جلال فلسفه و عرفان و علامه رفيعي قزويني
استاد سيدهادي خسروشاهي
مقدمه: فروردين ماه 1386، سالروز رحلت علامه دوران، جلال فلسفه و عرفان، آقاسيدجلالالدين آشتياني بود؛ ولي از مراسم بزرگداشت ياد و خاطره او، در محافل فرهنگي - فلسفي، متأسفانه خبري نبود! در بعضي از جرائد يادي و تجليلي، نه در خور شأن، به عمل آمد و ديگر هيچ! و فقط در نخستين شماره سال دوم «اطلاعات حكمت و معرفت» نامههايي چند از استاد منتشر گرديد كه گوياي بخشي از تاريخ معاصر و نشان دهنده چگونگي قدرشناسي! محافل دانشگاهي دوران قبل از انقلاب، از شخصيتهاي فرهيختهاي چون جلالالدين بود، تا آنجا كه براي پذيرش «ملاصدراي زمان» - به قول هانري كربن - براي تدريس در دانشگاه، ميبايست از ايشان «امتحان»! به عمل آيد و پس از آن هم، تازه بزرگان قوم! «نپذيرفتند»كه او در دانشگاه تهران تدريس بكند.
بگذرم كه اين قصه پرغصه، سر دراز دارد و مطرح ساختن يا بررسي و تحليل علل آن در اين مقدمه، نه مقدور است و نه معقول و بپردازيم به ياد و خاطره از استاد تا به نوبه خود اداي ديني كرده باشيم، به اين «عمادالفقهاء و سيدالحكما» - به تعبير مرحوم آيتالله رفيعي قزويني - در اجازهنامه اجتهادي كه براي آقاجلالالدين، صادر كردهاند.
به خاطر دارم كه يك بار در مشهد مقدس از استاد جلالالدين در مورد تاريخ دقيق تولدش سؤال كردم و او در پاسخ به شوخي گفت: «من كه خودم يادم نميآيد! اما گويا در ماه رجبالمرجب بوده است. يعني بعدها از پيرمردان روستايي قصبه آشتيان، شنيدم و البته در جايي هم مثلاً پشت قرآن ثبت نشده است، اما تاريخ وفات، به نظرم روزي در جايي ثبت خواهد شد!»و اكنون در آستانه ماه رجب «يادمان علامه آشتياني» را به جاي سالگشت رحلت، در سالروز تولد استاد، منتشر سازيم. در اين يادمان نخست به سابقه آشنايي با استاد اشاره ميكنيم و سپس نگاهي كوتاه بر تاريخ زندگي و آثار وي خواهيم داشت، و سرانجام چند نامه از نامههاي تاريخي استاد به اين جانب را نقل ميكنيم، با اشارهاي به نظريات سياسي وي كه در يادوارهها و مقالات منتشر شده در جرائد، تاكنون به اين امر توجهي نشده است... از پيشنهادها و نظريات تكميلي دوستان علامه جلالالدين، سپاسگزار خواهيم بود.
***
... در اواخر سال 1331 يا اوايل 1332 براي ادامه تحصيل و اقامت دائم در حوزه علميه قم، به اين شهر آمدم ولي از لحاظ درسي و تحصيلي، شرايط داشتن اتاقي در مدرسه «حجتيه» را دارا نبودم. با استاد بزرگوار آيتالله شيخ جعفر سبحاني مدظلهالوارف، با توجه به سابقه آشنايي ايشان با مرحوم والد ماجد و اخوانعظام، مشورت كردم و ايشان به ياري شتافتند و به دو نفر از شاگردان خود كه اهل «خمين» بودند و در مدرسه فيضيه حجرهاي داشتند، توصيه كردند كه به طور موقت در حجره آنها سكونت كنم تا حجره يا جايي مستقل پيدا شود و آنها به احترام استاد خود، پيشنهاد را پذيرفتند؛ ولي موافقت مرحوم «ابن الشيخ» متولي مدرسه فيضيه قبل از مرحوم آيتالله علمي (پدرزن استاد محمد مجتهدي شبستري) مورد نياز بود كه به ايشان مراجعه كردم و معلوم شد كه از همدورهها و علاقهمندان اخوي معظم، مرحوم آيتالله سيداحمد خسروشاهي است و بلافاصله موافقت كرد و من در مدرسه فيضيه در حجره اين دو بزرگوار مستقر شدم.آيتالله جلالي خميني هم كه گويا خود ساكن آن مدرسه نبود، هر چندي يكبار به ديدار همشهريهاي خود به آن حجره سر ميزد و از همان تاريخ، آشنايي با ايشان هم آغاز گرديد.
