بازخوانى یك سند مهم در باب كاركرد فرهنگى و سیاسى بهائیت در ایران معاصر (بخش اول)
روایت كاتب وحى!
فضل اللّه صبحى مهتدى از چهره هاى شاخص اهل قلم و هنر ایران معاصر، از بهائیان معروف كاشان بود. وى سالیان سال در آسیاى میانه و اغلب نقاط ایران به تبلیغ بهائیت پرداخت. صبحى پس از جنگ جهانى اول براى دیدار «عبدالبهاء» به حیفا رفت و در آنجا مقرب درگاه گشت و سال ها كاتب عبدالبهاء بود. وى پس از سالیان متمادى از بهائیان جدا شد و در عسرت مادى روزگار گذراند. او سال ها بعد خاطرات خویش را كه نمودارى از كاركرد سیاسى، اجتماعى و فرهنگى بهائیان بود به چاپ سپرد كه از منابع شاخص در شناخت كردار این نحله به شمار مى رود. حجت الاسلام والمسلمین استاد سید هادى خسروشاهى كه چاپ جدید «خاطرات صبحى» با كوشش وى روانه بازار شده، گزارش واره اى از این كتاب را در اختیار سالنامه «جوان» گذارده اند كه لطف ایشان را سپاس مى گوییم. مرورى بر این اثر ارجمند تاریخى مى تواند براى همگان عبرت آموز و آگاهى بخش باشد. خاطرات صبحى تحت عنوان «كتاب صبحى» در سال 1312 شمسى در مطبعه دانش تهران به چاپ رسید و بخش دوم آن در سال 1332 تحت عنوان «پیام پدر» منتشر شد.
خاطرات صبحى از دو جهت قابل توجه است; نخست شخصیت نویسنده كه از افاضل و ادباى معروف عصر ماست و دیگرى محتواى خاطرات است كه به تاریخ و عملكرد فرقه بهائیگرى پرداخته است. با وجود گذشت حدود سه ربع قرن از انتشار كتاب اول و نیم قرن از كتاب دوم، بازخوانى و یا نگاهى به خاطرات وى ضرورى مى كند. از منظر دیگر هم مى توان به این دو نوشته صبحى نگریست و آن نثر ادیبانه و ممتازى است كه حكایت از مقام ارجمند ادبى و سخنورى وى دارد. البته مى دانیم كه او دستى هم در سرودن شعر داشت كه نمونه هایى از سروده هایش را در كتاب خاطراتش مى توان دید. فضل اللّه مهتدى معروف به صبحى در سال 1305 پس از اقامت 12 ساله نزد عبدالبهاء و خدمت صادقانه در تحریر و انشاى مكاتبات وى، به ایران اعزام شد و در این مرحله، با توجه به عملكرد رهبرى بهائیگرى كه صبحى خود شاهد عینى آن بود، تغییراتى در فكر و عقاید و باورهاى وى پدید آمد. بیان این تغییرات روحى، آن هم توسط یكى از مبلغان زبردست بهائیگرى، سبب آن شد كه وى از طرف بهائیان تكفیر و تفسیق شود و چنان كه خود نگاشته است، پس از این، رویه اى خصومت آمیز با وى در پیش گرفته شد و تصمیمات بسیارى بر ضد وى اتخاذ شد. حتى دایره فشار بر خانواده وى هم گسترده شد، به طورى كه از سوى پدر هم كه بهائى بود، طرد شد.
صبحى به رغم آنكه بسیار به سختى افتاده بود، چندى سكوت اختیار كرد تا بلكه موجب فراموشى موضوع گردد و در گوشه اى زندگى گوشه گیرانه اى را در پیش گیرد، ولى بهائیان دست از وى برنداشتند و در اذیت و آزارش كوشیدند تا اینكه وى براى دفاع از خود و بیان حقایق و علل برگشت خود از بهائیگرى مجبور شد شرح دگرگونى و خاطرات دوران بهائیگرى و فعالیت هایش را بنگارد و ناگفته هاى درون این فرقه را فاش نماید. وى از بهائیت به آغوش اسلام بازگشت و پرده از كار سران آن برداشت. وى همچنان كه خود نوشته، هیچ گونه بغض و عداوتى با «اهل بهائیه» نداشت و تلاش نمود تا از منظر فرد آشنا به حقایق، موضوع را طرح كند و مورد بحث قرار دهد. در این راستا باید نگرش و دورى وى از حب و بغض شخصى اش را ستود، از این رو در صداقت و امانت وى نمى توان تردید روا داشت. بر همین اساس، كتاب او روایتى جالب، جذاب و خالى از یكسونگرى عنادآمیز است كه نه از سوى مخالفان، بلكه از سوى یكى از مبلغان برجسته و محرم اسرار و منشى مخصوص عبدالبهاء، كاتب وحى! و واسطه فیض حق و خلق! به نگارش در آمده است، آن هم نه از سر عناد و خصومت، بلكه از سر كشف و تحرى حقیقت.
