تاریخنویسى ملىگرایان درباره فدائیان اسلام
تاریخنویسى در انحصار كسى نیست و به طور طبیعى هم نمىتواند و نباید باشد. پس هر كسى كه علاقهاى به تاریخ و یا نقشى در آن دارد، حق دارد به بازگویى چگونگى آن بپردازد، ولى این حق هیچ كس نیست كه آن را تحریف كند و یا حقایق را وارونه منعكس سازد.
پس از پیروزى انقلاب اسلامى ایران و استقرار و تثبیت اوضاع، «ملىگرایان» هم مانند دیگران، در داخل و خارج به تاریخنویسى پرداختهاند، ولى متأسفانه همانطور كه انتظار مىرفت، هرگز جانب انصاف را مراعات نكرده و درباره مخالفان خود، مانند سالهاى 31 و 32 به دشمنى پرداخته و از نشر اكاذیب و اتهامات واهى علیه آنان خوددارى نكردهاند، و در این راستا از ترجمه و نشر بىپایهترین و كم ارزشترین مقالات نویسندگان روزنامههاى محافل امپریالیستى غرب یا شرق هم كمك گرفتهاند و یا حتى در ترجمه آنها هم، امانت را مراعات نكرده و با ترجمههاى غلط و معكوس، ناجوانمردانه به اهانت و نشر دروغ پرداختهاند.
به عنوان نمونه مىتوان اشاره كرد: آقاى دكتر شمسالدین امیر علائى ـ وزیر و سفیر دوران دكتر مصدق و پس از آن ـ در ترجمه بخشى از كتاب «ورنون و الترزه» تحت عنوان «مذاكرات مصدق و هریمن» مطلبى را چنین ترجمه مىكند:
«...ملاكاشانى یك ریش پهن و پر پشت داشت و یك عمامه به سر داشت و ما به اطاقى هدایت شدیم كه داراى پردههاى ضخیم بود و پس این پردهها دیده مىشد، یك چیزى مىجنبید (یعنى كاشانى ـ مترجم) هریمن سعى كرد با كاشانى وارد بحث شود...»(1 )
ملاحظه مىفرمائید كه نویسنده مشخصات آیة الله كاشانى را پس از ورود به اطاق بازگو مىكند، ولى مترجم ناگهان كشف مىكند كه او در پس پرده مىجنبد! براى آنكه بفهمیم چه چیزى واقعاً مىجنبد، بد نیست كه ترجمه صحیح این جملات را از قول آقاى نجاتى، ملىگراى دیگرى نقل مىكنیم:
«هنگامى كه وارد خانه كاشانى مىشدیم، همه چیز به سبك شرقى بود. كاشانى عمامه بر سر و رویش انبوهى داشت، ما به اطاقى كه پوشیده از پرده بود، راهنمایى شدیم. به نظر مىآمد كه دائماً افرادى در پشت پردهها در رفت و آمدند. در این دیدار هریمن به بحث مورد نظر پرداخت...».(2 )
پس، معلوم مىشود آنچه كه مىجنبیده! خود آیة الله كاشانى ـ به قول امیر علایى ـ نبوده و ایشان، یا آشنائى به زبان فرانسه ندارد و جمله را نفهمیده و یا به طور عمد! دچار اشتباه شده است... كلمه «ملاكاشانى» هم در متن انگلیسى نیست و ظاهراً از افاضات مترجمباشد!
البته خود آقاى نجاتى هم در ترجمه گزارشى از یك روزنامهنگار امریكایى، نقل مىكند كه گویا مرحوم آیة الله كاشانى، توسط احمد آرامش(؟!) مبلغ ده هزار دلار! ـ حدود پنجاه هراز تومان آن زمان ـ دریافت كرده بود كه در كودتاى 28 مرداد شركت كند!.(3 ) در حالى كه خودِ آمریكایى مدعى پرداخت پول، «مطمئن نیست كه احمد آرامش این پول را به ایشان پرداخته باشد.»
بى شك، اگر یك آمریكایى، این تهمت را درباره دكتر مصدق نوشته بود، هرگز آقایان به خود اجازه نمىدادند آن را ترجمه كنند، اما در مورد آیةالله كاشانى، چون هدف! وسیله را مشروع مىسازد، ناگهان مىبینیم كه ملىگرایان، آن را به عنوان سندى، دست به دست مىگردانند و «شركت انتشار» ما هم آن را به شكل كتابى منتشر مىسازد!...