در حجرههاي متعدد مدرسه فيضيه، طلاب جديد در كنار فضلاي قديم، و هر كدام از شهري و روستايي دور يا نزديك، در كنار هم زندگي ميكردند و «آقا احمد» طلبه جوان و فرزند كوچك مرحوم آيتالله بروجردي هم به توصيه پدر در اين مدرسه حجرهاي داشت و از صبح تا شب در آن جا به سر ميبرد تا درس بخواند و مغرور «بيت» و رفت و آمد آنها نشود!
... از جمله معاريف اين مدرسه،آقاسيدجلالالدين آشتياني بود كه در طبقه دوم طرف غرب مدرسه، حجرهاي داشت و گاهي سروصداي «مباحثه» او، وقتي در و پنجره حجره باز بود، به پايين هم ميرسيد!.. خطيب شهير مبارز، حضرت آقاي شيخ علي اصغر مرواريد -حفظهالله - هم كه در آن ايام طلبه جواني بود، اتاقي در كنار حجره آقاجلال داشت و هم حجره ايشان، آيتالله شيخ محمدحسين زرندي، امام جمعه فعلي كرمانشاه بود.
در محيط مدرسه، جوي روحاني و معنوي و دوري از ماديات و زرق و برق زندگي، حاكم بود و همگان به درس و بحث، - منهاي زندگي مادي - مشغول بودند. هم حجرههاي اين جانب كه هنوز تسلطي بر زبان فارسي نداشتم، در آموزش طبيعي زبان، موثر بودند و آشنايي من با آنها كه اهل روستاهاي خمين بودند، موجب شناخت بيشتر از «حاج آقا» - امام خميني - گرديد، چرا كه قبلاً در تبريز، از اخوي بزرگوار آيتالله سيداحمد خسروشاهي كه همدرس امام، در درس آيتالله حاج شيخ عبدالكريم حائري يزدي بود، از فضائل اخلاقي و معنوي ايشان اشاراتي شنيده بودم، چون حضرت اخوي، خود علاوه بر تحصيل علم و فقاهت، اهل سير و سلوك هم بود و به همين جهت به «حاج آقا» - اهل فلسفه و عرفان - ارادتي خاص داشت. قبل از آن تاريخ » - 1332 - حاجآقا در «مَد-رس» فيضيه، درس اخلاق و تدريس فلسفه داشت و به قول جلالالدين، در مقاله «در رثاي امام عارفان»: « متجاوز از بيست سال شرح منظومه و اسفار تدريس كردند و يگانه مشعل فروزان علم توحيد و معرفت ربوبي و استاد وحيد در علم عرفان و ... محسوب ميشوند و مدتي هم براي برخي از ارباب معرفت شرح قيصري بر فصوص را تدريس كردند...»
و همان طور كه جلال الدين آشتياني در زندگي نامه تكميلي « خود نوشت» مينويسد :«مدتي نيز در درس استاد حاج آقا روحالله خميني، حضور به هم رسانيده» است و به هر حال آقاجلال در آن دوران يكي از معاريف فضلا به شمار ميآمد. در مدرسههاي طلبگي، نوعاً طلاب جديد و جوان «اشكالات» درسي خود را از «فضلا» حاضر در مدرسه ميپرسيدند كه در واقع نوعي «كمك درسي سهلالوصول» بود و حقير هم بارها اشكالاتي را كه داشتم، از آقاجلال آشتياني ميپرسيدم و او با بيان شيوا و شرح گويا و لهجه زيبا، به حل مشكلات درسي ميپرداخت.
همين امر، عليرغم اختلاف سني، موجب آشنايي با آقاي آشتياني گرديد. ولي اقامت موقت حقير در مدرسه فيضيه دو يا سه ماه بيشتر طول نكشيد و در مدرسه حجتيه به لطف مرحوم آيتالله آقا شيخ اسحاق آستارائي، - متولي و مدير مدرسه و از اصحاب مرحوم آيتالله حجت - حجرهاي نصيب شد و از فيض حضور فضلاي فيضيه محروم شدم.ولي همين آشنايي مقدماتي، كه موجب دوستي و آشنايي با آقاي آشتياني گرديد و در جلسات منزل مرحوم آقاسيدمهدي رضوي قمي در تهران، استمرار يافت.
