گفتگوي استاد خسروشاهي درقاهره با معاون اول جمال عبدالناصر رهبر فقيد مصر (2)
آنجا سخن از انقلاب از لحاظ فرهنگي بود..حسين شافعي: بله! و اين اهميت مبارز بودن حزب را نشان ميدهد. متأسفانه اينجا در مصر حزب مبارزي وجود نداشت، بلكه حزبي براي حمايت از رژيم وجود داشت. تفاوت بزرگي بين حزب مبارز و حزب مدافع نظام وجود دارد. از همين رو، كساني كه انقلاب را برپا نمودند، آمادگي خود براي جانبازي را اثبات كردند واين همان محك مثبت اصلي بود. خداوند سبحان، مؤمنان را اينگونه توصيف ميكند:قالت الاعراب آمناقل لم تومنوا ولكن قولو اسلمنا و لمايدخل الايمان في قلوبكم وان تطيعواالله و رسوله لن يلتكم من اعمالكم شيئا عربهاي باديه نشين گفتند: ايمان آوردهايم، بگو،شما ايمان نياوردهايد، بگوييد اسلام آوردهايم، اما هنوز ايمان وارد قلب شما نشده است و اگر از خدا و رسولش اطاعت كنيد، چيزي از پاداش كارهاي شما را فروگذار نميكند سپس مؤمنان را معرفي ميكند:انماالمومنون الذين امنوا بالله و رسوله ثم لم يرتابوا - مؤمنان واقعي تنها كساني هستند كه به خدا و رسولش ايمان آوردهاند، سپس هرگز شك و ترديدي به خود راه ندادهاند. در اوامر، نواهي و وعده نصرتش شك و ترديدي به خود راه ندادهاند .
وجاهدوا باموالهم وانفسهم في سبيل الله - وبا اموال و جانهاي خود در راه خدا جهاد كردهاند. اين همان محكي است كه صدق ايمان را ثابت ميكند. به همين دليل ادامه ميدهد:اولئك هم الصادقون - آنها راستگويانند . وقتي ميگويد من مؤمنم ولي دليلي براي حرفش اقامه نميكند و براي نيكوكاري آمادگي ندارد، ايمانش صحيح نيست، آيا شنيدهايد كه كسي مهريه نداده و بدون پول ازدواج كرده باشد؟ چنين چيزي صحيح نيست.ولي حزب مبارزي در مصر وجود داشت، مثل حزباخوان المسلمين ، حزبي كه در فلسطين جهاد نمود و در مصر منشاء آثار مثبت زيادي بود و به شكل عملي هم در انقلاب مشاركت كرده بود. حتي اگر بپذيريم كه هيچيك ازافسران آزاد عضو اين حزب نبودند، ميدانيم كه رئيس جمهورجمال عبدالناصر باشهيد حسن البناء بيعت كرده بود و انورسادات هم عضو اخوان بود، و يا خود شما با آنان در ارتباط بوديد و برحسب آنچه در مطبوعات و برخي كتابها خوانده يا از بعضي رهبران اخوان شنيدهام، با مسئول تشكيلات اين حزب در ارتش جلسات ويژهاي برگزار ميكرديد. با اين همه، پس از آنكه زمام امور دردستمردان انقلاب قرار گرفت، به آنها اجازه نداديد كه فعاليتشان را ادامه دهند و پس از چندي آنان را به توطئه متهم كرديد. آخرين اتهامي كه متوجه آنان شد، نمايش ترور عبدالناصر در ميدانالمنشيه اسكندريه* بود! نظر شما چيست؟
شافعي: من طبعاً هم عصر با اين جريانات بودم و ممكن است بيشترين مخالفتها با اخوان المسلمين از ناحيه فكري و تبليغي صورت گرفته باشد، نه از طريق زور و سركوب و پليس. من تجربهام با آنان را براي شما نقل ميكنم. حلقهي رابط من با اخوان، فردي به نام سرهنگمحمود لبيب بود. او از جمله افرادي بودكه در سال 1912 (م) همراه با ارتش مصر در جنگ ليبي شركت كرده بود.محمود لبيب شخصيت محبوبي داشت و به عنوان رابط اخوان المسلمين در درون ارتش و از جمله سواره نظام كه من يكي از افرادش بودم عمل ميكرد.لبيب با من ارتباط پيدا كرد و من دوشنبه هر هفته جلسهاي براي او در منزلم تشكيل ميدادم كه جلسات دوستانهاي بود و عدهاي از افسران در آن شركت ميكردند. اين اقبال به سمت اخوان از آن رو بود كه تمامي احزاب، سازمانها و جريانهاي سياسي در مصر، به آخر خط رسيده بودند و ميتوان گفت كه در بين اين گروهها، اخوان المسلمين و كمونيستها تنها گروههاي فعال محسوب ميشدند. طبعاً پادشاه مصر (ملك فاروق) نيز ناچار شد آنچه را كهپليس آهنين خوانده ميشد، براي مقابله با اين فعاليتها تأسيس كند. بله! اين درست است كه اخوان