جلسات روزهاى دوم و سوم كه صبح و عصر در یك سالن بزرگ با حضور دهها نفر از شخصیتهاى برجسته و صدها نفر از دانشجویان و جوانان مسلمان تشكیل مى شد، با سخنرانى شخصیت هایى از ایران، پاكستان، اردن، ایتالیا، آلمان، لیبى و تركیه با شور و ذوق تمام برگزار گردید.
بعضى از شخصیت هاى برجسته اسلامى شركت كننده و سخنران عبارت بودند از: جاوید اقبال، بشیر عیوض اوغلو، پرفسور حسین حاتمى، دكتر اشرف، غلامحسین ذوالفقار، دكتر نظیف شاهین اوغلو، دكتر احمد صبحى فرات، شیخ حسین گوگانى، سیدهادى خسروشاهى، دكتر حسین رزمجو، دكتر اركان تركمان، دكتر میكائیل بایرام، دكتر محمد ایدین، پرفسور عبدالقادر قره خان، دكتر احمد اسرار، دكتر رفیع الدین هاشمى، كریستین تابرول (ازرم)، دكتر ثریا سرما، دكتر بكر كارلقا، دكتر ابراهیم دوزن، دكتر عارف على نائف، پرفسور عنایت الله بلوچ، دكتر صباح خلیفه و...
در واقع برگزارى «هفته اقبال» از سوى حزب رفاه اسلامى نمودى دیگر از بازگشت تركیه به اسلام است. مردم مسلمان تركیه به حق دریافته اند كه عزت و استقلال آنان در بازگشت به خویشتن است و از اینجاست كه مى بینیم به جاى پرداختن به شاعران به اصطلاح ملى ترك، به بزرگداشت خاطره و اندیشه شاعرانى چون «اقبال لاهورى» مى پردازند و بدین وسیله ثابت مى كنند كه على رغم فشار هفتاد ساله رژیم سكولار و لائیك آتاتورك، اندیشه اسلامى و جهان بینى اسلام همچنان در تركیه مسلمان، حاكم بر قلبهاست.
اینك متن فارسى سخنرانى حجت الاسلام و المسلمین استاد سیدهادى خسروشاهى را براى علاقه مندان درج مى كنیم. شایان ذكر است كه این سخنرانى در اصل به زبان تركى استانبولى ایراد شده كه شدیداً مورد استقبال و توجه حضار و شركت كنندگان قرار گرفته است و به گفته «جاوید اقبال» سرشار از روح اندیشه هاى اقبال بوده است.باید اشاره كرد كه همه سخنرانیها همزمان به زبانهاى تركى، عربى و انگلیسى ترجمه مى شد. تلاش دایره فرهنگى شهردارى استانبول و همكارى سازمان فرهنگى استانبول و سازماندهى عزیزان گرامى چون متین فر و كنعان چامورجو در برگزارى این همایش قابل تقدیر است. «اقبال فقط یك شاعر نبود او فیلسوف بزرگ و معمار جامعه بود» ( تاگور )
مقدمه: اقبال از شخصیت هاى بزرگ قرن معاصر است و اندیشه و شخصیت وى چنان عمیق و متعالى است كه نمى توان بر یك بعد از آن ابعاد تكیه كرد و او را در آن بعد و به آن خصوصیت ستود. مقام و شأن اقبال برتر از مقامات و عناوینى است كه معمولاً به اشخاص مى دهند و یا از آنان پس مى گیرند. اقبال انسان خودساخته ى بزرگ و گرانقدرى است كه توانست در آن دوران پرآشوب استعمار زده، خود را بر طبق اصول و روش هایى بسازد كه مكتب اسلام، براى ساختن انسان واقعى ارائه مى دهد. به همین دلیل، شخصیت وى داراى ابعاد گونه گونى است كه جملگى صبغه اسلام دارد و روى همین اصل اگر بخواهیم او را یك شاعر یا یك فیلسوف و یا یك دانشمند بنامیم، در واقع حق مطلب ادا نشده است.