خانه امن در تجريش!
بعضي از شبهاي جمعهاي كه از قم به تهران ميآمدم، پس از پايان تفسير آيتالله طالقاني در مسجد هدايت - خيابان استانبول - سوار بنزهاي 190 دودزاي گازوئيلي توپخانه ميشدم كه تا تجريش 5 ريال كرايهاش بود و 15 دقيقه بيشتر هم طي جاده عمدتاً خاكي وليعصر فعلي، طول نميكشيد. از ميدان تجريش تا كوچه مقصودبك و باغ مرحوم آقاي سيدمهدي رضوي قمي هم راهي نبود. آقاي رضوي در دوره ملي شدن صنعت نفت، كانديداي نمايندگي قم شد، ولي خود به امر وكالت و قضاوت ميپرداخت و داراي تحصيلات حوزوي بود.
منزل وي يك باغ چند هزار متري بود و دو سه اتاق درويشي را هم دم در براي مهمانان و يا دوستان بيمكان! اختصاص داده بود كه از دوستان آقاي سيدمحمدباقر رضوي فرزند ايشان بودند كه خود دانشجوي دانشگاه بود و با «نهضت مقاومت ملي» همكاري داشت.اصحاب مهمانسراي طلبگي، علاوه بر استاد جلالالدين آشتياني، آقايان: دكتر ابراهيم يزدي، مهندس مصطفي چمران، مهندس طاهري قزويني، مهندس عربزاده، مهندس شكيبنيا، دكتر عباس حائري، مهندس مرتاضي، دكتر كاظم يزدي و دو سه دانشجوي ديگر و اين جانب بوديم.
بحثها عمدتاً در زمينه مسائل اجتماعي - اسلامي بود و حرف آخر را در اين زمينهها البته استاد جلالالدين آشتياني ميزد؛ ولي او خيلي علاقه نداشت كه در مسائل سياسي مورد نظر آقايان، با آنها هماهنگ شود و گاهي هم مرا شفاهاً و كتباً نصيحت ميكرد كه گول اين حرفها را نخورم!... و ميگفت بعضي از اينها اگر روي كار بيايند، با من و شما همان رفتار را ميكنند كه قبلاً با آيتالله كاشاني و كل روحانيت كردند! - و پس از پيروزي انقلاب اسلامي متأسفانه عملكرد بعضي از دوستان آن دوران، صحت نظريه استاد جلال آشتياني را روشن ساخت.
البته من خودم «مليگرا» نبودم و هوادار و سمپات فدائيان اسلام و جريان اسلامي نهضت ملي به شمار ميآمدم، ولي در مبارزه با رژيم كودتا با «نهضت مقاومت ملي» هم همكاري داشتم و حداقل اعلاميههاي آنان را - كه علاوه بر دوستان قمي يا دانشجو، گاهي خود آقاي آشتياني آنها را براي من از تهران ميآورد - در حوزه علميه قم - بدون آنكه نزديكترين دوستانم هم بدانند - توزيع ميكردم.در بحثهاي متفرقه در جلسات منزل آقاي رضوي استاد آشتياني از سياست بيرون ميرفت و گاهي سخن به فلسفه و عرفان به ميان ميآورد و عاشقانه داد سخن ميداد و اوج ميگرفت، ولي اغلب بچهها! چون معلومات چنداني در اين زمينه نداشتند، خيلي از بحثهاي جدي فلسفي استقبال نميكردند، ولي در بحثهاي عرفاني به وضوح ميديدم كه شهيد مصطفي چمران به فكر فرو ميرفت و در واقع حالت او دگرگون ميگرديد.
يادم رفت بگويم كه يكي از اصحاب آن باغ و ساكن يكي از آن اتاقهاي دم در، درويشي بود پير، با ريشي بلند و گيسواني آشفته و عصايي بر دست و كشكولي آويزان بر دوش! كه ميآمد و مينشست و در ناهار درويشي بچهها شركت ميكرد، ولي كمتر حرف ميزد، يا اصلاً حرف نميزد و بعد ميرفت و در باغ قدم ميزد و گاهي سنگريزهها را يك يك جمع ميكرد و در كشكول خود ميريخت و سپس آنها را يك يك درميآورد و به جوي آبي كه روان بود، ميانداخت!
