چند نامه تاريخي - سياسي استاد سيد جلال الدين آشتياني
استاد سیدهادی خسروشاهی
در ميان اوصاف بسيار ارزشمند اساتيد دهههاي پيشين، يكي از زيباترين و ماندگارترين صفتها را ميتوان روحيه گرم و لطيف آن بزرگواران در دوستي و انسانمداري ذكر كرد. همين صفت مشخصه بود كه سبب ميشد آنها، فارغ از هر نوع خود بزرگبيني به خاطر جايگاه علمي يا فلسفي خويش، همواره با طيب خاطر با همه كساني كه در مسير حيات با آنها همفكر و به تعبير سعدي: «همره و هم قافله و همزاد» بودند، با روحي زيبا و سرشار از محبت و خيرخواهي، تعامل و تبادل نظر داشته باشند. البته مولانا جلالالدين رومي، تعبير زيباتري در اين رابطه دارد و از اين وحدت فكري به «همدلي» تعبير ميكند و در دفتر اول مثنوي ميگويد:
اي بسا هندو و ترك همزبان اي بسا دو ترك، چون بيگانگان
پس زبان همدلي، خود ديگر است همدلي از همزباني،خوشتر است
رهاورد اين همدلي و اين روحيه ارزشمند - كه در اغلب مفاخر بزرگ پيش از اين كم و بيش بوده است- بر جاي ماندن مكتوبات ارزشمندي است كه در قالب نامههاي ايضاحي و ارشادي يا خصوصي و دوستانه، تجلي يافته و در گذر تاريخ زمان به يادگار مانده است، امري كه متأسفانه با شيوع وسايل ارتباطي پيشرفته جديد از قبيل تلفن و اينترنت و موبايل و پيام كوتاه و غير آن، به تدريج در حال از بين رفتن است.
سخن بر سر استاد، جلال دين و جمال فلسفه و تعدادي از نامههاي اوست. استاد آشتياني مرد خلوص و رفاقت بود. روحيه انساني او، از ديرباز به گونهاي بود كه اجازه ميداد دوستداران غيرهمسن و سالش هم برايش نامه بنويسند و حرف خودشان را بزنند و او نيز آنچه صحيح ميداند و آن را باور دارد، در جواب بنويسد. تبلور اين حال زيباي انساني وي را كه از سيرتش برخاسته بود، در نامههايي كه سالها پيش از اين، زماني كه نزاع «فدائيان اسلام» و بخشي از حوزه علميه قم و دعواي «نهضتي» و «غيرنهضتي» بودن در تهران، بر سر زبانها جاري بود، به اينجانب نوشته است، به وضوح ميتوان ديد.
با صرفنظر از روحيه رازداري و اهتمام به اسناد تاريخ معاصر، در حفظ و نگهداري اين نامهها و دهها يا صدها نامه مشابه ديگر- كه به خودي خود گنجينهاي ارزشمند و بينظير در رابطه با تاريخ نيم قرن اخير محسوب ميشود- وقتي در محتواي مكتوبات و نامههاي استاد فقيد آشتياني دقت ميكنيم، به وضوح ميبينيم كه اين نامهها را «برادر بزرگتر» به «برادر كوچكتر» نوشته و با صميميت كامل، هر آنچه لازم ميديده، براي او توضيح داده و تشريح كرده و يا توصيه نموده است. از كساني كه بايد براي رفاقت برگزيند، تا لزوم اهتمام به درس و بحث، و از احتياطهاي ضروري تا حضور و يا عدم شركت در جلسات سياسي و غيرسياسي و رهنمودهاي ديگري كه نامهها، شامل آنهاست.
تأمل در اين نامهها، علاوه بر اينكه ما را در جريان صميميت انساني قرار مي دهد، افشا كننده جهتگيريهاي فكري و سياسي يك فيلسوف بزرگ نيز هست كه در ميان راههاي مختلفي كه پيش روي داشت، انسانيت، اخلاق، اعتدال، آيندهنگري و همچنين روش احتياط! و دوري از تظاهر و جنجال سياسي را برگزيده بود. اينك كه زماني نه چندان دور، از عروج روحاني وي ميگذرد، انتشار بعضي از اين نامهها، بدون آنكه بخواهيم قضاوتي به دلخواه خود نماييم، نشاندهنده دلمشغوليهاي متعدد انسان بزرگي است كه اينك خود در ميان ما نيست؛ ولي انديشه و راه و روش او پيش ماست. بدون شك، انتشار ديگر نامههايي كه از آن فقيد هنوز در دست ديگر دوستان وي قرار دارد و تا امروز در جايي منتشر نشده است، در مجموعهاي تحت عنوان «نامهها» اين راه و روش منطقي و ارزشمند را به صورت كامل به تصوير كشيده و ناگفتههاي فراواني را كه در اين قبيل نامهها و كاغذها نهفته است، در اختيار پويندگان راه حق و حقيقت قرار خواهد داد.
اينك چند نمونه اين نامهها را كه با خط زيباي استاد جلالالدين نوشته شده است، در اختيار خوانندگان گرامي «اطلاعات» قرار ميدهيم. لازم به يادآوري است كه به پارهاي از مسائل، نكتهها، تذكرها و ارجاعات ايشان در اين نامهها، در بخشهاي پيشين اين مقال (يادمان) اشاراتي شده است و اكنون نيز اشاراتي در پاورقيها به عمل ميآيد؛ ولي شرح و بسط كامل و توضيحات نكات ديگر، نياز به فرصت ديگري دارد. در آخرين بخش يادمان سيد،چند نمونه از نامههاي استاد جلالالدين آشتياني را در باره مسائل حوزه، نهضت ملي، و ضرورت ادامه مبارزه، نقل ميكنيم كه در واقع گوياي چگونگي بخشي از تاريخ معاصر ايران است.البته من مكاتبات زيادي با استاد جلال آشتياني از قم، تبريز و نجف داشتم كه متأسفانه نسخهاي از نامههاي خود را ندارم؛ چون در آن دوران - حدود نيم قرن پيش - نه فتوكپي وجود داشت و نه من در فكر جمعآوري نسخهاي از نامههاي خود بودم. همانطور كه درباره رجال و شخصيتهاي ديگر نيز اصل نامههاي خود را ندارم و فقط پاسخها را حفظ كردهام. متأسفانه اين نامهها، هيچكدام تاريخ ندارد، ولي با توجه به موضوعات و محتويات آنها، روشن است كه بين سالهاي 1333 تا 1336 نوشته شدهاند.