البته تردیدى نداریم كه اقبال شاعر بزرگى است، ولى او مانند شعراى بزرگ جهان معاصر، صرفاً یك شاعر نیست. شعر او پرمحتوا و جوشیده از یك جهان بینى عمیق و اندیشه بلند است. شعر او سرشار از عرفان و عشق به حق، انسان و اسلام است. اقبال در شعر خود فكر و هنر را در هم آمیخته است، و باید گفت كه با توجه به محتواى اشعار او، اقبال از آن گروه شاعرانى است كه قرآن مجید از آنها به نیكى یاد مى كند.
قرآن مجید در كلامى زیبا و كوتاه، شاعران با ایمان و صالح را از سازندگان اشعار بى محتوایى كه هر چه دلشان خواسته در آن مى آورند، و «غاوون» ـ یعنى «گمراهان» ـ را به دنبال خود مى كشانند، جدا مى سازد و مى فرماید: (والشعراء یتبعهم الغاوون الم تر انّهم فى كل واد یهیمون. و انّهم یقولون ما لا یفعلون. الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات و ذكرواالله كثیراً و انتصروا من بعد ما ظلموا و سیعلم الذین ظلموا، اىّ منقلب ینقبلون ) سوره الشعراء آیه 227 ـ 224: و شاعران را گمراهان پیروى مى كنند. آیا نمى بینى كه آنان در هر بیهوده و باطلى همى گردند؟ و آنچه را مى گویند، انجام نمى دهند؟ مگر آنهایى كه ایمان آورده و كارهاى نیك انجام داده اند و خداى را فراوان یاد نموده اند و پس از ستم دیدنشان، پیروز گشته اند و به زودى ستمكاران خواهند دانست به كدام جایگاهى باز خواهند گشت؟
این آیه قرآنى، نشانگر ارزش و اهمیت شاعر متعهد و شعر راستین است. شعر هدفدارى كه شاعر خداباور و نیكوكار آن را مى سراید و در ذكر و یاد حق تعالى فزونى دارد، در اوج ارزش قرار دارد. اما شعر و یا شاعرى كه هر بیهوده اى را دنبال مى كند، بى تردید پیروانى جز گمراهان ندارد، و به همین دلیل است كه بى ارزش و فاقد معنویت مورد نیاز انسانى است، و اقبال با سروده هاى خود نشان مى دهد كه از گروه مورد تمجید قرآن مجید است. او شاعریست هدفدار و به دنبال ساختن خویشتن و راهنمایى نمودن انسان ها و در راه مبارزه با فساد و تباهى است، و شاعر هنرمند و متعهدى است كه براى خود رسالتى در قبال بشریت قائل است. به هر حال اقبال علاوه بر شعر متعالى، با اندیشه هاى فلسفى ـ فكرى معاصر آشنایى بسیار نزدیك داشت و جریانهاى فلسفى شرق و غرب را به خوبى مى شناخت و افکار و آثار بزرگان غرب را مطالعه كرده بود، ولى فلسفه او در عمق اسلامى است و با فلسفه غرب تفاوت آشكار دارد. گرچه اقبال بعضى از فیلسوفان و متفكران غرب را محترم مى شمارد، ولى او را نمى توان پیرو هیچ فیلسوف یا حوزه فلسفى غرب دانست.
اقبال فیلسوف و عارف و شاعرى مسلمان بود كه ارزشهاى اسلامى در تار و پود وجودش ریشه دوانده بود. یگانه هدف او احیاى عظمت اسلام و حفظ ارزشهاى دینى بود. اقبال مسلمان دردمند آگاهى بود و همیشه از این موضوع به شدت رنج مى برد كه چرا مسلمانان عصر ما با وجود مكتب انسان ساز اسلام از قافله علم و تمدن و فكر و اندیشه عقب مانده اند؟ ! اقبال مصلح و آزادى خواه بزرگى است كه شهرتش از مرزهاى كشورش فراتر رفته و به اغلب كشورهاى اسلامى و غیر اسلامى رسیده است. اگر چه مقام و مرتبت اقبال در آزادى خواهى و اصلاح اجتماعى بسیار مهم است، ولى نمى توان او را فقط یك مصلح بزرگ اجتماعى دانست، زیرا مصلحان زیادى حتى در شبه قاره هند از معاصرین او بودند، ولى این سوز و گداز و این جهان بینى عمیق را نداشتند.
