ديدگاههاي سياسي استاد سيدجلال الدين آشتياني
استاد سیدهادی خسروشاهی
در چند موضوع تاريخي سياسي معاصر، با استاد جلالالدين آشتياني اختلافنظر داشتيم و بحث مكرر ما هم ظاهراً به نتيجه مطلوب نرسيد و گويا هر دو تا آخر، همچنان در اعتقاد خود باقي مانديم!يكي در مورد سيدجمالالدين اسدآبادي بود.
1- سيدجمالالدين اسدآبادی
سيدجلالالدين در مورد سيدجمالالدين حسيني اسدآبادي (افغاني) معتقد بودكه«سياسيكار» بود و «خيلي هم ملا نبود» و در «فلسفه» هم دستي نداشت و شاهكار وي، رسالهاي در ردّ دهريين است كه اگر بخوانيد، ميبينيد كه «پرمحتوا نيست!» من ميگفتم: سيد رساله «نيچريه يا ناتوراليسم» را يك قرن و نيم پيش در بحرانيترين شرايط فكري عقيدتي، جامعه اسلامي شبهقاره در برابر مادّيگري هند تأليف و منتشر ساخت و در آن زمان، اين اثر به مثابه يك عامل اصلي در حركت فكري فلسفي در بين مسلمانان شبهقاره در برابر ماديگري تلقي شد و سپس با ترجمه آن به عربي، توسط شيخ محمد عبده، و ديگران به زبانهاي ديگر، مسئله در سطح جهان اسلام مطرح گرديد و موردتوجه قرار گرفت.از سوي ديگر ما ميدانيم كه سيد در مصر، «شرح تجريد» و «اشارات» ابنسينا و «حكمهالعين» كاتبي قزويني را تدريس ميكرده، و بر آنها حاشيه نوشته كه نسخه آنها --- و كتابهاي كلامي --- فلسفي ديگر سيد- در كتابخانه مجلس شوراي اسلامي نگهداري ميشود... و مرحوم مطهري هم در كتاب «خدمات متقابل» از اين رساله تعريف ميكند و آن را از كتب فلسفي خوب ميداند.
علاوه بر اين، سيد در حوزه نجف، نزد آخوند ملاحسينقلي همداني فلسفه و عرفان نظري را فراگرفته است و اين نشان ميدهد كه سيد علاوه بر «سياست»، اهل «فلسفه و عرفان» هم بوده است... ممكن است پيرو فلسفه اشراق صدرايي نباشد كه به نظر من هست اما به هرحال، نه تنها بهدور از فلسفه مشاء و اشراق نيست، بلكه عميقاً با مكاتب فلسفي شرقي و غربي آشناست.
استاد جلالالدين ميگفت: «پس چرا آثاري ندارد؟» من ميگفتم: لزومي ندارد كه هر فيلسوفي آثار مكتوبي مانند اسفار ملاصدرا داشته باشد، شهيد استاد مطهري ضمن اشاره به مكتب حكيم سبزواري در نجف و شاگردان وي و شخصيتي چون آخوند ملاحسينقلي همداني، تلّمذ سيد در نزد آخوند را يكي ديگر از شگفتيهاي زندگي اين مرد خارقالعاده ميداند و بلكه آن را نشاندهنده و بُعد ديگري از شخصيت سيدجمال مينامد: «... بزرگترين حسنه حكيم سبزواري، مرحوم حكيم رباني، عارف كامل الهي فقيه نامدار، آخوند ملاحسينقلي همداني درجزيني است... اگر همه شاگردان حوزه حكيم سبزواري به حضور در حوزه او افتخار ميكنند، حوزه حكيم به حضور چنين مردي مفتخر است. حوزه تعليم و تربيت مرحوم آخوند ملاحسينقلي بيشتر حوزه تربيت بود تا تعليم، حوزه انسانسازي بود. از اين حوزه مردان بزرگي برخاستهاند. از مطالعه مواضع متفرقه كتاب «نقباءالبشر» ميتوان به وسعت دايره آن پي برد.
