مؤتمر اسلامى از عموم كشورهاى اسلامى نمایندگانى به فلسطین دعوت كرده بود، تا تصمیمى در مورد این آوارگان اتخاذ گردد. البته من تصور كردم از كشور ایران فقط این دعوت از من به عمل آمده، ولى در آنجا متوجه شدم از آیتالله كاشانى نیز دعوت كرده بودند، ولى ایشان نیامدهاند. در آنجا من نقشه حمله را كشیدم. عشایر اردنى و فلسطینى حاضر بودند با من در این حمله و نبرد شركت و همراهى كنند، ولى متاسفانه اسلحه نداشتیم.
سپس آقاى نواب صفوى شرح مفصلى از وضع آوارگان فلسطین و كمكهاى ناچیزى كه تاكنون از طرف دولتها و ملل اسلامى به آنان شده است بیان داشته و از مؤتمر و اقدامات مؤتمر سخن گفت، و بعد سخن را به ملاقات با پادشاه اردن كشیده و افزود: اردن یك كشور اسلامى است، ولى كلوب پاشا یك مرد انگلیسى، بر ارتش این مملكت مسلمان فرمانروایى مىكند. من تصمیم گرفتم كلوب را مورد حمله قرار دهم و به پادشاه ماوراء اردن هم گفتم: یا كلوب را بكش و یا كنار برو!
آنگاه آقاى نواب صفوى شمهاى از مظالم انگلیسىها را بیان نموده و گفت: اگر این جزیره بریتانیا یكباره به زیر آب مىرفت، چه خوب مىشد؟!
رهبر فدائیان اسلام افزود: پس از پایان جلسات مؤتمر مىخواستم به ایران بیایم، ولى در همین احوال دعوتى از برادران مصرى رسید و ناگزیر از اجابت این دعوت شدم، ولى به شرط آنكه بیش از سه روز در مصر اقامت نكنم، یك بلیط دو سره تهیه كرده، به مصر رفتم. من همیشه و در همه احوال، برادران مسلمان خود را تشویق و تهییج كردهام، ولى حقیقتاً در مصر برادران مصرى مرا تهییج نمودند. یك روز اخوانالمسلمین در مراسمى كه در دانشگاه قاهره به مناسبت سال شهادت دانشجویانى كه در قضیه كانال سوئز برپا مىشد، از من دعوت كردند... (... در اینجا آقاى نواب صفوى به طور مبسوط از «جامعه قاهره» یا دانشگاه مصر گفتگو كرده، سپس افزود:)
در اجتماع آن روز حدود هفتاد هزار نفر از دانشجویان و شاگردان مدارس ثانویه یا دانشآموزان دبیرستانها شركت كرده بودند و این اجتماع عظیم را جمعیت اخوانالمسلمین به وجود آورده بود، زیرا دانشجویان و دانشآموزان مصرى غالباً از اعضاى این جمعیت بودند.
رئیس و استادان دانشگاه نیز در این مراسم شركت كرده و نزد من نشسته بودند. «حفلة ذكرى شهداء القنال» ـ یا مراسم یادبود شهداى كانال ـ به این ترتیب آغاز شد.
شعار «اللهاكبر» و «لله الحمد» یك صدا از حلقوم هفتاد هزار نفر بیرون مىآمد. جمعیت نسبت به من و كشور ایران ابراز احساسات فوق العاده كردند، فریاد: «حى الله ابطال ایران»، «حى الله زعیم ایران»، «حى الله زعیم الاسلام»(1 ) به آسمان مىرفت. وقتى نوبت سخن به من رسید; جمعیت یك پارچه احساسات شده بود و من خود نیز گویى در آسمان به پرواز درآمده بودم. شور و هیجان جمعیت به قدرى بود كه اگر فرمان حمله به كانال را مىدادند، همه مىرفتیم. جمعیت یك پارچه احساسات بود. قبل از من حسن دوح سخنرانى كرد. دانشگاه مصر در قضیه كانال صدها شهید داده است و حسن دوح ضمن خطابه خود از دو تن شهداى دانشجوى اخوان با نام احمد منیسى و احمد شاهین تجلیل كرد.
حسن دوح مىگفت: اى شاهین معظم كه در هنگام جنگ كانال در نماز شبت گریه مىكردى... كه ناگهان اختلالى رخ داد و نظم به هم خورد...