نامه اول
بسمالله تعالي اشرفالاسماء ولهالحمد/ برادر گرامي و پسرعموي معظم دانشمند فرزانه جناب آقاي خسروشاهي ادامالله تعالي علوه و مجده. محترماً به شرف عرض انور عالي ميرساند: مرقوم شريف را زيارت نمودم. از اينكه مرقوم فرموده بوديد آقاي آقاسي صحبت معهود را نموده، بنده، خدا ميداند اطلاعي ندارم و هر كه به بنده استناد داده است، كملطفي كرده. عرض نميكنم دروغ گفته. بنده آقاسي را خواستم، ايشان مستند قول خود، يكي از دوستان جنابعالي را معرفي فرمودند.1
مطالبي كه بايد عرضه بدارم، اين است كه: بنده دوست صميمي در قم ندارم؛ الا آقاي شيخ محمدرضاي كني و آقاي مهدي كني كه ميتوانم آنها را دوست صميمي به حمل شايع بدانم و با آقاي آقاسي و ديگران خلطهاي كه اين قبيل صحبتها بشود، ندارم. اين قبيل آقايان گاهي كاري به بنده رجوع مينمايند. سلام و عليكي دارم والسلام! آقاي آقامهدي و آقاشيخ محمدرضا هم در اين صحبتها وارد نيستند و بنده تاكنون غيبت كسي را از آنها نشنيدهام. خيلي مردمان متدين و صحيحي هستند. در بين طلاب آن مدرسه از حيث علم و عمل عديمالنظير يا كمنظير، با اين وصف از موضوع اطلاع ندارند، و البته هر دو آنها نسبت به سركار خوشبين و هميشه تعريف ميكنند.
راجع به معاشرت جنابعالي با اشخاص، البته حضرتعالي خودتان اعقل از بنده بلكه طرف مقايسه نيستيد، ولي از آنجايي كه داعي بيشتر در قم بودهام و از روحيات همه اطلاع وافيتري دارم، جسارتاً عرض نمودم نظرتان باشد، همان مواردي را كه متذكر شدم، بعدها خواهم عرض كرد وجه عرائضم را، بلكه خودتان هم در خلال خواهيد پي برد به اين. در بين دوستان انتخابي شما آقاي حجتي دوم (بزرگ را بنده ميشناسم و بنده ارادتمند هستم به معظمله كه داراي روحيه ديني بوده و شخصي با وفا و اخلاقي و سعيد و مستغني از تعريف هستند2 آدم صحيحي ميباشد و قابل رفاقت است. خوب انتخاب فرمودهايد ما كذبالفوا‡د ما را‡ي، گمانم اين جهت به بنده ربطي ندارد (مثل همه جهات).
ديروز گويا كسي در اوضاع آن مدرسه3 به آقاي بروجردي- روحيفداه- شرحي نوشته است، بنده را خواستند در حالي كه ناراحت بودند فرمودند: با دقت اوضاع را رسيدگي نموده به من بده، اين پيشامد بنده را ناراحت كرده است. چه بگويم؟ چطور انسان خجالت نكشد از اين اوضاع؟ الآن كه ساعت دوازده است، بعد از همه مطالعات و خستگي مفرط خوابم نميبرد: اذاكانالغراب دليل قومالخ. بنده نميدانم به چه رو اطلاعات خودم را تقديم معظمله كنم.وجه كتابها پيش بنده است. نميدانم بدهم به كي؟ بنده ايام عيد را اگر طهران بودم، خدمتتان ميرسم؛ ولي بعضي از دوستان طهراني اصرار دارند برويم اصفهان. بنده ترديد دارم چون احتياج به مراجعه به دكتر دارم. اگر بنده موفق نشوم بيايم طهران، آدرس مرحمت فرماييد، آقايان دوستان را مينويسم خودشان بيايند زيارتتان.اگر در عريضه مراعات جهات مربوطه نشده است، اميد عفو دارم. از خستگي و بيحوصلگي نميدام چه مينويسم. دوام عزت و سعادت و موفقيت و عظمت وجود سامي را از خدا خواستارم. ارادتمند: جلالالدين آشتياني
آقاي مهندس رضوي سلام ميرسانند حضور عالي. خواهشمندم در پشت پاكت عناويني از قبيل «عمده`الحكما» يا مترادف با اين الفاظ چيزي مرقوم نفرمائيد. هم حقير لايق آنكه در عداد بزرگان درآيم، نيستم و هم موجب تمسخر است. بساطت و سادگي عناوين بهتر است. البته خواهيد بخشيد.
نامه دوم
بسمه تعالي/ عرض ميشود جناب برادر عزيز آقاي آقاسيدمحمدباقررضوي سلام ميرسانند و اظهار ميدارند، جواب مرقوم سركار را خواهم فرستاد. دو سه ورقه هم دادند كه تقديم شد. آقاي طاهري هم سلام ميرسانند. جلالالدين آشتياني
نامه سوم
هو/ به عرض ميرساند: مرقوم شريف را زيارت نمودم. سركار عالي آقاي آقاشيخ محمدرضا را با آقامهدي اشتباه فرمودهايد. آقامهدي عينك ندارد و آقاشيخ محمدرضا است كه در ظاهر موقرتر مينمايد، ولي در جهت ديانت و درستي و جهات مربوط به روحيات اخلاقي، بنده بين اين دو برادر ترجيحي نميتوانم قائل شوم. العلم عندالله. از حيث جامعيت در معقول و منقول در بين دوستان بينظيرند. اگر آقامهدي گاهي با آقاشيخ... راه ميرود، بعضي گمان مينمايند اين هر دو متقارب يكديگر هستند (و بينهما بُعدالمشرقين). جمعه بنده هيچ يك از دوستان را زيارت ننمودم. كارتي داده بودند و رفته بودند.4
آقاي رضوي هم دو مرتبه آمده بودند و رفته بودند. دفعه اول مرقوم فرموده بودند كه بنده در منزل آقاي طاهري (آقاي محمدصادق قزويني) رفقا را زيارت كنم، بنده به جهاتي نرفتم آنجا، علاوه بر اين يك ساعت به غروب، بنده از آقاي بروجردي- روحيفداه - وقت گرفته بودم تا مغرب نتوانستم بيرون بيايم، در آنجا، راجع به مدرسه و وضع مشهود اين مدرسه را ترتيبي داديم، ولي مدرسه شما را به واسطه عللي، حضرت آيتالله دخالت نميكند و حق هم دارند؛ چون متصديان امور آن مدرسه به هيچ صراطي مستقيم نيستند.
