«... مهمترین شخصیت ایدئولوژیك اخوان، سید قطب است كه در سال1966 اعدام میشود؛ اما اندیشهاش از دهه70 به بعد، سازنده جریانهایی است كه سر از «تكفیر» درمیآورد. محور جریانهای انقلابی ـ تكفیری دهههای اخیر تحت تأثیر عقاید او هستند. در نهایت این جریان، به پیدایش «افغان العرب»، «القاعده»، «جبههالنصره»، «داعش»، «بوكو حرام» و «شباب» سومالی و گروههای كوچك و بزرگ تكفیری دیگری میانجامد كه هم اكنون در سوریه و عراق و لیبی ساكن هستند...»
این جملات با توجه به نقل تاریخهای میلادی در آن، به نظر میرسد از یك نوشتار خارجی اقتباس شده است، و گرنه بسیار بعید به نظر میرسد كه فرد محترمی با آشنایی البته غیرمیدانی به شخصیتهای فكری و رهبری اخوانالمسلمین، این چنین استنتاجی را به مستمعین دانشگاه «وونك وانگ» كره جنوبی تحویل دهد و بعد ما با ترجمه فارسی آن، مستفیض شویم!
بیتردید شخصیت اصلی رهبری فكری اخوان، و به اصطلاح ایدئولوگ سازمان، خود مؤسس آن، شهید شیخ حسن البنّا بود و پس از او، اندیشمندان اخوانی مصری مانند: محمد قطب، شیخ مصطفی مشهور، شیخ یوسف القرضاوی، شیخ محمد الغزالی، دكتر كامل عبدالعزیز و... و غیر مصری چون: دكتر عصام العطار، دكتر مصطفی السباعی، شیخ حسن الترابی و... هر كدام با دهها تألیف منتشرشده، میتوانند از رهبران فكری و ایدئولوژیك اخوان به شمار آیند. البته شهید سید قطب در میان این جمع، به علت كثرت آثار و عمق مطالب و اثر ارزشمند «فی ظلال القرآن»، معروفتر و شاخصتر از بقیه بود؛ ولی در آثار او، هرگز گرایشی به «تكفیر» جامعه و دعوت به «طرد» افراد و دوری از جامعه دیده نمیشود.
در این بیان، به ظاهر نویسنده ارجمند به جای «ابن تیمیه» و «محمد بن عبدالوهاب» و دیگر رهبران فكری وهابیگری كه عامل اصلی و عقیدتی افغانالعرب، القاعده، جبههالنصره، داعش، بوكوحرام و الشباب و... بودهاند و مدعی كفر جهانی و ارتداد مسلمانان، به غیر از فرقه معتقد به وهابیت شدهاند، از سید قطب نام برده است. واقعاً اوج بیانصافی است كه جنایات و وحشیگریهای خوارج عصر ما یعنی وحوش داعش و بوكوحرام و غیره را ناشی از اندیشه سیدقطب1 بنامیم... در كدام یك از صدها بیانیه و نشریه گروههای تكفیری، به آثار سیدقطب استناد شده؟ اصولا آنها آیا اعتقاد به اصولی غیر از وحشیگری و آدمسوزی و سر بریدن و اعدامهای دستهجمعی داشتند؟ مستند منطقی اینكه آنها تحت تأثیر افكار سیدقطب بودهاند، چیست؟ سیدقطب در كدام كتابش دعوت به وحشیگری و آدمسوزی و قتل عام شیعه و سنی به جرم ارتداد نموده است؟
ظاهراً مستند دوستان كتاب خوانده نشده «معالم فی الطریق» آخرین اثر سیدقطب، تألیف شده در زندان ناصری است كه به جرم تألیف آن هم اعدام شد. گویا در آن، ضمن تكفیر كل جامعه، از «مسلمانان» خواسته شده است كه شهر و دیار خود را ترك كنند و سر به بیابان و جنگل بنهند! ادعایی كه دادستان نظامی دادگاه قلابی قاهره آن را مطرح ساخت.
