تاریخچه و اندیشههای حركت «النهضه» تونس در گفتگو با شیخ «راشد الغنوشی» - بخش سوم
منبع: نشریه «قرائات السیاسیه»/ترجمه: استاد سیدهادی خسروشاهی
اشاره: شیخ راشد الغنوشی، رهبر حركت «النهضه» تونس در مطلبی كه پیش رو دارید، به تبیین دیدگاههای این جنبش كه پرطرفدارترین سازمان سیاسی اسلامگرای این كشور است، میپردازد.
وی ضمن تشریح تاریخچه و خط فكری جنبش، در گفتوگو با نماینده نشریه «قرائات السیاسیه» كه در سالهای تبعید شیخ راشد در لندن صورت گرفته است، میگوید ایجاد هراس از تفكر اسلامی و به تبع آن، قدرت گرفتن احزاب اسلامگرا در تونس، شیوهای بود كه حكومتهای سركوبگر كشور، برای تحكیم پایههای قدرت نامشروع خود در داخل و مهم نشان دادن نقش خود در خارج اتخاذ كرده بودند.
مصیبت بارتر اینکه خصومت او با «حکومت عقل» یا حکومت دموکراتیک، مشروعیت مردمی و حقوق مدنی، میتواند بدترین تبلیغ از اسلام باشد که دیگران را از اسلام متنفر كند و سایههای تاریکی بر طرح اسلامی بیاندازد و نزد افکار عمومی، بویژه اندیشمندان، بیم و هراس از طرح اسلامی را برانگیزد. مادامی که این طرح، امتداد متطوری نباشد که بهترین دستاوردهای مبارزه انسان، طی هزاران سال را جذب کند؛ دستاوردهایی همچون محدود کردن قدرت حاکمان که تضمین کننده حقوق مردم یا محکومان و قوامیت آنان برحاکمان است و به حاکمان بینشها و ارزشهایی ارائه میدهد که آنان را به راه راست هدایت میكند، از سردرگمی حاصل در دموکراسیهای معاصر چون ستمگریها و مفاسد، شیوع جنایت، مواد مخدر و بیماریهای جنسی، فروپاشی خانوادهها و طغیان شهوتها و تسلّط توانگران برناتوانان، به سبب ناتوانی عقل برای سازماندهی زندگی بشری در پرتو شریعت الهی، نجات میبخشد. این بهرغم خلاقیت عقل در متحول کردن مکانیزمهای سازماندهی شورا، تنظیم گفتگو و تضمینی مقابله با ستمگری است، به نحوی که تبادل نظر، برخورد مسالمتآمیز و انتقال قدرت بدون دست زدن به خشونت، تحقق یابد. این تحول آشکار مدت کوتاهی است که در تاریخ ما تحقق یافته است. پس چگونه ما مسلمانان به اهمیت این تحول بزرگ که اندیشة سیاسی غرب آن را به انجام رسانده است، پینبردهایم و خویشتن را به این حکمت سیاسی، اولیتر ندانستهایم؟ این حکمت «نظام شورایی» ما را از سطح ارزشی، اخلاقی و قراردادی، به ابزاری که مأموریتهای سازماندهی زندگی سیاسی را به دور از خشونت، تسلط، سرکوبگری و ارعاب به انجام میرساند، مبدل كرده است. از نظر ایدئولوژیکی و اصطلاحی چه مانعی دارد که انتقال از «زورمداری» به «عقل مداری» را گامی بزرگ به سوی «حکومت اسلامی» بدانیم، زیرا هیچ مانعی برسر راه ما دارندگان طرح فکری ـ الهی، از مانع دیکتاتوری و تروریسم ناخوشایندتر نیست. آیا تلاش برای به زیر کشیدن دیکتاتوری و سرکوبگری از نظر عینی، تلاشی اسلامی نیست؟ که این تلاش خردها و جانها را از غل و زنجیر آزاد میكند و فرصتی برای تأمل، مقایسه، بررسی، کنکاش و گفتگو فراهم میآورد و این کمال مطلوب پیامبران و اصلاحگران است. مگر دعوت پیامبر اسلام(ص) به گردنکشان جاهلیت این نبود که «میان من و مردم حائل نشوید»؟ که به تعبیر معاصر، فراخوان آزادی اظهار نظر، تفکر، نشر، گرد همآیی و حرکت است که از معانی دموکراسی معاصر محسوب میشود.