آقاي دكتر وفائي را دو مرتبه رفتم منزلش نبود.5 پيغام دادم خواهد آمد مدرسه. سلام جنابعالي را ابلاغ خواهم نمود و اگر طهران باقرآقا را ديديد، بفرمائيد من كاغذها را پاره كردم.6 علاوه بر اين دكتر وفائي با آن طرز فكر همراه نيست، چرا از پيش خودتان بدون مراجعه به افكار عموم رفقا، ساعت به ساعت خيالات وهميّه نموده و بنا ميگذاريد مورد عمل قرار دهيد؟ با اين شرايط حول نقشهاي كه ممتنع است عملي شود، گرديدن عقلائي نيست. چرا با صدر بلاغي (آقاي صدر بلاغي ميگفت اصلاً سراغ من نميآيند) و بعضي ديگر در اين قسمتها مشورت نميكند؟ بعضي از افاضل هستند كه ميتوان از آنها استفاده نمود. چند نفر مهندس و دكتر يا محصل خام بياطلاع در مباني اسلامي دور هم جمع ميشوند، خيالات عجيبه و غريبه در سر ميپرورانند. روي همين بينظميها و بيروشيها بعد از سقوط آن مرد عظيمالشأن، نهضت كوچكترين كار مثبتي انجام نداده. جمعيتي كه از طرز فكر آقاسيد... روضهخوان و حاجآقا...7 تبعيت نمايد، بهتر از اين نميشود! نخشب، دكتر يزدي، برومند و خجسته اصولاً گلهمند هستند از اين طرز و روش. اگر وقت خوبي هم براي پيشروي پيش بيايد، تودهايها فاتح خواهند شد. به كلي رشته نهضت از هم گسيخته شده است. كاغذي كه ايشان اظهار مينمايند بدهم به دكتر وفائي، اغلب رفقاي نهضتي زير بار اين طرز فكر نميروند. بعضيها اعتقاد ندارند به اين حرفها و بعضي ديگر هم نقشه را غيرقابل اجرا ميدانند. بايد انسان با تخيلات اين فرمي، آنها را تار و مار نمايد؟
اگر منظور تأسيس مكتب جديدي است، از عهده ما خارج است و نوع رفقاي نهضتي به عنوان مصدقي و پيروي از افكار و منويات او گردهم جمع ميشوند. برخيها هم بدبين هستند به ما. به زحمت زياد، عدهاي از كسبه بازار را كه حاضر كرديم همكاري نمايند، روي اصل خودخواهي چند نفر نهضتي، آنها سرد شدند و رفتند با چند نفر متجدد و مستفرنگ كه مثل ما آخوندها يا بدتر از ماها، همهاش با طرح و نقشه و حرف - بدون يك ذره ازخودگذشتگي و عمل- نميتوان كاري نمود. خلاصه: قدري بعضي از جهات را به ايشان گوشزد نمائيد، بلكه بشود كاري از پيش برد. اميدواريم خداوند همه ما را توفيق عمل و خدمت به مسلمين عطا فرمايد./السلام عليكم والرحمه والبركاته.فردا صبح شرحي به چمران خواهم نوشت، شايد خودم هم تا طهران رفتم و ملاقات كردم. جلال آشتياني
راجع به عنوان پشت پاكت: بنده عرضم اين است كه «عمده`الحكما» لازم نيست، چون بعضي از دوستان از نظر لطف و حُسنظن به داعي، عمده`الحكما يا حكيم يا فيلسوف يا چيزهاي ديگر مينويسند، بعضي از مدعين دوستي اين را مسخره تلقي نموده و حرفهايي ميزنند نظير صلواتي كه براي شما ميفرستند و يا «آقا»اطلاق مينمايند(!) معالدعا. و ا‡كفني مؤنه انسان سوء و جار سوء و قرين سوء. و ما به همه اينها مبتلا هستيم.
راجع به قضيه ملاقات جنابعالي با آقاي چمران، بنده اينطور خواهم نوشت؛ يعني بدين مضمون كه: صلاح است جنابعالي بعضي از دوستان انتخابي نهضتي را در فلان وقت به آقاي خسروشاهي معرفي نمائيد كه در مواقع خود بتوانند از فكر معظمله استفاده نمايند. بنده سال آينده، احتمال قوي ميرود در طهران بمانم، چون آقاي راشد و آقاي فروزانفر سال گذشته اين بنده را تشويق مينمودند كه در طهران باشم، حتي گاه هم در نظر گرفتم و بنا بود هفتهاي دو سه ساعت «دانشكده» مباحثه داشته باشم. اگر ماندم طهران، البته تشكيلات وسيعي خواهم داد.8
اين عريضه را چند روز است نوشتهام، وقت پيدا نكردم تقديم كنم. تهران هم كاغذ نوشتم رفقا را سلام برسانند. سلام جنابعالي را به دكتر رساندم. معظمله هم سلام ميرسانند و اظهار نمودند كه زيارتشان كردم در محكمه...9 اگر تبريز جناب آقاي محمود حبشي را - كه از تجار است - ملاقات فرموديد، سلام حقير را ابلاغ فرمائيد.10
نامه چهارم
جناب مستطاب دانشمند معظم آقاي خسروشاهي حرسهالله تعالي عن العاهات والآفات؛ به عرض ميرساند: بعد از تقديم عرض سلام و ارادت و استعلام از صحيحمندي مزاج بهاج سركار، خاطر شريف را مستحضر ميدارد: مرقوم جنابعالي زيارت شد. بنده نامه آقاي طباطبائي11 را ديشب گذشته تقديم حضرت آيتالله نمودم. چون بنده را امر فرموده بودند كه بروم خدمتشان، وقت را مناسب ديدم، ولي حضرت ايشان محول نمودند به خود حقير و دو سه مورد هم به بنده ارائه دادند. بنده فعلاً از انجام اين كار معذورم.
و اما درباره آقايان نهضتيها بنده آنهايي را كه واقعاً مردمان به دردخور هستند و خودگذشتگي هم دارند، نسبتاً به حضرتعالي معرفي ميكنم، البته در بين جوانان و همقطاران خود ما، بنده عدهاي را سراغ دارم كه در آتيه با آنها ميتوان كاركرد و كارهاي مثبتي انجام داد و اينهايي را هم كه حضورتان عرضه ميدارم، جوانان متعبد و معتقد به مباني ديني هستند و عمل هم ميكنند.
1- آقاي مهندس چمران كه جواني است مستعد و خوشقريحه و فهميده و مستقيم و آشناي به مباني اسلامي و ديني.
2- اخوان اثباتي كه با پدرشان بنده مدتهاست دوست هستم. برادر ك-وچك در بانك در قسمت بروات. ايندو برادر، هم كاري و زي-رك مورد اطمينان هستند. آقاي اثباتي و برادر بزرگ ارشدشان اطلاعي ندارم، ولي در بين آنان، آقاي مهندس چمران ممتاز است.
3- آقاي باقرآقا رضوي كه البته به حالات ايشان آشنائي كامل داريد.
4- آقاي مهندس سحابي بسيار جوان است و مورد اطمينان هستند، اگرچه مثل آقاي چمران و بعضي از دوستان ديگر نيستند؛ ولي آدم خوشنفس و معتقدي ميباشند و قابل.
5- آقاي آقاسيدابوالقاسم رضوي اخوي باقرآقا، بسيار جوان درست و پايدار و استوار و معتقد و كاري. ايشان هم كمنظيرند در بين اقران. جنابعالي در تماس با اينها ميتوانيد نهضتيها را كاملاً بشناسيد. اگر خواستيد تهران برويد، بنده به آقاي چمران مينويسم كليه دوستان نهضتي خود را كه صددرصد مورد اطمينان ميباشند، به شما معرفي نمايند.