در واقع پس از انتشار آخرین كتاب سیدقطب، گروهی از جوانان مصری كه به عنوان تبعیت از سید، «قطبیون» نامیده شدند، مردم را به هجرت و دوری از شهرها دعوت كردند كه در دادگاه نظامی به آنها نام سازمان «التكفیر و الهجره» داده شد و نخستین اقدام انقلابی(!) این جوانان نادان كه كل جامعه را كافر میدانستند، ربودن شیخ پیری از علمای الازهر بود به نام «شیخ محمد الذهبی» كه با تأیید الازهر، وزیر اوقاف مصر شده بود. او را شبانه از منزلش ربودند و بعد از دو روز، به دلیل اینكه شغل اوقاف را پذیرفته، اعدامش كردند! آیا سیدقطب در جایی مردم را به این نوع اقدامات دعوت كرده بود؟
البته پس از انهدام این سازمان جهل و نادانی، غائله «التكفیر و الهجره» خوابید؛ اما گروه «الجهاد اسلامی» به وجود آمد كه به دنبال احیای «الفریضه الغائیه»، یعنی جهاد بود و هیچ ارتباطی هم با اندیشه سیدقطب نداشت و رهبری آن به عهده جوانی به نام عبدالسلام فرج بود.
اما در مورد كتاب خوانده نشده «معالم فی الطریق»، من از درون و با تحقیق میدانی به كشف محتوای آن پرداختهام كه خلاصهاش در یك جمله این است: «كفر زمامداران حاكم بر بلاد اسلامی و ضرورت مبارزه با آنها.»
این برداشت، ناشی از حقیقتی است كه در قرآن مجید با تعابیر مختلف از آن سخن به میان آمده است: «و من لم یحكم بما انزل الله فاولئك هم الكافرون» و «الفاسقون» و «الظالمون»: كسانی كه موازین الهی را حاكم نسازند، اینها كافرند، فاسقند، ظالمند. پس اگر سیدقطب در كتاب «معالم» سخن از كفر زمامداران به میان میآورد، حرف بیمبنائی نزده است؛ اما این امر هیچ ارتباطی با وحشگیریها و آدمسوزیهای گروههای تكفیری ندارد كه سزا نیست آنها را «انقلابی» بنامیم. سیدقطب یا كل سازمان اخوانالمسلمین از آغاز تا به امروز، هرگز هوادار چنین روشهایی نبودهاند و عملكرد آنها در حدود یك قرن گذشته، صحت این ادعا را ثابت میكند، ولو اینكه حاكمیتهای طاغوتی از زمان فاروق تا به امروز، این جماعت را سازمانی تروریستی بنامند.
نشانههایی در راه
بیمناسبت نیست خلاصه مطلبی را كه در این باره و در ضمن شرح حال محمد قطب ـ برادر سیدقطب ـ آوردهام نقل شود: پس از انتشار كتاب «معالم فیالطریق» (نشانههایی در راه) تألیف شهید سیدقطب، عدهای از جوانان تندرو اسلامگرا در مصر گروهی را تشكیل دادند كه با رژیم طاغوتی مصر مبارزه كنند؛ ولی در مراحل مقدماتی، معتقد شدند كه چون در یك «جامعه كافر» به سر میبرند، باید پالایش را نخست از خود شروع كنند و به دوری از جامعه و هجرت بپردازند و در نقاطی در خارج از شهرها، زندگی كنند. رژیم مصر به این گروه كه خود را جهادی مینامیدند، سازمان «التكفیرو الهجره» نام نهاد و سیدقطب را هم به رهبری فكری آنان متهم ساخت.
