«الحافظ ابوجعفر العقيلى» متوفاى سال 322 هـ . مى گويد: «درباره مهدى احاديث نيكوئى وارد شده است. «الحافظ ابن حجر» در تهذيب التهذيب در ترجمه على بن نفيل بن زارع الهذى مى گويد: العقيلى در كتابش از او ياد كرده و به حديث او درباره مهدى كه با آن شناخته شده، اشاره دارد و البته درباره مهدى، احاديث خوب ديگرى، غير از اين طريق وارد شده است.
«امام ابن حبان بستى» متوفاى سال 354 هـ . معتقد است كه احاديث وارده پيرامون مهدى به حديث «لايأتى عليكم زمان الا والذى بعده شرّ منه» (هيچ روزگارى فرا نمى رسد مگر اينكه روزگار بعدى از آن بدتر باشد) اختصاص دارد.
الحافظ بن حجر در فتح البارى در سخن از حديثى كه بخارى در صحيحش در كتاب الفتن آن را از «أنس بن مالك» روايت كرده و مى گويد: «پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود هيچ روزگارى فرا نمى رسد مگر اينكه روزگار بعدى از آن بدتر باشد تا اينكه به لقاى خدايتان بشتابيد.»
وى گفت: «ابن حبان در صحيح خود چنين استدلال كرده است كه اين حديث أنس در عموميت خود مربوط به احاديثى مى شود كه درباره دوران ظهور مهدى وارد شده و اينكه او، زمين را پر از عدل و داد كند، پس از آنكه از ظلم و بيداد، آكنده شده باشد.»
«الخطابى» متوفاى 388 هــ در مورد حديث أنس بن مالك مى گويد: «كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: روز رستاخيز فرا نرسد، مگر آنكه زمان در هم نوردد! سال مانند ماه و ماه مانند يك روز گردد و اين در دوران مهدى و عيسى خواهد بود.»
ملاعلى قارى در المرقاة فى شرح المشكاة به اين نكته اشاره دارد و مى افزايد كه در آن زمان «دجال» هم خروج كرده است. «المبار كفورى» صاحب تحفة الاحوذى نيز اين مطلب را در شرح حديث فوق آورده است.
امام «البيهقى» متوفاى سال 458 هــ پس از سخن در مورد ضعيف بودن حديث ; لامهدى الّا عيسى بن مريم ـ هيچ مهديى نيست مگر عيسى بن مريم، مى گويد: بى ترديد اسناد احاديث ظهور مهدى صحيح تر است. اين را «الحافظ ابن حجر» در تهذيب التهذيب در ترجمه محمد بن خالد الجندى راوى حديث فوق آورده و ابن القيّم در المنارالمنيف فى الحديث الصحيح والضعيف از او نقل كرده است.
القاضى عياض، متوفاى 544 هــ در كتاب معروف خود الشفا باب خاصى درباره معجزات پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) دارد كه شامل سى فصل است و در بخش اول آن به بيان معجزات و كرامات پيامبر پرداخته و مى گويد: «هدف ما اثبات عمده ترين معجزه هاى پيامبر است تا مقام آن حضرت در نزد خداوند، روشن گردد. ما در اين كتاب فقط مطالبى رانقل مى كنيم كه قطعى باشد و در اسناد آنها جاى شك و ترديدى ديده نشود.» سپس در فصل 23، به پيشگويى هاى پيامبر اشاره دارد و مى نويسد: «ما در اين فصل مطالبى را درباره آينده از پيامبرى نقل مى كنيم كه هرگز از روى هوى سخن نگفته است و از آنجمله مسئله «ظهور مهدى»است.»
امام محمد بن احمد بن ابى بكر القرطبى مؤلف تفسير مشهور متوفاى سال 671 هــ در كتابش التذكرة فى امور الآخره پس از بيان حديث «هيچ مهديى نيست مگر عيسى بن مريم» مى گويد: «اسناد آن ضعيف است و احاديث وارده از پيامبر(صلى الله عليه وآله) در تصريح بر ظهور مهدى از اهل بيت او و از فرزندان فاطمه(عليها السلام)، ثابت است و از اين حديث صحيح تر مى باشد بنابراين شايسته است احاديث مذكور مورد توجه قرار گيرد.