6- آقاي نوائي دارپور كوي دانشگاه اميركبير، آقاي مهندس قدسي ملايري آقاي مهندس حسين يزدي، اينها عدهشان كم است.
7- آقاي مهندس بازرگان.
8- دكتر سحابي، دكتر قريب، دكتر فرشاد و عدهاي ديگر از اساتيد دانشگاه و تجار بازار و غيراينها هستند.
9- مهندس تابنده.
10 - آقاي دكتر وصال.
11- دكتر يزدي.
12- دكتر وفائي در قم.
اشخاصيكه بنده به آنها اطمينان ندارم، چون نظريه خودم را حجت از براي ديگران نميدانم و يا ممكن است اشتباهي رخ دهد، از ذكرشان خودداري ميكنم. بعد خواهم عرض كرد. كاغذ هم وافي از براي ذكر نام همه آنها نيست، خصوصيات آنها را بايد بعدها عرضه بدارم.اگر خواستيد و يا ايام عيد طهران تشريف آورديد، بنده آدرس ميدهم آنجا ممكن است ملاقات از همه آنها به عمل بيايد.
بنده تمنا دارم به احدي از اهل علم، اين قسم مطالب را اظهار ننماييد؛ چون حقير مخالف خيلي دارم و از خداوند ميخواهند مستمسكي به دست بياورند و بنده را نابود كنند. برخي از عامّه ناس و اصحاب خناس در اين لباس هستند، علاوه براينكه مردمان غيرواقف به اوضاع هستند، اشخاص لجوج و معاند و بيبندوبار ميباشند و هم ثقل طبايعهم عنالخروج الي انشأه اخري و مجاوره`العاكفين حول حرمالحق و الحقيقه` و كعبه` الانسانيه` و البيت الشرف قعدوا اول مره` مع القاعدين و قال الحق في حقهم: و لو ارادوا الخروج لاعده له ولكن كرهالله انبعاثهم و قيل اقعدوا مع القاعدين. ولعمر الحبيب ان ذكر هم يوجب الملال و الحرمان عن مشاهده` الحق و تضيع نقدالعمر و قل كل يعمل علي شاكلته.
مه فشاند نور و سگ عوعو كند هر كسي بر طينت خود ميتند
ديگر آنكه: بنده از مرقوم قبلي جنابعالي مكدر نشدم و عرض كردم موضوع را خود ملتفت بودم وهستم و از جريانات كاملاً اطلاع دارم، احتياج به تذكر نداشت و حمل برمعاني ديگري هم نكردم و در عقايد و افكار منور جنابعالي كه از روح پاك و آزادت سرچشمه ميگيرد و متصل است به ارواح طاهره ائمه دين و دعاه حق سلامالله عليهم اجمعين، تقدير ميكنم.
مرقوم جنابعالي ايهام مختصري داشت. به هرحال اينها قابل بحث نيست، بايد ما در فكر باشيم كه بتوانيم در آتيه كاري بكنيم كه از زحمات خود نتيجه گرفته باشيم. اگر جديت به عمل آيد، ميتوان كاري انجام داد كه مورد رضايت خداوند و حضرت ولي امر هم باشد. اصولاً سستي و انحراف فكري و اعوجاج سليقه و دوري از اجتماع، روحانيت را به كلي از پاي درآورده، كارهاي مثبت حسابي با اين محيط، محال است از ما سر بزند. چند روزي نخواهد گذشت كه اين ظاهر غيركاشف از باطن و واقع هم از ميان خواهد رفت.رابطه خودتان يا حقير را با آقايان نهضتيها، به آقاي حجتي و بعضي ديگر كه تمايل با فدائيان اسلام داشتند يا اگر از آنها كسي باقي است دارند، اظهار ننماييد. آنها با نهضتيها و مصدقيها رابطه خوش ندارند. اين موضوع را تا به حال به شما تذكر نداده بودم كه دو سه نفر از نهضتيها از بنده سؤال نمودند و كاغذي هم نوشتند در تحقيق حال جنابعالي كه: آيا با حضرات رابطه دارند؟ همفكرند يا نيستند؟بنده نوشتم ايشان در قم تحتتأثير هيچ فكري واقع نميشوند.12
جلسهاي هم كه آقا... دارد. سركار در او شركت نكنيد كه به نفع شما تمام نخواهد شد. به جان عزيز خودت و به مادر هر دوي بنده و شما حضرت صديقه كبري سلامالله عليها قسم كه بنده از روي غرض، عرضي نميكنم. جهاتي در خفا در بين است كه سركار واقف نيستيد و به هر تظاهر ديني ترتيب اثر ندهيد.
اي بسا كس را كه صورت راه زد قصد صورت كرد و بر الله زد
در جلسات فدائيان هم حاضر نشويد. بعضي از آنها مثل آقاي حجتي يعني حجتي بزرگ مردم خوبي هستند، ولي بعضي از آنها كمتر از آنها...، نيستند و از هيچ كاري هم باك ندارند. اگر دليل جهت عرائضم خواستيد، مطالبه نمائيد.13
خلاصه كلام آنكه: در بين مليون طهران و جاهاي ديگر مردماني هستند كه ترقي و تعالي اين مملكت را طالبند و در بين نهضتيها جواناني هستند كه نيتشان پاك است. در دين و ديانت هم اطلاع دارند و سعادت اين مملكت را به ترويج دين ميدانند. نقطه مقابل اين جوانها، يك عده جوانان فعال ديگري هستند كه اوضاع آنها را منحرف كرده، ولي قابل هدايتند.ما بايد با فداكاري هرچه تمامتر قدم پيش بگذاريم و زبدهترين افراد همين جوانهاي مصدقي يا نهضتي هم باشد، تماس گرفته جمعيتي تشكيل بدهيم كه بعدها بشود كار انجام داد و بنده اعتقاد دارم عنقريب موقعيت به دست مردم خواهد آمد. آينده تاريك در بين نيست.14 نميدانم سركار با آقاي بهشتي و نيز آقاي مجدالدين محلاتي تماس داريد يا خير؟
ارادتمند: جلال آشتياني
***
نامه سابق حقير اگر زنندگي داشت، خواهيد بخشيد، خدا شاهد است بنده نظري نداشتم، ولي مرقوم شما زننده بود. اگر به مقامات معنويه و حسن عقيدت شما اطلاع نداشتم، جواب هم نميدادم و هميشه بنده مواظبم كه رفقا از بنده ضرري نبينند. بيش از اين مزاحم نميشوم.
گر دهم من شرح آن بيحد شود مثنوي هفتاد من كاغذ شود
عرض ديگر آنكه: در بين رفقاي طهران بعضيها ارتشي هستند، اگر مايل هستيد، معرفي كنم تا با آنها تماس نزديك بگيريد و كاغذي به آقاي سحابي و بعضي ديگر از رفقا نوشتم ازافكار مقدس و نيات حسنه جنابعالي برايشان گوشزد كردم. بنده همه آقايان را اميدوارم بيايند خدمتتان، ولي يك تمنا دارم: گرمي با آنها مانع اشتغال به تحصيل شما نشود .اگر سركار زحمت بكشيد و مرد محققي هستيد، محققتر شويد، بيشتر جامعه بشري از جنابعالي استفاده مينمايد.
