تاریخ سازى و تحریف تاریخ
موضوع مهم دیگر که در خلال خاطرات صبحى آشكار مى گردد تاریخ سازى بهائیان یا تحریف تاریخ است. عبدالبهاء میرزا ابوالفضل گلپایگانى را مأمور كرد تا كتابی در رد كتاب تاریخ حاجى میرزاجانى بنویسد. این كتاب كه توسط ادوارد براون از روى نسخه اى منحصر تجدید چاپ شده بود: «به صرفه اهل بهاء تمام نمى شد و بسیارى از قضایاى متروكه گذشته را به یاد مى آورد». نگارش با مرگ میرزا ابوالفضل به عمه زاده اش سید مهدى سپرده شد و كتاب سرانجام نگارش و در تاشكند چاپ شد: «بالجمله بیرون آمدن كتاب از چاپخانه مصادف شد با اشتعال قشون انگلیس حیفا را و چون اوضاع دگرگون گشت و مصالح وقت اقتضاى دیگر نمود، عبدالبهاء فرمود كه كتاب مذكور را انتشار ندهند و نسخ منتشر را جمع آورى كنند».
صبحى اشاره مى كند كه در این كتاب كنایاتى به ادوارد براون، مستشرق انگلیسى و همچنین میرزا یحیى ازل كه در انگلستان مى زیسته، زده شده است. با توجه به حضور قواى انگلیس در حیفا به نظر مى رسد دستور جمع آورى این كتاب از آن روى صادر گشته است كه مبادا با سیاست انگلیسى ها همخوان نباشد! ضمن اینكه در این كتاب سفارشى كه براى رد برخى حقایق نگاشته شده بود، حقایقى ناخواسته درج گشته بود كه در كنار مخالفت با مصالح انگلیسى ها مى توانست براى تبلیغ و مشروعیت بهائیان نیز خطرساز باشد. از آن جمله تؤبه نامه سید محمد على باب است كه در عصر ولیعهدى ناصرالدین شاه به وى نگاشته شده است كه دو ركن مهم از اركان حقانیت بابیت و نیابت بهائیت را منهدم مى كرد; یكى ادعا و دیگرى استقامت.
كلاهبردارى
یكى دیگر از چشمه هاى نبوغ «شوقى افندى» كلاهبردارى از پدربزرگ خود عبدالبهاءست. داستان از این قرار بود كه یك زن بهائى آمریكایى مبلغ هنگفتى به صورت چك به عبدالبهاء ارسال مى دارد كه جعل خط و امضاى عبدالبهاء از شركت كولس وصول مى شود. سرانجام مشخص مى شود كه جاعل شوقى افندى بوده است. در كتابى كه زن بهائى آمریكایى انتشار داده ضمن درج مورد فوق، صحت وصیتنامه عبدالبهاء را هم مورد تردید قرار داده است.
بدعت هاى جدید
بهائیت كه هیچ اصل ثابت عقلى و نقلى متكى بر وحى و نبوت نداشت، به قول صبحى، اساسش در حقیقت و معنى بر معتقدات و اظهارات لفظیه است نه اصول و مبادیه اخلاقیه; به همین دلیل هر رئیس فرقه بهائى اظهارات لفظیه جدیدى را كه هیچ مبناى عقلى هم نداشت، اظهار مى كرد. صبحى به سه مورد از فرمان هاى شوقى افندى اشاره كرده است. «چند سالى از درگذشت عبدالبهاء گذشته و شوقى لجام كارها را به دست گرفته و نخست فرمانى كه داده بود این بود كه نامه ها و برگ هایى كه باب و بهاء به خط خود نگاشته اند، گردآورى شود تا براى او بفرستد و هر چه هست در نزد او باشد تا اگر در میان آن ها چیزى باشد كه به كار این كیش زیان دارد و سزاوار نیست مردم بدانند، پنهان ماند. فرمان دیگرش این بود كه هر یك از بهائیان كه بخواهند از شهر خود به جاى دیگر بروند، باید از او پروانه بگیرند وگرنه رانده مى شوند، دیگر آنكه هیچ یك از بهائیان نمى توانند با كسى كه رانده درگاه شوقى شده رو به رو شوند و سخن بگویند، هر چند پدر و پسر باشند. از این گونه فرمان ها و دستورها بسیار دارد كه مایه ریشخند دانایان است.»