مگر از ماموریتهای اساسی و مشخص وحی نبود كه «یحل لهم الطیبات و یحرم علیهم الخبائث و یضع عنهم اصرهم و الأغلال»؟ پاكیها را بر آنان حلال و زشتیها را بر آنان حرام سازد و زنجیرها را از دست و پای آنها باز كند ـ بنابراین چگونه در جان این مسلمان بیچاره حساسیت فطری و میراثهای دینی بر ضد استبداد و سركوبگری به افول میگراید و پس از آن نزد وی آنچه دموكراسیهای معاصر از آزادیها و حقوق فراهم میآورد با نظامهای سركوبگر و دیكتاتور هرچند در پوشش اسلام، یكسان میگردد؟ آیا پربارتر، شایستهتر، دادگرتر و حكیمانهتر این نیست كه تاكید كنیم هرآنچه خیر است اسلام آن را مصون داشته و بر آن افزوده است به مصداق خطمشی پیامبر (ص) «انما بعثت لاتمم مكارم الاخلاق». بنابراین، چنانچه در جاهلیت عرب با آن حماقت، ستم، و عقبماندگی شناخته شده، خصلتهای نیكویی یافت شود كه سزاوار است محفوظ بماند و بصورت كاملتر و در پایههایی راسختر برای بقا و رشد پیریزی شود، در این صورت مسلمان معاصر چگونه تصور میكند تمدنی كه قدرت جهانگیر آن امتداد یافته، فاقد آن چیزی است كه شایان ملاحظه و گزینش و با ارزشهای اسلام هماهنگ است؟ بدون اینكه تردیدی به خود راه دهد كه وضع مبتنی بر كفر، هر قدر طولانی و گسترده شود، فروپاشی آن حتمی است و عاقبت وخیمی دارد، زیرا «ایمان» یك تاثیر اضافی در جهان نیست، كه بزرگترین سنگ بنای ساختمان جهان و جوامع است. ولی «ایمان» بال میگستراند تا هر آنچه در این جهان حق، خیر و زیبایی است، در بر گیرد. چه بسا پارهای نیكیها از اصل بزرگتر (خیر) یعنی «ایمان» به خدای سبحان جدا شود و به شكل عدالت، آزادیها و گونههایی از تعاون در خیر و برحسب آنچه خدا میپسندد، رشد و شكوفایی یابد، ولی جدایی از اصل، آن را به پژمردگی و فروپاشی میكشاند. در مقابل چه بسا كاروان تمدن، بنیانگذاران خود را به عقب بازگرداند و نظر آنان نسبت به ایمان تنگ شود و چه بسا ارزشهایی كفرآمیز چون سلطهگری، جهل، خرافهپرستی و بیدادگری در آن راه یابد.
