تبعیدی بیشرمانه
میدانیم كه سیدجمالالدین حسینی اسدآبادی در سال 1266ق در عنفوان جوانی، همراه پدرش ـ سیدصفدر ـ از اسدآباد همدان و از طریق قزوین، تهران، بروجرد، راهی حوزه نجف اشرف میشود و در آنجا طبق نوشته تواریخ معتبر، به مدت چهار سال در محضر استادان معروف آن دوران، از جمله شیخ مرتضی انصاری، به تحصیل علوم منطق، كلام، حكمت، فقه، اصول، تفسیر، علوم طبیعی، ریاضی، طب، هیئت و نجوم كه در آن دوران در مدارس حوزوی تدریس میشد، مشغول میشود و به سبب هوش و استعداد ذاتی، مقام والایی در میان اقران خود، پیدا میكند و مورد رشك حسودان و جاهلان واقع میشود و به همین دلیل، برای دور شدن از فتنه، به صلاحدید استادش شیخ انصاری عازم حجاز ـ مكه مكرمه ـ و سپس بعضی دیگر از بلاد میگردد. پس از سپری شدن این دوران، سید بارها به میهن خود ایران میآید كه نخستین آن در اواخر سال 1276ق بود كه به تهران آمد و مدت سه ماه و اندی ماند.
بار دیگر در اواخر رجبالمرجب سال 1282ق به تهران وارد شد و «جنب مسجدجامع» منزل كرد و پنج ماه و اندی ماند و سپس در ماه محرم 1283 به خراسان رفت و چهار ماه در منزل «ملاحسین» در «بالا خیابان»مشهد اقامت نمود.
برای بار سوم سید در نیمه شعبان 1303ق وارد بوشهر شد و مورد احترام و استقبال مردم و علما قرار گرفت كه فرصت الدوله شیرازی در مقدمه دیوان خود ـ دبستان الفرصة ـ نتیجه این دیدار را به تفصیل شرح میدهد. پس از سه ماه اقامت در بوشهر، ناصرالدین شاه برای كنترل وی، به اعتمادالسلطنه دستور میدهد كه سید را به «طهران» دعوت كند و سید از طریق اصفهان راهی تهران میگردد و حدود یك ماه در اصفهان میماند و سپس از طریق كاشان و قم راهی تهران میشود و در ماه ربیعالاول 1304 وارد منزل حاج امینالضرب شده، مورد توجه عموم قرار میگیرد و علما و وجهای تهران و شهرهای نزدیك به دیدارش میشتابند و آنگاه به دیدار ناصرالدین شاه میرود و معروف است كه از وضع بیقانونی در كشور انتقاد میكند و وقتی شاه از او میپرسد: «از من چه میخواهی؟» سید میگوید: «دو گوش شنوا!» و سپس به انتقادهای خود ادامه میدهد.
سید در منزل حاجامینالضرب كه محل تجمع مردم و علما شده بود، باصراحت وضع استبداد در ایران را غیرقابل تحمل مینامد ... این روش ادامه مییابد تا اینكه ناصرالدینشاه به حاجامینالضرب ابلاغ میكند كه ماندن سید در تهران صلاح نیست و بهتر است به خراسان برود و سید در پاسخ امینالضرب میگوید: «در فصل زمستان كه كسی به خراسان نمیرود، هر وقت هوا بهتر شد، به هر كجا كه خودم صلاح بدانم، خواهم رفت.»
پس از مدتی سید نامهای به شاه مینویسد و اطلاع میدهد كه عازم اروپا خواهد بود و شاه با آن موافقت میكند؛ ولی سید به درخواست امینالسلطان، برای مذاكره درباره روابط دو كشور، رهسپار روسیه میگردد ... در ربیعالثانی 1307 باز به درخواست ناصرالدینشاه به تهران مراجعت میكند و این بار حسادت و سعایت امینالسلطان باعث كدورت و رنجش سید میشود و شاه طی دستخطی به امینالسلطان مینویسد كه: «به آقا جمال بگویید ماندنش در تهران صلاح نیست!» سید از این برخورد اهانتآمیز ناراحت میشود و «حكم شاه» را اجرا نمیكند و شاه طی دستور مجدد و موكدی به امینالسلطان، از او میخواهد كه سید را به قم بفرستد؛ اما سید عازم شهرری و مزار حضرت عبدالعظیم(ع) میگردد و در آنجا به طور شبانه روزی از روش استبدادی شاه و اوضاع نابسامان كشور، انتقاد میكند.
