خمینی و باقی علما و مجاهدین راه دین، دست این دولت طاغوتی از ایران كوتاه شده و زبان و قلم و بیان آزاد گردیده، مناسب دانستم این حادثه را بیان كنم تا به دست همه برسد و كاملاً از مظالم خاندان پلید پهلوی آگاه شوند.
ناگفته نماند كه این حادثه را بسیاری از نویسندهها تا آنجا كه میدانستهاند نوشتهاند، ولی هیچ یك از آن نوشتهها كاملا درست و موافق حقیقت نیست، زیرا بعد از اینكه بنده از ایران به افغانستان رفتم و در آن كشور زندانی شدم، رضاشاه پهلوی یقین كرد كه زنده از آن زندان بیرون نخواهم آمد و با كسی ملاقات نخواهم كرد و هر دروغی كه راجع به آن جنگ نشر كند تا روز قیامت كشف نخواهد شد. او و خاندانش به قیامت هم كه عقیده نداشتند، لهذا هرچه خواستند گفتند و نوشتند و نشر كردند و قضیه را نود درصد برخلاف واقع به مردم نمایش دادند. خبر نداشتند كه خدای بزرگ، مرا آزاد خواهد ساخت و خاندان آنها را خواهد برانداخت و برای من موقع فراهم خواهد شد كه تمام حقایق را بگویم و نشر دهم و پرده از روی خدعهكاریها و حیلهبازیهای آنان بردارم و حقیقت را در دسترس تمام اهل عالم بگذارم.نخست مختصری از زندگی خود و سپس چگونگی مبارزات را بیان میكنم...».
البته كسانی كه مایل به اطلاع از چگونگی زندگی و مبارزات او هستند، باید به اصل آن خاطرات كه بعدها به شكل كتابی مستقل هم چاپ شد، مراجعه كنند.