آقاى نواب صفوى گفت: شب همان روز، من در یك مجلس محاضره و سخنرانى و پس از آن در یك مجلس چاى كه بعضى از رجال، از جمله مفتى فلسطین هم در آن بودند، شركت كردم و پس از آن به آپارتمانى در دائره مجله «المسلمون» كه از تشكیلات اخوانالمسلمین و در «دارالاخوان» بود، رفتم. قبل از طلوع آفتاب دیدم در مىزنند. گفتم: در را بگشایید. پس از گشودن در، عدهاى افسر و پلیس وارد شدند. فهمیدم یك بازى نظیر بازىهاى مملكت خودمان در میاناست.
از افسران علت ورودشان را جویا شدم. گفتند: جمعیت اخوانالمسلمین منحل شد!... فهمیدم باز انگلیسىها كار خود را كردهاند. خیلى ناراحت شدم. با تلفن با جمال عبدالناصر ـ كه نخست وزیر و مقتدرترین رجل مصرى است ـ در این زمینه گفتگو كردم. گفتند شما در صورت تمایل از این تاریخ مهمان دولت مصر هستید و وزیر اوقاف را كه فاضلترین وزارى مصر است، براى مهماندارى از من تعیین كرده بودند. من این دعوت دولت مصر را از یك جهت پذیرفتم و آن هم از آن نظر كه بتوانم براى جمعیت اخوانالمسلمین اعاده شخصیت كنم.
سپس آقاى نواب صفوى اظهار داشت: سرلشكر نجیب و جمعیت اخوانالمسلمین در زمان فاروق با یكدیگر همكارى مىكردند و پس از روى كار آمدن دولت جدید، بین دولت و آن جمعیت همیشه یك نبرد پنهانى جریان داشت كه به آن صورت درآمد.
رهبر فدائیان اسلام اظهار داشت: وزیر اوقاف مصر به استقبال من آمد و من به خاطر آزادى مجدد فعالیت جمعیت اخوانالمسلمین، با آنكه قصد نداشتم بیش از سه روز در مصر بمانم، دعوت دولت مصر را قبول كردم و در طول این مدت، همه كوشش و اهتمام من در اعاده وضع جمعیت اخوانالمسلمین مصروف گردید.
دولت مصر هم به این علت از من دعوت كرد كه در آن وضع خود را محتاج دید بگوید: نواب صفوى با ماست! یك روز مرا به مسجدى دعوت كردند. معلوم شد سرلشگر نجیب هم براى اداى نماز به آن مسجد مىآید. در مسجد نجیب آمد و پهلوى من نشست. به او گفتم: شما را دوست داشتم از آن نظر كه با اخوانالمسلمین علیه انگلستان در یك جبهه مىجنگیدید، اكنون هم درباره انحلال جمعیت اخوانالمسلمین خبر رسمى منتشر نكنید تا موضوع حل شود... نجیب قول داد.
پس از پایان نماز، چون كسى نبودم كه به دنبال نجیب راه بروم، به نماز مستحب ایستادم و نماز را طول دادم. بالاخره آمدند و گفتند: نجیب منتظر شماست. گفتم: نجیب كجاست؟ مرا به یك غرفه راهنمایى كردند. در آنجا عدهاى از رجال در اطراف نجیب حلقه زده بودند.
پس از ورود، به نجیب گفتم: آنچه به من گفتى یادت نرود و قولت مردانه باشد. شما و اخوانالمسلمین با هم بودید كه انگلیسىها را بیرون كردید. نجیب بار دیگر به من قول داد كه سران اخوانالمسلمین را آزاد كرده و از آنان معذرت بخواهد و وضع آن جمعیت را اعاده كند»(2 ).
***
... البته همانطور كه مىدانیم بالاخره محمد نجیب به عنوان نخستین رئیس جمهور مصر، در مرحله نخست امر، توانست توطئه ناصر را در سركوب حركت اخوانالمسلمین خنثى سازد. و جمعیت آزادى عمل خود را بازیافت و اعضاء دستگیر شده آزاد شدند، ولى چون این توطئه ریشهدارتر از آن بود كه بدون سركوب كامل حركت اسلامى مصر پایان یابد، به ناچار در مرحله بعدى، خود ژنرال محمد نجیب نخستین رئیس جمهورى مصر نیز به اتهام تبانى و توطئه! اخوان همراه رهبرى اخوانالمسلمین دستگیر شد و تا آخر عمر نیز تحت نظر بود و سالها، در بدترین وضع و ناگوارترین شرایط در اتاقى نمور و مملّو از حشرات، با تغذیهاى بسیار نامناسب، در سایه حكومت رفیق شفیق! خود عبدالناصر، به سر برد... و همه نامهها و نالههاى او بدون جواب ماند تا سرانجام غریب و تنها در همان اتاق مخروبه درگذشت(3 ) و رهبران اصلى اخوان هم توسط عبدالناصر به جوخه اعدام سپرده شدند.
----------------------------------------------------------------------------------