المسلمين از موعدي كه براي آغاز انقلاب مقرر شده بود با خبر بودند. ما به دليل مشاركتي كه آنان با مادر جنگ فلسطين كردند، با آنها هم دل و دوست بوديم، اما زماني كهنقراشي * كشته شد وابراهيم عبدالهادي * به حكومت رسيد و جنگ تمام شد، اعضاي اخوان بلافاصله پس از بازگشت از جبهه فلسطين بازداشت شدند و روانه زندان گشتند. آنچه كه ابراهيم عبدالهادي نسبت به اعضاي اخوان المسلمين انجام داد، از جمله مواردي بود كه پس از انقلاب در محاكمه وي مطرح شد، چرا كه ما آنان را عناصري مجاهد ميدانستيم كه فعاليت و تأثيرشان در جنگ فلسطين مشهود بود، اما با كمال تأسف اين خود آنان بودند كه دشمنيها را آغاز كردند و تصور كردند كه ما با پيروز شدن در انقلاب، چيزي كه متعلق به آنان بود را غصب كردهايم. آنها فكر ميكردند كه ما انقلاب را به آنها ميسپاريم، در حالي كه ما به دليل سازماندهي و نيز دعوت مردم به اسلام، هيچ مخالفتي را در مقابل خود نديديم. اين اولين اشتباه آنان بود.اشتباه دوم آنها هم اين بود كه گمان ميكردند اسلام جديدي آوردهاند! هيچكس اسلام جديدي نياورده و نخواهد آورد! بلكه اسلام همان اساسي است.كه 14 قرن پيش سرور خلايق (ص) آن را بنا نهاد. آنان به خود اجازه ميدادند كه ارزيابي كنند چه كسي مسلمان است و چه كسي نامسلمان است! وقتي خداوند سبحان به فرستادهاش فرموده است:ولست عليهم بمسيطر و لست عليهم بوكيل شما كي هستيد كه اسلام و عدم اسلام افراد را معين كنيد؟ پس از آن، تا احساس كردند كه انقلاب در حال مستحكم كردن جاي پاي خود است، كنترل خود را از دست دادند و عمليات مختلفي را به قصد كودتاي داخلي در ارتش آغاز كردند.اولين عمليات آنها در سال 53 و در واحد توپخانه شكل گرفت. در اينجا لازم است مطلبي را ذكر كنم. در پانزدهم ژانويه سال 1953سعيد رمضان نزد من آمد. او دامادحسن البنا بود... بله او را ميشناسم و پس از اين تاريخ به ايران آمد. او با من دوست بود و بعد از آنكه مجلهالمسلمون را در مركز اسلامي سوئيس منتشر كرد، او را درژنو ملاقات كردم. مرد برجسته و فرهيختهاي بود. شافعي: بلي او خطيب رسمي محيطهاي دانشجويي بود. نزد من آمد و گفت كهحسن هضيبي * ميخواهد با جمال عبدالناصر ملاقات كند و از من خواست كه به ديدار او بروم و زمان ملاقات را تعيين كرد. پس از اينكه يك ساعت و نيم تأخير كرد و با تماس تلفني از تأخيرش عذرخواست، بالاخره به محل جلسه رسيد، در حالي كهسعيد رمضان وحسن الشافعي * برادر بزرگتر من كه اكنون فوت كرده است، به همراهش بودند. به هر حال آمدند وهضيبي بعد از آنكه در مكانش استقرار يافت، از موضعي بالاتر و در مرتبه رهبري و ارشاد، همانطور كه مثلاً ژنرال آمريكايي بعد از حمله اتمي شروطش را به امپراتور ژاپن ديكته ميكرد، شروع به صحبت كرد، مضمون سخنان وي چنين چيزهايي بود:
شما انقلاب كرديد و پادشاه را ساقط نموديد، بسيار خوب، و بعد از آن، در آنچه به شما ارتباط داشت و ارتباط نداشت و آنچه آن را ميفهميديد و نميفهميديد، دخالت كرديد. در برج عاج نشستيد، ولي نميدانيد كه چه بايد گفت و چه بايد كرد. مثلاً چند روز پيش براي خريد سيب رفتم، گفتند سيبي وجود ندارد! چون انقلابيون همه چيز را گرفتهاند. اخيراً هم كه قدرت زير دندانتان مزه كرده است و در نظر داريد كه اوضاعتان را تثبيت كنيد و به همين دليل، تأسيس آنچه كه نامش راهيئه التحرير گذاشتهايد را اعلام كرديد. اين هيئه التحرير ديگر چيست؟ به نظر ما چيزي نيست مگر تشكلي مانندحزب ملت كهصدقي پاشا آن را علم كرد و به غير از اراذل و اوباش، كسي در آن عضو نشد. در واقع قصد شما از اين كار اين است كه پرچم اخوان را پايين بكشيد و بيرقهيئه التحرير را به جاي آن برافرازيد، ولي بايد بدانيد كه اخوانالمسلمين جنبشي جهاني است كه در انقلاب ذوب نميشود.