به رغم رویگردانى كامل صبحى از بهائیت، چون مورد اعتماد و محرم اسرار عبدالبهاء - عباس افندى - بود، همه اسرارى را كه آگاه بود، افشا نساخت. او در این باره چنین استدلال مى كند: «تمام این اسرارى را كه عبدالبهاء به صرف اعتماد و راستى و درستى من مكتوم نمى داشت، افشا نمى نمایم تا گذشته از اینكه نفس عمل محمود و ممدوح است، ظن او نیز بر امانت من نزد اهل خرد فاسد نگردد و هم در نزد آزادمردان از مردى و اهلیت دور نباشم». وى در «كتاب صبحى» بیشتر بر آن است تا ضمن بیان خاطرات، ناراستى هاى بهائیان را بیان و دلایل و براهین عقلى و نقلى خود را براى رویگردانى از بهائیت طرح كند. در این خاطرات، گزارش ها و روایات از مراكز بهائیت، با مرگ عبدالبهاء ناقص مى ماند كه در «پیام پدر» این بخش تكمیل مى شود. قلم صبحى با توجه به وضعیت موجود بهائیان و رهبرى آن به اوج رسیده است. در این قسمت طرح مباحث اعتقادى كمتر مورد توجه و همت بیشتر راوى، بیان واقعیت هاى این فرقه بوده است. چنین به نظر مى رسد كه صبحى به رغم رویگردانى از بهائیت با برخى از بهائیانى كه در گذشته دوست صمیمى بوده، روابط دوستانه اش را قطع نكرده و بسیارى از مباحث و روایت هاى دست اول از دوران ریاست شوقى افندى، از طریق همانان به اطلاع صبحى رسیده است.
هر چند كه طرف صبحى در «پیام پدر»، به ظاهر جوانان ایران زمین است، اما در واقع خطاب اصلى او بهائیانى هستند كه خواسته یا ناخواسته در دام این فرقه افتاده اند و صبحى مى كوشد آنان را به تعقل و تدبر وادارد... از سطر به سطر این دو كتاب مى توان نكات بسیارى از كم و كیف فعالیت هاى فرقه بهائیت به دست آورد. نكاتى كه در پژوهش هاى دیگران كمتر یافت مى شود. بر همین اساس بر آن هستیم در مقدمه چاپ جدید، به نكات مهم این دو كتاب كه براى درك تحولات تاریخ معاصر ایران ضرورتى حتمى دارد، نگاهى داشته باشیم.
ناگفته هایى از كانون بهائیت
صبحى پس از آن كه با عبدالبهاء دیدار كرد، با صداى خوب در نزد وى به مناجات خوانى پرداخت و سپس به خاطر خط خوش مورد توجه عبدالبهاء واقع شد و شغل «كتابت» به وى تفویض شد. در همان ابتداى توقف و اقامت صبحى، یكى از «طائفین حول عبدالبهاء» كه مردى بى آلایش و ساده و طرف توجه عبدالبهاء بود، واقعیت هایى را براى وى بازگو كرد که باور كردنى نبود: «بدان كه این جماعت كه در اینجایند، چه آنهایى كه مجاورند و چه آنان كه طایف حولند، حتى منتسبین عبدالبهاء چون من و تو، جز یك بشر عاجز بیش نیستند... در این جمعیت جز عبدالبهاء و حضرت خانم (همشیره عبدالبهاء) كه از هر جهت متمایز از سایرین هستند، دیگران مردمانى با شید و كید دام گستر و حقه باز بى دین و لامذهب و من الباب الى المحراب، خرابند».