روزي فلسفه اين كار را از او پرسيدم. لبخندي زد و گفت: «تجسم و تشبيه عملي روزگار است و آدمها و جمعآوري چيزهايي به نام مال و ثروت ... و همچنين اشارهاي است به گذر عمر و آمد و رفت انسانها... اگر آدم بفهمد كه چيزي جز مثل اين سنگريزهها در اين جهان پهناور و عالم هستي بزرگ، نيست، ديگر خيلي باد تو دماغش نميافتد. و ميفهمد كه چند روزي بيش ماندني نيست و اين آب او را با خود ميبرد و اگر اين را دانست، به روشني ميفهمد كه اين چند روز هم ارزش و اعتبار و دلبستن به آن را ندارد.»
روزي گفتم: «جناب مرشد، من قلباً درويش مسلكم و اصلاً طلبه يعني درويش! نصيحتي دهيد كه مفيد افتد و تجربه آموزد.» لبخند خاص خودش را زد و گفت: «اولاً من مرشد و استاد نيستم، آقا جلال استاد است. ثانياً من كي هستم كه شما سيد اولاد پيامبر اكرم را نصيحت كنم؟ جدّ شما نصيحتها را كرده. آنها را آويزه گوش كنيد، خيلي چيزها به دست ميآيد.» گفتم: «بالاخره شما عمري سپري كردهايد و تجربهاي اندوختهايد. بد نيست كه ما هم از ثمره آن تجربهها بهرهمند شويم» گفت: «هميشه بياد خدا باش، همه چيز خود بخود حل ميشود... البته يك نكته را ميخواهم به شما يادآور شوم و آن اينكه: هميشه همانند ديگران و همانگ مردم بشويد! من گاهي كه اينجا ميآيم و شما هم مِيآييد، آقاجلال و بچهها اغلب روي گليم و فرش مينشينند؛ اما شما گاهي روي صندلي مينشينيد! صندلي غرور ميآورد و زمين نشستن فروتني. امان از اين صندلي كه وقتي انسان به آن بچسبد، ديگر ول نميكند و بالاخره هم ضايع ميشود.» گفتم: «من اشاره كردم كه خود درويش مسلكم و علاقهاي به صندلي ندارم، ولي به اين دليل گاهي روي صندلي مينشينم كه اشراف به باغ داشته باشم و درخت و گل و سبزه و جوي آب را بهتر ببينم، وگرنه اين تك صندلي شكسته كه دل بستن ندارد!» گفت: «اين راه بهتري هم دارد. هرگاه خواستيد درختها و گلها را بهتر ببينيد و به جوي آب نظر كنيد و گذر عمر را...، داخل باغ برويد و همه چيز را به راحتي و از نزديك نظاره كنيد! بدون صندلي شكسته هم ميشود باغ و دنيا را بهتر و زيباتر ديد!»
از استاد جلال آشتياني درباره درويش پرسيدم. گفت: «آدم عجيبي است. خيلي كم حرف است و كارهاي غريبي انجام ميدهد. شايد ميخواهد خود را ديوانه نشان دهد تا كسي مزاحمش نشود...» من هم البته از آن تاريخ آن تك صندلي شكسته را ول كردم، ولي بعدها و با مرور زمان فهميدم كه مراد او از «صندلي» كه انسان را «ضايع» ميكند، چه بود! مراد او صندليهايي بود كه بعدها به دست آمد و آنها را چسبيديم و دل بستيم و از خيلي چيزها غافل مانديم!
* * *
... پس از كودتاي ضد مردمي 28 مرداد، پاتوق امن همه بچهها، باز منزل آقاسيدمهدي رضوي بود و در واقع اين خانه امن كه پناهگاه دانشجويان وابسته به انجمن اسلامي دانشجويان و اعضاي هوادار و نهضت مقاومت ملي بود و به يكي از مراكز عمده فعاليت سياسي ضد رژيم كودتا تبديل شده بود و سالها همچنان «خانه امن» اسلامگرايان و مركز تجمع و مشورت دانشجويان در راستاي اهداف «نهضت مقاومت» بود كه پايهگذار اصلي آن هم باز رهبران اسلامگراي نهضت و در را‡س آنها، آيتالله سيدرضا زنجاني و آيتالله سيدابوالفضل زنجاني و دوستاني مانند مرحوم محمدنخشب بودند و با اشراف و رهنمود آنها، به فعاليت سياسي---- اجتماعي ميپرداختند.