او مى گويد: احتمال دارد كه حديث فوق ناظر بر كمال و عصمت حضرت عيسى باشد و بدين ترتيب اختلاف ظاهر احاديث و تضاد بر طرف مى گردد، سيوطى در آخرين بخش العرف الوردى فى اخبار المهدى اين سخنان را نقل كرده است. شيخ الاسلام ابن تيميّه متوفاى سال 728 هــ در كتابش منهاج السنة النبوية1 مى نويسد: «... و اما حديثى كه ابن عمر از پيامبرروايت كرده كه در آخرالزمان مردى از اهل بيت من كه نامش همچون نام من و كنيه اش همچون كنيه من است ظهور مى كند كه زمين را پر از عدل و داد مى كند، بعد از آنكه از ظلم و بيداد آكنده شده باشد، و او همان مهدى است.»
در توضيح بايد گفت: احاديثى كه با آن بر ظهور مهدى احتجاج مى شود، كاملا صحيح است كه ابوداود، الترمذى، احمد و ديگران از حديث ابن مسعود و غيره روايت كردند، مانند حديثى كه ابن مسعود از پيامبر روايت كرده كه فرمود: «اگر از دنيا يك روزى باقى بماند خدا آن روز را طولانى مى گرداند تا اينكه مردى از تبار من يا از اهل بيت من ظهور مى كند كه نامش همانند نام من است و نام پدرش همانند نام پدرم است و او زمين راپر از عدل و داد مى كند، پس از آنكه از ظلم و بيداد آكنده شده باشد.» الترمذى و ابوداود از روايت ام سلمه نقل كرده اند كه در آن، «مهدى از خاندانم از فرزندان فاطمه است» آمده است.
ابوداود همين حديث را از ابى سعيد نقل كرده كه در آن آمده: «او هفت سال بر زمين حكومت مى كند» و از على (رض) روايت كرده كه او به حسن نگريست و گفت اين پسرم«سيد» است همان گونه كه پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) او را ناميده است و از تبار او مردى ظهور خواهد كرد كه به نام پيامبرتان ناميده مى شود كه در اخلاق شبيه اوست و در خلقت همانند او نيست. او زمين را پر از عدل و داد مى كند...
البته در اين احاديث فرقه هاى متعدد دچار اشتباه شده اند: گروهى آن را انكار كرده و به حديث ابن ماجه احتجاج ورزيده اند كه پيامبرفرمود: «هيچ مهديى نيست مگر عيسى بن مريم»، ولى اين حديث ضعيف است، گرچه ابومحمدبن الوليد البغدادى بر آن اعتماد كرده، ولى قابل اعتماد نيست. ابن ماجه از يونس از الشافعى و الشافعى از مردى از اهل يمن به نام محمد بن خالد الجندى آن را روايت كرده و او كسى نيست كه به روايت او استناد شود. و حتى گفته شده كه شافعى آن را از جندى نشنيده و يونس هم آن را از شافعى نشنيده است.
ديگر آنكه: شيعه اثنى عشرى مى گويند كه مراد از اين مهدى، همان مهدى موعود آنهاست و حديث را چنين توجيه كرده اند كه مراد اين است كه نام او محمد بن ابى عبدالله است كه در اينجا كنيه حسين بن على را به جاى نام پدر قرار داده اند. و اين توجيه را «ابن طلحه» در كتاب خود به نام غاية السول فى مناقب الرسول پسنديده و آن را قبول كرده است.
