او عده ای مرید داشت كه همچون فدایی های زمان حسن صبّاح (صاحب قلعة الموت) بودند كه یكی از آن ها آقا رضای كرمانی بود كه در اسلامبول او را در خانه سید دیده بودم و او همان قاتل ناصرالدین شاه است؛ زیرا از وی شنیدم كه می گفت: «اگر یك روز هم از عمرم باقی مانده باشد، باید از ناصرالدین شاه انتقام آنچه را بر سرم آورده، بگیرم.» بالاخره هم این فدایی كه خود را وقف انتقام از شاه كرده بود، كارش را كرد. بالجمله اینكه: سید از نوادر زمانه بود و تنها در قرن های متمادی، مادر زمانه یكی چون او را می زاید؛ نمی توان به شرح همه حالت های او پرداخت و به همین اندازه كه گفته ایم، بسنده می كنیم.
او مقالات مفیدی نوشته كه در روزنامه حبل المتین و دیگر جراید مرتبط با سیاست و غیره چاپ شده است و جملگی گردآوری شده و همچون رساله به چاپ رسیده است و عكس وی را صاحب روزنامه الهلال در مصر و دیگران به چاپ رسانده اند. اندكی پس از آنكه من از وی جدا شدم و به عراق بازگشتم، خبر وفاتش بر اثر بیماری سرطان ـ یا گفته شده به مرض دیگر ـ در سال 1314ق رسید. او شصت سال عمر كرد و جنازه اش با احترام تشییع شد و در اسلامبول به خاك سپرده شد.
فاضل و ادیب معاصر جرجی زیدان مصری در كتاب خود (مشاهیر الشرق) سه قطعه عكس از وی به چاپ رسانده كه یكی در حالت ساده و دیگری در حال سخنرانی و سومی نیز در حالت بیماری بود و آن ها را در روزنامه الهلال نیز چاپ كرد و مفصلاً به شرح حالش پرداخت كه بی مناسبت نیست خلاصه ای از آن را در اینجا بیاوریم و سپس آنچه را از وی دانسته و در جریان قرار گرفته ایم، خاطرنشان سازیم.
سید از زبان جرجی زیدان
سید در سال 1254ق به دنیا آمد و در سال 1314ق وفات یافت. [و پس از ذكر مقدمه ای آنگونه كه ما در مورد فقید شرق و فیلسوف و خطیب برجسته سیدجمال الدین حسینی گفته ایم، می گوید:] او به عنوان یكی از قطب های فلسفه پرورش یافت و به سان ركنی از اركان سیاست، زیست؛ ولی هنگامی كه وفات یافت، هیچ كاری را به پایان نرساند و كتابی تألیف نكرد. گو اینكه این وضعیت چیزی از مقام و جایگاهش نمی كاهد، زیرا بزرگترین فیلسوف یونان یعنی سقراط نیز وقتی درگذشت، هیچ چیز از سخنانش تدوین نشده بود، اما شاگردانش فلسفه او را پاس داشتند و تدوین كردند و نسل های پیاپی یكی پس از دیگری آن را به ارث بردند و ما نیز امیدواریم از این امر محروم نشویم و یكی از مریدان استاد و شاگردان وی چنین كاری را انجام دهد. (1)
سید جمال الدین فرزند سید صفتر است. [«صفدر» با دال است، به معنای صف شكن] او در سال 1254ق برابر با 1839م در خانواده شرف و علم در روستای اسعدآباد از بخش «كنر» در استان كابل در كشور افغانستان، به دنیا آمد.» (2)
مؤلف این مختصر [كاشف الغطا] گوید: آنچه ما می دانیم و به آن رسیده ایم و به تواتر برایمان گفته شده، او در «اسدآباد» از توابع همدان در ایران زاده شده و ایرانی عجمی و شیعه اثنی عشری امامی مذهب است و همچنان كه گفته، از خاندان شریف و طایفه جلیل القدری در این خطه است. از عموزادگان او نزد ما در نجف می زیستند و برخی از ایشان تا به امروز در روستای یادشده وجود دارند و او نیز در ابتدای كار به عراق آمد و برهه ای را در كربلا