در يكي از ديدارهاي پاياني در منزل آقاي رضوي، استاد جلالالدين آشتياني، روي همان ذوق عرفاني و فلسفه اشراقي، مكتوبي را كه از استاد بزرگوار خود آيتالله علامه رفيعي قزويني در اختيار داشت، با چند حاشيه توضيحي و با عنوان زير، به اين جانب اهدا نمود كه اينك متن اصلي آن مكتوب و حواشي استاد آشتياني، براي استفاده عموم، منتشر ميگردد.
اين مكتوب در تاريخ سوم شعبان 1376 ه-.ق.م/اسفندماه 1335 (نيم قرن پيش) به درخواست آقاي ذوالمجد طباطباييقمي «تحرير و قلمي» شده است و متن كامل آن مكتوب چنين است:
«من افادات سيدنا الاستاذ العلامه المترقي بمدارج الحق و اليقين خاتم الحكماء المحققين الحاج سيدابوالحسن القزويني روحي فداه به رسم يادبود تقديم به دوست عزيز و برادر گرامي قدوه الفضلا آقاي خسروشاهي دام فضله العالي ميگردد.
جلالالدين الموسوي
مراتب چهارگانه سير معنوي انسان
بسمالله الرحمن الرحيم.بدان كه: قوه عمليه در نفس انسانيه كه كارفرماي بدن جسماني است، در رسيدن به اوج سعادت و كمال ناچار است كه مراتب چهارگانه را كه خواهيم شرح داد، به سير و حركت معنويه عبور نموده، تا ازحضيض نقص حيوانيت به ذروه علياي انسانيت نائل و برخوردار شود.
مرتبه اولي كه او را «تجليه» خوانند، آن است كه نفس قوي و اعضاي بدن را به مراقبت كامله در تحت انقياد و اطاعت احكام شرع و نواميس الهيه وارد نموده كه اطاعت اوامر و اجتناب از منهيات شرعيه را به نحو اكمل نمايد تا پاكي صوري و طهارت ظاهريه در بدن نمايان شود و در نفس هم رفته رفته خوي انقياد و ملكه تسليم براي اراده حق متحقق گردد و براي حصول اين مرتبه، علم فقه بر طبق طريقه حقه جعفريه كافي و به نحو اكمل عهدهدار اين امر است.
مرتبه ثانيه كه آن را «تخليه» نامند، آن است كه نفس به مضار و مفاسد اجتماعي و انفرادي اخلاق رذيله و خويهاي پليد آگاهي يابد و به تدبر در عواقب وخيم آنها در دنيا و عقبي بر طبق دساتير مقرره در فن «علم اخلاق» آن صفات ناپسند را از خود دور و محو نمايد، همچون كبر و حسد و حرص و شهوت و بدبيني به خلق و خودخواهي و باقي صفات رذيله كه در كتب اخلاق ثبت است و اين كار در معالجات روحاني و طب الهي همچون خوردن مسهلات و داروهاست براي رفع اخلاط فاسده در معالجه جسماني و طب طبيعي.
مرتبه ثالثه كه آن را «تحليه» نامند، آن بود كه پس از حصول تخليه و رفع موانع خود را به زيور اخلاق نيك و خويهاي پسنديده كه در نظام اجتماع و فرد تأثير به سزا و عميق دارند، آراسته كند و اين خود پاكيزگي باطن و طهارت معنويه است كه تا اين معني حاصل و متحقق نشود، آدمي در باطن آلوده و نجس خواهد بود، هر چند كه ظاهر بدن محكوم به پاكي ظاهري است و اين كار در طب روحي و معالجه نفس مانند خوردن غذا و استعمال دواي مقوي است كه براي توليد نيرو و قوت در بدن در طب جسماني به كار ميبرند.
و پس از حصول و تحقق مراتب سهگانه فوق از بركت صفا و پاكي روح در نهاد آدمي جاذبه محبت به حضرت حق پيدا گردد كه توليد آن از مجذوب شدن قهري است به عالم حقيقت و سرد شدن از عالم مجازي كه عرصه ناپايدار ممكنات است و رفتهرفته محبت شدت نمايد و اشتعال و افروختگي عجيب در روح عيان گردد و از خود بيخود و بيخبر شود و اين مقام را كه مرتبه چهارم از قوه عمليه است، «فنا» گويند.