البته در درون تشكیلات اخوانالمسلمین هم اختلافاتی بر سر بعضی از برداشتهای غلط جوانان از تفسیر آیات قرآن به وجود آمد تا آنجا كه شیخ حسن الهضیبی ـ مرشد وقت اخوان ـ كتابی با عنوان «دُعاه لاقضات» (دعوتگران، نه داوران) تألیف و منتشر ساخت تا به شبهات ناشی از برداشتهای جوانان از كتاب سیدقطب پاسخی داده شود؛ اما سوءاستفاده رژیم ناصری و برداشتهای غلط جوانان جهادی از كتاب سید پایان نیافت و آنها به دو گروه تقسیم شدند: عدهای به قطع كامل رابطه با جامعه و مردم ـ حتی پدر و مادر خود ـ معتقد شدند (گروه تكفیر و هجرت) و عدهای دیگر، فقط به دوری و جدایی فكری از جامعه و مردم روی آوردند؛ اما در دل به كفر همه مسلمانان باور داشتند! گروه دوم ظاهراً خود را هوادار اخوانالمسلمین مینامیدند؛ اما در واقع، روش آنها برخلاف مشی و روش رهبری اصلی اخوان و مرشد نخستین، شهید حسن البنا بود.
متأسفانه هر دو گروه افكار و اقدامات خود را به سیدقطب نسبت میدادند و به «قطبیون» معروف شدند و من با محمد قطب در اینباره بحث كردم و او توضیحاتی داد و سپس متن نامهای را كه در مجله كویتی «المجتمع» چاپ كرده بود، به من داد كه توضیح بیشتری داشت. در واقع آن مرحوم با توجه به شناخت كاملی كه از افكار برادرش داشت، در نامهای به سردبیر مجله «المجتمع» ـ ارگان اخوان المسلمین، چاپ كویتـ حقایقی را مطرح ساخت كه چون جنبه تاریخی دارد، نقل ترجمه آن مفید تواند بود. سردبیر مجله، ضمن نشر متن نامه وی، در مقدمه آن مینویسد:
«... پیرامون افكار و آرای شهید سیدقطب بحث هایی صورت گرفته كه برخی از آنها همراه با افراط و برخی دیگر همراه با تفریط بوده است؛ لذا برای هدایت بحث به سوی مثبتاندیشی و به منظور رعایت دقیق امانتداری، نویسنده اسلامی مشهور، استاد محمد قطب نامهای نوشته است. و البته او صادقترین فردی است كه میتواند در این مورد اظهار نظر نماید؛ زیرا او از افكار برادرش و از مدلول آنها آگاهی كامل دارد. مشهور است كه این دو برادر با یكدیگر پیرامون اسلام به بحث و بررسی میپرداختند و مفاهیم و مسائل را با یكدیگر مورد بررسی قرار میدادند و این ادعا كه محمد قطب بهترین كسی است كه میتواند در این موضوع اظهار نظر كند و مقاصد و افكار و آرا و اجتهادات شهید سیدقطب را مشخص و معین سازد، بر همین اساس است.» ترجمه نامه منتشر شده محمد قطب چنین است:
«سردبیر محترم مجله المجتمع
السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
... از بحثها و واكنشهایی كه در میان جماعت اخوان پیرامون محتوای بعضی از آثار منتشر شده شهید سیدقطب صورت گرفته و اینكه این افكار، مخالف و متناقض با اندیشه اخوان است، اطلاع دارید. دوست دارم در این مورد برخی از حقایق را روشن سازم... تألیفات سیدقطب بر موضوع معین كه همان مفهوم حقیقی كلمه لااله الاالله و بیان ویژگیهای حقیقی ایمان طبق قرآن و سنت است، تأكید دارد؛ زیرا وی این احساس را داشت كه اكثر مردم از مفهوم حقیقی «توحید» آگاهی ندارند و اوصاف و ویژگیهای ایمان را فراموش كردهاند. او تمام تلاشش را به كار گرفت تا روشن سازد كه مقصودش از این سخنان، صادركردن احكام بر ضد مردم نیست، بلكه تنها هدفش این بود كه آن حقیقت فراموش شده را بار دیگر به مردم بشناساند و سرانجام خود آنان مشخص سازند كه آیا در راه مستقیم الهی گام برمیدارند یا آنكه از این راه منحرف شدهاند، پس زیبنده است كه به سوی آن بازگردند. خود من چندین بار از وی شنیدم كه میگفت: «ما دعوتگر مردم هستیم نه صادركننده حكم و هرگز وظیفه ما صدور حكم درباره مردم نیست، بلكه تنها وظیفه ما این است كه مردم را با مفهوم توحید آشنا سازیم؛ چرا كه مردم از مفهوم حقیقی آن كه همان برگشتن به شریعت خداست، ناآگاه هستند.»