تبعیض و تحقیر ایرانیان
از جمله امورى كه در رویگردانى صبحى از بهائیت بى تأثیر نبود، تبعیض و تحقیر ایرانیان توسط عبدالبهاء است. او مى نویسد: «آنچه در آنجا مرا دلتنگ مى كرد چند چیز بود كه تاب بردبارى آن را نداشتم. یكى آنكه میان بهائیان فرنگى با ایرانى جدایى مى گذاشتند. به فرنگى ها بیشتر ارزش مى دادند تا به ایرانى ها و مردم خاور. نخست آنكه مهمانخانه اینها از آنها جدا بود و افزار زندگى اینها آراسته تر و نیكوتر بود. ایرانى ها هر چند تن در یك اتاق بودند و روى زمین مى خوابیدند، ولى فرنگى ها در هر اتاقى بیش از یكى دو نفر نبودند و تختخواب هاى خوب فنرى داشتند و افزار آسایش و خوراكشان بهتر بود. پیوسته عبدالبهاء شام و ناهار را با فرنگى ها مى خورد; به عكس در مهمانخانه ایرانى ها یك بار هم این كار را نكرد. دوم آنكه زن هاى اندرون دختران و خویشاوندان عبدالبهاء از ایرانى ها رو مى گرفتند و دیده نشد كه براى نمونه دست كم یك بار خواهر یا زن عبدالبهاء كه هر دو پیر بودند، از یك پیرمرد بهائى كه سرافرازى خود را در بندگى به آنها مى دانست، در هنگام برخورد پاسخ درودش را بدهند تا چه رسد كه دلجویى كنند، اما با فرنگى ها این گونه نبودند; با آنكه گروش و دلبستگى یك بهائى ایرانى كه در این راه جانبازى ها كرده اند، از فرنگى ها بیشتر و بالاتر بود.
سوم آنكه در نوشته هاى خود و گاهى كه مى خواستند مردم را به كیش بهائى بخوانند، درباره ایرانى ها سخنان ناشایست مى گفتند كه اینها مردمى بودند مانند جانوران درنده خونریز و بدستیز، دور از آموزش و پرورش، در هوس هاى ناهنجار فرو رفته، زشت كار و بدكردار. این دین آنها را به راه راست راهبر شد و به آنها دانش نشان داد تا از خوى جانورى دست كشیدند و اندك اندك به راه مردمى آمدند... و چنان در گفتن این سخنان تردست بودند كه هر كس از مردم بیگانه كه با سخنان آنها آشنا شده بود، ایرانى ها را پست ترین مردم جهان مى دانست.»
ریاكارى و تظاهر
از نكته هایى كه در كردار و رفتار غیر قابل انكار بهائیان، به ویژه عبدالبهاء در این خاطرات دیده مى شود، تظاهر و ریاكارى رهبر بهائیان است. صبحى چنین مى نگارد: «روز دیگر كه جمعه بود با جمیع همراهان به حمام رفتیم و نزدیك ظهر بیرون آمدیم. چون به در خانه عبدالبهاء رسیدیم، دیدیم سوار شده براى اداى فریضه جمعه عازم مسجد است. كرنش كردیم، گفت: مرحبا! از شما پرسیدم، گفتند حمام رفته اید. بعد به طرف مسجد رفت. چه از روز نخست كه بهاء و كسانش به عكا تبعید شدند، عموم رعایت مقتضیات حكمت را فرموده، متظاهر به آداب اسلامى از قبیل نماز و روزه بودند. بنابراین، هر روز جمعه عبدالبهاء به مسجدى مى رفت و در صف جماعت اقتدا به امام سنت كرده، به آداب طریقه حنفى كه مذهب اهل آن بلاد است نماز مى گزارد». این تزویر و مخفى كارى در مقابل پژوهشگرانى آگاه همچون ادوارد براون صورت مى گرفت تا ماهیت اصلى فرقه بهائیت آشكار نگردد: «من با شوقى دوست بودم و در بیشتر گردش ها با هم بودیم تا آنكه چند ماه پیش از مرگ عبدالبهاء، به لندن رفت و همان روزها با یكدیگر نامه نویسى داشتیم.