طبق آنچه از مدارك و اسناد منتشره درباره سيدجمالالدين اسدآبادي معروف به «افغاني» به دست ميآيد، سيد در مدت اقامتش در نجف از محضر دو نفر بهرهمند شده است: يكي شيخ انصاري و ديگر آخوند ملاحسينقلي. نظر به اينكه تصريح شده كه سيد در نجف به تحصيل علوم عقلي اشتغال داشته به علاوه از آثارش كم و بيش پيداست و هم تصريح شده كه سيد از محضر اين دو نفر استفاده كرده است، ظاهر اين است كه سيد علوم عقلي را نزد آخوند آموخته است. عليهذا سيدجمال با يك واسطه شاگرد حكيم سبزواري است. سيدجمال طبق مدارك موجود، در مدت اقامت در نجف با مرحوم سيداحمد كربلايي تهراني و مرحوم سيدسعيد حبوبي از شاگردان آخوند همداني كه به وارستگي و طي مراحل سير و سلوك معروفند، رفاقت و صميميت داشته است، و اين يكي ديگر از شگفتيهاي زندگي اين مرد خارقالعاده است و بُعد تازهاي به شخصيت او ميدهد». (مجموعه آثار شهيد مطهري، ص538، ج14)
... در مورد رساله نيچريه يا ناتوراليسم، بايد توجه داشت كه همين رساله به ظاهر كوچك در مطالب خود به براهين عقلي و دلائل فلسفي استناد ميكند و نشان ميدهد كه مؤلف آن، علاوه بر تسلط بر فلسفه اسلامي، با فلسفه قديم يونان و فلسفه معاصر غرب، آشنائي كامل داشته است. در همين رساله، سيد ثابت ميكند كه مدعيان فلسفه در عصر او، ابتكاري از خود به خرج ندادهاند، بلكه عقايد فلاسفه مكتب يونان را با عباراتي ديگر مطرح ساختهاند.
علاوه بر رساله فوق، سيد در يك سخنراني در نوامبر 1872م در كلكته كه تحت عنوان «لكچر در تعليم و تربيت» ايراد نموده، ضمن اشاره به تمدّن هند و ارزش علم ميگويد: «همه علوم با يكديگر پيوند ريشهاي دارند و هيچكدام به طور مستقل نميتواند سعادت و رفاه جوامع بشري را فراهم كند، و ما نياز به علمي داريم كه رهبري همه علوم را بهعهده دارد و آن «علم فلسفه» است و سپس ميگويد: اين علم كه به منزله روح جامع و به پايه قوت حافظه و علت بقيه بوده باشد، علم فلسفه به معني حكمت است؛ زيرا موضوع آن عام است و علم فلسفه است كه لوازم انساني را بر انسان نشان ميدهد و حاجات به علوم را آشكار ميسازد. اگر فلسفه در امتي از امم نبوده باشد و همه آحاد آن امت عالم بوده باشند، به آن علومي كه موضوعات آنها خاص است، ممكن نيست كه آن علوم در آن امت مدت يك قرن يعني صد سال بماند و ممكن نيست آن امت بدون روح فلسفه استنتاج نتايج از آن علوم كند.»
سيد در يكي ديگر از مقالات خود مينويسد: «فلسفه است كه انسان را بر انسان ميفهماند و شرف انسان را بيان ميكند و طريق لائقه را به او نشان ميدهد. هر امتي كه رو به تنزل نهاده است، اول نقصي كه در آنها حاصل شده است، در روح فلسفي حاصل شده است. پس از آن، نقص در ساير علوم و آداب و معاشرت آنها سرايت كرده است...»
علاوه بر اين، سيد در مقاله «فوائد فلسفه» و مقاله «اسباب حقيقت سعادت و شقاي انسان» نيز باز مسائل فلسفي مهمي را مطرح ميسازد كه متأسفانه نقل همه آنها در اين مختصر مقدور نيست؛ ولي همه «رسائل و مقالات» فلسفي وي، توسط اينجانب جمعآوري شده كه نشاندهنده اهتمام خاص سيد به فلسفه است.
اين جانب در برنامه تحقيقاتي خود، در كتابخانه مجلس شوراي اسلامي، به لطف استاد گرانقدر عبدالحسين حائري حفظهالله مجموعه مخطوطات و كتابهاي سيد را مورد بررسي قرار دادهام و در ميان آنها دو رساله فلسفي --عرفاني عجيبي از سيد پيدا كردهام يكي به نام: «الواردات في سرّ التجليات» و ديگري «مرا‡ه`العارفين». اين دو رساله را اگر كسي مطالعه كند و نام مؤلف و نويسنده آن را نداند، فكر ميكند كه آنها را ملاصدرا، حكيم سبزواري يا علامه طباطبائي نوشته است. خوشبختانه اين دو رساله را همراه چند مقاله فلسفي ديگر سيد، تحت عنوان: رسائل فيالفلسفه و العرفان در «قم» و «قاهره» دو بار چاپ كردهام و اكنون در دسترس همگان قرار دارد. اين دو رساله آشنايي كامل سيد را با فلسفه اشراق نشان ميدهد و هرگونه شبههاي را در اين زمينه برطرف ميسازد...