همچنین بارها از او شنیدم كه میگفت: «صدور حكم علیه مردم مستلزم وجود قرینه قاطع و یقینی است كه تحقیق در این امر، جزو وظایف ما نیست و به همین دلیل معترض آن نمیشویم. علاوه بر آنكه راه و روش ما دعوت است نه دولت؛ دعوتی كه وظیفهاش تعیین حقایق برای مردم است نه صادر كردن احكام بر ضد آنان.»
اما پیرامون مسأله دوری و جدایی فكری كه او در سخنانش بیان كرده است كه این عزلت و جدایی فكری، میبایست در وجدان انسان مسلمان و به طور خودكار در برابر آنهایی كه به اسلام پایبند نیستند، شكل بگیرد و هرگز مقصود از آن، دوری و جدایی فیزیكی نیست، ما در این جامعه زندگی میكنیم و آن را به سوی حقیقت اسلام فرا میخوانیم و از آن دوری نمیكنیم، وگرنه دعوت جامعه به سوی حقیقت اسلام، چگونه ممكن خواهد بود؟!
آنچه بیان شد خلاصه اندیشه برادرم سیدقطب است كه اینجانب پیرامون این مطلب به دو نكته اشاره میكنم:
اول: تأكید كامل دارم كه در تألیفات سید اصولاً مسألهای كه مخالف و متناقض با قرآن و سنت كه دعوت اخوانالمسلمین بر آن دو استوار است باشد، وجود ندارد.
دوم: تأكید دارم كه در تألیفات سید، هیچگونه رأی مخالف افكار و اندیشههای شهید حسن البنا و حتی مخالف اقوال وی نیست؛ از جمله سخنان حسن البنا در رساله «تعالیم» در بند بیستم این است: «تكفیر مسلمانی كه شهادتین را بر زبان جاری ساخته و به مقتضای آن دو عمل كرده و فرائض و واجبات را به جا آورده است، جایز نیست.»
مقصود و هدف اساسی تألیفات سیدقطب، صدور حكم درباره مردم نیست، بلكه هدف وی همان هدف شهید حسن البناست: تبیین حقیقت اسلام و روشن ساختن ویژگیهای انسان مسلمان طبق قرآن و سنت پیامبر(ص)... برادرت، محمد قطب (مجله المجتمع، شماره 271، شوال 1395)
علاوه بر گواهی استاد محمد قطب درباره دیدگاه برادرش، شادروان بانو زینب الغزالی كه همراه سیدقطب و به اتهام همكاری با وی در قیام علیه امنیت ملی مصر دستگیر و به زندان و شكنجهگاه رژیم ناصری روانه شده بود، در دیداری كه با وی در قاهره داشتم، در پاسخ سؤال من در مسئله تكفیر جامعه از دیدگاه سید، گفت: «من در ژوئیه 1965، مدتی قبل از بازداشت وی، در ملاقاتی كه با سید داشتم، از او پرسیدم كه نظر شما درباره تكفیر مردم و حتی پدران و مادران كه بعضی از جوانان با استناد به نوشتههای شما آن را مدعی شدهاند، چیست؟ سید به صراحت گفت: صدور حكم شرعی، مختص علما و فقهاست و من هرگز وارد این مقوله نشدهام و چنین نظری نداشتم و هدفم بیان كلیاتی درباره جامعهای است كه مدعی اسلام است، ولی از آن دور مانده است.»