شما فكر ميكنيد كه فقط بايد در كانال سوئز بجنگيد، ولي ما تكليف را اين ميدانيم كه در مراكش هم عليه استعمار مبارزه كنيم و... سبحانالله! من بدون اينكه كلامش را قطع كنم به سخنانش گوش ميدادم. بعد از آنكه حرفهايش تمام شد از جايم برخاستم و به او سلام كردم! و گفتم كه اگر شيخحسنالبناء زنده بود، يقيناً چيزهاي ديگري غير از آنچه الان شنيدم، ميشنيدم و او ميگفت:اين افراد كاري را انجام دادند كه ما نميتوانستيم انجام دهيم(؟!) پس بايد دستمان را در دست آنان گذاريم و راه را كوتاه كنيم. بويژه آنكه شما پايگاهي در بين جوانان مسلمان داريد و ما نيازمند آنان و نيز مبلغان شما هستيم و از اين طريق ميتوانيم كه از راه ميانبر به موفقيت برسيم. والسلام عليكم.البته نميخواستم به برادران انقلابيام چيزي بگويم كه باعث كدورتشان شود، زيرا ما در وضعيتي قرار داشتيم كه به شدت محتاج اتحاد و تأليف قلوب بوديم، چرا كه خداوند رسولش را ياري نكرد، مگر با تأليف بين قلوبوان ارادوا ان يخضعوك فان حسبك الله هوالذي ايدك بنصره و بالمؤمنين و الف بين قلوبهم و لكن الله الف بينهم انه عزيز حكيم.
در نهايت، پس از اينكهعمليات توپخانه شكست خورد، سعيد رمضان در ستاد فرماندهي نزد من آمد و گفت:برادرم حسين! خواهش ميكنم به انقلابيون بگو گوش به كلام مغرضين ندهند. اما عمليات كشف شده بود و عوامل آن به محاكمه كشيده شدند. او آن حرفها را زد تا خود را از اين جريان، دور جلوه دهد.سپس در سال 1954 و با همدستي تمام احزاب و تشكلهاي قديمي، تلاش كردند تا سوارهنظام را كه من شخصاً فرمانده آن بودم، از هم بپاشند. لذا برخلاف دستورات من، تجمعي را شكل دادند. آنها و به ويژه كمونيستهاي موجود در بين آنان، درخواست برپايي تجمعي را نمودند، اما من به آنها يادآوري كردم كه تجمع سياسي در پايگاه نظامي، معنا ندارد. هر كس حرفي دارد به منزل يا دفتر من تشريفبياورد و من پذيراي همه هستم، اما آنها برپايي تجمع را خواستار بودند تا فرصتي براي رخنه در اين واحد، كه طليعه و نوك پيكان ارتش محسوب ميشد، پيدا كنند.
به هر حال همه آنها جمع شدند و به آنها گفتم كه ساعت هشت و نيم شب در منزل هستم و هر كس ميخواهد با من ملاقات كند تشريف بياورد. بلافاصله پس از اينكه به منزل رسيدم،عبدالحكيم عامر تماس گرفت و خبر داد كه رئيس جمهورجمال عبدالناصر در سوارهنظام حضور يافته و افسران احاطهاش كردهاند. لازم است كه به آنجا بروي. من ناراحت شدم و در پنج دقيقه خودم را به آنجا رساندم (چون منزلم در نزديكي پادگان بود) و عبدالناصر را ديدم كه ايستاده است و افسران هم دست به شورش نزدهاند. اگر تعداد افسران انقلابي 34 نفر بود، تعداد اين افراد حدود 500 افسر بود كه از اقشار مختلف بودند.
