ديدار نواب صفوى با شاه ايران، سرهنگ شيشكلى، شاه حسين و سرهنگ ناصر(!)
به قلم استاد سید هادی خسروشاهی
اشاره: 27 ديماه امسال مصادف است با گذشت سى و نه سال از شهادت حضرت نواب صفوى و ياران و برادران وفادارش. امسال براى بزرگداشت سالگرد شهادت آن فرزانه مجاهد، چند خاطره تاريخى از كتابهاى چند شخصيت برجسته و معروف دنياى اسلام را ترجمه و در دسترس علاقهمندان قرار مىدهيم. كتابهايى كه خاطرات در آنها آمده است و خوشبختانه در يك سفر كوتاه به يكى از بلاد عربى تهيه شد، عبارتند از:
1ـ «الموسوعة الحركية» تهيه و گردآورى: مؤسسه البحوث و المشاريع الاسلاميه، زير نظر استاد فتحى يكن، رهبر جماعت اسلامى لبنان، چاپ بيروت، جلد اول صفحه 163ـ165.
2ـ «من سجل ذكرياتى» خاطرات شيخ محمد محمود صواف، از رهبران اخوانالمسلمين عراق و رئيس جمعيت انقاذ فلسطين، چاپ قاهره، صفحه 319ـ320.
3ـ «ذكريات على الطنطاوى» خاطرات شيخ على طنطاوى، از شخصيتهاى برجسته و معروف سوريه، ج 5، چاپ جده، صفحات 70 تا 145.
4ـ «عندما غابت الشمس» خاطرات عبدالحليم خفاجى، از رهبران اخوانالمسلمين مصر، چاپ قاهره، صفحه 99ـ100.
... هدف از ترجمه و نقل اين خاطرات، براى شناخت و شناسايى هر چه بيشتر چگونگى انديشه، معنويت و قدرت روحى شهيد نوابصفوى است. و اين امر با توجه به اينكه نسل كنونى و آينده ايران، اگر بخواهند از تاريخ پيدايش و عمل كرد فدائيان اسلام و روحيه الهى و تأثير معنوى رهبرى آن آگاه شوند، متأسفانه در كتابهايى كه در عصر ما به نام تاريخ بيست ساله، بيست و پنج ساله و يا سى ساله! ايران منتشر شده است، چيزى جز سياهنمائى و انكار حقايق و تحريف تاريخ، به دست نخواهند آورد، يك ضرورت است.
اين است كه بر ما و همه برادران و آشنايان نزديك به تاريخ و حركت فدائيان اسلام و رهبرى آن، «تكليف عينى» است كه حقايق را آن طور كه هست و آن طور كه خود شاهد عينى آن بودهاند و بودهايم، بنويسيم و منتشر سازيم و يا اگر در موردى خود حضور نداشتيم، از خاطرات برادران و كسانى كه خود گواه موضوع بودهاند، استفاده كنيم. روى همين اصل، امسال نمونهها و گوشههايى از خاطرات چند شخصيت بزرگ و معروف اسلامى را كه در چهار كتاب فوق آمده است، ترجمه و نقل مىكنيم، به اميد آنكه برادران وفادار راستين به راه نواب هم، به عهد خود وفا كرده و دانستهها و خاطرات خود را منتشر سازند، تا گواه صادقى در بيان حقايق تاريخى باشد. «بلى من اوفى بعهده و اتقى فان الله يحب المتقين».
تهران، جمعه 24/10/73، سيدهادى خسروشاهى
***
شهيد نواب صفوى جوانى بيست و نه ساله، سرشار از ايمان، شور و التهاب است. در شهر «نجف» عراق به تحصيل پرداخت و سپس به ايران بازگشت تا حركت جهادى را بر ضد خيانت رژيم و استبداد و امپرياليسم رهبرى كند. نواب صفوى حركت «فدائيان اسلام» را در ايران تأسيس كرد. اين جنبش بر اين باور بود كه كسب قدرت و آمادگى تنها راه پاكسازى سرزمينهاى اسلامى از لوث وجود صهيونيستها و استعمارگران است.