وجود چنین دوگانگیهایی واقعاً از بدبختی روزگار و از ماهیت دنیای ناقص و نسبی سرچشمه میگیرد. چرا كه تمایز مطلق میان خیر و شر، معانی كفر و ایمان كامل نمیشود، مگر در سرای آخرت، كه دنیا آلوده است و سرای ابتلا و این در سطح عینی چیزی را از موازین دارای نتایج مشخص آسمان، تفسیر نمیكند «فمن یعمل مثقال ذره خیراً یره و من یعمل مثقال ذره شراً یره» ـ هر كس به اندازه ذرهای خیر یا شر انجام دهد، آن را خواهد دید ـ بر این اساس علمای سیاست شرعی بر امكان وجود چنین دوگانگیهایی تاكید ورزیدند، مانند: وجود یك دولت كافر اما عادل، یا وجود یك دولت مسلمان اما ستمگر. همین امر بر افراد نیز مصداق پیدا میكند، زیرا مادام كه ایمان از كار جدا باشد، در دنیای مردم ارزش اضافی نمییابد، زیرا خدای سبحان در هر شرایط، دولت دادگر را یاری میدهد و ستمگر را در هم میشكند. بنابراین آیا جای شگفتی دارد كه خدا دمكراسیهای كافر غربی را بر تمامی دول مسلمان پیروز كرده است؟ نه فقط پس از لائیك شدن دولتهای مسلمان و به نمایش گذاردن بدترین گونههای سكولاریسم، كمونیسم و نازیسم، بلكه حتی قرنها پیش از آن، زمانی كه نظامهای حكومتی ما خودكامگی، بیدارگری اجتماعی و عقبماندگی عمرانی را در لفافهای از اسلام میپیچاندند. عباسیان بدست بت پرستان (معلولان) و سایر دول اسلامی بدست صلیبیها شكست خوردند، چرا كه نزد آن اقوام، عدالت، آزادی و نظمی بهتر از دولتهایی كه مدعی اسلام بودند، فراهم بود. در كتاب «برنامه انقلاب اسلامی» علامه مجدّد «ابوالاعلی مودودی» یكی از بزرگترین بنیانگذاران حركت اسلامی معاصر و پرچمدار ایدة حكومت اسلامی معاصر، ایشان براساس آیة كریمة: «ولقد كتبنا فیالزبور من بعدالذكر انّ الارض یرثها عبادی الصالحون» ـ در زبور نوشتهایم كه زمین را بندگان صالح به ارث میبرند ـ دربارة اصل «غلبه در این دنیا از آن كسی كه به سنتهای زندگی داناتر و برای آبادانی زمین صالحتر است» به تفصیل سخن میگویند. آیا گزافه است اگر بگوییم حكمرانان لائیك معاصر ما ـ به رغم اینكه ما علاقهمندیم آنا را جزو حكمرانان غربی قلمداد كنیم ـ از حیث الگوی حكومتی، امتداد طبیعی اسلاف خودكامة خویشاند كه تاریخ ما قرنهای متمادی از آنان لبریز گشته است؟ تفاوت در پوشش دینی است كه آنان را میپوشاند و هنوز هم تا امروز برخی را پوشانده است. چه بسا پوشندگان بدتر و بیآبروتر از برهنگان باشند! مگر نه این است كه منافقان در «درك اسفل جهنم» هستند؟ بدین سان پیدایش حكومت لائیك در امت ما، از نظر مضمون و بار فرهنگی آن، پس از گذر از مرحلة حكومت عقل یا حكومت لائیك دمكراتیك، مرحله مهمی در تطور تاریخ ما به سوی «حكومت عدل اسلامی» است. آیا نبود حركت اسلامی در كشورهای جهان اسلام كه هنوز نام اسلام را یدك میكشند و خود را به حكم شریعت منسوب میدارند، بهویژه كشورهایی كه مرحلة استعماری را میگذرانند، امری پرمعنا نیست؟ اسلام در آنجا زیر فشار ظاهرسازان مقدس مآب در حال اختناق است. جایگاه اسلام در آنجا با مقدس مآبی پر و آكنده شده است. بنابراین جایگاه حركت اسلامی كجاست؟ و آیا شگفت است كه شاهد تابش نخستین طلوع حركت اسلامی در قلب شبهجزیره عربستان در پی تجاوز و اشغالگری آمریكایی ـ غربی اخیر باشیم؟ این امر از خلال نامة سرگشاده و مشهور علمای بزرگ و مبلغان آن دیار بهعنوان نشانهای از تولد حركت اسلامی و جدایی دین از حكومت غاصب و حاكم از محكوم و رها شدن دین از سلطة حاكمان غیراسلامی، تجلی یافته است. در واقع اینان در زیر فشار تجاوز غرب، پوشش مقدس مآبی و شرعی بودن خود را از دست دادهاند و ماهیتشان برملا شده است چرا كه آنان در واقع حكمرانانی بیدین هستند كه به هیچ خواست یا مصلحت مردم یا حكم دین پایبند نیستند و مصلحت خانوادگی و قبیلهای و اریكة قدرت در نزد آنان بر همه چیز رجحان دارد. تجاوز اخیر غرب به منطقة خلیجفارس، بخشهایی از مناطق عقبماندة جهان اسلام را به وضع عمومی امت اسلام ملحق كرد. یعنی مبارزه به خاطر آزادسازی ارادة ملت از شر خودكامگان و بازپسگیری كنترل ثروتها، یعنی عقلانی كردن زندگی سیاسی و مردمی كردن آن، بهعنوان گامی ضروی در جهت عدالتی فراگیرتر، آزادی راسختر و نیكیهایی بزرگتر.