در این بحران، نامه سرگشادة بیامضایی به دست شاه میرسد كه او را خائن و وطنفروش مینامد و همزمان، شبنامههایی در شهر پخش میشود كه در آنها خواستار «خلع شاه و صدراعظم» و «قطع ایادی بیگانه در كشور» شده بودند! ناصرالدین شاه كه خطر را احساس كرده بود، با صلاحدید سفیر انگلیس به امینالسلطان دستور میدهد كه سید را به هر نحوی شده، از «بست حضرت عبدالعظیم» بیرون براند و او طی دستخطی به حاكم ری مینویسد: «مختار خان! سید جمال را از بست بیرون كرده، به این سواران بسپار.»
گزارش محرمانه و رسمی سفیر انگلیس در تهران به وزارت خارجه انگلستان ـ مورخ 11 ژانویه 1891م ـ در اینباره چنین است: «عطف به نامه شماره 34 محرمانه مورخ 4 مارس سال قبل، چند روز پیش شاه یك نامه سرگشاده و بدون امضا دریافت كه در آن پس از فحش و ناسزای زیاد، شاه را به این متهم كردهاند كه منافع ایران را تسلیم دولت انگلستان نموده است و بر اعلیحضرت مسلّم میشود كه نویسنده آن نامه سید جمالالدین معروف است و دستور میدهد او را كه در شاهعبدالعظیم نزدیك تهران متحصن گردیده، دستگیر و تحتالحفظ به همراه یك عده سوار به كرمانشاه برده و از آنجا به مرز عثمانی(تركیه) تبعیدش نمایند. كندی».
سید را با وضع بسیار اسفبار و بیشرمانهای از آستانه حضرت عبدالعظیم(ع) بیرون میآورند و به مردم میگویند: «او بابی است، با پیامبر اكرم اسلام دشمنی دارد و ختنه نشده است!» سپس دژخیمان سید را همراه خود به قم میبرند. ناصرالدین شاه پس از شنیدن چگونگی دستگیری و اخراج سید از حضرت عبدالعظیم، به امینالسلطان دستور میدهد كه برای دلجویی یك نامه دوستانه همراه مقداری هدایا برای سید بفرستد؛ ولی امینالسلطان كه در امر سعایت ید طولایی داشت و محرك اصلی تبعید سید بود، این حكم را اجرا نمیكند.گزارش محرمانهای كه سفیر انگلیس در تهران در این باره به وزارت خارجه انگلیس میفرستد، چنین آمده است:
«محرمانه، شماره 11،مورخه 12 ژانویه 1891 از تهران
بازگشت به نامه شماره 34 محرمانه مورخه 4 مارس 1890 جنابعالی و پیرو نامه شماره 146 مورخه 24 اپریل 1890 جناب آقای دوروموندوولف، اینك احتراماً یادآور میشود كه چند روز پیش شاه یك نامة سرگشاده و بدون امضا دریافت داشت و در آن به طور شدید اعلیحضرت را به واسطه سوء اداره در ایران و بالاخص تسلیم منافع ایران به دست انگلستان، مورد انتقاد قرار داده و شدیداً به باد فحش و ناسزا گرفتهاند.
چون برای شاه مسلم شده كه این نامه به تحریك جمالالدین معروف نوشته شده است، لذا دستور داد مشارالیه را به فوریت از كشور اخراج نمایند. اعلیحضرت به نصیحت و تذكر امینالسلطان وقعی نگذاشت. نظر صدراعظم این بود كه اخراج و تبعید او باید خیلی به آرامی و بدون سروصدا انجام بگیرد، وگرنه دولت ممكن است مواجه با دردسرهائی بشود. علیالخصوص كه سید در مقبره حضرت عبدالعظیم نزدیك تهران بست نشسته و به آنجا پناه آورده بود.