آیت الله خامنه اى، رهبر نظام اسلامى ایران كه خود یك اقبال شناس بزرگ است تا آنجا كه شاید بیشتر از همه، اشعار اقبال را حفظ باشد، و به قول خود ایشان «سالها مرید اقبال بوده و در ذهن خود با اقبال زیسته است» مى گوید: «در میان خود مسلمانها شخصیت هاى برجسته اى مثل مولانا ابوالكلام آزاد، مولانا محمدعلى، مولانا شوكت على، مرحوم قائد اعظم ـ محمدعلى جناح ـ و دیگران وجود داشته اند كه سن آنان هم تقریباً با اقبال همسان بوده و از یك نسل و یك دوره و جزو آزادى خواهان و مبارزین بودند، اقبال از همه اینها بزرگتر است و عظمت كار اقبال با هیچك از آنها قابل مقایسه نیست، یعنى حداكثر اهمیت و ارزشى كه ما براى مولانا ابوالكلام آزاد كه یك شخصیت برجسته است و واقعاً نباید او را كم دانست، یا مثلا مولانا محمدعلى، یا شوكت على قایل هستیم، این است كه اینها مبارزان مسلمان خستگى ناپذیرى بودند كه براى بیرون راندن انگلیسها از كشور خودشان، سالها تلاش داشتند و در این راه مبارزات زیادى كردند، اما مسأله اقبال فقط مسأله هند نیست، بلكه مسأله دنیاى اسلام و شرق است. در مثنوى «پس چه باید كرد اى اقوام شرق» نشان مى دهد كه نگاه نافذ اقبال چگونه به تمام دنیایى كه در زیر ستم زندگى مى كند، متوجه است و بر همه اطراف دنیاى اسلام توجه دارد. براى اقبال مسأله فقط مسأله هند نیست و لذا اگر به اقبال یك مصلح اجتماعى هم بگوییم، حقیقتاً همه شخصیت اقبال را بیان نكرده ایم... و من كلمه و تعبیرى را كه ما بتوانیم اقبال را با آن تعریف كنیم، نمى یابم.»(1)
علاوه بر ایشان، دیگر اندیشمندان بزرگ معاصر نیز خود را ناتوان مى بینند از اینكه كلمه و تعبیرى پیدا كنند تا بتوانند با آن، اقبال را توصیف نمایند. زنده یاد دكتر على شریعتى نیز كه اقبال را از ابعاد گوناگون مورد مطالعه قرار داده، نمى تواند در یك كلمه یا جمله او را معرفى كند و به همین دلیل، با تعبیرات مختلف او را توصیف مى كند. در یكجا مى گوید: «اقبال یك شاعر است، شاید این صفت براى شخصیت جدى و عظیمى چون اقبال سبك باشد، اما وزن و ارج هر هنرى به وزن و ارج هنرمند مربوط است»(2) و نیز میگوید: «اقبال یك هنرمند، یك شاعر مسؤول و متعهد زمان و جامعه خویش است، اما این بدان معنى نیست كه سطح اندیشه و احساس و دامنه خلق هنرى و ادبى خویش را در چند شعار سطحى سیاسى و روزنامه اى و بیانى مبتذل پائین آورد. مسأله تعهد هنرى در كار او محدود به مسائل روزمره سیاسى نیست، بلكه تعهد وسیع و عمیق فكرى و انسانى دارد كه مسأله ضد استعمارى بودن یكى از لوازم جبرى و قطعى آن است»(3)
و در جاى دیگر مى گوید: «و بالاخره اقبال یك نابغه متفكرى است كه پس از سیدجمال نهضت بازگشت به خویش را در میان این امت عظیم اسلامى ـ كه از خلیج فارس تا شمال آفریقا و كناره چین گسترده و پراكنده است ـ ادامه داده»(4) دكتر شریعتى باز مى گوید: «محمد اقبال یك روح چند بعدى مسلمان است. او نه تنها كوشید تا ابعاد تجزیه شده و اعضاء متلاشى شده ایدئولوژى اسلامى را، به پیكره زنده اسلامى كه در طول تاریخ به وسیله خدعه هاى سیاسى و یا گرایشهاى ضد و نقیض فلسفى و اجتماعى قطعه قطعه شده است، تألیف كند، بلکه سعی کرد آن را تجدید بنا سازد»(5)
اما آنچه اقبال را در صف مردان بزرگ ممتاز كرده، این است كه «این درخت بلند بارآور، در عصرى سر زد و به برگ و بار نشست كه مزرعه فرهنگى اسلام را آفت گرفته و در سكوت غم انگیز و مرگبار خزان فرو رفته و در همین حال ناگهان سیل و توفان ریشه برانداز استعمار از غرب، بر آن تاخته و این مزرعه آفت گرفته یا خزان شده را سراسر آب گرفته بود و دهقانان مصیبت زده را خواب.» در چنین شرایطى ناگهان سرود آزادى از حلقوم مرد آزاده اى از خطه هند، به گوش رسید و دوست و دشمن را متوجه ساخت و بر كالبد نیمه جان مسلمانان روح تازه دمید و جوامع استعمار زده اسلامى را بیدار نمود.