ابن تيمية در آخر بحث خود مى گويد: «به نظر ما مهدى موعود از اولاد حسن بن على است، همان طور كه در حديث منقول از على بن ابيطالب نقل شده است.» «ابن القيم» در آخر كتاب «المنارالمنيف فى الحديث الصحيح و الضعيف» فصلى در سخن پيرامون احاديث مهدى و ظهور وى و جمع ميان آن و حديث خالد الجندى اختصاص داده است كه در آن مى گويد:
«در مورد حديث «لا مهدى الاّ عيسى بن مريم»، ابن ماجه در سنن خود از «يوسف بن عبدالاعلى» از الشافعى، از محمد بن خالد الجندى از ابان بن صالح از الحسن بن انس بن مالك از پيامبر(صلى الله عليه وآله) آن را نقل كرده، كه تنها «محمد بن خالد» آن را روايت كرده است و «ابوالحسين محمدبن حسين الابرى» در كتاب مناقب الشافعى مى گويد: «اين محمد بن خالد نزد اهل علم و نقل حديث ناشناخته است، اخبار ظهور مهدى از پيامبر به طور متواتر و به حدّ و فور رسيده است و اينكه او از اهل بيت پيامبر(صلى الله عليه وآله) بوده و هفت سال حكومت مى كند و زمين را پر از عدل و داد مى كند و عيسى ظهور مى كند و براى كشتن دجّال او را يارى مى دهد و او امامت اين امت را بر عهده مى گيرد و عيسى پشت سر او نماز مى گزارد.»
بيهقى نيز مى نويسد: «فقط محمدبن خالد اين حديث را آورده» و «الحاكم ابوعبدالله» مى گويد: كه او فردى ناشناخته بوده و اسناد او مورد اختلاف است. اين حديث از او، از ابان ابن ابى عياش، از الحسن، به طور «مُرسل» از پيامبر(صلى الله عليه وآله) روايت شده است، ولى ارجاع حديث به محمد بن خالد مى باشد كه او ناشناخته است و ابان ابن ابى عياش ـ هم مورد قبول نيست و «متروك» مى باشد، و از سوى ديگر احاديث دالّ بر ظهور مهدى اسنادشان صحيح تر است.
ابن القيم مى نويسد: «به عقيده من، طبق حديث عبدالله بن مسعود، از پيامبر(صلى الله عليه وآله) اگر از دنيا فقط يك روز باقى بماند، خدا آن روز را آن قدر طولانى مى گرداند تا اينكه مردى از من يا از اهل بيت من، برانگيزد كه نامش همانند نام من و نام پدرش همانند نام پدرمن باشد و او زمين را پر از عدل و داد مى كند همچنان كه از ظلم و بيداد آكنده شده باشد.» «ابوداود» و «الترمذى» آن را روايت كرده و الترمذى مى نويسد: «حديثى حسن و صحيح است.» ترمذى در سرآغاز، حديث از على و ابى سعيد و ام سلمه و ابوهريره را نقل كرده و مى افزايد: «اين حديثِ «حسن» و «صحيح» است.»
سپس «ابن القيم» مى گويد: «در اين زمينه حديثى از حذيفة بن السيمانى و ابى امامة الباهلى و عبدالرحمن بن عوف و عبدالله بن عمرو بن العاص و ثوبان و انس بن مالك و جابر و ابن عباس و ديگران نقل شده است.» وى سپس بخشى از احاديثى را كه در سنن و مسانيد آمده است مى آورد كه اغلب آنها صحيح و معتبر است و آنچه كه «ضعيف» است و نقل شده، در واقع براى آشنايى ذهن افراد، آورده شده است.
ابن القيم سپس مى گويد: «اصولا احاديث مربوط به «مهدى» چهار نوع است: صحاح، حسان، غرائب، مجعول و روى همين اصل، مردم پيرامون اين مسئله، چهار ديدگاه پيدا كردند:
اول: اينكه، مهدى، همان مسيح بن مريم است. هواداران اين عقيده، به حديث منقول از «محمد بن خالد الجندى» استناد كردند، ولى ما چگونگى آن حديث را بيان كرديم و روشن ساختيم كه اين حديث مورد قبول نيست و نمى تواند مورد استدلال قرار گيرد، زيرا كه عيسى در نظر پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)بزرگترين هدايت شده ـ مهدى ـ است و در احاديث صحيح وارده از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) او نزول مى كند و حكومتش بر اساس كتاب خدا، برقرار خواهد شد. و مانعى ندارد كه مهدى از ديدگاه پيامبر، «عيسى بن مريم» باشد.