جنبش فدائيان اسلام در بين ملت ايران تأثير به سزايى داشت و به قيام پرشكوه و قدرتمندى مبدل شد كه جهانيان را سالها به خود مشغول داشت و هدف آن، نابودى خيانتكاران و ملى كردن شركتهاى نفتى بود. نواب صفوى، خون اشغالگران انگليسى ـ امريكايى و مزدوران وابسته به آن كافران امپرياليست را مباح كرده بود. نواب صفوى كه رحمت خداوند بر او باد ـ مواضع شجاعانه و جاودانهاى در قبال شاه ايران،مصدق، ملكحسين، اديب شيشكلى و جمال عبدالناصرداشت.
وقتى با شاه ايران ملاقات كرد، گفتگوى زير ميان آن دو ردو بدل شد:
شاه: «حالت چطور است؟»
نوابصفوى:«بحمداللهخوباست. همانند حال هر مؤمن يكتاپرست».
شاه: «من (هم) يك مؤمن هستم.»!
نواب صفوى: «فقط ادعا كافى نيست. بلكه بايد هر ايمانى در حد توان هر كسى، نشانهاى آشكار داشته باشد، چراغ اگر بگويد من چراغ هستم ولى نورى از آن نتابد، اين ادعايى بىدليل خواهد بود و اين كافى نيست!»
وقتى نواب صفوى بيرون آمد، خبرنگاران از موضع شاه درباره مسألهاى كه به خاطر آن به ديدار شاه رفته بود، سؤال كردند: «در اين شرفيابى شما چه مذاكرهاى به عمل آمد؟» نواب صفوى در پاسخ با سربلندى گفت: «شاه به ديدار من مشرف شد. من به حضور وى شرفياب نشده بودم».
وى هنگام حكومت دكتر مصدق دو سال تمام در زندان به سر برد. مصدق كوشيد از وى تعهدى هر چند شفاهى، مبنى بر عدم مخالفت با حكومتش را بگيرد تا او را آزاد كند، ولى نواب صفوى اين پيشنهاد را رد كرد و به فرستاده مصدق گفت: «خاموش و مؤدب باش! ما مردمانى هستيم كه مرگ را سعادت مىدانيم و به خواست خدا شكست نمىخوريم».
نواب صفوى از دفن كردن جسد پدر شاه در گورستان مسلمانان در قم جلوگيرى كرد، زيرا به باور نواب صفوى، پدر شاه، فردى خائن و دستنشانده كافران و استعمارگران بود. در سال 1935 م. نواب صفوى براى شركت در كنگره اسلامى بيت المقدس به اردن رفت و با شاه حسين ديدار نمود و خطاب به وى سخنانى جسورانه بيان كرد كه در مطبوعات آن زمان به چاپ رسيد. وى سپس از دمشق و قاهره ديدن كرد.
نواب صفوى در دمشق، هنگام ديدار با اديب شيشكلى به او گفت: «من احساس مىكنم مردم تو را دوست ندارند و همراه تو نيستند، زيرا ملت را تحت فشار و خفقان قرار داده و آزادى را از آنها سلب كردهاى. اگر مىخواهى در حكومت بمانى بايد با ملت همراه باشى»
... در هنگام ديدار از مصر، نواب صفوى در يك سخنرانى پرشور و پرتوان كه در دانشگاه قاهره ايراد نمود، به بسيج نيروهاى مردمى و جوانان، جهت نجات فلسطين دعوت كرد. در آن موقع صداى نيرومند «الله اكبر» و «العزة للاسلام» در فضاى قاهره پيچيد. گروهى از پليس و وابستگان حكومت كوشيدند جلو سخنرانى نواب صفوى را بگيرند، ولى جوانان اخوانالمسلمين قبل از سركوب اخير، عليرغم حمايت پليس مصر از اخلالگران، آنان را سر جاى خود نشاندند... سرهنگ ناصر از سخنرانى نواب صفوى به خشم آمد! و دستور داد وى را از كشور مصر اخراج كنند، اما بعد، از اين تصميم عدول كرد و در دفتر خود در نخست وزيرى از وى استقبال نمود. در آنجا بود كه ناصر از ديدگاه رهبر فدائيان اسلام راجع به حكومت خود كه «بر ترور و خفقان استوار بود» آگاه شد!