نامه پنجم
بسمهتعالي وله الحمد و المجد/ برادر گرامي و پسرعموي معظم و دانشمند مفخم آقاي آقا سيدهادي تبريزي دام مجده و علوه؛ بعد از تقديم عرض ارادت و سلام، خاطر شريف عالي را تصديع ميدهد براينكه: اصول دهگانه را براي ارادتمند فرستاده بوديد و نظريه خواسته بوديد. مطالب اگرچه من حيثالمجموع خوب و حاكي از هدف مقدسي ميباشد، ولي تنظيم و ترتيب آن طوري است كه كاملاً واضح و روشن است كه از فكر كامل و منظم و ريخته و آشناي به اوضاع و طرز فكر رهبران عظيمالشأن اسلامي و متدربان در سياست ديني صادر نشده و مواضعي را بنده در نظر گرفتهام كه بر فرض توفيق و مشيت حقتعالي تنظيم و ترتيب خواهم داد و تقديم شما خواهم نمود.15 چندين مرتبه هم از بنده مطالبه نمودهاند. علاوه براين بعضي از رفقا كه در پاريس مشغول تحصيل است، كاغذي به ارادتمند نوشته است در يك موضوع مهمي خواهش نموده رساله نوشته شود، بعد معظمله ترجمه نمايند به انگليسي و فرانسوي. بنده به واسطه عارضه كسالت چشم و ضعف اعصاب به تنهايي از عهده اين كار برنميآيم. اگر سركار وقت داشته باشيد، كاغذ را برايتان بفرستم، هم موضوع بسيار موضوع قابل توجهي ميباشد كه از لحاظ خدمت به دين بياندازه قابل تمجيد است. به هرحال دو ورق از اصول ده گانه پيش بنده مانده بود، تقديم شد. استدعا دارم بعد از مطالعه، ارجاع بدهيد كه مورد نياز است.
مطلبي را ميخواهم به شما تذكر بدهم و از هر لحاظ قابل تذكر است اگر چه گفت: «مثنوي را تو مبدا بودهاي» و اين قسم حرفها نيست كه از نظر شريف مخفي باشد، ولي تذكرش لازم است: از اين موضوعات با احدي از اهل قم صحبت ننماييد كه بسيار بسيار ضرر دارد در ارتباط خودتان با آقايان طهران و ارتباط دوستي بنده با آنها نبايد كوچكترين مذاكره به عمل بيايد كه سم ناقع است. افكار نوعاً ضعيف و هيولايي و غيروارد به امورات براي شما زحمت ايجاد خواهند نمود و بعضي از دوستان بنده در خارج ايران تحصيل مينمايند و پايبند به عقايد مقدسه و اهداف عالي ميباشند. پارهاي موضوعات علمي را تذكر ميدهند، بنده با آنها مكاتبات رسمي دارم به نزديكترين دوستان خودم نگفتهام، با اينكه ابداً ضرري براي من ندارد اطلاع دوستان؛ ولي اين نهضتيها مورد غضب دولت وقت هستند. اگر شما مكاتبه هم خواستيد، با آنها ننماييد. زياد احتياط كنيد و نوع مطالب را به پيغام يا تماس نزديك به آنها برسانيد.16
اصول دهگانه را مطالعه، به بنده رد نمائيد و نظريات خودتان را هم اگر بدهيد، بنده استفاده خواهم كرد و مطالعات اين قسم مباحث شما را از هدف عاليتر كه استحكام مباني علمي باشد، باز ندارد و با همه اين رفقاي طهراني هم مكاتبه ننمائيد.
آقاي مهندس بازرگان، آقاي دكتر سحابي، آقاي مهندس سحابي، آقاي مهندس رضوي و آقاي طاهري و يكي دو نفر ديگر مورد اطميناناند و با هركه هم خواستيد تماس بگيريد، با آقاي رضوي ما مشورت نمائيد. بين همين آقايان نهضتيها اشخاصي هستند كه بايد كاملاً از آنها ملاحظه نمود. ميخواستم حضوراً اين عرايض را عرضه بدارم، وقت نكردم.باز هم عرض ميكنم در مكاتبات كاملاً مواظب باشيد بعضي از افكار كوتاه بلكه ناپاك در بين ماها هست و اين حرفها باعث ميشود انسان را «هو» نمايند.كاغذي را هم كه به آقاي رضوي نوشته بوديد، ايشان در حضور چند نفر از اهل علم قم در طهران به من داد. به مجرد اينكه خواست بگويد اين كاغذ از يكي طلاب قم است، بنده اشاره نمودم كه در اينجا صلاح نيست صحبت شود. بعد از قرائت مرقومه، بنده بعد از فكر زياد فهميدم كه سركار نوشتهايد.
آقاي طاهري و رفيقش را هم زيارت كردم. چند نفر از همفكران آقايان صبح جمعه حجره بنده بودند راجع به اصول دهگانه مذاكرات زيادي شد و به عقيده بنده اين نظريه تأمين نخواهد شد و به جايي نخواهد رسيد. جلالالدين آشتياني
نامه ششم
بعد از تقديم عرض ارادت و سلام خاطر سركار را مستحضر ميدارد؛ سه پاكتي كه توسط آقاسيدعبدالحسين17 ارسال ميشود، بدهيد به آقاي رضوي موضوع اصول دهگانه است، بايد با بعضي از دوستان تجديدنظر نموده، توسط آقاي محلاتي خواهم فرستاد، چون حال و وقت تجديدنظر را ندارم. و اين را به خود سركار عرضه ميدارم بنده مدت دو سال با اين نهضتيها كار كردم، تالي فاسد هم براي بنده داشت. بعضي از مقالات آنها را كه به خط بنده بود، حكومت نظامي نميدانم به چه وسيله به دست آورده و سخت بنده را تعقيب نموده و حضرت آيتالله بروجردي سعي بليغي مبذول داشته تا از تعقيب اين امر حضرات منصرف شوند.18
در اين مدت بنده افرادي را در بين آنها سراغ كردهام كه حتي جاهطلبي و ولع در ترا‡س به حد وافر در آنها موجود است. روي همين ميزان كاري نكردهاند، لذا خيلي علاقه به همكاري ندارم با قطع اينكه كاري از پيش نميرود در اين كارها يگانه عامل مؤثر ازخودگذشتگي است كه يادش بخير!