گذراند و در دروس سطح فقه امامیه در محضر فضلای امامیه در شهر مزبور حضور یافت و سپس آنجا را ترك گفت و تصمیم گرفت حكمت و فلسفه بخواند و سیاست شهرها و كشورها را بر اقامت در یك مكان ترجیح داد و هم به دلیل فراوانی سیاحت در سرزمین های اهل سنت و جماعت و تقیه ـ كه از مهمترین اصل در مذهب شیعه به شمار میرود ـ انتساب به افغان و پیوند با مذهب تسنن را برگزید تا اگر در سیاحت های خود گذارش به افغانستان و بلوچستان و یمن و نجد و حجاز و هندوستان و مصر و تركمنستان افتاد، با این انتساب بر جان خود امان داشته باشد و به اهداف خود نایل آید. ما برای این ادّعا، دلایل و برهان های فراوانی داریم كه شرح چگونگی آنها سخن را به درازا می كشاند. تمام هدف و تلاش سید دست یابی به آزادی برای مردم ایران و ایجاد جمهوری در آن بود؛ زیرا ایران وطن اصلی اش به شمار می رفت و شاه ایران این نكته را دریافت و پس از دعوتش به ایران و تمجید و احترام به او، آنچه را این نگارنده گفته، بر سرش آورد و این خود دلیل كافی و بهترین شاهد بر آن چیزی است كه ما ذكر كردیم. علاوه بر این، آنچه این حقیر در خصوص كردارها و گفتارهای او در قسطنطنیه جستجو كردم، دال بر همان مطالب پیش گفته است و از نظر قاطبه مردم ایران تردیدی در آن وجود ندارد و به اصطلاح: صاحبان خانه، بهتر از هر كس به احوال خانه آگاهند.
من منكر گفته «جرجی زیدان» درباره آنچه در افغانستان بر سر سید آمده، نیستم. چه بسا این پیشامدها در مدت سیاحت و اقامت وی در آنجا بوده، همچنان كه در سایر جاهایی كه گذر كرده و با سیاستمداران آنجا ارتباط داشته نیز اتفاق افتاده است. «جرجی زیدان» در ادامه، نسَب او را به سیدعلی ترمذی ـ محدّث مشهورـ متصل می كند كه شجره نامه اش به امام حسین بن علی [علیهماالسلام] می رسد:
خاندان این طایفه قبیله بزرگی هستند كه در خطه «كنر» اقامت دارند و در دل مردم افغان به دلیل حرمتی كه نسبشان [اهلبیت(ع)] دارد، منزلت و ارج والایی دارند؛ این خاندان بخشی از سرزمین افغانستان را در مالكیت خود داشتند تا اینكه دوست محمدخان ـ جدّ امیر عبدالرحمن ـ آنجا را از ایشان پس گرفت و دستور داد پدر سید جمال الدین و چند تن از عموهایش به شهر كابل منتقل شوند.
جمال الدین در این زمان هشت سال بیش نداشت. پدرش به پرورش و تربیت او همت گماشت و او به تدریج و در بلاد مختلف اصول علوم اسلامی و تاریخی و علوم شرعی اعم از تفسیر و حدیث و فقه و اصول فقه و كلام و تصوف و علوم عقلی از جمله منطق و حكمت عملی و سیاست و اخلاق و حكمت نظری طبیعی و الهی و علوم ریاضی (یعنی حساب و هندسه و جبر و هیئت و نجوم) و نظریات طب و تشریح را فرا گرفت. از همان اوان كودكی آثار هوش و ذكاوت در وی آشكار بود و در هجده سالگی به كمال رسید.
پس از آن سفری به هند برایش پیش آمد؛ در این سفر كه یك سال و چند ماه به طول انجامید، موفق شد نگاهی به برخی علوم ریاضی به شیوه فرنگی جدید بیندازد. سپس برای ادای فریضه حج، راهی سرزمین حجاز شد و یك سال را در آنجا سپری كرد و از شهری به شهر دیگر می رفت و در سال 1273ق وارد مكه مكرمه گردید. در این سیر و سفرها بر بسیاری از عادات و سنن مردمانی كه بر آن ها گذر كرده بود، واقف شد.