متأسفانه اشتغالات پس از پيروزي انقلاب اسلامي، به من اين امكان را نداد كه رسالهها را خدمت استاد آشتياني ببرم و ببينيم كه آيا هنوز معتقد خواهد بود كه سيد اهل فلسفه نيست؟
از همه مهمتر يك اثر جاودانهاي هم در فلسفه و كلام از سيد به جاي مانده است كه شاگرد معروف وي شيخمحمدعبده آن را تقرير كرده و آن تعليقات بر «شرحعقائد عضديه» است و در اين كتاب كه خوشبختانه حقير آن را در مدت اقامت در مصر، در واقع «كشف» كردم، با مقدمهاي تحقيقي از اين جانب و استاد دكتر محمدعماره، از سوي مكتبه`الشروق الدوليه، در قاهره منتشر گرديد. كه باز به خوبي نشان ميدهد كه سيد تا چه حد مرحلهاي از اوج، در مسائل كلامي فلسفي قرار داشته است.
البته همه مقالات و آثار فلسفي - كلامي سيد، در ضمن «مجموعه كامل آثار» وي كه توسط اين جانب در 9 جلد در قاهره - 2002 م، - منتشر گرديد، آمده است و بيترديد كسي كه آن مباحث را مطالعه نمايد، خواهد ديد كه سيد، يكي از فلاسفه بزرگ جهان اسلام بوده است.
بيسبب نيست كه دكتر ابراهيم مدكور، از اساتيد معروف فلسفه در مصر، در كتاب ارزشمند خود «فيالفلسفه`الاسلاميه»، فصلي را به مقايسه بين آراي فارابي و سيد اختصاص ميدهد و در مورد عدم اقدام وي به تأليف مستقل هم، مينويسد:«سيد جمالالدين مانند سقراط بود و بيشتر به القا و بيان تعاليم و انديشههاي خود اعتقاد داشت تا تأليف و كتابت».
علامه بزرگوار شيخ آقا بزرگ تهراني هم در جلد اول كتاب گرانسنگ «طبقات اعلامالشيعه» (چاپ نجف 1374 ق) در شرح حال «سيدهمداني» مينويسند: «از اعاظم فلاسفه و از شخصيتهاي بزرگ اصلاحطلب شيعه است... و اگر چنين نبود، او را حكيم اسلام و فيلسوف شرق نامگذاري و ملقب نميكردند». ( اين مقاله علامه آقا بزرگ تهراني توسط اين جانب ترجمه و در نخستين شماره فصلنامه «تاريخ و فرهنگ معاصر» قم، ص 10 به بعد چاپ شده است).
و استاد محمدرضا حكيمي كه به دقت نظر و تحقيق و تفحص منطقي و منصفانه معروف است، در كتاب خود درباره سيد چنين مينويسد: «در اين سده اخير كدام فيلسوف ايران و اسلام عظيمالقدرتر از سيد جمالالدين داشتهايم؟ فيلسوفي كه از ديدگاه ويژه فلسفي نيز ميتوان او را يكي از بهترين اخلاف فارابي و ابن سينا و ابوالحسن عامري و امثال اينان در فلسفه سياسي و ابنخلدون در فلسفه اجتماعي، دانست... فيلسوفي كه بايد او را پس از ابونصرفارابي، بزرگترين فيلسوف سياسي اسلام دانست.» (شيخ آقا بزرگ، تأليف استاد حكيمي، چاپ تهران، ص 97).بدين ترتيب برخلاف نظر استاد جلالالدين، سيدجمالالدين، نيز هم جمال دين بود هم جلال فلسفه؛ و هم جلاي سياست! مانند خود استاد جلالالدين.
2- آيتالله كاشاني
آقا جلال نخست - در آغاز نهضت ملي - مريد آيتالله كاشاني بود، به ويژه كه مرشد او مرحوم آيتالله بروجردي هم سخت به آيتالله كاشاني اعتقاد داشت و به او احترام ميگذاشت؛ اما در جريان اختلاف بين ايشان و دكتر مصدق، آقا جلال جانب ديگر را گرفت و روزي ميگفت: «بيترديد آيتالله كاشاني مردي ملا و با سواد و مجتهد عليالاطلاق است و قيام و مبارزات مسلحانه ايشان در عراق عليه استعمار انگليس را كه موجب صدور حكم اعدام براي ايشان گرديد، كسي نميتواند انكار كند و در جريان ملي شدن صنعت نفت و بستن دكان و بانك انگليسيها در ايران، فتاوي ايشان نقش اول را داشت و موضعگيريشان در جريان 30 تير، واقعاً شاهكار تاريخي ماندني است و شجاعت و اخلاص سيّد را نشان داد؛ اما متأسفانه بعدها، دچار اطرافيان مشكوك و ناصالح گرديد كه همه زحمات او را بر باد دادند و نهضت شكست خورد!»