عدهاي از آقايان اظهار تدين مينمودند به اندازهاي كه من فريفته آنها شدم، بعد معلوم شد مخالفت دستورات ضروري اسلام پيش آنها مباح است، بلي در بين آنها برخي موجودند كه واقعاً اعتقاد دارند و عمل هم ميكنند عليالظاهر حب جاه و رياست هم در آنها نيست كه قليل من عباديالشكور - و عده كمي از آنها هم پيشرفت كار را منحصر به اعمال قواعد حقّه اسلاميه ميدانند كه فرمود ثله من الاولين؛ ولي در اثر تشويق آقاي مهندس رضوي و آقاي نخشب و بعضي ديگر به قول معروف و سخن مألوف: با اين همه از سابقه نوميد ميشوم، گاهي صحبتي ميكنم.
تذكر قسمت اخير هيچ لازم نبود و بنده خودم اين جهات را متوجهم فقط و فقط براي حفظ شئونات، بنده از تعارف هم خودداري ميكنم. گذشته از حفظ شئونات بنده از احدي واهمه ندارم. دفع شر اينها براي بنده مثل آب خوردن است. اينگونه مردم از هر جهت واماندهترين موجودات محسوبند! «از خيالي جنگشان و صلحشان، از خيالي نامشان و ننگشان.» چند نفر از دوستان طهران كراراً به بنده فرمودند با شما تماس بگيرم حتي سؤالاتي راجع به شما از من كردند. ممكن است از طاهري و ديگران سؤال نمائيد، به هيچ نحو حاضر نشدم كه حتي صحبت كنم با سركار.
با اين محيط فاسد كه منشأ كليه مفاسد و بذر آفت همه اصلاحها و امالفساد تمامي پيشرويها ميباشد، بايد احتياط از دست داده نشود و به اصطلاح داغ باطله بر پيشاني انسان زده نشود. يك عده مردم مجهولالنسب كه براي انعقاد اجتماع به درد ميخورند، بدون تربيت خانوادگي و نجابت اصلي به اسم اهل علم، به جان مردم بدبخت افتادهاند والعجب من هولاء يزعمون ان بهم قوامالدين و بقاء شريعه سيدالمرسلين و الي زماننا هذا ما سمعنا يهودياً آمن بيد و احد منهم و لا نصرانياً اسلم، ولعمري انهم ينادون من مكان بعيد.
بنده هم چون صريحاللهجه هستم عرض ميكنم (رويه جنابعالي هم تا اندازهاي مرضيّ و پسنديده خدا و رسول است) بين حقير و جنابعالي واسطه اصولاً موجود نبوده كه جبر محيط و زمان موجب قطع و انفصالش شود، به اندازهاي بنده در اين
امورات با احتياط هستم كه حد ندارد. تا اندازهاي هم بايد خود جنابعالي فهميده باشيد.موضوع راجع به مطلب معروضه در عريضه قبلي را هم فرستادم. چند سؤالي هم يكي از دوستان كه به وسيله آقاي راشد با او دوست شدم، درس قديم هم قدري خوانده است و مذاقش مذاق صوفيه است، از آمريكا براي حقير فرستاده. بنده در سؤالات تصرف كرده به زبان خودمان درآوردهام و جوابي هم تهيه نمودهام. آقاي نهاوندي از بنده گرفتند كه بعد از مطالعه رد نمايد.19
نامه هفتم از نجف
دوست عزيز و برادر ارجمند و دانشمند معظم جناب آقاي خسروشاهي دام اجلاله العالي؛ السلام عليكم و علي من احبكم و الرحمه والبركات. ديروز گذشته نامه جنابعالي را بعد از مدتي انتظار زيارت كردم. تصور ميكردم كه از محوشدگان محسوب شدهام. قصه كتاب اين سيد ديوانه20 را بنده چند روز قبل شنيدم، خيلي ناراحت شدم از اين پيشامد. اين جوان نادرست چند سال از محضر استادآقاي طباطبائي استفاده نموده است، حق استادي را فراموش نموده، خود را تابع شيطان قرار داده است. خداوند او را مورد سخط خود قرار داده است كه نسبت به استاد خويش حقناشناسي نموده و كمر خصومت و دشمني بسته و خود را در ورطه هلاكت قرار داده است.
برادر جان! اهل علم اينجا احتياج به نوشته آن سيد ندارند و خودشان با آقاي طباطبائي مخالفند. نظر اين است كه بنده مباحثه نكنم در اين امورات. چه بايد كرد! كتاب سيد در اينجا منتشر شده است. قصه مهم اينجا داستان فخر واعظ شيرازي است با آقاي ميرزا آقاي اصطهباناتي كه امتحان را تحريم نمود.21 فخر را بنده از قديم ميشناسم. مردي با تقوا و ديانت است. به جرم ترويج از آقاي بروجردي به مجرد ورود در نجف، آقاميرزا آقا او را متهم به تصوف نمود كه خيلي بد شد. مانع شدند يك عده رجاله از منبر رفتنش. خيلي براي ميرزا آقا گران تمام شد اين كار، و يك عده هم طرفدارش شدند. در خواندن اين دو اعلاميه به اصل و فرع مطلب پيميبريد.22
آقا جعفر زنجاني را سلام برسانيد.23 بفرماييد خيلي كم لطفيد. معلوم ميشود از مخلص بدي ديدهايد. هيچ يادي ننمودند و... بفرماييد چون جواب استخاره نداريد. راجع به آن موضوع بنده شرحي به آقاي خامنهاي نوشتم و شرحي هم آقاي ميردامادي به همشيره خود نوشت كه در قصه تعلل نورزند. علي اي حال خداوند شما را موفق گرداند. هواي اينجا گرم شده است و چون آقاي آقا ميرزا عبدالهادي امر نمودهاند،24 بنده حتيالمقدور اينجا هستم... اگر فرمايشي داريد، مرقوم داريد حاضرم در انجام آن. از كثرت گرمي از تطويل معذرت ميخواهم. ارادتمند: جلال آشتياني.
حضرت استاد علامه آقاي طباطبايي را حتماً از محل حقير عرض سلام و دستبوسي بفرماييد و بگوييد اشعار حكمت مرحوم آقاي كمپاني را با معادش مشغول طبع هستيم. آقاي خلخالي را تشويق نمودم كه طبع كنند. به معظم له عرض كنيد بنده معاد آقاي حاج شيخ را مشغولم شرح ميكنم و بنا دارم اثبات كنم حقانيت قول مرحوم آخوند را و آقاي آقا شيخ نصرالله حاضرند كمك كنند كه طبع كنيم. اين معني را با استاد مشورت نماييد. اگر صلاح ميدانند، اقدام به طبع آن بنمايم. جوابش را براي بنده مرقوم فرمائيد.25
***
همانطور كه در مقدمه اين نامهها اشاره شد، شرح و بسط و توضيحات نكات مبهم، نياز به فرصتي ديگر دارد كه انشاءالله به هنگام چاپ مستقل اين يادمان، به آنها خواهم پرداخت كه گوياي چگونگي بخشي از تاريخ معاصر ايران و حوزههاي علميه قم و نجف تواند بود.