سامی جوهر ـ نویسنده مصری ـ در كتاب خود، متن اعترافات شهید سیدقطب را كه در بازجوییها نوشته است، آورده و از قول او نقل میكند كه: «من معتقد به كفر افراد جامعه نیستم، بلكه سخن من ناظر به دولت حاكم، به عنوان مسئول جامعه است، نه مردم عادی...» (كتاب: الموتی یتكلمون، چاپ قاهره، ص30)
این خلاصهای بود از توضیحی كه نقل آن برای تصحیح تاریخ و تكمیل بحث جناب مسجدجامعی، ضروری به نظر آمد.
2ـ شهادت امام حسین(ع) از دیدگاه سیدقطب
یكی دیگر از معاریف دنیای علم و فرهنگ ـ جناب صفوی ـ در ضمن مقالهای بدون هیچگونه مدركی، مدعی میگردد كه: سیدقطب در تفسیر خود كنایه و تعریضی بر تشیع و امام حسین(ع) دارد! این ادعای غیرمستند، موجب تعجب و تأسف گردید كه چرا یك پژوهشگر، بدون ارائه سند و یا مراجعه به مأخذ، این ادعای بیدلیل را در تجریح یك شخصیت اسلامی معروف مطرح میسازد.
من تفسیر «فی ظلال القرآن» سیدقطب را بررسی كردهام و در هیچ كجای آن و یا كتابهای دیگرش، حتی نه تنها اشارهای به عنوان تعریض بر تشیع و حضرت امام حسین علیهالسلام نیافتم، بلكه در «العداله الاجتماعیه فیالاسلام» و تفسیر فی ظلال القرآن، به دفاع از نهضت حسینی و اصول و مبانی جهادی امام میپردازد.
سیدقطب در تفسیر فی ظلال القرآن (در ضمن تفسیر سوره مؤمن یا غافر، آیات 51 تا 54) ذیل آیه «انّا لننصر رسلنا و الذین آمنوا فی الحیاه الدنیا و یوم یقوم الاشهاد» پس از بیان چگونگی پیروزی حضرت ابراهیم(ع)، درباره پیروزی امام حسین(ع) مینویسد: «حسین ـ رضیالله عنه ـ از یك سو با آن شكل بزرگ و عجیب شهید میشود و البته از دیگر سو، شهادت او فاجعه بسیار عظیمی است، ولی آیا همچون شهادتی پیروزی است یا شكست؟... به صورت ظاهر و با معیار كوچك انسانی، این امر شكست به شمار میآید؛ ولی در اصل حقیقت و با معیار بزرگ الهی، این یك پیروزی است؛ زیرا در روی كره زمین شهیدی نیست كه همچون حسین ـ رضیالله عنه ـ دلها به عشقش بتپد و قلبها لبریز از مهر و محبت او شود و دلها و جانها، شیدای او گردد و از غیرت و فداكاری او به جوش و خروش درآید، چه دلها و قلبها و جانهای شیعیان مسلمان و چه مسلمانان غیرشیعه و حتی دلها و وجدانها و جانهای بسیاری از غیرمسلمانان...
چه بسا شهیدی كه اگر هزار سال زنده میماند، نمیتوانست عقیده خود و دعوت خود را یاری دهد و پیروز گرداند، آنگونه كه حسین (رض) با شهادت خود عقیده خود را و دعوت خود را یاری داده و پیروز گردانده است و نمیتوانسته است با هیچ سخنرانی و اقدامی، مفاهیم والا و بالا را در دلها به ودیعت بگذارد و هزاران نفر را به انجام كارهای بزرگ و سترگ برانگیزد، آنگونه كه حسین(رض) با واپسین قیام و سخنرانی خود چنین كرده و آن را با خون خود نوشته كه در واقع سرمشق و انگیزه حركت و نهضت و قیام فرزندان و نوادگان ـ آیندگان ـ گردیده است و در واقع حسین، برانگیزاننده جنبشها و قیامها در خط سیر طول تاریخ در میان همه نسلها شده است.