سید در باغی كه متصل به حرم مطهر بود، دستگیر شد. گرچه كمی از آن مكان مقدس دور بود، ولی چون جزو ملك امامزاده بود، محل بست هم محسوب میشد. مختصر مزاحمتی به توسط سید ایجاد گردید و كسانی كه از وی حمایت میكردند، مقاومت نمودند؛ ولی ظاهراً سید را پس از كمی مبارزه، روی اسب سوار نموده، به همراه سینفر سوار به كرمانشاه بردند و از آنجا قرار است نامبرده را به سرحد تركیه تبعید نمایند. نزد سید بعضی نامههائی بوده كه شركت و همدستی یك عده از رجال بزرگ ایران را در توطئه علیه دولت ثابت مینماید... كندی».
البته پس از دستور تبعید سیدجمالالدین، براثر فشار علما و افكار عمومی و نفرت مردم از این امر! شاه از این جریان كمی نگران میگردد. از طرفی چون زمستان بود و راهها از برف مسدود و مسافرت در آن موقع، آنهم بدون تهیه وسایل كافی برای هر مسافری خطرناك بود، تا چه رسد به سید كه حتی لباس كافی همراه خود برنداشته بود، ناگزیر شاه به امینالسلطان دستور میدهد كه سید را در قم نگاه دارند تا هوا قدری ملایم شود؛ ولی امینالسلطان كه همچنان سرسپرده سیاست انگلستان بود و از طرفی شخصاً نیز از تجدید نفوذ سید میترسید، برای اینكه بتواند از طرف او كاملاً خاطر جمع شود، سعی میكند هرچه زودتر سید را از سرحد ایران بیرون فرستد.
نامه سفارت انگلیس
آخرین نامهای كه راجع به این موضوع از سفارت انگلیس در تهران به وزارت امور خارجه انگلستان نوشته شده، چنین است:
شاه میل داشت یك نامة دوستانه به سید نوشته شود و مقداری پول و هدایا برای وی ارسال گردد. با اینكه امینالسلطان سعی كرد شاه را از این نظر منصرف نماید، ولی شاه اصرار نمود منویات او به موقع اجرا گذارده شود. عالیجناب ـ امینالسلطان ـ به من اطلاع داد كه او هنوز امر شاه را در این مورد اجرا نكرده است و از این كار اجتناب خواهد كرد؛ زیرا وضع مزاجی سید بسیار خوب است و هیچ گونه خطری كه باعث مرگ وی به واسطه سختی این سفر باشد، وجود ندارد و تبعید او منجر به اختلال عمومی نیز نخواهد شد و شاه بیسبب از این موضوع بیمناك است. امضاـ كندی»
(لازم به یادآوری است كه این اسناد را این جانب از آرشیو وزارتخانه انگلیس به دست آورده كه تحت عنوان: «مجموعه كامل اسناد وزارت خارجه انگلیس درباره سیدجمالالدین اسدآبادی» با ترجمه بخشی از اسناد مهم، همراه متن كلیه اسناد، در سال 1379 توسط كلبة شروق، منتشر شده است.)
سیدجمالالدین پس از ورود به ایران، بعد از اقامت در تهران به واسطه توجه به اوضاع اسفناك ایران متاثر میگردد و با اینكه در اوایل مورد توجه شاه قرار گرفته بود و روز به روز بر شهرتش در تهران افزوده میشد، ولی امینالسلطان ـ صدراعظم ـ كه موجب اصلی اوضاع نابسامان كشور بود، از اشارات و كنایات سید خوشش نیامد و در ضمن از ازدیاد نفوذ وی، بیاندازه هراسان گردید و بهتدریج او را از نظر شاه انداخت و چنان كه اشاره شد، در این مورد كاملاً موفق گردید. جمالالدین هم كه از تمام این حوادث مطلع شده بود، ناچار در حرم حضرت عبدالعظیم متحصن گردید.