جهودان بهائى
در كتاب «پیام پدر» توصیفى كه صبحى از فعالیت هاى بهائیان در این مقطع در كتاب پیام پدر كرده بسیار حائز اهمیت و قابل توجه است. نكاتى كه در صفحات پایانى این كتاب وجود دارد، شایسته دقت مضاعف پژوهشگران است.
نفوذ روزافزون در اركان كشور
سیاست هاى بهائیت بر این استوار بود تا بر شریان هاى حیاتى، سیاسى و اجتماعى كشور تسلط یابند كه در خاطرات صبحى مى توان با گوشه هایى از آن ها آشنا شد. ارتش و وزارت جنگ از آن جمله است: «یكى از راه هایى كه مردم را مى ترسانند این است كه مى گویند همه بزرگان كشور و فرمانداران و سروران با ما هستند و هر چه ما بگوییم، مى پذیرند و كارهایى هم مى نمایند كه مردم باور مى كنند. در این باره نمى خواهم پرسخنى كنم. با یك نمونه از آن، شما را آگاه مى سازم كه در چندین سال پیش بوده و اكنون نیرنگ هایشان زیادتر شده است. در نامه اى مى نویسند: بیست و پنج نفر از جوانان بهائى را وزارت جنگ و وزارتخانه هاى دیگر به اروپا فرستادند!»
تاراج میراث فرهنگى
از دیگر كاركردهاى خیانتكارانه بهائیت، تاراج میراث فرهنگى و آثار باستانى ایران است: «در میان این كشور دسته اى هستند كه در آنها دروگر، ورزى، نانوا، آهنگر، گلكار، چاپگر، نویسنده و هنرور نیست! هر چه هست داروفروش، آن هم بیشتر دغلى... آنتیك خر براى اینكه نشانه هاى باستانى را از نهرها و ده ها به دست بیاورند و به بهاى اندك بخرند و به بیرون كشور به چندین برابر بفروشند و با پشت هم اندازى سودها ببرند و به مردم و كشور زیان ها برسانند...» صبحى در ادامه به شرح حال دو نفر از جهودان بهائى مى پردازد كه به مزار بى بى زبیده در رى دستبرد زده و درب امامزاده را به سرقت برده بودند. تاراج نسخ خطى كهن نیز بخشى دیگر از كردار بهائیان بوده است:
«چندى پیش در انجمنى بودیم كه دانشمندان گرد هم بودند. سخن از نشانه هاى باستانى به میان آمد و از اینكه چگونه اینها را مى ربایند. استاد بزرگوار تقى زاده گفت: به ما گفتند یكى از دفترهاى باستانى كه در دست دو سه تن بود، به بیرون كشور برده اند. یك بخش از آن در ایران است. از نخست وزیر در این باره كمك خواستیم كه آن را بخرند. پس از بررسى دانسته شده كه آن را هم به در برده اند و در آمریكا به بهاى هفتاد هزار دلار فروخته اند». همه این كارهای ناستوده با دست اینهاست، ولى در بررسى ها و گزارش ها نمى نویسند كه این كار از كسى سر زده كه بهائى و پیرو شوقى است. اگر مى نوشتند، مى دیدید كه نود درصد این پلیدى ها از آن گروه است.»
