تاریخچه و اندیشههای حركت «النهضه» تونس در گفتگو با شیخ «راشد الغنوشی» - بخش هشتم و پایانی
منبع: نشریه «قرائات سیاسیه» /ترجمه: استاد سیدهادی خسروشاهی
اشاره: شیخ راشد الغنوشی در بخش پایانی این گفتوگو به تبیین نقش اندیشهورزان در تحولات سیاسی جهان اسلام میپردازد. او با مقایسه تفكرات حاكم بر دو نسل از اندیشمندان، به تأثیر اندیشه اسلامی در ناكام گذاشتن طرح غرب برای تغییر مفاهیم سیاسی در كشورهای مسلمان اشاره و وظایف نخبگان مسلمان را برای تجدید حیات اسلام در عصر تحولات سریع كنونی گوشزد میكند.
نسلی از رهبران، سران و اساتید در سطح زندگی فكری و سیاسی مسلمانان بالا آمد كه در نظر آنان، «نص» مقام قدسیت و مرجعیت برتر را اشغال نمیكند، زیرا مرجعیت غرب، به عنوان یگانه منبع برتر، در تصویری از گونههای فكری و سازمانی غرب، گاه با نص در آمیخته و سرانجام آن را كنار زده است. از این رو خودباختگی و تقلید، از طریق اقتباس خجولانه پدید آمد، آنچنانكه نسل و مدرسة «محمد عبده» رحمهالله بود. با اینكه اعتماد وی نسبت به اسلام لایتغیر ماند، شیفتة عظمت تمدن غرب شده بود و به آن ارج میگذارد، اما عبده زندگیاش را وقف این كرده بود كه ثابت كند عظمت اسلام دست كمی از عظمت غرب ندارد. چون نسل بعدی پیروان این مدرسه، فاقد «تفّقه دینی» عبده و نسل بنیانگذار، بضاعت فقهی آنان كمتر و اختلاطشان با اندیشه و زندگی غربی بیشتر بود، بنابراین مصونیت و مقاومت سستتری داشتند. بدین سان، نسل تجددخواهان و برانگیزندگان سازگاری میان مقتضیات دین و خواستههای غرب پدید آمد كه از آن نسل، اقتباس از سازماندهیهای غربی و گشودن دروازههای منافع به روی غرب، سر بر آورد. كوششها برای نجات امت، وحدت و دولت عقیم ماند و این از رحمت الهی بود كه سركوبگری غربی علیه مسلمانان، باعث تجدید حیات غیرت اسلامی و حركتهای بیدارگر و حفظ هویت امت اسلام شد و اینگونه حركتها، ثمرة هشیاری و برانگیختگی برضد بیگانه بود.
هنوز نبرد پایان نیافته بود كه بیگانه پس از اینكه شیر زهرآهگین خود را به نسلهایی از امت نوشاند! و مینهایش را در همه جا كاشت كه همچنان شبانهروز به صورت خونریزیها،كشمكشها و مناقشات فكری و سیاسی میان فرزندان پیكرة واحد منفجر میشوند و در این پیكره، اغلب شیطانها لانه كردهاند، راه فرار در پیش گرفت. طبیعی بود كه مدرسة دفاع از اسلام با هدف اثبات این امر كه عظمت اسلام از غرب كمتر نیست، با نسل اقتباس گران به بار بنشیند. این نسل به ظهور نسل تقلیدگران، تقلیدگران خودباخته منجر شد كه سرسختانه بر این باور بودند كه ما هماورد غرب نمیشویم، مگر اینكه در آنچه میپسندد و نمیپسندد از آن پیروی كنیم! از نمونههای بارز آن، «طه حسین»، «لطفیالسید» و «الطاهرالحداد» هستند و میراثخواران آنان، نسل غربزدگان وابسته نظیرآتاتورك، رضاشاه، امانالله خان، سوكارنو و بورقیبه.
بدیهی است كه تلاشهای این نسل از رهبران به اصطلاح «منورالفكر»! پرچمدار لیبرالیسم فكری غرب، در دشمنی با اسلام و نگریستن به آن به شكل مانعی بر سر راه تمدن یا رسیدن به غرب، چنانكه بورقیبه ادعا میكرد، به بار بنشیند، ولی آنان در اینكه طرفدار لیبرالیسم سیاسی باشند، ناكام ماندهاند. تلاشهای آنان، از خلال طرحریزی برنامههای آموزشی و برقراری سیستم زندگی طبقاتی نخبگان غربزده، در ضربه زدن به اسلام موفق بود. البته شماری اندك از آنان، مخلصانه ارزشهای لیبرالیسم واقعی، یعنی ارزشهای دمكراسی را حرمت مینهادند، زیرا غربگرایی ذاتاً روند خشنی است كه در تسلط بر ارادة ملت،گسستن ملت از هویت تمدنی و تاریخیاش، كوشش برای تحمیل هویتی دیگر و پیوند دادن ملت به سیاستهای تاریخی و تمدنی دیگر، تجلّی مییابد. بنابراین چگونه ممكن است این روند بدون خشونت و ستمبارگی به انجام برسد؟ در این فضای فرهنگی و سیاسی مصیبتبار و محرومیت دعوتگران مسلمان حتی از فرصت همدمی و نبود خیزش اسلامی فراگیر و الگوی تطبیقی اسلام، انتظار میرفت كه باقیمانده بافت وحدتگرای اسلامی، حتی در سطح شعور یا اندیشه از هم بگسلد و تجزیه، غربزدگی و تعدد غربی به منظور ایجاد وابستگیهای جدید برای امتهای قومی جدید، جایگزین «مرجعیت نص» شود و توفیق یابد جای وابستگی به امت دارای ایدئولوژی فراگیر را كه ثمرة نص والاست، بگیرد و رشتههای خویشاوندی و تشابه میان اندیشمندانی را كه در زمین تجزیه و تحت سرپرستی امتهای قومی با نظارت سرورغربی روییدهاند، از هم بگسلند. اما عظمت و اعجاز اسلام، در توانایی خارقالعادة آن برای درهم شكستن دژهای ساختگی و وصل كردن رشتههای گسسته شعوری و وابستگی به امت واحد، تجلّی یافت. اسلام در نبردی سهمگین، بتهای جدید را از پای درآورد؛ بتهایی كه امت خوانده میشوند ولی در حقیقت قبایل و در بهترین حالت، فقط ملتهایی هستند كه اساساً نه به درد وابستگی میخورند و نه به درد ارزش، قانون یا نظام، زیرا اینها اصالتی ندارند و ساختگیاند. اندیشة اسلامی در سطح شعور و تفكر، در ناكام كردن طرح غرب برای جایگزینی كردن«میهن ـ امت» و «امت ـ كشور» به معنای غربی آن، بجای «امت ـ امت ایدئولوژیك» نسبتاً كامیاب بوده است. امروزه اندیشه اسلامی در همه جا میكوشد«امت ایدئولوژیك» را به امت سیاست مبدل كند، یعنی تجدید حیات دوباره«دولت جماعت اسلامی» بر ویرانههای«دولت جماعت منطقهای». ولی باید اذعان كنیم كه موفقیت ما هنوز محدود است. مثلاً در قبال بحران خلیجفارس، درست است كه موضع ملتهای اسلامی یكپارچه بود و مردم در برابر تهاجم تجاوزگرانة غرب لبریز از خشم شدند، و این به رغم موضعگیریهای متباین حكمرانان، اندیشمندان و فتواهای روحانیون درباری و برخی مردان حركت اسلامی بود. و درست است كه حركت اسلامی در خلال اولین لحظة تجاوز و در اوج آن توانست برای نخستین بار در تاریخ خود به این سطح ازیكپارچگی برسد، اما كسی منكر نمیشود كه دولت منطقهای برخود حركت اسلامی تأثیرگذارد، از این رو برحسب این امر، مواضع آن رنگ عوض و گاه تضاد پیدا كرد.
برای شناخت میزان رخنة نامشروع«دولت منطقهای» به زیان امت فراگیر و شناخت سمتگیریهای تطور در این زمینه، كافی است میان نسل نخست پیشگامان نهضت چون «محمدعبدالوهاب» و نسل دوم در قرن گذشته چون «مهدی سودان»، «سنوسی» و «عثمان فودی» و سپس نسل حسن البنا و ابوالاعلی مودودی و پس از آن نسل امام خمینی (ره) و شیخ «حسن ترابی» مقایسهای به عمل آوریم تا واقعیت جهتگیری تطور در رابطه با میزان حفظ مفهوم امت فراگیر را بشناسیم. مقایسه به یقین تأكید میدارد كه آن مفهوم در گذر از تمامی این نسلها استمرار دارد، اما پارهای از دلالتهای تطور آن، چنانچه جدی تلقی شود، خطرناك و حتی هراسانگیز است، زیرا حكومتی كه در سودان و لیبی، السنوسی یا المهدی یا عثمان فودی برای بنیانگذاری آن كوشیدند، هیچ گونه بعد منطقهای یا قومی نداشته است، بلكه از نظر آنان، منطقه جز پایگاه و نقطة آغازین فتح، یكتاپرستی و رستاخیز«كشورـ امت» نبود، تا آنجا كه مهدی سودان از میان چهار پرچم خود، یكی را به السنوسی كه در صحرای لیبی فعالیت میكرد واگذار كرد و او را یكی از چهار جانشین پی در پی خود به شمار آورد، زیرا در اندیشة المهدی، آنچه امروزه ورد زبان ماست كه: «السنوسی سودانی نبود» جایی نداشت.
این امور و مسائلی از این قبیل، بدعت است، كه در زندگی، اعتقادات و برنامههای آن نسل جایی نداشت. در مقابل، در قانون اساسی جمهوری اسلامی بنگرید. در كنار مفاهیم بزرگ اسلامی كه این قانون مالامال از آن است، نكاتی را میبینید كه غیرمنتظره است. مانند اصرار بر شرط ایرانی بودن والدین و دوجد نامزد ریاست جمهوری! ولی«منشور سودان» از این نظر قصیدهای است بی همتا و شاهكاری از شاهكارهای افتخارات ملی«سودان». بعلاوه تشكیلات اسلامی به مرزهایی محدود است كه خطكش غرب بر روی پیكرة اسلامی، چونان مُهر بردگی ترسیم كرده است. با این حال، اعتبار وحدت در ژرفای امتحان، از تمامی این ساختارهای مصنوعی بیشتر است، ولی دریغا كه نخبگان اسلامی در بسیاری از مواقع، هنوز در طرحریزی استراتژیك، خود را به مرحلة به نمایش گذاردن آن اعتبار وحدتی هنگفت، بالا نكشیدهاند.
آنان باید با كوشش و مجاهدت مستمر بر ضد«دولت منطقهای» نامشروع، برای تجدید حیات اسلام، اعتبار وحدت را وسعت ببخشند. اندیشمندان و سازمانهای ما و آنچه ممكن است هستة دولتهای اسلامی معاصر باشد، باید مفاهیم اولیة تشكیل«جماعت اسلامی» را دریابند كه این امر جز با آنچه در ابتدا بوسیلة آن سامان گرفت، سامان نمیگیرد.
و آخر دعوانا ان الحمدلله ربالعالمین