البته هم زمان، دوستان ملى ـ مذهبى ما، براى بزرگداشت خاطره مرحوم مهندس بازرگان، نواندیش مسلمان مبارز، مراسمى در تهران و قم بر پا داشتند كه اخبار آن در جرائد مربوطه، منعكس گردید; اما در همین جراید، دریغ از یك سطر! به عنوان یادى از این شهید; شهیدى كه به قول برادر عزیز مهندس عزتالله سحابى، مخلصانه و شبانهروز در ملى شدن صنعت نفت كوشید و هیچ شرطى براى «از میان برداشتن مانع اصلى ملى شدن صنعت نفت» جز «اجراى احكام اسلامى» پس از پیروزى، نداشت و پس از پیروزى هم به قول ایشان، «جبهه ملى» زیر قولش زد!!... البته همه مىدانیم كه، جبهه ملى و رهبرى آن، نه تنها به وعده خود وفا نكردند، بلكه شهید نواب صفوى را 22 ماه تمام در زندان حكومت ملى (؟!) نگهداشتند!
بگذریم از اینكه بعضى از دوستان ظاهراً مخالف انحصارگرایى!، در شكل نوین انحصارگرایى و تمامتخواهى مدرن، براى افراد و چهرههاى قدیمى سیاسى، یادنامه و ویژهنامه منتشر مىكنند; ولى در این مورد، خود را به «تغافل» مىزنند و سپس داد و فریاد برمىآرند كه: انحصارگرایى، مسلمانى نیست...
شما لابد جراید چپ و راست! منتشره در 27 دىماه امسال (1385) را دیدهاید... و جراید روزهاى دیگر و مناسبتهاى دیگر را نیز!...به قول مرحوم شهریار! «الا تهرانیا انصاف مىكن!» انحصارگرا(1 )تویى یا من؟...
صد البته، شهیدى كه در زمان حیات خود، جز «شرط اجراى احكام اسلامى» هیچ شرط دیگرى در قبال فداكارى و جانبازى ندارد و دنبال پُست و مقامى هم براى خود و یا برادرانش نیست، پس از نیم قرن كه از شهادتش مىگذرد، نه توقع دارد ـ و نه نیازى ـ كه جریده شریفهاى یادى از او بكند... اما براى دوستان و برادران زنده مانده او، این دردناك است كه مدعیان ضد انحصارگرایى! در عمل، خود صاحب این روش زشت باشند... البته در شكلى ویژه و شكلاتى!
از گله و شكوه بگذرم... به مناسبت سالگرد شهادت نواب صفوى، چند خاطره و عكس تاریخى از سفر نواب صفوى به «مصر» و تأثیر این سفر در میان رهبرى حركت اسلامى، در بلاد عربى و در ایجاد وحدت و تقریب بین مذاهب و دیدگاههاى وى و رهبران سنى حركتهاى اسلامى، در مسئله شیعه و سنى، تقدیم مىگردد.
بخش عمده این یادواره، خاطراتى منقول از خود شهید نواب صفوى است و تكمیل آن از اینجانب است... و مكتسب از اطلاعات و خاطراتى است كه رهبران اخوان در «قاهره» بر من نقل كردند...
از دوستان مؤسسه مطبوعاتى «الاهرام» مصر هم كه به درخواست من، عكسهاى تاریخى نیم قرن پیش را در این رابطه از بایگانى روزنامه پیدا كرده و در اختیارم گذاشتند، باید سپاسگزار بود. به امید آنكه براى جبران غفلت «برادران»، به نشر این «یادوراره» همراه با عكسها اقدام گردد(2 ). قبلا از لطف و محبت شما سپاسگزارم.
جمعه 29/10/85
تهران: سیدهادى خسروشاهى
... آنگاه شهید «نواب صفوى» با اتوبوس، عازم لبنان و سوریه و سپس عراق مىگردد. در عراق، به محض ورود، به «نجف» اشرف مىرود و پس از زیارت مرقد مولاى خود، حضرت على ـ علیهالسلام ـ با توجه به روابط و آشنایى قبلى، به منزل مرحوم آیتالله شیخ عبدالحسین امینى، صاحب دانشنامه پُرارج الغدیر وارد مىشود كه اینك میزبان اوست.