و مقام فنا فيالله سه درجه دارد:
- درجه اولي فنا در افعال است كه در نظر عارف سالك جمله مؤثرات و همه مبادي اثر و اسباب و علل از مجرّد و مادي و قواي طبيعيه و اراديه بيهوده و بياثر شود و مؤثري غير از حق و نفوذ اراده و قدرت حق در كائنات نبيند و عوامل اين عالم را محو و ناچيز در حيطه قدرت نامتناهي الهي شهود نمايد و در اين حال يأس تمام از همه خلق و رجاء تام به حق پيدا شود و حقيقت آيه كريمه «و ما رميت اذ رميت و لكن الله رمي» را به عين شهود بدون شائبه پندار و خيال، عيان بيند و لسان حال او مترنم به مقال ذكر كريم2 «لاحول و لا قوه الله بالله» گردد و در اين مقام بزرگترين قدرتها و نيروهاي مقتدرترين سلاطين عالم امكان با قدرت و نيروي پشه ضعيف در نظر حقيقت بين او يكي شود و اين درجه را «محو» گويند.
- درجه ثانيه، فنا در صفات حق تعالي است. بيان اين مقام آنكه: انواع مختلفه كائنات كه هر يك در حد خود تعيني و نامي دارند، مانند «ملك» و «فلك» و «انسان» و «حيوان» و «اشجار» و «معادن» كه در نظر اهل حجاب به صورت كثرت و تعدد و غيريت متصور و مشهود هستند، در نظر عارف الهي يكي شوند، يعني همه را از عرش اعلاي تجرد تا مركز خاك به صورت نگارستاني مشاهده نمايد كه در تمامت سقف و ديوار آن عكس علم و قدرت و حيات و رحمت و نقش لطف و مهر و محبت الهي و عنايت يزداني به قلم تجلي نگاشته و پرتو جمال و جلال حق بر آنها افتاده است.3
در اين نظريه بر و بحر و درياها و خشكيها و افلاك و خاك عالي و داني همه به هم متصل و پيوسته و يكي خواهند بود و همه با يك نغمه و به يك صداي موزون خبر از عظمت عالم ربوبي ميدهند و در اين مقام به حقيقت توحيد و كلمه طيبه لااله الاالله متحقق شود. يعني همه صفات كمال را منحصر به حق داند و در غيرحق ظل و عكس صفات كمال را پندارد و اين مقام را «محق» خوانند.
- درجه ثالثه مقام فنا در ذات است كه فنا در احديّت گويند و در اين مقام همگي، اسماء و صفات از صفات لطف همچون رحمان و رحيم و رازق و منعم و صفات قهرمانند قهار و منتقم را مستهلك در غيب ذات احديت نمايد4 و به جز مشاهده ذات احديت هيچگونه تعيني در روح او باقي و منظور نماند، حتي اختلاف مظاهر همچون جبرئيل و عزرائيل و موسي و فرعون از چشم حقيقت بين صاحب اين مقام مرتفع شود. مهر و خشم حق، بسط و قبض، عطا و منع وي، بهشت و دوزخ براي او يكي گردد. صحت و مرض و فقر و غنا و عزت و ذلت برابر شود.5 در اين مرحله است كه شاعر عارف الهي نيك سروده كه گفته:
گر وعده دوزخ است و يا خلد، غم مدار بيرون نميبرند تو را از ديار دوست
و شايد يكي از مراتب استقامت كه در صحيفه الهيه امر بدان فرموده و ممدوح در علم اخلاق و محمود در فن عرفان است، همين مقام شامخ فنا در ذات است و اين مقام را «طمس مقدم» خوانند كه به كلي اغيار از هر جهت محو و نابود گشته، توحيد صافي و خالص ظهور و تحقق يافته است. در اين مرتبه كه آخرين منازل و سفر اليالله - جلت عظمته - بود، به لسان حقيقت گويد: «ياهو يا من ليس الاّ هو!» و چون طالب حق به اين مقام رسيد، از هويت او و هويت همه ممكنات چيزي نمانده، بلكه همگي در تجلّي حقيقت حق متلاشي و مضمحل شدهاند: لمن الملك اليوم لله الواحد القهار.
به خواهش حضرت آقاي ذوالمجد طباطبائي قمي - سلمهالله تعالي - تحرير و قلمي شد با مراعات اختصار.
في سوم شهر شعبان المعظم سنه 1376 مطابق اسفند1335.