با اینكه در طول هفت ماه اقامت او در تهران، عده زیادی به طرفداران و مریدان وی افزوده شده بود، لیكن پس از اینكه پروندهای برایش ساختند و ظاهراً چنین وانمود كردند كه با همكاری بعضی از رجال حكومتی، درصدد تحریك علیه دولت حاكم و شخص شاه میباشد، شاه دستور تبعید وی را صادر نمود و سید را در وسط زمستان با حال بسیار اسفآوری و تحتالحفظ روی اسب یا قاطر غیرمجهز، تا خانقین بردند. این كار در ژانویه سال 1891 اتفاق افتاد. با این وضع سید از ایران تبعید شد و یكسره به بصره رفت و در منزل یكی از روحانیون آنجا اقامت نمود. پس از مدتی توقف در بصره، با كشتی عازم انگلستان گردید و مبارزه شدیدتر و علنیتر را علیه شاه آغاز نمود و خواستار خلع وی از سلطنت گردید. و اكنون چگونگی تبعید از ایران را از زبان سید و به قلم خود او، پیگیری میكنیم:
چگونگی تبعید سید از ایران
«جناب نیرّالفؤاد حاجی محمدحسن امین لازال ثابتاً علی سبیلالرشاد را سلامها باد! روز پنجشنبه در حضرتعبدالعظیم كه از بیماری قدرت بر حركت نداشتم، بیست نفر جلاد (فراش) عمرسعد(مختارخان) ریختند به منزل (معینالتجار هم بودند). مرا به غایت غضب و حدت كه نمونهای از حقد و كینه عساكر ابن زیاد بود، كشیدند؛ چون خوف آن داشتند كه مبادا اندك اسلامی در قلوب اهل شهزاده عبدالعظیم مانده به سبب غیرت دینی از من حمایت كنند (و حال آنكه این خیال باطل و فكر محال بود، چون كه اسلام و دین و غیرت و حمیت مدتی است كه از آن ولا هجرت نموده و چنانچه همیشه میگفتم).آنقدر مرا به سرعت میبردند و به شتاب میكشیدند كه دكمههای قبا و پیراهن، گلوی مرا چنان فشار داد كه نفسم قطع شده، به زمین افتادم.
پس از آن به هیچ گونه ندانستم كه مرا به چه نوع به دارالاماره عمر سعد رسانیدند و تا مدت چهار ساعت هیچ نفهمیدم كه در كجا هستم. چون به خود آمدم و عمر سعد و شمر را (حسن خان قزوینی سرتیپ سوار كشیك خانه) در حضور خود دیدم، و مدت سه ساعت هم بیعمامه، بیردا نشسته، علیالاتصال آب مینوشیدم؛ چونكه به سبب حبس، نفس حرارت شدیده در جگر حاصل شده بود (حتی تا كرمانشاه این باقی بود و میبایست روزی چهل بار آب بنوشم). پس از آن شمر گفت: دو ساعت بیش به غروب نمانده، باید سوار شد. در این بین به مختارخان گفتم: بگویید كیف مرا كه در آن اندكی پول است، بیاورند. ایشان برخاسته، رفتند و كیف را هم كه در آن بعضی مبلغ و پارهای اوراق و كتب بود، ندادند و هرچه گفتم بدیشان خبر دهید، كسی هم بدیشان خبر نداد. آخرالامر شمر گفتند: وقت میگذرد، ما كیف را برای شما به قم روانه خواهیم نمود.
پس یك بقچه لباس مرا آورده، با قلمدان و اسباب چپق، ولكن یكی قلمدان را برداشت و دیگری اسباب چپق را و الحاصل در محضر خودم آن چیزهای حقیر را هم نهب كردند! همان عبا و لبّاده و دو قبا در جوالی گذاشته، مرا بهیك یابوی لكنتی سوار نموده، تا یك نیم ساعت سی سوار با من آمدند. پس از آن مرا در حالت بیماری و تنگنفس و حرارت كبد، به پنج سوار كه رئیس ایشان سنانبن عنس ـ كه حمیدخان سرهنگ باشد ـ سپردند.