اقبال نشان داد كه اسلام، على رغم جهل مسلمانان و ركود داخلى و اسارت در چنگال بیرحم استعمارگران خارجى، همچنان استعداد آن را دارد كه نبوغ های بزرگ پدید آورد، روح هاى بزرگ و نیرومند بپرورد و فرهنگش به خوبى مى تواند فرزند خویش را از دامن فرهنگ غالب و فاسد غرب بازگیرد و در دامن خویش بپرورد و از یك جوان هندى كه از كشورى استعمار شده به اروپاى استعمارگر نیرومند راه یافته بود یك اقبال خود ساخته تحویل جامعه و امت اسلامى بدهد. آرى عظمت كار اقبال بر اساس این مسائل و این بینش اسلامى پدیدار مى شود. او غرب را از نزدیك شناخته و با آشنایى عمیق و همه جانبه با تمدن و فرهنگ و جامعه و تاریخ غرب، از اسارت غربزدگى نجات یافته است. او تنها خود را نجات نداد، بلكه هزاران جوان گمگشته را نه تنها در شبه قاره هند، بلكه در دیگر مناطق شرق از سقوط در منجلاب غرب زدگى دور ساخت كه من براى نمونه به یكى از آنها ، كه خود شاهد زندگى او بودم، اشاره مى كنم:
استاد سیدغلامرضا سعیدى یكى از شخصیت هاى برجسته فرهنگى ما كه در تحول و نهضت فكرى جدید در نیمه قرن اخیر در ایران سهم به سزایى داشت، و از اقبال شناسان معروف و پیشگام بود(6) در پاسخ این پرسش من كه چگونه در آن دوران بحرانى گرایش به غرب و ستایش فرنگ از سوى روشنفكر مآبان مشرق زمین، به اندیشه اسلامى روى آوردید؟ گفت: من پس از مطالعات زیاد، نزدیك به غرب پسندى شده بودم و فكر مى كردم كه هر چه از غرب برسد نیكو است. آمادگى ذهنى هم در اثر تبلیغات داخلى و خارجى به وجود آمده بود كه سفرى به شبه قاره هند كردم. با اقبال آشنا شدم. یك شعر اقبال مرا بیدار كرد و به سوى نور و حقیقت راهگشا شد. اقبال در آن شعر، تمدن مادى غرب را سزاوار شرق مسلمان نمى داند آن را فرسوده و بیمار معرفى مى كند و مى گوید:
بیا كه ساز فرنگ از نوا در افتاد است***درون پرده او نغمه نیست، فریاد است
زمان كهنه بتان را هزار بار آراست***من ازحرم نگذشتم كه پخته بنیاد است
استاد سعیدى مى گفت: من بیدار شدم، دیدم كه غرب از درمان خود ناتوان مانده و دارد فریاد مى كشد، پس چگونه مى تواند ما را رهایى بخشد؟ در حالى كه ما «حرم استوار» خود را داریم. یك شعر اقبال در همین رابطه، ایمان مرا محكمتر ساخت، وى مى گوید:
از من اى باد صبا گوى به داناى فرنگ ***عقل تا بال گشوده است گرفتارتر است
عجب آن نیست كه اعجاز مسیحا دارد***عجب اینست كه بیمار تو بیمارتر است
استاد سعیدى مى گفت آشنایى با اندیشه هاى جمال الدین حسینى معروف به افغانى و اقبال لاهورى، مرا به سوى حق رهنمون گردید، و از سقوط در دامن سكولاریسم یا غرب زدگى بازداشت. براى شناخت هر بعدى از ابعاد گونه گونه و والاى اقبال باید سمینار ویژه اى تشكیل داد. ما در این فرصت كوتاه و وقت كم، مى توانیم به چند نكته اصلى در جهان اندیشه اقبال اشاره كنیم. این نكته ها مورد نیاز جامعه اسلامى امروز است و امیدوارم كه این اشاره ما مقدمه اى براى توضیح و تفصیل بیشتر در همه این زمینه ها، در سمینارهاى بعدى، در تركیه یا بلاد اسلامى دیگر باشد.