مظلوم نمایى و شانتاژهاى ماهرانه
جهودان بهائى مهارت خاصى در شانتاژ، جوسازى و فضاسازى مظلوم نمایانه داشته و دارند: «...همه از جهودان مى باشند ]كه [ از نام یهودى بیزارى جسته و براى كم كردن بن و نژاد خود به بهائى چسبیده اند. هر تبهكارى و آشوبى از آنها سر مى زند و چون كسى از آن ها بیزارى جست، ناله ستمدیدگى بلند مى كنند و داد و فریاد به راه مى اندازند كه اى مردم جهان! ما در ایران آزادى نداریم. ما مى خواهیم دشمنى و بدخواهى را از بیخ و بن براندازیم. ما مى گوییم مردم خاور و باختر از هر نژاد و كیش باید برابر و برادر باشند. ما مردم جهان را به این چیزها مى خوانیم، ولى ایرانیان نمى خواهند كه ما این روش را داشته باشیم و مى خواهند رستگاران را به هم بزنند...»
صبحى براى بیان دغلكارى و نیرنگ سازى بهائیان شواهد غیر قابل انكارى ارائه مى دهد. عدم تعلق خاطر بهائیان و رئیسشان به ایران و مردم این كشور از اینجا مشخص مى شود كه به رغم ارسال مبالغ سرسام آور پول به شوقى افندى از ایران، در هیچ یك از حوادث طبیعى چون زلزله، هیچ كمكى به مردم آسیب دیده از جانب وى گزارش و دیده نشده است. این واقعیت تلخ از قلم صبحى خواندنى تر است:
«در این سال ها چندین بار مردم برخى از ده ها و شهرها دچار زمین لرزه و سیلاب و دیگر آسیب ها شدند و نیكخواهان جهان كمك هایى كردند. آیا شنیدید كه شوقى دست كم ده لیره بدهد و با بینوایان همراهى كند؟ كسى نیست به این مرد بگوید تو كه دم از این سخن مى زنى: «كه اى اهل عالم همه بار یك دارید و برگ یك شاخسار». چرا كوتاهى كردى و از پول گزافى كه هر سال با نیرنگ و افسون از كیسه مردم نادان این آب و خاك در مى آورى، اندكى از آن را بخشش نكردى؟ اگر تو پابسته این آموزه اى «سراپرده یگانگى بلند شده به چشم بیگانگان یكدیگر را مى بینید»، چرا پول و خواسته اى را كه مى شود بینوایان و مستمندان را از آن به نوایى رساند به هزینه گنبد طلا و سنگ مرمر مى دهى و مردم ساده و بیچاره را سرگرم این اندیشه ها مى نمایى؟ آرى تنها كارى كه در این گونه پیشامدها مى كنى كه جز از نهاد پست برنمى خیزد، شادى و شادمانى است كه مى گویى سپاس خدا را كه مردم گرفتار بدبختى و تیره روزى شدند».
دولت در دولت
فرقه بهائیت و سران آن كه هیچ تعلق خاطرى به ایران و ایرانیان نداشته و ندارند، همواره خود را تافته جدا بافته از ایران دانسته اند و براى خود ارگان ها و سازمان هایى داشتند كه وظایف موازى با ادارت حكومتى ایفا مى كرد. بهائیان براى خود سیستم عامل جداگانه ثبت ولادت، ازدواج و مرگ و میر و... دارند. امر ازدواج و كم و كیف آن در اختیار «محفل روحانى» است; ضمن اینكه براى امور قضائى هم تشكیلات ادارى دیگرى به نام «لجنه اصلاح» دارند.
صبحى دردمندانه مى گوید: «..این گروه، از مردم دیگر بیشتر از این آب و خاك سود مى برند و به نیرنگ هاى گوناگون در سازمان هاى كشور، خود و كسان خود را در مى آورند، ولى اندك دلبستگى به این كشور ندارند. اینها در درون خود سازمان ها در برابر سازمان هاى كشور فراهم كرده اند كه مایه شگفتى است. به نام «لجنه اصلاح» سازمان دادگسترى دارند. به نام «محفل روحانى» برگ شناسنامه جداگانه براى خود چاپ كرده اند و از هر راهى مى كوشند تا مردم را بترسانند و بر همه چیز آنها دست یابند و چیره شوند.»