و آخرين خاطره
يك روز در مشهد مقدس كه براي زيارت مولا عليبن موسيالرضا(ع) رفته بودم، به ديدار آقاسيد جلالالدين رفتم تا تجديد عهدي و ديداري به عمل آيد. طبق معمول سر زدن ما بدون تعيين وقت قبلي بود، و هنگامي كه به منزل ايشان رسيدم، ظاهر امر نشان داد كه ايشان عازم بيرون رفتن ازمنزل هستند؛ ولي خواست طوري نشان دهد كه قصد خروج ندارد! گفتم: «استاد، حقير كه تعارفي با حضرتعالي ندارم، اگر عازم جايي بوديد، من مزاحم نميشوم!» استاد گفت: «نه! مهم نيست، يك وقت ديگر ميروم. بياييد بنشينيد و ببينيم در قم چه خبر؟!» مقداري كه صحبت كرديم، گفتم: «استاد، شما عازم رفتن بوديد و من مرخص ميشوم!» گفتند: «واقعش اين است كه من قصد داشتم به ديدن «شيخ ايسي» بروم كه اهل فلسفه و معني است و در مشهد مقدس گوشهگير و «منزوي» است و گويا كه اين بلد: دار لا‡هل الجهل مكرمه و لذوي الفضائل دارد اضيق و الفنك ولي من گاهي به ايشان سر ميزنم!»
من اسم شيخ ايسي را قبلاً هم شنيده بودم، ولي او را نديده بودم و بايد اشاره كنم كه شيخ «سيفالله ايسي بادكوبهاي» از علماي اهل معرفت و حكمت در خراسان و مدرس رسمي فلسفه مشاء بود و احاطهاي به حكمت اشراق و صدرايي هم داشت و ميگفت: «اسفار ملاصدرا چون آب روان است» او از شاگردان مبرز مرحوم آقا بزرگ ميرزا عسكري شهيدي متوفي به سال 1315 ق بود.
به استاد گفتم: «اگر اشكالي ندارد، من هم با شما ميآيم.» اظهار مسرت كرد و گفت: «چه اشكالي دارد؟» اين بود كه همراه ايشان عازم منزل شيخ شديم.. در طول راه آقا سيدجلال به تعريف مقام علمي و فضل و كمال وي پرداخت و در پايان گفت كه: «شيخ فرزند كوچكي دارد كه چون حضرت يوسف ميدرخشد و مظهري از جمال حق تعالي است! و انسان در چهره او تجلي زيبايي مطلق حق تعالي را به وضوح ميبيند!» من گفتم: «مگر موجودات و مخلوقات ديگر، مظهر حق تعالي نيستند؟» گفت: «چرا، كل ما في الوجود مظهر تجلي حق تعالي هستند؛ ولي فرزند اين شيخ، مظهري از تجلي كامل جمال الهي است... مثل جمال حضرت يوسف، البته:
در جهان چون حسن يوسف كس نديد حسن آن دارد كه يوسف آفريد
به هرحال تجليات حق تعالي همه جا يكسان نيست. در مورد يوسف، آنچنان ميشود كه همه بانوان به گفته قرآن انگشتان دست خود را ميبرند! فقطعين ايديهن.و در مورد حضرت موسي، تجلي به درخت آنچنان ظهور پيدا ميكند كه خَرّ موسي صعقا، (موسي غش ميكند).» توصيفات آقا جلال از «تجليات حق تعالي» اوج گرفته بود كه به درب خانه شيخ رسيديم. پس از ورود و ملاقات شيخ وديدار فرزندش، طبق معمول، بحث فلسفي شيخ و جلال آغاز شد و هر دو در امواج درياي بيكران حكمت مشاء و اشراق، غوطه ميخوردند و عجب آنكه استاد جلال در استدلالهاي خود، وقتي به اسفار يا مثنوي مولانا اشاره و استناد ميكرد، صفحه و سطر مورد نظر را هم ذكر ميكرد و وقتي كتاب باز ميشد، همان بود كه سيد گفته بود و اين حافظه نيرومند خدادادي را من در استاد محمدتقي جعفري نيز ديده بودم كه علاوه بر ذكر شماره صفحه و سطر، در طرف چپ يا راست قرار گرفتن صفحه در كتاب هم اشاره ميكرد و چنين نيز بود! پس از ديدار مفصل شيخ، با استاد بيرون آمديم و عليرغم تعارف و اصرار، مزاحم ايشان نشدم. ايشان به خانه خود رفت و من به حرم مشرف شدم.
------------------------------------------------------------------------
1- موضوع مربوط به نشر خبر همكاري اينجانب با نهضت مقاومت ملي بود كه البته در آن زمان، به قول استاد آشتياني در نامه ديگري، «سمّ قاتل» بود و يكي از دوستان نقل كرد كه اين موضوع را آقاي آشتياني به «برادران كني»- آيتالله مهدوي كني و اخوي بزرگوار ايشان كه در آن زمان از طلاب فاضل و متدين و اهل تهجد در مدرسه حجتيه محسوب ميشدند- گفتهاند و استاد آشتياني در پاسخ گله من چنين نوشتهاند.
2- مراد از حجتي بزرگ، برادر عزيز ما حضرت حجتالاسلام والمسلمين آقاي شيخ محمدجواد حجتي كرماني است كه به قول مرحوم آشتياني، «مستغني از تعريف» هستند و بحق «ما كذب الفوأد مارأي».
3- مراد، مدرسه حجتيه است كه در آن ايام اختلافاتي در بين طلاب، به خاطر «توليت» مدرسه و عدم صلاحيت وي رخ داد و موجب اغتشاش و حتي زد و خورد بين بعضيها شد.
4- قرار بود دوستان مذهبي نهضتي مركز، به قم بيايند و جلسهاي مشترك با دوستان قم داشته باشيم و چون خبري نشد و من در يادداشتي كه به ايشان فرستادم، موضوع را جويا شدم كه در پاسخ چنين مرقوم داشتند كه در متن نامه آن را خوانديد.
5- در قم دو نفر از پزشكان معروف مذهبي با نهضت همكاري داشتند كه يكي برادر گرامي جناب آقاي دكتر عباس وفائي، دندانپزشك معروف قم و ديگري آقاي دكتر سيدعباس روحاني، پزشك داخلي و از خاندان «روحاني»ها در قم بودند... در توزيع نشريات و ارتباط با تهران، اين دو بزرگوار نقش ويژهاي داشتند.
6- اشاره به طرح و برنامههايي است كه مهندس باقر رضوي آنها را مكتوب و براي تصويب نهايي به قم فرستاده بود و دوستان قم با آن برنامهها موافق نبودند.
7- در كل نامهها، اسامي اشخاصي كه استاد آشتياني آنها را قبول نداشت و نامشان را برده بود، به علت آنكه همه آنها به رحمت خدا رفتهاند، حذف گرديد.
8- استاد آشتياني به علت شكست طرحهاي نهضتيها و اختلافات آنها قصد داشت كه با جمعآوري عناصر مذهبي مخلص و فعال، سازمان ديگري را تشكيل دهد و در راستاي اهداف سياسي، با آنها همكاري كند؛ ولي توفيق اين كار باز به علت تفوق طلبي بعضيها در تهران، به دست نيامد!