نواب صفوى ضمن ارائه نتایج كنفرانس آزادى قدس و دیدارهاى خود در لبنان و سوریه با علماء و شخصیتهاى معروف اهل سنت، موضوع دعوت «سید قطب» را براى بازدید از مصر بازگو مىكند و هنگامى كه علامه امینى از علت عدم انجام سفر آگاه مىشود، بلافاصله بلیط سفر وى از بغداد به قاهره و برگشت به تهران را تهیه نموده و از او مىخواهد حتماً قبل از مراجعت به ایران، به این سفر برود و با علماى الازهر و شخصیتهاى اسلامى مصر، براى ایجاد وحدت و تقریب بین مذاهب اسلامى دیدار و گفتگو كند...
... نواب صفوى پس از چند روز توقف در عراق و زیارت عتبات مقدسه در نجف، كربلا، سامراء و كاظمین و دیدار با علماى بزرگ و مراجع، عازم «قاهره» مىشود و مورد استقبال بىنظیر و پُرشور مردم مسلمان مصر به ویژه رهبران و اعضاى «اخوانالمسلمین» قرار مىگیرد.
سفر شهید «نواب صفوى» به مصر، با سالگرد پیروزى حركت «افسران آزاد» به رهبرى ژنرال محمد نجیب براى سرنگونى رژیم پادشاهى «ملك فارق» مصادف بود; ولى متأسفانه از همان نخستین روزهاى پیروزى حركت، كشمكش و نزاع درون گروهى بین «نجیب» و دیگران به ویژه «عبدالناصر»، آغاز شده بود و احزاب سیاسى قدیمى، مانند «الوفد» و بقیه هم كه هر كدام ساز خود را مىزدند، توسط شوراى افسران آزاد، به طور گروهى! منحله اعلام شده بودند و فقط جمعیت اخوانالمسلمین كه به عنوان یك سازمان نیكوكارى غیرسیاسى ثبت شده بود و در واقع با توجه به موقعیت خاص آن در بین تودههاى مردم و روابط عضویت قبلى بعضى از افسران آزاد و همچنین همكارى آنها در جنگ فلسطین با افسران آزاد، از این قانون مستثنى شده بود و به فعالیت خود ادامه مىداد. اما چون روش اخوان، روش اسلامى و دور از «قومیتگرایى جاهلى عربى» بعضى از افسران آزاد بود و مانند درخواست شهید نواب صفوى از جبهه ملى ایران كه «اجراى كامل احكام اسلامى» بود، اخوان نیز براى ادامه همكارى با افسران آزاد، پس از پیروزى بر رژیم شاهى و خلع ید از ملك فاروق ـكه به نوشته فاروق در خاطرات خود، اخوان نیز در این امر نقش مهمى به عهده داشتندـ خواستار اجراى احكام اسلامى بودند و فقط با اجراى این شرط، حتى بدون شركت خودشان در هیئت دولت; حاضر بودند با آن همكارى داشته باشند. ولى بعضى از افسران آزاد و در رأس آنها عبدالناصر، موافق پذیرش این شرط نبودند و فعالیت اخوان را در «امور خیریه»! و «تعلیم و تربیت» خواستار بودند!...
در چنین شرایطى، سفر نواب صفوى به قاهره، به دعوت رهبرى اخوان، توسط سید قطب موجب حساسیت بعضى از افسران آزاد تمامیتخواه مغرور گردید و منتظر فرصتى براى واكنش بودند تا اینكه سازمان دانشجویى اخوانالمسلمین براى بزرگداشت خاطره دو جوان دانشجوى عضو اخوان به نامهاى احمد منیسى و احمد شاهین كه در نبرد با نیروهاى اشغالگر صهیونیست در فلسطین به شهادت رسیده بودند، مراسمى در دانشگاه قاهره، برگزار كرد و از نواب صفوى هم براى سخنرانى در آن اجتماع دعوت به عمل آورد.