و البته سيد از ما نپذيرفت كه از اين قماش اطرافيان ناصالح و مشكوك در اطراف آقاي دكتر مصدق هم بودند كه آتش بيار معركه، به خاطر منافع خاص خودشان شدند و در واقع ميداندار معركه آنها بودند كه توانستند جناب پيشوا را قانع كنند كه اهميت نقش و مقام و موقعيت آيتالله كاشاني را به دست فراموشي بسپرد و ناگهان «مستظهر به پشتيباني ملت» گردد؛ ولي از اين «پشتيباني ملت» در مقابل اوباش و مزدوران كودتاچي 28 مرداد، هيچ خبري نشد و آيتالله كاشاني هم كه كاملاً توسط همين آقايان «خلعسلاح» شده بود، كاري نميتوانست مانند 30 تير انجام دهد و در واقع اين آقايان با انحصارگرايي مطلق و زيادهطلبي فردپرستي و طرد عناصر اصلي نهضت و جناح اسلامي آن، نهضت را به شكست كشانيدند.
اين ادعاي ما را نامه خليل ملكي تأييد ميكند و در نامهاي به دكتر امير پيشداد مينويسد: «... انتقادی که این بار دارم مربوط به این است که از دکتر مصدّق بتی ساخته می شود و اشتباهات سیاسی او را به احزاب نسبت می دهید که، گویا، بمناسبت ضعفِ ایدئولوژیکِ احزاب طرفدار جبهۀ ملّی بوده که مصدّق موفّق نشده است، البته موضوع مفصل است و در این جا نمی توان طرح کرد. بطور خلاصه و در حقیقت، اعلام عقیده و تذکر بعضی از واقعیات:
1- دکتر مصدّق به احزاب عقیده نداشت و حتّی خود را مافوق جبهۀ ملّی و احزاب اعلام کرده و موقع انتخابات (دورۀ هفدهم) موجب شد که جبهۀ ملّی بکلّی تعطیل گردید، و پس از آن، من اصطلاح «نهضت ملّی» را جانشین «جبهۀ ملّی» ـ که دیگر نبود ـ کردم. در مجلس نیز دیگر فراکسیون جبهۀ ملی نبود، بلکه فراکسیون نهضت ملّی بود. با وجود تذکّرات مستمرّ و دائمی من، به حزب و حزب بزرگ عقیده نداشت. فقط بعد از 9 اسفند توانستم او را متقاعد کنم امّا متأسفانه بمناسبات دیگر، کار از کار گذشته بود.
2- صحیح است که حزب استالینی توده کارشکنی می کرد. اما صحیح تر، اصطلاحی است که عامّه مردم آن را اختراع کردند: «توده نفتی»، یعنی ترکیب سیاست انگلیس و حزب توده کارشکنی می کرد، و این ضعف ایدئولوژیک ما نبود که موجب شکست شد، ضعف ایدئولوژیک دکتر مصدّق و تمام رهبران نهضت ملّی بود که از کارشکنی های حزب توده ـ نفتی سر در نیاوردند و آلت دست انگلیس ها گردیدند و ما را که از کارشکنی های حزب توده پرده برمی داشتیم، اغلب تخطئه کردند. 3- 28 مرداد اجتناب پذیر بود. عدم آگاهی رهبری موجب شکست شد. این موضوعی نیست که ما پس از گذشت زمان گفته باشیم. در آن زمان هم، شرایط و عوامل شکست را برشمردیم و هم عوامل پیروزی را پیشنهاد کردیم. اسناد و مدارک و شواهد زیاد هست که حزب زحمتکشان (نیروی سوّم) عوامل پیروزی را برشمرده و پیشنهاد کرده، هم در روزنامه (نیروی سوّم) و هم بیشتر بطور شفاهی به خود دکتر مصدّق اعلام کردیم. اما ضعف ایدئولوژیک او و عدم آشنائی او به سیاست جهانیِ روز موجب شکست گردید. پیشنهاد من (به اختصار چنین بود):
- به وجود آوردن گارد نهضت ملّی، مستقلِ از دیگر نیروها.
- به وجود آوردن کمیته های نهضت ملّی در وزارت خانه ها و بنگاه ها.