سپس به كشور خود بازگشت و در سلك مردان حكومتی دوره امیردوست محمدخان، درآمد و هنگامی كه این امیر برای فتح هرات و به مالكیت درآوردن آن از دست داماد و پسرعمویش ـ سلطان احمدشاه ـ لشكركشی كرد، سیدجمال با آنان بود و در مدت محاصره، همراهی اش كرد تا اینكه امیر وفات یافت و شهر پس از تحمل مدت دراز محاصره، فتح شد و امارت آن را ولیعهد آنجا شیرعلی خان در سال 1280ق برعهده گرفت و وزیرش محمد رفیق خان به او اشاره كرد كه برادران خود را دستگیر و زندانی كند كه اگر چنین نكند، در میان مردم به فتنه انگیزی می پردازند و مفسده جویی می كنند و در صدد استبداد در امارت برمی آیند.
در میان لشكریان هرات، سه تن از برادران امیر (یعنی: محمداعظم و محمداسلم و محمدامین) حضور داشتند. سید جمال الدین طرف محمداعظم را گرفت و وقتی آن ها از تدبیر امیر و رایزنی وزیر باخبر شدند، برادران پا به فرار گذاشتند و هر كدام به ولایت خویش ـ كه از سوی پدر بر آنجا گمارده شده بود ـ رفتند و فتنه ها درگرفت و آتش جنگ های داخلی شعله ور شد و پس از كوشش های سخت، كار محمداعظم و برادرزاده اش محمد عبدالرحمن به سامان رسید و آن ها بر پایتخت مملكت چیره شدند و محمدافضل (پدر عبدالرحمن) را از زندان غزنه نجات دادند و حكمروایی افغانستان را به وی سپردند.
یك سال بعد او وفات یافت و برادرش محمداعظم خان به جای او به امارت رسید و بدین ترتیب سید جمال الدین جایگاه و مقام ویژه ای نزد وی یافت و وزیر اول اعتمادش به سید جمال بیشتر شد و در مسائل كوچك و بزرگ از نظر وی سود می جست و نزدیك بود كه با تدبیر و كاردانی سید جمال الدین، حكومت افغان ها تماماً در اختیار محمداعظم قرار بگیرد كه بدگمانی امیر ـ كه به احتمال قوی به سعایت خویشانش پیش آمده بود ـ مانع از این امر شد و او را بر آن داشت تا كارها و مقامات عمده را به فرزندان كوچكش كه تجربه و كمترین خردورزی نداشتند، واگذار كند.
بیخردی، یكی از آنان را كه حاكم قندهار بود، به درگیر شدن با عمویش شیرعلی خان در هرات كشاند. شیرعلی خان تنها بر هرات حكم می راند و مرد جوان گمان می كرد كه در این درگیری پیروز می شود و نزد پدر مقام و موقعیت برتری نسبت به دیگر برادران پیدا خواهد كرد. هنگامی كه با لشكر عمویش برخورد كرد، شهامت و شجاعتش او را بر آن داشت تا همراه با دویست سرباز به قلب لشكریان عموی خود یورش برده و لرزه بر اندامشان افكند و چیزی نمانده بود كه این لشكر شكست بخورد كه یعقوب خان ـ فرمانده شیرعلی خان ـ متوجه شد كه جوان از همراهان خود جدا مانده، لذا دوری زد و او را به اسارت گرفت و با اسارت او، لشكر قندهار فرو پاشید و امید در جبهه شیرعلی قوت گرفت و بر قندهار حمله برد و بر آن چیره شد و جنگ مجدداً شدت یافت و انگلیسی ها از شیرعلی حمایت كردند و قنطارها طلا به وی دادند كه او نیز آن ها را میان رؤسا و كارگزاران محمداعظم پخش كرد و امانت ها نقض شد و پیمان ها گسست و خیانت ها شكل گرفت و پس از جنگ های سخت و شدید، شیرعلی پیروز شد و محمداعظم و برادرزاده اش عبدالرحمن شكست خوردند و عبدالرحمن به بخارا رفت و محمداعظم رهسپار ایران شد و چند ماه بعد در شهر نیشابور وفات یافت.