1 ـ بعد عرفان و سیاست
عرفان یا خودشناسى: نظریه پرورش شخصیت یا فلسفه خودى كه اقبال مبتكر آن است، در واقع یك نظریه مستدل و عمیق فلسفى است كه به منظور گشودن عقده حقارت و خودكم بینى و غرب زدگى مسلمانان و دمیدن روح شجاعت و شهامت و امید و ایمان در قلوب آنان مطرح شده است.
در واقع فلسفه خودى، هسته مركزى اندیشه اقبال را تشكیل مى دهد. او با این فلسفه مى كوشد ایمان و اطمینان ملل مشرق زمین را در قدرت معنوى و مادى خودشان دوباره زنده كند و آنان را از بردگى فكرى و اقتصادى و سیاسى ملل غرب نجات بدهد.(7)
اقبال به موجب این فلسفه، مسلمانان جهان به ویژه مسلمانان هند را اندرز مى دهد كه: «قبل از هر چیز باید خود را بشناسند و به خود تكیه كنند، خودشناسى رشته اتصال اجزاء جهان و نظام عالم هستى است. مراتب وجود و تعینات عالم با استحكام خودى و قوت ذات و شخصیت، نسبت مستقیم دارد. خودى با نیروى اراده و سازندگى و آفرینندگى جان مى گیرد و بنیان آن از عشق و محبت مستحكم مى شود. خودشناسى آدمى را بى نیاز مى سازد، اما دریوزگى و عرض حاجت پیش دیگران خودى و خویشتن ایشان را ناچیز و ناتوان مى كند. جوهر خودى بر اساس خودشناسى و اعتماد به نفس و عشق و اراده استوار است و قادر است كه همه نیروهاى پنهان و آشكار طبیعت را مسخر سازد».(8) اقبال در یكى از منظومه هایش (جاویدنامه) در ضمن گفتگو بین انسان و باریتعالى، اسرار بود و نبود را به طرز جالب و شیرینى شرح مى دهد، فرزند آدم این چنین استفسار مى كند:
من كیم، توكیستى، عالم كجاست؟***در میان ما و تو، دورى چراست؟
من چرا در بند تقدیرم بگوى***تو نمیرى، من چرا میرم، بگوى؟
همین نوع پرسش ها از ابتداى زندگى انسان به وجود آمده و متفكرین جهان، روابط انسان و طبیعت و انواع حیات را به طرزهاى گوناگون تشریح و تفسیر نموده اند.(9)
----------------------------------------------------------------------------------------------
1ـ در شناخت اقبال، مجموعه مقالات كنگره جهانى بزرگداشت علامه اقبال لاهورى، ص 13 و 14.
2 و 3ـ مجموعه آثار دكتر شریعتى، چاپ تهران، ج 5، ص 107ـ109.
4ـ همان، ص 113.
5ـ همان، ص 101.
6ـ اینجانب مجموعه بحثها و مقالات او را جمع آورى كرده ام و تحت عنوان «اندیشه هاى اقبال لاهورى» اخیراً در 360 صفحه منتشر شده است.
7ـ به كتاب «فلسفه اقبال» تألیف محمدحسن اعظمى و على شعلان مراجعه شود.
8ـ اسرار خودى و رموز بى خودى، مشایخ فریدنى، ص 5.
9ـ رومى عصر، خواجه عبدالحمید عرفانى، ص 41.