- پیش گرفتن سیاست واقع بینانه نسبت به مسئلۀ نفت.
- کوشش برای جدا نگاه داشتن آمریکا از انگلستان.
البته تراست های نفت آمریکا پیوسته پشتیبان شرکت نفت (ایران و انگلیس) بود، اما سیاست دولت آمریکا در بدو کار و تا اواخر عینِ سیاست انگلستان نبود. مصدّق کاری کرد که آمریکا را دربست با انگلیس هماهنگ ساخت تا نقشه کودتای 28 مرداد به دست سیا و حکومت نامرئی عملی شد... و بسیاری نکات دیگر، که امیدوارم حوصله کنم و آنها را روی کاغذ بیاورم.» (تهران: 18/2/1346، خلیل ملکی)
لازم به یادآوری است که طبق نوشته آقای امیر پیشداد:
«پس از انشقاق در حزب زحمتکشان ملّت ایران و جدا شدن دکتر مظفّر بقایی از آن به تشویق و با کمک دکتر حسین فاطمی، خلیل ملکی هفته ای یکبار، شنبه شب ها، از دی ماه 1331 تا مرداد 1332» به دیدن دکتر مصدّق می رفت و دربارۀ مسایل ایران و جهان گفت و گو و تبادل نظر می کردند. برای آگاهی بیشتر از علل و عوامل انشقاق در حزب زحمتکشان و حوادث نهم اسفند 1331 مراجعه فرمایید به کتاب خاطرات سیاسی خلیل ملکی با مقدمۀ محمد علی همایون کاتوزیان...» (نامه های خلیل ملکی، نشر مرکز، تهران 1381) (نامهها ص 415)
3- فدائيان اسلام
يكي ديگر از موارد اختلاف ديدگاهها در مورد فدائيان اسلام بود. آقاجلال كتباً به اين جانب توصيه ميكند كه در جلسات فدائيان اسلام در «قم» شركت نكنم و حضوراً توضيح داد: «روش اينها، حوزه را به هم زد و همين هم باعث شد كه آيتالله بروجردي روحيفداه با آنها مخالفت كند»!
البته من كاري به حوادثي كه خود شاهد عيني بخشي از آن در قم بودم، نداشتم و در زمينه عقايد و روش فدائيان و شهيد نواب صفوي، بحث نميكردم؛ ولي در مورد عدم وساطت ايشان نزد مرجعيت وقت، گلهمند بودم كه چرا او اقدام جدي به عمل نياورده است؟ و جلالالدين در پاسخ ميگفت: «اولاً من قبلاً هم به شما گفتهام كه اصولاً موافق مشي اينها در حوزه قم نبودم. ثانياً چون ميدانستم آيتالله بروجردي نظر موافقي با نوع حركت اينها در حوزه علميه قم ندارند و معتقد بودند كه سخنرانيهاي تند و تيز آقايان در مدرسه فيضيه يا صحن حضرت معصومه(س) طلبهها را از درس و بحث بازميدارد و كارشان هم به نتيجه مطلوب نميرسد، روي همين اصل من طبعاً ترجيح ميدادم ضمن اينكه با آنها مخالفت علني نكنم، دخالت در امر آنها و وساطت در نزد آيتالله بروجردي هم نكنم.
ثالثاً به نظر من با چند طلبه جوان و تعدادي محدود از افراد خوشنيت و چند ترور، نميشد وضع مملكت را تغيير داد! كار اساسي تربيت طلبهها و شاگردان و كادرسازي بود كه اينها دنبال اين روش نبودند و بعدها هم ديديم كه روش امام چقدر منطقي و كارساز بود و شاگردان امام، در سراسر ايران، چگونه به پشتيباني از حركت ايشان قيام و اقدام كردند و به نتيجه هم رسيدند. به هر حال من اصولاً برخلاف نظريه آيتالله بروجردي اظهاري نميكردم و به همين دليل براي ايجاد روابط حسنه بين آقا و اينها نميتوانستم اقدام كنم؛ اما در مورد نخستوزير وقت آن زمان، خيلي تلاش كردم كه مورد عنايت مرجعيت قرار گيرد كه متأسفانه به دلايلي، از جمله كنار گذاشته شدن جناح مذهبي نهضت و در را‡س آنها آيتالله كاشاني، موفق نشدم كه كاري انجام دهم.»