راستى كدام عقل سلیمى مىپذیرد كه آیةالله كاشانى، پس از 70 سال زندگى و مبارزه، پولى از بیگانگان بگیرد آن هم در روز كودتا؟! براى چه منظور؟!... و جالب آن كه خود نویسنده آمریكایى در توضیح این خبر مىنویسد: «... هیچ یك از مقامات «سیا» كه پول منظور را به «آرامش» دادند، نتوانستند این نكته را ثابت كنند كه مبلغ مزبور به «كاشانى» رسیده است یا خیر...»(4 )
البته گفتنى است: متأسفانه «تاریخ سیاسى سى ساله یا بیست و پنج ساله ایران» را هم، براى ما، یا آقاى بیژن جزنى ماركسیست مىنویسد و با تحریفات مورد نیاز هدف!! و یا آقاى سرهنگ نجاتى ملىگرا و با همان روش! و در همین رابطه است كه مىبینیم آقاى سرهنگ، درباره مجاهدان و «فدائیان اسلام» ـ آغازگران حركت مسلحانه در ایران ـ فقط به دو سطر اكتفا مىكند: «... رویدادهاى مهم در كابینه علاء...، تیراندازى به حسین علاء در مسجد شاه و اعدام نواب صفوى و دو تن از یارانش بود»(5 ) آرى! همین و بس.
اینها نمونههاى كوچكى از تاریخ نویسى انحصار طلبان ملىگراى وطنى است، ولى از همه جالبتر، محصول تحقیقات درازمدت آقاى «همایون كاتوزیان» است كه در كتاب جدید خود، آنها را نخست در اختیار نسل انگلیسى زبان قرار داده و سپس ما نیز از ترجمه فارسى آن بهرهمند شدهایم!...
در این كتاب، فصلى هم به «مذهب و شكاف در نهضت» اختصاص داده شده و با یك حكم كلى، روحانیت در بست هوادار كودتا معرفى شده است. آنجا كه مؤلف با یك تحلیل غربى ـ یعنى به دور از ارزیابى منطقى ـ مىنویسد: «روحانیت سنتى جاى هیچ تردیدى باقى نگذاشت كه نسبت به كودتا نظرى مساعد داشته است، زیرا آیةالله بروجردى به هنگام بازگشت شاه به كشور با كلمات محبتآمیزى به او خیرمقدم گفت...».(6 )
البته مؤلف محترم، هرگز اشاره نمىكند كه آیة الله بروجردى به تلگراف درخواست كمك شاه، هنگام فرار از ایران اصولا پاسخ نداده بودند و شاه هم پس از بازگشت، به شدت از این امر ناراحت و گلهمند شده بود و گویا مرحوم آیة الله بروجردى هم براى حفظ حوزه و رفع پىآمدهاى احتمالى، تلگرافى به شاه مخابرهكردهاند...
اما تحلیل تاریخى! در اینجا خاتمه نمىیابد و آقاى كاتوزیان براى آن كه میزان صحت و عمق معلومات تاریخى خود را نشان دهد، مىنویسد: «روز بعد از كودتا، فدائیان اسلام (كذا؟) در نشریه خویش، از كودتا به عنوان انقلاب اسلامى (كذا؟) نام بردند: «دیروز تهران در زیر قدمهاى مردانه افراد ارتش و مسلمانان ضدّ اجنبى مىلرزید. مصدق، غول پیكر خون آشام، در زیر ضربات محو كننده مسلمانان استعفا كرد... تمام مراكز دولتى توسط مسلمانان و ارتش اسلام تسخیر شد... نبرد ملت: 29 مرداد 1332».(7 )
این ادعا براى اهل تاریخ و معاصرین حوادث آن دوران به قدرى مسخره و چندشآور است كه واقعاً نباید بر آن پاسخى نوشت، اما براى نسل جوان و كسانى كه معلومات تاریخى خود را متأسفانه از این قبیل كتابها مىگیرند، باید توضیح داد كه این ادّعا یك شانتاژ سیاسى، دروغ خالص و تحریف محض است.