پیروزی كدام است؟ و شكست كدام است؟ ما نیازمند مراجعه به شكلها و صورتها و انواع و اقسام ارزشها و معیارها هستیم، پیش از آنكه بپرسیم: وعده یاری و پیروزی خدا در دنیا بر پیغمبران خود و به مؤمنان، چگونه و كجا بوده است؟ هرچند هم حالتهای زیادی بوده است كه یاری و پیروزی به شكل ظاهری نزدیك خود صورت گرفته و به اتمام رسیده است. این نیز وقتی بوده است كه شكل ظاهری نزدیك، به شكل باقی و ثابت پیوسته است.» (فی ظلال القرآن، چاپ پنجم، قاهره، ج7، صفحات 75ـ80)
3ـ ماجرای اعدام سیدقطب
در موقع صدور حكم اعدام سیدقطب توسط نظام دیكتاتوری مصر، این جانب در نجف اشرف بودم و در حد خود، همراه یكی دو نفر از دوستان حوزه علمیه نجف، اقداماتی به عمل آوردیم. البته این پس از اطلاع از اقدام مرحوم آیتالله سیدمحسن حكیم و ارسال تلگراف از طرف ایشان به رئیس جمهوری مصر بود. شهید سید محمدباقر حكیم ـ فرزند آن مرجع بزرگ ـ كپی تلگراف والد ماجد خود را كه به خط خود معظمله بود، به این جانب داد كه برای من به عنوان یك سند تاریخی، بسیار ارزشمند بود. متن آن تلگراف چنین بود:
«سیاده رئیس الجمهوریه العربیه المتحده، القاهره
بسمالله الرحمن الرحیم انّ صدور الحكم بالاعدام علی سیدقطب و اصحابه موضع استیاء المسلمین عامه و العلماء خاصه و انّ للعلما حرمه یجب ان تراعی و تصان مهما كانت الظروف و الاسباب فالأمل اهمال الحكم بالاعدام و تبدیله باللطف و الاكرام. ان الله جل شأنه یقول: و احسنوا انّ الله یحب المحسنین. 6/5/86؛ محسن الطباطبائی الحكیم (محل مهر)
ترجمه: «آقای رئیسجمهوری متحده عربی، قاهره
بسمالله الرحمن الرحیم. صدور حكم اعدام در حق سیدقطب و یارانش موجب ناراحتی عموم مسلمانان و بهویژه علما گردید. بیتردید علما مقام و احترامی دارند كه باید مراعات و محفوظ گردد. به هر شكل كه شرایط و علل پیش آمده باشد. امید آن است كه حكم اعدام لغو و به لطف و احترام تبدیل گردد. خداوند جلّ شأنه میفرماید: نیكی كنید كه خداوند نیكوكاران را دوست دارد. 6/5/86 محسن طباطبائی حكیم»
من با در دست داشتن این تلگراف به آیتالله شیخ محمدمهدی آصفی كه از مسئولان رده اول حزبالدعوه الاسلامیه عراق و از فضلای معروف حوزه نجف اشرف و از تلامذه امام خمینی و شهید آیتالله سید محمدباقر صدر بود، پیشنهاد كردم كه به دیدار آیتالله خمینی برویم تا بلكه ایشان هم تلگرافی در این زمینه مخابره نمایند. همراه ایشان به محضر امام رفتیم و من با توجه به سابقه آشنایی با سیدقطب و اندیشههای وی و ترجمه چند جلد از كتابهایش، گزارش كوتاهی دادم و درخواست نمودم كه ایشان هم اقدامی به عمل آورند.
امام خمینی نخست متن تلگراف آیتالله حكیم را بهدقت خواندند و بعد فرمودند: «ایشان كه حق مطلب را ادا كردهاند. ما هم امیدواریم كه احترام علما محفوظ شود و این حكم جائرانه لغو گردد؛ ولی دخالت مستقیم من شاید صحیح نباشد و من خوف آن را دارم كه در صورت دفاع و ارسال تلگراف، دولت مصر به بهانه اینكه او با ایران هم ارتباط داشته است، در اجرای حكم تسریع به عمل آورد و لذا ارسال تلگراف را صلاح نمیدانم.»