دیگر در بین راه بیبالاپوش، بیشلوار، با همه آن برفها و آن سرماهای شدید و آن خشونت اخلاق و عدم ایمان حارسین و در منزلگاهها به طویلهها فرود آمدن، آن دودها، دیگر خود شما تصور كنید كه چه گذشته است. و از همه شگفتتر آنكه چند قران كه در جیب بود، لشكر ابن سعد به در بردند.
از حضرت عبدالعظیم تا كرمانشاه یكبار گوشت خوردم و آنهم در منزل دستگرد كه در آنجا از عجائب اتفاقات، با حاجی ناصر اتفاق ملاقات افتاد و الحق ایشان كمال صفا را به جا آورده، اسبی داشتند و خواستند از برای خلوص نیت به من بدهند؛ ولی من قبول نكردم. خداش یار باشد.
اینهمه رانوشتم، تا آنكه بدانید این مصائب بر بدن من واردآمد، ولی درهمه این حالات روح من مسرور بوده و هست و خواهد بود. و بلاشك بعضی ایرانیان خواهند دانست كه من برای اصلاح احوال صوری و معنوی ایشان تا هر درجه ایستادگی دارم. آنچه میگفتم، نه از برای امرار وقت و گرمی مجلس بود و از خـداوند تعالی خواهانم كه این واقعه مهوله را یكی از اسباب فوز من قرار دهد و بدین مقصد عالیام برساند و دلهای پاك منور به ایمان را شاد گرداند، آمین.
كاغذی به آقا محمدعلی نوشته بودید، خواندم. هیچ وقت در صفای روح و نقاوت نفس و علو سجایای شما از یوم اول ملاقات، شبهه نكرده بودم. شكر شما با خداست و جزای شما از اوست. آقامحمدخان الحق چون ملاعلی همیشه در خدمتگزاری حاضرند و البته آنچه لازم باشد، از ایشان گرفته خواهد شد. جناب حسامالملك تا امروز بسیار مجاملت مینمایند. الحق اینهم عجیب است!
اكنون بیمارم و لهذا از رفتن و ماندن سخنی بهمیان نیاورده است و امیدوار آنم كه نه در عزم شما وهن، و نه در حرارت ایمانیه شما نقصی حاصل شود، بلكه باید سپس این واقعه مهوله مترقب آن باشید كه علیالدوام عجائب قدرت الهیه را در اعداء دین و دولت مشاهده كنید و بر مراتب ایمانیه خود بیفزایید و عدل خدا را به دیده تحقیق بنگرید.
وكیلالدوله هم پیش من آمدند و اظهار نمودند: هرچه بخواهیدـ از اسب و نقدیه ـ حاضرم؛ تشكر نمودم. آقامحمدعلی میگفت كه امینالدوله بهسرهنگ پستخانه نوشته است كه هرچه مرا لازم باشد، كارسازی كنند؛ ولی تا حال كتابت، نزد من نیامده است. حاج ملك را سلام و فاضل خودم را درود میرسانم. والسلام.جمال الدین الحسینی»
بدینترتیب سید جمالالدین به طور وحشیانهای به دستور شاه از ایران تبعید گردید؛ ولی سید همچنان با شاه كار داشت و در لندن با انتشار نشریه «ضیاءالخافقین» و توزیع نامههای سرگشاده علیه رژیم ایران، از علما و مراجع عظام عراق و ایران، خواستار خلع شاه از سلطنت شد و سرانجام، نیز توسط یكی از مریدان وی ـ رضاكرمانی ـ ناصرالدین شاه در پنجاهمین سال سلطنت خود در حرم حضرت عبدالعظیم (محل دستگیری سید) به سزای زشتكاریها و ستمهای خود رسید.