فدائیان اسلام، در طول تاریخ فعالیت خود، هرگز نشریهاى به نام «نبرد ملت» نداشتهاند، بلكه هفته نامه «منشور برادرى» ارگان رسمى فدائیان اسلام بود، و «نبرد ملت»، مانند هفته نامه «اصناف» و دیگران، مدتى هوادار اندیشههاى فدائیان به شمارمىرفتند...
و «نبرد ملت» به اعتراف مدیر آن، یك سال پیش از كودتاى 28 مرداد، از شهید نواب صفوى جدا شده و ارگان حزب به اصطلاح «خلق» ـ كه تازه تأسیس شده بود ـ به شمار مىرفت و چون شهید نواب صفوى، انتساب روزنامه و حزب را به خود تكذیب كرد، متأسفانه نبرد ملت طى مقالهاى ضمن فحاشىهاى بىشرمانه، خواستار اعدام نواب صفوى در كنار دكتر حسین فاطمى گردید(8 ).
باز متأسفانه، مدیر نبرد ملت و دبیر كل! حزب خلق، تحت عنوان «آقاى فدائیان اسلام...» در كنار كاریكاتور موشى، در صفحه اول مورخ 14 آذرماه 1322 چنین مىنویسد: «هفته گذشته، آقاى فدائیان اسلام كه دیگر نه نورى در جبین و نه قدرتى در بازو دارد، اعلان مسخرهاى كرد: یك بار دیگر، و براى آخرین بار مشت خالى خود را حتى در نزد سادهلوحترین اشخاص باز نموده این كوتهنظر... كه از كنارهگیرى دسته جمعى برادران مسلمان دلى پرخون و از تشكل و تمركز آنان در حزب نیرومند و مقتدر (خلق) چشمى گریان دارد، اول بر روى منبر مقدس اسلام در یكى از مساجد تهران دبیر كل حزب را مورد تهمت ناجوانمردانه و... كه تنها خودش مستوجب آن است قرار داد و سپس در جراید اعلام فرمود كه: «حزب خلق، به فدائیان اسلام منتسب نیست....» و گفت: «حزب خلق و رزنامه نبرد ملت كمترین ارتباطى با فدائیان اسلام ندارد و گفتار و كردارشان مربوط به ما نیست...» با این حرف، چوب حراج بر آخرین ته مانده آبروى خود زد. باید گفت كیست نداند كه هسته مركزى فدائیان اسلام سابق یعنى رشیدترین و غیرتمندترین و فداكارترین عناصر مسلمانى كه تا سال گذشته با تو همكارى مىكردند، یك سال تمام است كه بر اثر تخلفات و... از تو دورى جستهاند. به این عزیز بىجهت و... باید گفت: ... آنهایى كه یك سال پیش از تو دورى جسته... انتساب به تو رابراى خود ننگى دانسته و...»
عبدالله كرباسچیان، در آخرین سطور مقاله خود اضافه مىكند: «چنگال ملت غضب آلود مسلمان ایران، اجازه فرار به نواب صفوىها، حسین فاطمىها، و صدها دلقك بخت برگشته دیگر نخواهد داد. آنها باید بمیرند، تا ایران آباد و پابرجا بماند».(9 )
حالا آقاى مورخ معاصر، ملاحظه مىكنند كه تا چه حد از مرحله پرت تشریف دارند؟ نبرد ملت نه تنها نشریه فدائیان اسلام نیست، بلكه خواستار اعدام رهبر فدائیان اسلام، در كنارِ دكتر فاطمى است... اما موضع رسمى، «فدائیان اسلام» در قبالِ كودتا چه بود؟...