بعد امام افزودند: «من در مورد مسائلی هم كه در عراق پیش میآید، دخالت و وساطت نمیكنم، چون یك درخواست و یا اقدامی، حتی اگر به نتیجه برسد، تبعات خواهد داشت و حداقل آنكه آنها هم از من توقعاتی در تأیید اقدامات غلط خود خواهند داشت. من حتی در مورد آقای طالقانی و دوستان ایرانی كه در ایران محاكمه میشدند، نخست دفاع مكتوب به عمل نیاوردم؛ چون خوف این را داشتم كه دفاع من موجب تشدید حكم در مورد آن آقایان گردد و لذا صبر كردم و پس از پایان محاكمه و صدور حكم، اعلامیهای دادم. در هر صورت دعا میكنیم كه خداوند ایشان و بقیه مظلومان بلاد اسلامی را نجات دهد.»
بعد از این ملاقات، برادران حزبالدعوه به رهبری شهید آیتالله سیدمحمد باقرصدر با صدور بیانیهای، اقدام رژیم سرهنگ ناصر را تقبیح و محكوم كردند. و من همان ایام نامه مفصلی با امضای «طلاب ایرانی مقیم نجف اشرف» خطاب به جمال عبدالناصر به قاهره فرستادم كه گویا در پستخانه نجف اشرف، توسط ماموران امنیتی ضبط شده بود و آنها به تحقیق درباره نویسنده نامه پرداختند كه آیتالله آصفی توسط یكی از كارمندان اداره پست از موضوع آگاه شد و به من هشدار داد كه: «اگر مأموران به سراغت آمدند، مطلقا موضوع را انكاركن و چون نامه به خط شماست و دستخطی از شما خواستند، سعی كنید باخط اصلی خود تفاوتهایی داشته باشد، وگرنه دچار مشكلات میشوید، بهویژه كه گذرنامه هم ندارید و با بطاقة تحصیلی در عراق به سر میبرید!»
بیمناسبت نیست در اینجا اشاره كنم كه اشاره امام به گرفتاری دوستان ایرانی و محاكمه آنها، مربوط به دادگاه نظامی رژیم شاه و محاكمه آیتالله طالقانی و دوستان ایشان است كه امام خمینی(ره) در دوران محاكمه آقایان نامه یا پیامی نفرستادند، ولی پس از اعلام رأی دادگاه نظامی، طی بیانیهای، استنكار خود را اعلام داشتند و علت تاخیر در موضعگیری را هم بیان كردند. در این بیانیه چنین آمده است:
«...و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون. من خوف داشتم كه اگر در موضوع بیدادگری نسبت به حجتالاسلام آقای طالقانی و جناب آقای مهندس بازرگان و سایر دوستان، كلمهای بنویسم، موجب تشدید امر آنها شود و ده سال زندان به پانزده سال تبدیل گردد... اینك كه حكم جائرانه دادگاه تجدیدنظر صادر شد، ناچارم به اظهار تاسف از اوضاع ایران عموماً و از اوضاع دادگاه خصوصاً، به قدری خلاف قوانین و مقررات در دادگاهها جریان دارد كه موجب تأسف و تعجب است. محاكمات سرّی، حبسهای قبل از ثبوت جرم، بیاعتنایی به دفاع مظلومین.
این جانب و اشخاص باوجدان و بادیانت، متأسفیم از مظلومیت این اشخاص كه به جرم دفاع از اسلام و قانون اساسی، محكوم به حبسهای طویلالمدت شده و باید با حال پیری و نقاهت در زندان برای اطفاء شهوات دیگران به سر برند. رأی دهندگان باید منتظر سرنوشت سختی باشند.
روحالله الموسوی الخمینی 18/6/1343»
البته در این بیانیه به مسائل دیگری از جمله نفوذ اسرائیل در ایران و ادامه ظلم و ستم حكومت هم پرداخته شده كه چون مربوط به موضوع مورد نظر ما نیست، از نقل آنها خودداری میشود. متن كامل آن در «صحیفه نور»، جلد اول چاپ شده است.