صبحى در ادامه چنین نگاشته است: «شوقى در ایران پا به جهان نگذاشته و هیچ گونه دلبستگى به این كشور ندارد. از كجا این همه خانه و زمین به دست آورده كه باید به دستور او دسته اى فریفتار (مبلغ) گروهى نادان را بفریبند یا بترسانند تا دارایى خود را به شوقى ببخشند. من اگر بگویم چگونه دارایى پاره اى از مردمان را به دست خود گرفته و زن و فرزندانشان را بیچاره و بینوا كرده اند، در شگفت مى شوید، از چندین سال پیش هر روز به بهانه اى فرمان فروش خانه و زمین ها را مى دهد و پول آن را مى خواهد». از شواهد و قراین آشكار مى شود كه املاك و میراث پدر صبحى هم به همین سرنوشت دچار شده است: «پدرم كه سال پیش درگذشت (1331) مرا از مرگش آگاه نكردند و تا من آگاه شدم، خانه را تهى كردند و بى آنكه به من سخن بگویند، هر چه بود به جاى دیگر بردند. پدرم چندین خانه داشت و چون بررسى كردیم، برگ هایى در آوردند كه در سال 1311 این خانه ها را به دیگران واگذاشته و آنچه از آن من بوده به شوقى رسیده!».
صبحى از عمق نیرنگ بازى و دغلكارى بهائیان چنین پرده برمى دارد: «خوب باریك بین شوید و بیندیشید چون در تهران كه پایتخت كشور است به مانند من آدمى كه همه مى شناسندم، این گونه نیرنگ بازى كنند، آنچه از من است به دستم ندهند، در گوشه و كنار كشور با مردم بى پناه و بیچاره و بى زبان چه خواهند كرد؟!» و باز دوباره درباره پدر در جاى دیگر مى نویسد: «...بدانید كه اینها پس از آنكه پدر مرا در زندگى هرگونه رنج داده اند و او از ترس دم نزد و نگذاشتند مرا ببیند، اكنون كه در گورستان خفته است، نمى گذارند من بر سر خاكش بروم و از خدا درباره اش خواهش آمرزش كنم...»
آزادى بى حد و حصر جهودان بهائى در ایران، تعجب صبحى را برانگیخته است و غیر مستقیم از هیأت حاكمه مى پرسد: «اگر در آمریكا گروهى پیدا شوند كه در میان خود در برابر سازمان هاى كشور سازمان هاى جداگانه درست كنند و باج بگیرند و به نام مردى كه آنجایى نیست و آن خاك را ندیده و هرگز دلبستگى به آنجا ندارد، با نیرنگ و دستان، دارایى پاره اى از مردم را از چنگ آنان درآورد و فرمان نفله كردن دشمنان نیرومند خود را بدهند، آن مرد هم با آن بى شرمى، بزرگان آن سرزمین را به باد ناسزا بگیرند و هر یك را پاینام (صفت) زشتى بدهند و پناه به خداى جورج واشنگتن را در «اسفل السافلین» بدانند و با ناجوانمردى صد گونه ستم و گزند به مردم برساند و جلوى آزادى همه را بگیرد، پیروان این چنین مردى را آزاد مى گذارند كه هر كارى بكنند؟!» و صبحى خود جواب مى دهد: «هرگز».
... این بود خلاصه اى از بازخوانى كتاب هاى «كتاب صبحى» و اما اینكه چرا و به چه علت رژیم پهلوى چنین آزادى بى حد و حصرى به بهائیان داده، حتى پزشك ویژه خود، سرلشكر دكتر ایادى را از میان بهائیان انتخاب كرده بود، مى تواند موضوع پژوهش و تحقیق دیگرى باشد و مورد بحث ما در این مختصر نیست. به امید آنكه مورخان و پژوهشگران معاصر با مراجعه به اسناد و مدارك به دست آمده از درون رژیم پهلوى، این موضوع را نیز همراه دیگر مسائل تاریخى مربوط به این حزب سیاسى بهائیگرى مورد تحقیق و بررسى خاص قرار دهند.