منظور ما از «حكومت اسلامی» تكمیل خصلتهای نیكتمدن موجود بشریت است كه پیش درآمد آزادسازی آن از اوهام و تجاوز به حقوق بشر محسوب میشود. هرگامی در این راه، گامی به سوی حكومت و تمدن اسلام بشمار میآید و چنانچه با قصد قربت به خدای سبحان همراه باشد، از بزرگترین عبادتها خواهد بود.
(2): اما تصور ایدهآلهای این زندگی سیاسی عقلانی ـ مردمی، بدون حركت اسلامی، روندی است غیرعقلانی كه بعضیها در مكتبهای سیاسی غرب مانند ماكیاولیسم آن را ناشیانه آموختهاند. اما كینه و نیرنگ شیطان هرقدر هم بزرگ باشد، ضعیف است. ژنرال بنعلی كه اكنون بر تونس حكم میراند (گفتوگو قبل از سقوط بنعلی انجام گرفته است) با این سیاست غیرعقلانی، اقشار وسیعی از اقلیتهای سیاسی و فرهنگی را با سوءاستفاده از هراس آنان از حركت اسلامی، گرفتار كرده و آنان را دشمن اسلام قرار داده است، هرچند این اقلیتها خود را به عقلگرایی و دموكراسی منسوب میدارند. آیا تصوّر دور كردن دین اكثریت و حزب اكثریت از نظر عقلایی و دموكراسی جایز یا امكانپذیر است؟
*آیا این «تاوان» جنگ خلیج فارس است كه «حركت النهضه» اكنون آن را میپردازد؟ «تاوان» چیز دیگری است یا اصطكاك غیرقابل اجتناب بود؟
** موضع اعلام شده نظام اقلیت حاكم بر تونس، با موضع افكار عمومی و سایر احزاب و اتحادیههای صنفی از جمله اسلامگرایان، تفاوتی نداشت. این امر، رابطة بحران خلیج فارس را با درگیریهای وسیعی كه در كشور روی میدهد، محدود میكند. علل اصلی بحران، عمیق است و از ماهیت نظامی كه بورقیبه بانی آن بوده ناشی میشود. الگوی این نظام، الهام گرفته از نظامهای فراگیری بود كه از دهة 30 این قرن به بعد حاكم شد و برای رهبران حركتهای آزادیبخش جهان سوم، نمایانگر جذابیت بسیار بود؛ همچون نظام فاشیستی، نازی و نظامهای اروپای شرقی كه در آنها یك «حزب طلایهدار» از طریق بهدست گرفتن تمامی اهرمهای قدرت و نهادهای ملی، یك تنه و یكسره، ملت را برای تحقق هدفهای رهاییبخش و توسعه، بسیج میكند. بورقیبه محتوای فرهنگی این نظام فراگیر را از فلسفة لیبرالیسم الهام گرفته است كه پایههای آن را در فرانسه مردان حركت روشنگری تثبیت كردند. آنان با قیام علیه تفكر سنتی، میراث و آنچه در آن از دین، ادبیات، فلسفه و نوع روابط وجود داشت، نویددهندة دوران انسانگرایی و پیشرفت شدند و اعتماد مطلق خویش را به عقل و دانش انقلابهای غربی و ارزشها و اسلوبهای تمدنی تراویدة آن دادند. دیدگاه آنان، اسلام و میراث آن را به مثابة مانعی در راه پیشرفت تلقی میكند كه باید با تمامی وسایل ممكن از سر راه برداشته شود.