9- مراد آقاي دكتر عباس وفائي است كه به بهانه دندان درد، به مطب- يا به قول قديميها محكمه - ايشان رفتم و ديداري حاصل شد.
10- آقاي حاج محمود حبشي از تجار و اخيار و فعالان بازار تبريز بود و ميتوان گفت در هر كار خيري پيشقدم و طليعهدار بود و از دوستان صميمي حقير به شمار ميرفت .اين نامه را استاد آشتياني «تبريز» فرستاده بودند.
11- مرحوم استاد علامه طباطبايي، نامهاي خطاب به آيتالله بروجردي درباره غوغاي بعضي از قشريون حوزه، عليه ايشان، نوشته بودند كه آن را به من دادند تا به استاد آشتياني برسانم و من نامه را به آقاي آشتياني دادم و ايشان نامه را به آيتالله بروجردي تحويل داده بودند؛ ولي متأسفانه از اقدام لازم «معذور» شدهاند كه علت آن را به بنده هم نگفتند!
12 - قبلاً اشاره كردم كه ارتباط با نهضتيها در حوزه علميه قم، به قول استاد آشتياني موجب نابودي ميشد و لذا ايشان اصرار داشتند كه كسي از دوستان، حتي آقاي حجتي كرماني حفظهالله كه هوادار فدائيان اسلام بود، از اين موضوع آگاه نشوند.
و من البته، هم با فدائيان اسلام ارتباط داشتم و هم با نهضتيها، و اين امر را در راستاي اهداف اصلي خود - كه به قول ايشان «تحت تأثير هيچ فكري واقع» نميشد، مي دانستم. البته تذكار ايشان در اين زمينه و يا توصيه به عدم شركت در جلسات، در واقع از روي خيرخواهي بود.
13 - استاد جلال آشتياني با توجه به روحيه خاص حقير و توجه به علاقهام به فدائيان اسلام، علاوه بر توصيهها و تأكيدهاي حضوري، به طور كتبي نيز چند بار مرا از شركت در جلسات فدائيان اسلام و يا حتي تماس و مراوده با آنها، برحذر ميداشت و اعتقاد داشت كه چون مرجعيت با روش آنها مخالف است، نبايد با آنها همكاري كرد! و از اينجا البته كاملاً روشن ميشود كه موضوع وساطت ايشان در نزد مرحوم آيتالله بروجردي، در اين زمينه و پاسخ عجيب و غريب ايشان به وي عاري از صحت است و البته با مقام و موقعيت آيتالله هم آنگونه پاسخ، سازگار نيست.
14 - استاد جلال در قم و تهران تلاش خاصي براي ايجاد تشكلي جديد در راستاي استمرار نهضت و اهداف ملي - اسلامي به عمل آورد كه متأسفانه انحصارگرايي و خودمحوري و رياستطلبي بعضي از نهضتيها مانع از موفقيت اين تلاش گرديد.
15- در مورد اصول دهگانه كه در واقع هدف و برنامه «جمعيت تربيتي - اجتماعي - عملي» - متاع - بود، قبلاً اشارهاي داشتم و در اينجا بايد به آن افزود كه نظريات تكميلي استاد آشتياني و حقير، به آقايان عرضه شد و ظاهراً در عمل ترتيب اثري نداشت و «متاع» هم خيلي دوام نياورد و در واقع مقدمهاي شد براي پيدايش «نهضت آزادي».
16- تاكيد استاد جلال بر عدم افشاي ارتباط با تهران و نهضتيها، علاوه بر جو سياسي حاكم بر مركز، و تعقيب رژيم، برجو حاكم بر حوزه علميه قم نيز تأثير داشت؛ چرا كه در آن محيط و در آن زمان سياسي شدن به قول استاد «سم ناقع» يا «قاتل» بود.
17- مراد آقاي سيدعبدالحسين لالهزاري است كه در مدرسه حجتيه، در كنار حجره حقير، حجرهاي داشت و چون در نزد استاد جلالالدين درس ميخواند، رابط خوبي براي تبادلنامهها و اعلاميهها بود و شايد هم خود از محتواي پاكتهاي تبادل، اطلاعي نداشت.
18 - قبلاً در اين باره توضيح دادهام و خلاصه ماجرا اين بود كه استاد جلال شرحي درباره پيك اعزامي شاه به نزد آيتالله بروجردي و عدم پذيرش گفتههاي او از طرف ايشان، مطالبي با خط خود نوشته و به نهضت ميفرستد كه دستخط استاد «لو» ميرود و موجب دردسر كه با وساطت آيتالله بروجردي رفع ميشود.
19- اين نامه به علت حساسيت موضوعات مطرح شده، نام گيرنده (اينجانب) و امضاي نويسنده را ندارد.
20 - يكي از شاگردان مرحوم علامه طباطبايي رساله اي تحت عنوان «حولالميزان» در قم منتشر ساخته بود كه در آن علامه طباطبائي متهم به انكار معاد جسماني و غيره شده بود و در نهايت، مؤلف (غفراللهله) استاد را تكفير كرده بود!
من نسخهاي از آن رساله را همراه نامهاي به استاد آشتياني كه در آن زمان، در نجف اشرف اقامت داشت، فرستادم كه در پاسخ آن، ضمن اعلام وصول، مطالبي را مطرح ساخته كه ميخوانيد.
21 - مرحوم آيتالله بروجردي به پيشنهاد بعضي از علماي نجف تصميم گرفته بود كه مانند حوزه علميه قم، به طلاب حوزه نجف نيز شهريهاي بدهد و اين امر را موكول به امتحان از طلاب نموده بود كه متأسفانه با مخالفت و حتي «تحريم» بعضي از بزرگان نجف روبرو شد و آيتالله بروجردي هم موضوع را منتفي اعلام كردند.
22 - استاد آشتياني دو اعلاميه منتشر شده در نجف را همراه نامه خود فرستاده بود كه تجديد نشر آنها ضرورتي ندارد!
23- مراد حجتالاسلام والمسلمين برادر عزيز و ارجمند جناب آقاي سيدجعفر شبيري زنجاني، فرزند مرحوم آيتالله آقا سيداحمد زنجاني است كه ارتباط وثيقي با استاد داشت.
24- مراد مرحوم آيتالله آقا سيدعبدالهادي شيرازي از مراجع معروف نجف اشرف ميباشدكه استاد در مدت اقامت دو ساله در نجف از دروس ايشان استفاده ميكرد.
25- موضوع را به استاد علامه طباطبائي معروض داشتم و ايشان از اين امر استقبال كردند و در ضمن هشدار دادند كه «آقاي آشتياني مواظب اوضاع باشند طوري نشود كه مجبور به ترك آنجا بشوند!» و البته پيغام ايشان به آقاي آشتياني ابلاغ شد!