* * *
يادداشتها و حواشي آقاسيدجلال آشتياني بر مكتوب عرفاني علامه قزويني:
1. من افادات سيدنا الاستاد العلامه المترقي بمدارج الحق و اليقين خاتمالحكماء و المحققين الحاج سيد ابوالحسن القزويني روحيفداه به رسم يادبود به دوست عزيز و برادر گرامي قدوه الفضلاء آقاي خسروشاهي دامفضلهالعالي ميگردد. جلالالدين الموسوي
2. يا گويد:
در پس آينه طوطي صفتم داشتهاند آنچه استاد ازل گفت بگو، ميگويم
3. لسان عارف در اين مقام مترنم به اين مقال ميگردد:
اين همه جام مي و نقش مخالف كه نمود يك فروغ رخ ساقي است كه در جام افتاد
4. حتي اعيان ثابته و ماهيات امكانيه مستجن در غيب ذات و تخوم حقيقت حق خواهد بود:
آنچه در نعت جلال آيد و در وصف جمال همه در روي نكوي تو مصور بينم
5. مخفي نماند كه فناي در ذات مراتبي دارد. درجه اول از فنا عدم روِيت غيرحق است كه سالك در اين مرحله جز حق موجودي را نميبيند، فاني در وحدت است و رجوع به كثرت ندارد. اگر رجوع به كثرت نمود، حق را مشاهده نموده، در عين خلق و بالعكس. اين مقام را مقام صحو بعد المحو نامند و تمكين بعدالتلوين گويند و مرتبه اخير همان فنا عنالفنائين است. حرره جلالالدين آشتياني
***
در پايان اين بخش، براي شناخت بيشتر استاد و معلم جلالالدين، آيتالله علامه، سيدابوالحسن رفيعي قزويني، به شرح حال وي اشارتي مينمائيم:
آيتالله سيدابوالحسن رفيعي از فقها و مشاهير فلاسفه و معاصر، در سال 1315 هجري قمري، در قزوين، در خاندان علم و فقاهت و تقوي بدنيا آمد... مقدمات و دروس متن را در زادگاه خود در محضر اساتيد آن زمان تلمذ نمود و سپس به تهران رفت و از محضر پرفيض علماي معروف، حكمت و كلام و فلسفه و هيئت و رياضيات فراگرفت و در سال 1338 ه- .ق به قزوين بازگشت... در سال 1340 ه-.ق به قم هجرت نمود و در درس آيتالله شيخ عبدالكريم حائري --- موسس حوزه ---- شركت نمود و خود به تدريس اصول و فلسفه پرداخت... و در همان زمان، به درجه اجتهاد رسيد و به قزوين و تهران مراجعت نمود و بر افاضه علوم بر طلاب ادامه داد... و يكي از اساتيد معروف دوران شد و شاگردان برجسته بسياري تربيت نمود و آيتالله مهدوي، امامي كاشاني، شهيد مطهري، جلالالدين آشتياني و نظائر آنها، از جمله شاگردان وي بودند.
آيتالله رفيعي قزويني آثار و تأليفات بسياري در فقه و كلام و حكمت و عرفان دارند كه متأسفانه اغلب آنها مخطوط است و فقط 8 رساله از آن مرحوم، اخيراً توسط آقاي محمدرضا بنداچي در قزوين منتشر شده است.
كتب فقهي معظمله شامل كتابهاي: صلاه، حج، ارث، نكاح، مكاسب، حاشيه بر عروهالوثقي و غيره كه به طور استدلالي تأليف شدهاند، مانند بسياري از آثار كلامي و فلسفي ايشان تاكنون چاپ نشده است.
از جمله آثار فلسفي و كلامي ايشان عبارتست از: حواشي و تعليقات و مقدمه بر: اسرارالحكم ملا هادي سبزواري، شرح اشارات و شفاي بوعليسينا، شواهد الربوبيه و انصار اربعه ملاصدرا، شرح تجويد قوشجي، شرح منظومه سبزواري، قبسات ميرداماد، شرح فصوصالحكم قيصري، شوارق اللهام ملا عبدالرزاق لاهيجي، كلمهالاشراق قطبالدين شيرازي و دهها اثر ديگر...
در خرداد ماه سال - 1386 ش - همايش بزرگداشت معظمله در قزوين، با شركت گروهي از اساتيد و علما برگزار شد، و اي كاش بانيان اين همايش نيكو براي چاپ آثار ايشان هم اقدامي بنمايند.