شهید نواب صفوى، موضع رسمى فدائیان اسلام را در برابر شاه و دولت زاهدى، طى اعلامیهاى علنى بیان داشت... در آن اعلامیه آمده است: «هوالعزیز ـ فرمان خدا بالاتر از هر فرمانى بوده، اطاعتش واجبتر از اطاعت هر كسى است و هر كس عملا با احكام خدا مخالفت كند، اطاعت او حرام و مخالفتش واجب است. من به همین دلیل، با دولت مصدق به شدت مخالف بودم... و اگر قانون اساسى صحیح است، اصل دوم متم قانون اساسى و سایر اصول آن صحیح است و شاه و نخست وزیر و وزراء، عملا باید داراى مذهب شیعه و مروج آن باشند و باید قوانینى كه مخالف احكام مقدس خداست... لغو و باطل گردیده و به عمر كثیفِ منكرات و مفاسد خاتمه داده شود... و با اجراء برنامه عالى اقتصادى اسلام فقر و محرومیت اكثر مردم مسلمان ایران و فواصل خطرناك طبقاتى مادى و معنوى و اخلاقى پایان مىیابد... شاه و نخست وزیر و هیئت وزیر و هیئت حاكمه حكومتشان غاصبانه و غیرقانونى است.
تهران ـ به یارى خداى توانا
«سیدمجتبى نواب صفوى»(10 )
2/6/1332
این اعلامیه، پنج روز پس از كودتا و بازگشت شاه و استقرار حكومت كودتائى ژنرال زاهدى ـ مزدور امریكا ـ با امضاى نواب صفوى در روزنامههاى رسمى كشور چاپ شده است... و تاریخنویسان تحریفگر امروز را افشا و رسوا مىكند...
اما موضع رسمى آقایان ملىگراها چه بود؟ فرار... خودكشى... تسلیم و ثناگویى... كه آقاى كاتوزیان به آنها اشارهاى نمىكند، بلكه در دنباله افاضات تاریخى خود مىنویسد: «... فاطمى قبل از اعدام، در اثر گلولههاى عبد خدایى، عضو جوانان فدائیان اسلام كه در مجلس شوراى اسلامى به نمایندگى مردم تهران برگزیده شده(11 )، مجروح شده بود، فدائیان اسلام از همان لحظهاى كه مصدق به نخست وزیرى رسید، سوگند یاد كرده بودند او را به قتل مىرسانند. بلافاصله پس از كودتاى 28 مرداد، رهبر فدائیان اسلام كه از دو ماه قبل به جرم (كذا؟) تحریك، زندانى شده بود، توسط رژیم كودتا آزاد گردید...»(12 )
... البته ما در این مختصر، قصد بررسى كامل كتاب آقاى كاتوزیان را نداریم كه اشتباهات بىشمار مؤلف نشان مىدهد واقعاً از حقایق تاریخ معاصر بىخبر است و كسى كه بنویسد: آیة الله طالقانى و آیة الله غروى در دوره 17 به مجلس راه یافتند(13 ) خود گواهى مىدهد كه از ابتدایىترین مسائل تاریخ معاصر آگاه نیست و روى همین اصل، تحلیلهاى وى در تجلیل از دكتر مصدق هم، نمىتواند در موارد بسیارى منطبق با واقعیتها باشد....
در موقع بررسى وقایعِ دوران انقلاب، آش به قدرى شور مىشود كه حتى «ناشر» محترم هم نمىتواند بدون «تعلیقه!» از آن بگذرد: «...نوشته ایشان در مورد چگونگى بروز و روند پیروزى انقلاب، چندان مطابقتى با واقعیت ندارد. به عنوان مثال، محدود كردن انقلابیون دست كم در سطح پیشگامگان، به نویسندگان و حقوقدانان و وكلاى دادگسترى و كاركنان دولت و رهبران قدیمى نهضت ملى نظیر سنجابى و بازرگان(14 ) و از رهبرى واقعى جنبش امام خمینى،.... و روحانیت مبارز نامى نبردن و نیز به فعالیتهاى جنبشها دانشجویى و چریكى اشارهاى نكردن و تصور اینكه ممكن بود حكومتى به رهبرى سنجابى تشكیل گردد كه مردم زمان انقلاب (سال 57) به آن سر سپارند و آیةالله طالقانى هم ـ به دور از امام ـ از آن حمایت كند، از مواردى است كه شاید تحقیق در خارج از كشور و پىگیرى وقایع از گزارشات دیگران، موجبات آن را فراهم كرده باشد. ولى به هر حال، این كوتاهى در جایى كه تمام نویسندگان و گزارشگران غیرمغرض به نقش بىنظیر امام، در بسیج و سازماندهى تمام نیروها علیه رژیم، اذعان دارند، براى پژوهشگران تاریخ این ملت، قصورى بىاهمیت نیست كه بتوان به سادگى از آن گذشت...».(15 )