نواب صفوى ـ كه رحمت خداوند بر او باد ـ در قبال پيمانهاى استعمارى موضع جسورانهاى اتخاذ كرد و با قدرت و سرسختى در برابر پيوستن ايران به هر گونه پيمانى مقاومت نمود. از اين رو توسط رژيم شاه دستگير و به اتهام شركت در تلاش براى ترور حسين علا نخست وزير ايران، همراه با «برادرانش» در يك دادگاه نظامى به اعدام محكوم شدند.
اين حكم ظالمانه، واكنش تند و وسيعى در كشورهاى اسلامى داشت. تودههاى مسلمانان كه به دلاورى و مجاهدت نواب صفوىارج مىنهادند، عليه اين حكم قيام كردند و با ارسال و هزاران تلگرام، حكم صادره عليه اين مجاهد با ايمان و قهرمان را محكوم كردند، زيرا اعدام اين مجاهد نستوه را خسارت بزرگى براى اسلام معاصر به شمار مىآوردند. ولى حاكمان ايران كه در كنار امپرياليسم گام برمىداشتند، تمايل ميليونها نفر از مسلمانان جهان را ناديده گرفتند و شاه حكم اعدام را امضا كرد.
نواب صفوى و ياران پاك وفادارش، با گلولههاى خيانتكاران و دست نشاندگان امپرياليسم بر زمين افتادند و به كاروان شهيدان جاودانى پيوستند كه خون پاك آنان چراغى و شعلهاى درخشان براى نسلهاى آينده خواهد بود و راه آنان را براى آزادى و ايثار، روشنايى خواهد بخشيد.
***
... و اين امر سرانجام تحقق پذيرفت. همين كه دفتر زمانه ورق خورد، انقلاب اسلامى ايران برپا گرديد و تاج و تخت شاه خودكامه را سرنگون ساخت و وى را آواره نمود و سخن خداوند يكبار ديگر به حقيقت پيوست كه مىفرمايد:(ولقد سبقت كلمتنا لعبادنا المرسلين انهم لهم المنصورون و ان جندنالهم الغالبون) .(2 ) ـ ما به بندگان مرسل خود گفتهايم كه آنها پيروزند و جنود ما سرانجام غالب خواهند شد ـ
وقتى خورشيد غروب مىكند
... روشن است كه اخوانالمسلمين در مبارزه خود در مصر، به خط دفاعى دوم رسيده بودند. خط دفاعى نخستين، خواستار برقرارى حكومت اسلامى بود، اما پس از انحلال احزاب در مصر، توسط گروه افسران آزاد، در واقع قلعههاى آزادى و دمكراسى سقوط كرده بود. اين بود كه اخوان بلافاصله خواستار برگشت آزادىهاى سياسى، زندگى پارلمانى سالم، دور از هرگونه به اصطلاح اصلاحطلبىِ! ديكتاتورى بودند و اين همان هدف و آرزوى مصرىها، از مبارزه براى بيرون راندن انگليسىهابود.
متأسفانه سركوب و فشار و خفقان بر سراسر زندگى ملت سايه افكند كه در طليعه قربانيان آن اخوانالمسلمين قرار داشتند. درگيرى با رژيم حاكم، به اين بهانه آغاز شد كه نواب صفوى رهبر حركت فدائيان اسلام در ايران و ميهمان اخوانالمسلمين، در اوايل سپتامبر 1954، در دانشگاه قاهره يك سخنرانى ايراد كرد. گارد ملى! ـ امنيتى ـ دانشگاه به اين اجتماع پرشكوه هجوم آورد و سپس افسران كودتا، توطئه خود را براى بستن دانشگاه اجرا كرده و جمعيت اخوانالمسلمين را هم «منحله» اعلام نمودند و به دنبال آن، رهبران اخوان به زندانهاى زمان جنگ انتقال يافتند. اتهام آنها ـ كه تا ديروز براى بيرون راندن انگليس در كانال سوئز مىجنگيدند ـ اين بار اين بود كه گويا با انگليس رابطه دارند. و مىخواستهاند انقلاب مسلحانه راه بيندازند!