به نقل بعضى از برادران مصرى: در آن روز، دهها هزار نفر از اساتید و اعضاى دانشجو و دانشآموز و افراد عادى وابسته به اخوان، در این اجتماع پرشكوه و بزرگ شركت داشتند... نخست استاد «حسن دوح»، مسئول سازمان دانشجویى اخوان،به سخنرانى و معرفى «میهمان عزیز» پرداخت و سپس نوبت به شهیدنواب صفوى رسید.
شهید نواب خود نقل مىكرد: «وقتى من پشت تریبون قرار گرفتم، انبوه جمعیت یك صدا شعار مىدانند از جمله مىگفتند: «القرآن دستورنا، الرسول زعیمنا، الموت فى سبیل الله اسمى امانینا و نواب صفوى ضیفنا»: ـ قرآن قانون اساسى ما است، پیامبر رهبر ماست، مرگ در راه خدا، بهترین آرزوى ماست و نواب صفوى میهمان ماست. ـ ... در میان مردم و غریو شادى و امواج بلند ازدحام و شعارها، من از خداوند متعال یارى طلبیدم كه در این جمع كثیر بتوانم به زبان عربى، حرفهاى خود را بهراحتى بیان كنم! و تا سخن را به نام خدا آغاز كردم، فریاد: زنده باد اسلام، زنده باد ایران، زنده باد نواب صفوى صحن دانشگاه قاهره را به لرزه درآورد... من در ضمن سخنرانى خود خواستار ملى شدن كامل كانال سوئز و بیرون راندن انگلیسىها شدم و ناگهان شعار «كانال سوئز باید ملى گردد، انگلیسىها باید بیرون بروند!» همهجا را پُر كرد.
در این هنگام ناگهان گروهى از هواداران دولت با چوب و چماق به حضار و دانشجویان حمله كردند و بلافاصله پلیس امنیتى هم دخالت كرد و در واقع به كمك آنها آمد و با تیراندازى هوایى، شروع به متفرق ساختن مردم نمود... و سپس برادران، مرا از آن جا دور كرده و به محل اقامتم كه ساختمان كوچكى بود، بردند ولى چیزى نگذشت كه مأمورین دولتى آمدند و مرا تحتالحفظ به «وزارت داخله» بردند. در آنجا افسر ارشد پلیس از من پرسید: چرا به مصر آمدهاید؟! چرا در دانشگاه سخنرانى كردید؟ چرا مردم را براى ملى كردن كانال سوئز، تحریك نمودید؟ و...
به آن افسر گفتم: من به دعوت برادران مسلمان مصرى به قاهره آمدهام و مصر را كه یك كشور اسلامى است، وطن خود مىدانم و اصولا همه كشورهاى اسلامى و عربى وطن ماست و مردم این سرزمینها، چون همدین ما هستند، در واقع هموطن ما هستند! و من حق دارم به دیدن آنها بیایم.
اما سخنرانى من در دانشگاه قاهره هم، به دعوت دانشجویان مسلمان بود كهبه مناسبت شهادت دو برادر دانشجوى مصرى خود در جنگ با یهودیان غاصب مراسمى برگزار كرده بودند، و از من خواستند كه در آن مراسم سخنرانى كنم و من در سخنرانى خود خواست اسلام را مطرح كردم كه مصر باید از وابستگىها آزاد شود، كانال سوئز كه متعلق به مردم مصر است، باید از اشغال انگلیسها رها شود و...
افسر دیگرى پرسید: شما كه میهمان مصر هستید، پس چرا به دیدن افسران آزاد مصر: عبدالناصر، عبدالحكیم عامر، انورالسادات و حسینالشافعى و دیگران نرفتید؟
گفتم: من میهمان مصر هستم، و این وظیفه «میزبان» است كه به دیدن «میهمان» خود برود و بدینترتیب، باید آن آقایان نخست به دیدن من مىآمدند و بعد من، بازدید پس مىدادم!