سید جمال الدین در كابل ماند و امیر به احترام طایفه اش و بر اثر ترس از قیام عمومی در پشتیبانی از خاندان پیامبر (ص)، كاری به او نداشت؛ ولی هرگز از نیرنگ بازی و انتقام كشی از او دست برنداشت، به گونه ای كه مردم حق و باطل درآمیختند؛ لذا سید جمال الدین بهتر آن دید كه افغانستان را ترك گوید و به همین دلیل برای ادای حج اجازه خواست! امیر اجازه داد به شرط اینكه از ایران عبور نكند و با محمداعظم كه هنوز نمرده بود، ملاقات نكند.
هند و مصر
سید جمال الدین نیز در سال 1285ق (سه ماه پس از شكست محمداعظم) از طریق هند، افغانستان را ترك گفت و هنگامی كه به مرزهای هند رسید، حكومت هند به گرمی از وی استقبال كرد، ولی در عین حال اجازه نداد تا مدت درازی را در آن سرزمین اقامت كند. به علما نیز اجازه ملاقات با او را ندادند، مگر آنكه تحت نظر مأموران خود باشد. به این دلیل سید جمال الدین تنها یك ماه در هند ماند و سپس از سواحل هند او را سوار یكی از كشتی های خود، راهی سوئز كردند. او به مصر رفت و حدود چهل روز در آنجا اقامت گزید و طی این مدت به «جامع الازهر» آمد و شد می كرد و بسیاری از طلبه های اهل سوریه با وی معاشرت نمودند و گرایش زیادی به او پیدا كردند و از وی خواستند «شرح الاظهار» را برایشان تدریس كند و او نیز بخشی از آن را در خانه اش برای آن ها می خواند.
سپس از رفتن به حجاز منصرف شد و با شتاب به پایتخت عثمانی سفر كرد و چند روز پس از رسیدن به آستانه، با صدراعظم عالی پاشا دیدار كرد و او آن چنان ارج و احترامی برایش قائل شد و استقبالی از وی كرد كه تا پیش از آن از كسی به عمل نیاورده بود؛ او در این زمان هنوز با لباس رسمی خود یعنی قبا و عبا و عمامه كنگره دار بود. بنا به فضل و بزرگی كه داشت، دل امرا و وزرا به سویش جلب شد و به او احترام گذاشتند و به دلیل دانش و ادب و به دلیل غربتی كه به لحاظ لباس و زبان و عادات خود داشت، مورد ستایشش قرار دادند.
شورای معارف
هنوز شش ماه از آمدنش نگذشته بود كه به عنوان عضو «شورای معارف» تعیین شد و در این مقام دیدگاه های خود را مطرح می ساخت و به راه هایی برای تعمیم معارف اشاره می كرد، ولی رفقا و همكارانش با او موافق نبودند و شیخ الاسلام وقت نیز این اندیشه ها را نمی پسندید؛ زیرا قسمتی از حقوق و مزایای او را نشانه می گرفت، بنابراین او را زیر فشار گذاشت تا سرانجام در ماه رمضان سال 1287ق مدیر دارالفنون از وی درخواست یك سخنرانی كرد تا در آن صنایع را مورد تشویق قرار دهد؛ سید جمال الدین عدم تسلط كامل بر زبان تركی را بهانه كرد و عذر آورد؛ ولی مدیر اصرار كرد و او نیز متن سخنرانی بلندی را تهیه كرد و پیش از ایراد متن آن را بر نخبه ای از صاحب منصبان عالی مقام عرضه كرد و آنان نیز آن را تحسین كردند. در روز ایراد سخنرانی، مردم به سوی دارالفنون هجوم آوردند و گروه كثیری از بزرگان و اعیان و علما و ارباب جراید در این مراسم شركت كردند و در این جمع بخش اعظم وزرا نیز حضور به هم رساندند. سید جمال الدین بر فراز منبر خطابه رفت و متنی را كه تهیه كرده بود، در نهایت بلاغت و شیوایی قرائت كرد؛ چنان كه شنوندگان را به وجد آورد. بزرگان و اساتید علم بخشی از دیدگاه های مطرح شده او را نپسندیدند. موضوع به سمع شیخ الاسلام رسید و آن چنان كه مطلع شدیم، او به خشم آمد و از دولت خواست تا سید را از «آستانه» دور سازد، لذا فرمان ترك آنجا برای چند ماهی، تا افتادن آب ها از آسیاب و برقراری آرامش و برطرف شدن نگرانی ها، صادر شد و با این وعده كه اگر خودش خواست، بعد از آن بازگردد. سید آنجا را ترك گفت و برخی از كسانی كه همراهش بودند، او را تشویق به رفتن به مصر كردند و او نیز در اول محرم سال 1288ق وارد مصر گردید.