اخوانالمسلمين با انتشار بيانيههاى روشنگرانه، حقايق را افشا كرده و توطئهگران را رسوا نمودند و با تاكيد اعلام داشتند كه اگر حركت اسلامى در مصر سركوب شود و خورشيد آزادى غروب كند، به زودى همه امت اسلامى شب سياه درازى را در پيش خواهند داشت...(3 ) و چيزى هم نگذشت كه نواب صفوى همراه گروهى از برادرانش، به دست شاه به شهادت رسيدند.(4 )
مؤتمر قدس و نواب صفوى
مؤتمر قدس در واقع يك «كنگره كار و اقدام» بود. خود را از همه كاستىها دور كرده بود. از انتقادهاى دشمنان استفاده كامل به عمل آورد و همه راههاى نفوذ را بست. تا آنجا كه حتى براى يك خبرنگار خارجى كارت براى ورود به كنگره داده نشد; زيرا خبرگزارىهاى خارجى همواره كوشيدهاند نتايج كارهاى اسلامى را وارونه جلوه دهند و حقايق را تحريف كنند. كوشش آنها در اين مورد به جايى نرسيد و تا آنجا كه اسناد وزارت خارجه انگليس گوياست، آنها نه ماه تمام نتوانستند از محتواى متن قطعنامههاى اين كنگره آگاه شوند و نگران آن بودند كه نقشههاى آنان در كل منطقه شكست بخورد.
در دوران انعقاد مؤتمر قدس در سال 1953م، نهضت اسلامى در كليت خود رشد و تكامل يافته بود و در همه جا جرقههاى آن به چشم مىخورد، و آن طور كه دشمنان گفتند: حركت اسلامى خطرى براى كل منطقه به حساب مىآمد! غرب و در طليعه آنان انگليس، آن طور كه از اسلام ترس و هراس دارد، از هيچ چيز ديگرى نمىترسد و به همين دليل هم به وسيله بعضى از حكومتهاى خائن و مزدور، در جهان اسلام به جنگ ما آمدند، ما را به زندانها افكندند و شكنجه دادند. گروهى از برادران ما را هم به شهادت رساندند. راز اين مسأله آن است كه ما كار صادقانه و جوانمردانه انجام مىدهيم كه سرزمينهاى خود را آزاد سازيم و حكومت اسلامى و دولت قرآن را، حتى اگر لازم باشد بر روى اجسادمان برقرار كنيم.
من درباره اين مؤتمر در آينده به تفصيل سخن خواهم گفت، اما در اينجا بايد فقط به نكتهاى اشاره كنم و آن اينكه: نواب صفوى از ايران ـ خداوند او را غريق رحمت خود سازد - از همه شركت كنندگان بيشتر درباره مسأله فلسطين حساسيت و شور نشان مىداد. او وقتى در مسجدالاقصى به نماز مىايستاد و به سجده مىافتاد، پنج دقيقه و شايد بيشتر در حال سجده گريه مىكرد و با تمام وجود در برابر عظمت الهى مىلرزيد.
اين را ما به چشم خود ديديم و حق است كه بر آن شهادت دهيم. همان طور كه بايد بگوييم او شور و علاقه عميق و شگفت آورى درباره مسائل جهان اسلام از خود بروز مىداد كه در طليعه آنها، مسئله فلسطين و به ويژه قدس قرار داشت.
من ـ به عنوان رئيس جمعيت انقاذ فلسطين ـ از او دعوت كردم و او به عراق آمد و از مركز ما ديدار نمود و سخنرانىهاى پرشور و موفقيتآميز بسيارى ايراد كرد. خداوند رحمت خود را بر او نازل فرمايد.(5 )