اين خلاصه ديدگاه «آقاجلال» درباره فدائيان اسلام و علت عدم وساطت در نزد مرحوم آيتالله حاج آقا حسين بروجردي بود؛ ولي به عقيده من، مسئله از اين قرار نبود و نميتوان به اين سادگي درباره اين موضوع به داوري نهايي رسيد، و البته حوادث تاريخي نيم قرن گذشته در ايران به خوبي نشان ميدهد كه مبارزه «فدائيان اسلام» اگر در «قم» مورد پسند قرار نگرفت ، در تهران و جاهاي ديگر، نه تنها مورد پسند واقع شد، بلكه داراي آثار و نتايج مثبتي هم بود كه مرحوم آيتالله طالقاني و برادر ارجمند، مهندس عزتالله سحابي در بيانات و يا مصاحبههاي خود به آن اشاره كردهاند.
آيتالله طالقاني در سخنراني خود در «احمدآباد» در 14 اسفند 1357، چنين ميگويد:«...نهضت اوج گرفت، چه شد كه اوج گرفت؟ باز ميرسيم به همين اشاره آيه قرآن: «انالله لايغير مابقوم حتي يغيروا ما بانفسهم» آن وقتي كه وحدت نظر بود، گروههاي ملي و ديني و مذهبي همه در يك مسير حركت كردند، مراجع ديني مانند مرحوم آيتالله خوانساري، آيتالله كاشاني، فدائيان اسلام اينها هر كدام با هم شروع كردند به حركت و به حركت درآوردن ملت، هر كدام به جاي خود، فدائيان اسلام، جوانان پرشور و مؤمن راه باز ميكردند، موانع را برطرف ميكردند، يك مانع را از سر راه برداشتند، انتخابات آزاد مشروع شد، مانع ديگر را برداشتند، صنعت نفت در مجلس ملي شد، فتواي مراجع و علما براي انتخابات و پشتيباني از دولت ملي در تمام دهات و روستاها و در ميان كارگرها، همه يك شعار شد، همه يك حركت بود، همه يك هدف بود، بعد چه شد؟ از كجا ضربه خورديم؟ پيش از ضربه خارجي، ضربه از درون خودمان خورديم، اينها همه براي تذكر است، بيان واقعيات است براي اينكه موضع و موقع كنوني خودمان را درك كنيم...»
و مهندس عزتالله سحابي، در ضمن يك مصاحبه مفصل با روزنامه اطلاعات چنين ميگويد: «... در اواخر سال 28 كه در انتخابات تهران تقلبات زيادي شده بود، با ترور هژير توسط مرحوم سيدحسين امامي انتخابات به هم خورد و دوباره در سال 29 انتخابات دوره 16 تجديد شد. ... در انتخابات مجدد دوره 16 فدائيان دخالت مؤثر داشتند و در واقع گارد ضربت و عامل فعال بودن جبهه ملي آن موقع، همين فدائيان بودند. اداره انتخابات و حفاظت از صندوقهاي را‡ي را نيروي عملي آنان ميگرداند، والا افراد جبهه ملي اهل آن جور كارها نبودند. آنها روشنفكراني اهل بحث و مباحثه بودند؛ ولي فدائيان اسلام اهل مبارزه و عمل بودند. در سال 1329 كه رزمآرا روي كار آمد، باز هم فدائيان اسلام در مبارزه جبهه ملي عليه او، نقش اساسي داشتند. تا اينكه شعار «ملي شدن نفت» مطرح شد و آيتالله كاشاني هم در همان سال از تبعيد برگشت. فدائيان اسلام استقبال بسيار شاياني از ايشان به عمل آوردند.
نواب صفوي و دوستانش مشكل اصلي ايران را در وجود شاه ميديدند و نظر او مبارزه با دربار بود، ولي جبهه ملي، مرحوم كاشاني و دكتر مصدق و ديگران، رزمآرا را مشكل اساسي ميدانستند. نواب سرانجام تسليم نظر آنها شد و قرار شد كه رزمآرا به وسيله فدائيان از ميان برداشته شود. پس از ترور او، راه براي بالا آمدن جبهه ملي، ملي شدن نفت و يك گام به پيش عليه استعمار انگليس براي ملت ايران برداشته شد و در اين جريان دربار ناچار از عقبنشيني شد و با رياكاري در مقابل نيروهاي ملي تسليم شد... در اين موقع بين نواب صفوي و جبهه ملي اختلاف ايجاد شد. فدائيان معتقد به ادامه مبارزه عليه شاه بودند، ولي جبهه ملي اين را مصلحت نميدانست. دكتر مصدق و مرحوم كاشاني هم اين اعتقاد را داشتند، همه اعضاي جبهه ملي جز «نريمان» خواهان مبارزه در چارچوب قانون بودند و اينكه عملاً كاري به كار دربار نداشته باشيم.فدائيان به سمت مبارزه قهرآميز كشيده شدند. جبهه ملي ميخواست در ك-ادر قانون اساسي عليه استعمار بجنگد و چون عليه استعمار ميجنگيد، ميخواست در آن مرحله به نيروهاي داخل-ي نپردازد. البته بعدها خود مرحوم دكتر مصدق به اين مسائل پ-ي برد كه نميتوان با استعمار جنگيد و پايگاههاي داخلياش را كاري نداشت...» (روزنامه اطلاعات، مورخ 27 ديماه 1359 ص 6 و 7).