دوم: مهدى، همان خليفه! عباسى است كه آمده و زمان او نيز به پايان رسيده است! وى سپس دو حديث را نقل مى كند ـ از جمله حديث پرچم هاى سياه كه از سوى مشرق، خراسان برافراشته مى شوند ـ و به «ضعف» آنها اشاره مى نمايد، و مى افزايد كه حتى در صورت «صحيح» بودن اين دو حديث، نمى توان آنها را سندى بر اين دانست كه خليفه بنى عباس، مهدى موعود آخرالزمان باشد، بلكه او هم مانند «عمر بن عبدالعزيز» كه از جمله مهديانى ـ هدايت شدگان ـ بود كه آمده اند و رفته اند(!)
امام احمد بن حنبل عمر بن عبدالعزيز را از جمله مهديان مى داند، و ما هم ترديدى نداريم كه او يكى از خلفاى مهدى ـ هدايت شدگان ـ بود، ولى هرگز نمى توان گفت كه او همان مهدى موعود آخرالزمان است. مهدى منتظر، كه در احاديث ذكر شده همراه با خير و بركت، رشد و تكامل خواهد بود كه در قبال او «دجال» در جناح شرّ و ضلالت خواهد آمد. همان طور كه در گذشته دجال هاى كوچكى آمده و رفته اند، مهديان كوچكى هم آمده و رفته اند كه هرگز نمى توان آنها را به عنوان «مهدى موعود بزرگ» تلقى كرد.
سوم: او مردى از اهل بيت پيامبر(صلى الله عليه وآله) است كه در آخرالزمان ظهور مى كند و در حالى كه زمين از ظلم و بيداد آكنده شده، آن را پر از داد و عدل مى كند و اغلب احاديث بر اين امر دلالت دارد كه او از فرزندان «حسن بن على بن ابيطالب» است. وى سپس چند حديث درباره ظهور مهدى نقل مى كند.
چهارم: اما اماميه نظر چهارمى دارند و آن اينكه «مهدى محمد بن الحسن العسكرى» موعود، از فرزندان «حسين بن على» است نه از فرزندان «حسن بن على» كه در شهرها حاضر و از ديده ها غايب است و او در سامرّا در سردابى پنهان شد و شيعه منتظر است كه از آن سرداب روزى بيرون آيد...» (!!)2
ابن القيم در كتاب ديگرش: اغاثة اللهفّان من مصائد الشيطان مى نويسد: «يهوديان هم منتظر قائمى از اولاد حضرت داود هستند كه وقتى ظهور كند، دعايى مى خواند كه همه مردم جهان مى ميرند(!) ولى اين قائم موعود(!) ظاهراً همان دجّال موعود باشد كه يهوديان در انتظار ظهور آن هستند وگرنه مسيح بن مريم، مسيح هدايت است كه مسلمانان هم در انتظار نزول وى در كنار مهدى منتظر هستند كه او از اهل بيت نبوّت است و پس از قيام، زمين را پر از عدل و داد مى سازد، پس از آنكه، پر از ظلم و بيداد شده باشد.»
***
«ابوالحسن السمهودى» متوفاى 911 هـ مى گويد: «از اخبار به اثبات رسيده چنين استفاده مى شود كه او ـ يعنى مهدى ـ از فرزندان فاطمه است. «ابوداود» مى گويد: «او از فرزندان امام حسن است و راز آن اين است كه امام حسن، به خاطر ملاحظه حال امت از جانشينى و امامت صرف نظر كرد از اين رو قائم به جانشينى ـ حق ـ به هنگام شدت نياز، و آكندگى زمين از بيداد از فرزندان او انتخاب شد و اين سنت خداوند در ميان بندگانش است كه او به آن كس ـ كه به خاطر رضاى الهى از خواسته اى صرف نظر كند و يا به فرزندانش، چيزى بهتر از آنچه صرف نظر كرده ارزانى مى دارد و «حسن بن على» در صرف نظر كردن از خلافت اصرار ورزيد و خداوند اين نعمت را به او عطا فرمود».3