در پایان، این سؤال همچنان بىپاسخ مىماند كه: چه ضرورتى دارد گروهى «تاریخ این ملت» را از قول و دیدگاه غربىها یا غربنشینان و غربزدگان ترجمه و نقل و یا تعریف كنند؟ در حالى كه خود اعتراف داریم تمام نویسندگان و گزارشگران غیرِمغرض، نقش امام را در سازماندهى و رهبرى انقلاب پذیرفتهاند؟ پس چگونه است كه یك نویسنده ایرانى، از این حقیقت تاریخى آگاه نیست؟ و اگر آگاه هست، چرا «مغرضانه» آن را پرده پوشى مىكند و اگر پردهپوشى مىكند، ما را چه مىشود كه تاریخ خود را از دیدگاه آنان بشناسیم؟
اشاره مجدد به این نكته ضرورى است كه در این مختصر ما قصد نقد كامل كتاب را نداشتیم و مقدور هم نبود!... به امید آنكه دیگر دوستان به این مهم بپردازند.(16 )
----------------------------------------------------------------------------------
1- مذاكرات مصدق و هریمن، نوشته والترز، ترجمه شمسالدین امیر علائى، چاپ تهران 1369، صفحه 37 انتشارات میترا.
2- سه گرایش ـ داستان مذاكرات مصدق و هریمن، ترجمه غلامرضا نجاتى، چاپ تهران 1369، صحفه 105، شركت انتشار.
3- «صبح روز چهارشنبه 28 مرداد دو تن از مأموران سیا با آرامش ملاقات كردند و ده هزار دلار در اختیار او گذاشتند كه به كاشانى بدهد.» ـ كودتاى 28 مرداد، نوشته روزنامهنگار امریكائى مارك، ج. گازیوژوسكى، ترجمه نجاتى چاپ تهران 1367، صفحه 36.
4- همان كتاب، توضیح شماره 67 ـ صفحه 60.
5- تاریخ بیست و پنج ساله سیاسى ایران، سرهنگ نجاتى، چاپ تهران 1371، ص 93، انتشارات رسا. البته همه مىدانیم كه همراه شهید نواب صفوى، سه نفر اعدام شدند: سیدمحمد واحدى، خلیل طهماسبى، مظفر على ذوالقدر.
6- مصدق و نبرد قدرت، تألیف كاتوزیان، ترجمه احمد تدین، چاپ تهران 1371 صفحه 318، انتشارات رسا، كتاب نخست در لندن، توسط انتشارات جبهه به انگلیسى منتشر شده است. و مرحوم احمد انوارى، مدیر جبهه، نسخهاى از آن را در لندن به اینجانب اهداء نمود!...
7- مصدق و نبرد قدرت، صفحه 318.
9- نبرد ملت سال چهارم، شماره91، شبنه 14 آذرماه 1332 صفحه 1 و3.
10- روزنامه كیهان، شماره3073، مورخ 3/6/32.
11- محمد مهدى عبد خدائى، ضارب دكتر فاطمى، برادر محمدهادى عبد خدایى است كه یكبار از تهران به مجلس رفت و یك بار از مشهد... و باید اشاره كنیم كه عبد خدایى، «سید» نیست و آنچه كه در باب 492 كتاب ایشان آمده: «سید مهدى عبد خدایى» باز صحت ندارد و ناشى از بىاطلاعى نویسنده و مترجم كتاب است... و فدائیان اسلام هم كه خود، مصدق را بر سر كار آورده بودند، از لحظه نخست قصد قتل او را نداشتند و شهید نواب صفوى هم البته 22 تمام در زندان دكتر مصدق بود!! ولى قبل از كودتا آزاد شده بود...
12- مصدق و نبرد قدرت، صفحه 264.
13- همان كتاب، صفحه 454.
14- مصدق و نبرد قدرت، صفحه 454.
15- همان كتاب، مقدمه ناشر، صحفه 14ـ13.
16- این بحث با امضاى مستعار و قدیمى اینجانب: «ابورشاد» در شماره 3 و 4 فصلنامه «تاریخ و فرهنگ معاصر» ص 301 تا 309 مورخ بهار 1371 درج شده است. سیدهادی خسروشاهی