و شايد نيازي نباشد توضيح دهيم كه بخشي از ياران وفادار و فداكار حضرت امام خميني (قدس سره) در مبارزه طولاني نهضت اسلامي عصر ما، مانند شهيد اماني، شهيد عراقي، شهيد محلاتي و دهها نمونه ديگر، همگي از تربيتيافتگان مكتب شهيد نواب صفوي بودند...
4- امامخميني(ره) و انقلاب اسلامي
مورد ديگري كه توسط بعضيها مطرح ميشد، موضوع عدم همراهي استاد جلالالدين با انقلاب اسلامي و يا موضعگيري منفي وي در قبال رهبري بود كه در اين زمينه هم حقيقت امر، متأسفانه به طور شفاف بيان نشده است. ديدگاه استاد آشتياني در مورد انقلاب عليرغم عدم دخالت مستقيم در امور سياسي و يا عدم پذيرش كارهاي اجرايي پس از پيروزي انقلاب اسلامي، برخلاف تصور بعضيها، كاملاً مثبت بود و در مورد امامخميني(ره) هم علاقه و ارادت وي در مرحله «مريديو مرادي»، علاوه بر «شاگردي و استادي» قرار داشت.نقل جملات كوتاه از نوشته خود جلالالدين در «رثاي امام عارفان» ما را از توضيح بينياز ميكند و ديدگاه سيدجلال در هر دو موضوع را كاملاً روشن ميسازد و همين گفتهها، پاسخي است به كساني كه او را اين چنين نميپندارند...
البته من خود يك بار اين شبهات بعضيها را براي استاد آشتياني نقل كردم و او گفت: «ببينيد شما خوب ميدانيد كه بعضي از اين مدعيان وقتي من پيش امام تلمذ ميكردم، هنوز متولد نشده بودند و بعضي ديگر هم، وقتي من امام را «المجاهدالكبير، سيد الفقهاء والعرفا و رئيس المله`والدين» ميناميدم، جرا‡ت بردن نام امام را، به هر دليلي، نداشتند...» بعد نسخهاي از نوشته چاپ شده خود را در در مقدمه كتابي- در اين رابطه به من داد كه در آن چنين آمده است: «در شرح مشاعر، در بحث اصالت وجود، «ملاصدرا» به مناسبت، كلام محقق شريف را در بساطت مشتقات از حواشي ميرشريف بر «شرحمطالع» نقل نموده است.
نگارنده در تعليقات بر اين موضع از شرح، بعد از نقل كلام محقق دواني و فقيه متضلع، حاج شيخ محمدحسين اصفهاني نوشتهام: قال بعض الاساتيد - ادامالله حراسته - «ان لفظ المشتقالاسمي القابل للحمل علي الذوات موضوع لامر وجداني قابل للانحلال الي معنون مبهم و عنوان دون النسبه...» و در تعليقه نوشتهام:« و المراد من بعض الاساتيد هوالسيد الاجل الاكرم و المطاع المفخم العلامه` المجاهد الكبير، سيد الماجد الفقهاء و العرفاء رئيس المله` و الدين، الحاج آقا روحالله الخميني ادامالله ظله الشريف».
در اغلب آثار خود از مرحوم امام (رضوانالله عليه) مطلب نقل كردهام با ذكر عناوين مذكور، در دوراني كه ذكر نام او غدغن و رساله عمليه او به قول برخي قاچاق بود. كسي از ارباب علم و معرفت به ما اعتراض نميكرد چرا با اين عناوين از آن بزرگ ياد مينمايي؟ و ما نيز با شناسايي كامل و معرفت تام به او ارادت داشتيم و جاذبه علمي و جامعيت او تأثيري عميق داشت؛ چنان كه مرحوم آيتالله العظمي بروجردي(اعلياللهقدره) روزي به نگارنده فرمودند:«آقاي حاجآقا روحالله چشم و چراغ حوزهاند.» منظور حقير آن است كه امام (قدسالله روحه) قبل از ورود در ميدان مبارزه با حكومت زمان، علماً و عملاً مورد تصديق همگان بودند و منكر نداشتند، جز مغرضان كه در هر عصر وجود دارند. رساله مصباح الهدايه و شرح دعاي سحر، اعتقادات اوست در ولايت و سر مويي انحراف از اصول و قواعد تشيع در آثار و افكار و گفتار و نوشتجات و تأليفات آن بزرگ انسان كامل ديده نميشود و آنچه ميگفت و انجام ميداد، به دور از مداهنه و مصلحتانديشيهاي جزئي جائز در سنت سياست بود.