از خانوادههاي فئودال، از وابستگان خانواده سلطنتي و از كمونيستها.عبدالناصر ايستاده بود و آنان با آزادي، سئوالهاي نامربوطشان را از وي ميپرسيدند! به آنها گفتم كه اين تجمع غيرقانوني است و من اجازه آن را صادر نكردهام. عبدالناصر به من گفت:مسأله فعلاً اين نيست او ميخواست سخنان آنان را تا آخر بشنود و اوضاع آرام گردد.ما با مسائل دشواري دست و پنجه نرم كرديم. در نهايت، راهي غير از سوءقصد به جمال عبدالناصر نيافتند و با شكست جريانتوپخانه چارهاي به جز كشتن جمال عبدالناصر برايشان نماند.عمليات توپخانه ساختگي بود يا حقيقي؟ آيا واقعاً اخوان ميخواستند با تصرف پادگان، عليه شما كودتا كنند؟شافعي: ميگفتند كه ساختگي بوده است! ممكن است كه 500 نفر به سوي يك مرد شليك كنند و او را نكشند؟! هر كس بخواهد شخصي را بكشد به او نزديك ميشود. اين تلاش احمقانهاي بود، ولي دبير مخصوصهيئهالتعريف شخصاً حضور داشت و آن را تأييد كرد، لذا آن عمليات واقعي بود.
به هر حال فعلاً اين بحث فايدهاي ندارد.بحث فايده نيست، زيرا اگر اين عمليات، سبب اعدام اخوان و متلاشي شدن حركت شده بود، در صورت حقيقي نبودن، حق با اخوان است و در صورت حقيقي بودن، حق با ديگران است.شافعي: طبعاً حقيقي بود، زيرا امكان دارد كه خداوند انقلاب 23 جولاي را پيروز كرده باشد براي تصحيح سمت و سوي جريان افراطگرا، چرا كه پيامبر ميفرمايد:امت من به 73 فرقه تقسيم ميشوند، همه آنها در آتشند، مگر گروهي كه بر روش من و اصحابم باشد. آنها بر روش پيامبر و اصحابش نبودند. آياافسران آزاد بر روش رسولالله(ص) بودند؟شافعي: من چنين چيزي نگفتم، اما خداوند مردم را به اندازه نيتها و آمادگيشان براي نيكوكاري آزمايش ميكند. آنان تنها پس از آنكه پادشاه و رژيم مصر كاملاً ساقط شدند، تلاش كردند كه از خود جرات نشان دهند.
قبلاً كجا بوديد؟ ما كه موضوع را با شما در ميان گذاشته بوديم ولي آنها تعلل كردند و تحركي نشان ندادند تا در امان بمانند. خداوند تنها كساني را تكليف ميكند كه جانبازي ميكنند و زمينه پذيرش عطايا را در خود ايجاد مينمايند.پاورقي:*گويا يكي از هواداران اخوان در اين ميدان به سويناصر كه در حال سخنراني بود، تير اندازي كرد (خسروشاهي)*محمود فهمي پاشاالنقراشي نخست وزير، وزير كشور و حاكم نظامي مصر در دورهي پادشاهي بود كه در نوامبر 1948 باگلولههايعبدالمجيد حسن يكي از دانشجويان هوادار اخوان المسلمين ترور شد. با وجود اينكه حسن البناء اين واقعه را محكوم كرد، خودش نيز در سال 1949 به قتل رسيد.*ابراهيم پاشا عبدالهادي پس از نقراشي به نخست وزيري رژيم پادشاهي مصر رسيد. شديدترين دوران سركوب و رنج اخوان در رژيم پادشاهي، به عصر زمامداري او منسوب ميشود.*حسن الهضيبي در سال 1950 به عنوان مرشد كل اخوان المسلمين انتخاب شد. پس از زندانيشدنهاي مكرر در سال 1954 به اعدام محكوم گرديد ولي مجازاتش با يك درجه تخفيف به حبس ابد تبديل شد. در سال 1971 از زندان آزاد گشت.* دو برادر از 6 برادر شافعي عضو اخوان بودند. معروف است كه حسين الشافعي نيز قبلاً عضو اين سازمان بوده است.