پیوسته دستور عبدالبهاء در چگونگى آمیزش و گفت وگوى با مردم با نوشته دست من به او مى رسید. به یاد دارم سخن از پروفسور ادوارد براون به میان آورد و گفت گاهى كه او را مى بیند سخن از كیش و آیین بهائى به میان نیاورد و هرگاه پروفسور از بهاء بپرسد و بگوید: ما او را چه مى دانیم؟ در پاسخ بگوید ما بهاء را استاد خوى هاى پسندیده و پرورش دهنده مردمان مى دانیم و دیگر هیچ. و هم فرمود كه در گفت و گوى خود با دیگران باریك بین باشد و چیزى نگوید كه با مزش آنان جور در نیاید. اصولاً در طریقه این فرقه، تظاهر و ظاهرسازى از روش هاى مرسوم و متداول بوده است. رفتن به مسجد، پوشیدن لباس روحانیون مسلمان و گذاشتن ریش از آن جمله است كه براى فریب دادن مردم عوام بسیار به كار مى بردند: «چه عبدالبهاء را تصور چنین بود كه این قسم از لباس در انظار اهمیتى دارد.»
صبحى به این شگرد مبلغان بهائى كه خود مبتلا به یكى از آنها بود، در جریان بازگشتش از حیفا به ایران به همراه شیخ ولى اللّه بابلى مى پردازد كه به دستور عبدالبهاء مى بایست ریش خود را نتراشد و عمامه اى هم بر سر گذارد. او در ادامه مى نویسد: «از وضع لباس و عمامه و محاسن و سكون و حركت و عزیمت و كریت و مظلومیت و علم و علامت و كرم و كرامت و... و صحبت نشان مى دادیم، یعنى به آن چه كه شاید یك نفر محقق و عالم مسلمان هم به این اعتقاد ندارد و آن بیچاره ها چون این علایم و آثار را با علایم وهمى و ذهنى خود مطابق مى دیدند، از قبول و تصدیق استیحاشى نمى داشتند.»
حقوق زن
از موارد مهم دیگر تناقض بهائیت در مورد حقوق زن و دعاوى تساوى حق زن و مرد است: «مى گفتند تساوى حقوق زن و مرد را چه مى گویى؟ مى گفتم: اولاً چنانكه در اسلام رعایت حقوق زن شده، در هیچ شریعتى نشده و اگر مقصود تساوى در جمع شئون است، این مخالفت رأى اكثر حكما و قانون خلقت و طبیعت است و اگر آزادى مطلقه زنان منظور است، سال ها قبل از تولد بهاء در اكثر نقاط اروپا این شیوه عملى شده و تازه بعد از همه این حرف ها، زن و مرد در شریعت بهائى مساوى نیستند. اولاً: به موجب كتاب «اقدس» مرد مى تواند دو زن و یك باكره براى خود بگیرد، در صورتى كه زن نمى تواند سه شوهر كند. ثانیاً: مرد مى تواند زن خود را طلاق گوید و زن با شوهر خود این معامله نتواند. ثالثاً: در میراث، خانه مسكونه و البسه مخصوصه به اولاد اناث نمى رسد. رابعاً: زن نمى تواند عضو بیت عدل باشد و اعضا باید مرد باشند (وهلم جرا).
جوانان اظهار تعجب مى كردند و مى گفتند در حقیقت چنین است كه مى گویى، اما چه كنیم با این كلمه كه مى گوید دین باید مطابق علم و عقل باشد و بلاشك این حكم در هیچ دیانتى نیست. مى گفتند هست و از اركان اسلام «كلما حكم به العقل حكم به الشرع»; وانگهى این همه دعوت به تعقل و تفكر كه در قرآن است، در هیچ كتابى نیست، به عكس آن چه كه در «اقدس» است، چنانكه مى گوید: «اگر صاحب امر به آسمان زمین گوید و به زمین آسمان، كس را حق چون و چرا نیست.»; در صورتى كه این قضیه مخالف عقل است و اگر تحرى حقیقت و ازاله تعصب دینى و مذهبى و معاشرت به عموم اهل ادیان به روح و ریحان را هم بگویید، خواهم گفتن این عقیده تمام فلاسفه و اهل تحقیق است و تازه اهل بهاء عامل به این تعالیم نیستند، چه از روى انصاف و تحقیق بهائیان متعصب ترین اقوام و مذاهبند.