در مبارزه عليه دربار جمعي از روحانيون تابع صرف امام بودند و اگر امام رهبري مبارزه را به عهده نگرفته بودند، آنها نقشي ايفا نميكردند؛ يعني تن به رهبري فرقههاي به ظاهر اسلامگرا و در باطن چپرو نميدادند. اگر امام (قدسالله روحه) بدون فوت وقت پس از انقلاب از گسترش نفوذ فرقههاي چپگرا و منافق پيشگيري نميكردند و پي به نقشي كه آنها در صدد اجراي آن بودند نبرده بودند و يا خويش را به ايران نرسانده و شخصاً زمام امور را در دست نميگرفتند و رژيم نيز ساقط ميشد، ملت ايران به مصائب بيشماري مبتلا ميشدند و آن جماعت كه رسالت خود را در پياده نمودن يا به اجرا گذاشتن دين توحيدي بيطبقاتي ميدانستند، سلطه پيدا ميكردند، به احدي ابقا نمينمودند.
رحلت امام طبقات مختلف را به جنب و جوش آورد و ميليونها انسان مانند قلزمي خروشان از تهران و همه شهرستانها جهت كسب فيض حضور در تشييع اين مرد بزرگ و انسان الهي، در سطح جهان آن چنان كوبنده بود كه كثيري از مخالفان يا ناراضيان مستأصل ريزهخوار، عميقاً تحت تأثير و مخالفان اصل رژيم اسلامي در حالت حيرت و بهت قرار گرفتند.
روابط غيبي بين قلوب، مرئي و محسوس نيست؛ ولي آثار، از آن روابط حكايت ميكند. محبوبيت امام در قلوب عموم كامن و مستور بود و خبر رحلت امام (قدسسره) و از دست دادن گوهري كه چيزي جاي آن را نميگيرد، عشق كامن را ظاهر ساخت و صفوف ملت را به هم پيوست و محكم نمود و آب رفته از بركت رحلت آن رادمرد به سرعت به جوي بازگشت و بايد اين فيض پربركت غيبي را براثر خدمت به مردم و نجات تدريجي آنها از مشكلات زنده نگهداشت و قدر اين نوع مواهب را بايد دانست و كاري كرد كه زائل نشود. تشريك مساعي نموده و اگر چندين سال متوالي منظم و مرتب همگي در صف واحد دست به دست هم بدهيم و وطن را به نحو طبيعي به طرف كمال سوق دهيم، حق زندگي خواهيم داشت. اميدواريم كه مقاصد آن بزرگ را در بنيانگذاري حكومت اسلامي دنبال نماييم...»
بدين ترتيب، مراتب ارادت قلبي و عملي جلالالدين نسبت به امام و موضع وي درباره انقلاب اسلامي، روشن ميگردد و ايشان به طور شفاف، ضمن دعوت به «وحدت» و تشكيل «صفواحد» خواستار ميشود كه همه دست به دست هم دهيم و مقاصد امام را در بنيانگذاري حكومت اسلامي، دنبال نماييم.
***
اين خلاصهاي بود از آنچه درباره چهار موضوع اساسي، تاريخ سياسي عصر ما كه در جلسات متعددي با سيد معزز، جلالالدين والحكمه، مطرح و مورد مناقشه قرار گرفته بود. براي حفظ امانت، ضمن نقل خلاصه «مباحثات» در مسائل سياسي ناگفته نبايد گذاشت كه استاد جلالالدين به طور شوخي يا جدي(!) گاهي ديدگاههاي مرا در اين قبيل مسائل، ناشي از «دوران جواني» ميدانست؛ ولي با مرور زمان و گذشت از مرحله «دوران جواني» هنوز هم بر باورهاي خود پايبندم و براي تأكيد و اثبات صحت اين باورها، خوشبختانه امروز «هزار و يك دليل» و سند وجود دارد كه حقايق حوادث تاريخي نيمقرن اخير را در اختيار اهل تحقيق و انصاف قرار داده است.