مصر، محرم سال 1288ق
سید جمال الدین گویا به قصد تفرّج و گردش و دیدار از مناظر و اماكن مصر وارد این دیار شد و هرگز قصد اقامت در آنجا را نداشت تا اینكه با ریاض پاشا ـ مسئول دولت مصر ـ را ملاقات كرد و او سید را به پذیرش یك مقام دولتی تشویق نمود و حكومت برای او حقوقی معادل ماهیانه هزار قروش مصری در نظر گرفت كه این مبلغ تنها برای گرامیداشت ـ و نه در برابر انجام كار ـ به وی پرداخت می شد.
پس از اقامت، شمار زیادی از طلاب علوم به سوی او شتافتند و از محضرش بهره گرفتند و او به آن ها بهره علمی رساند. آن ها او را تشویق به تدریس كردند. سید جمال الدین نیز كتاب های گرانسنگی در فنون كلام، حكمت نظری و طبیعی و در علم هیئت و علوم تصوف و علم اصول فقه اسلامی را تدریس كرد. محل درسش خانه اش بود و به تدریج كارش بالا گرفت و طلاب علوم، پی به دانش فراوان وی بردند و از علم و ادب وی شگفت زده شدند و زبان ها به ستایشش گشوده شد و آوازه اش در مصر فراگیر گردید و سپس در پی دور كردن حجاب اوهام و خرافات از برابر انوار خرد، برآمد و در این زمینه به فعالیت پرداخت و شاگردانش را بر آن داشت تا در نوشتن و انشای بخش های ادبی و حكمی و دینی بكوشند و آن ها نیز چنین كردند و در این فعالیت ها كار كشته شدند و به سعی و كوشش او فن نویسندگی در مصر، پیشرفت شایانی كرد و كسانی كه در موضوع های مختلف توانایی پیدا كردند، بسیار اندك شمار بودند.
شاگردان سید و مخالفان
از میان شاگردان سید در كشور مصر، نویسندگانی به نبوغ رسیدند كه غالباً سن كمی داشتند و هنوز آنچنان سرد و گرم روزگار نچشیده بودند و در عین حال در این زمینه ید طولایی پیدا كردند. آن ها یا به طور مستقیم از او آموخته بودند، یا از یكی شاگردانش بهره گرفته بودند و همین وضع رشك بسیاری را برانگیخت و با نگاهی به برداشتی كه از برخی كتاب های فلسفی داشت، او را مورد حمله قرار دادند و نظر گروهی از فقهای متأخر مبنی بر حرمت پژوهش در فلسفه را ملاك قرار دادند و بر او تاختند و سرانجام توانستند برخی نظریات فلسفی این كتاب ها را به این مرد نسبت دهند و آن را در میان القاب و عناوینش گنجاندند و در این میان مردم عوام از مذاهب گوناگون نیز همراهی كردند؛ ولی اینها هیچ كدام در جایگاه و موقعیت وی در دل آگاهان موثر واقع نشد.
فعالیت سیاسی
سید به رغم دانش و فضل فراوانی كه از آن برخوردار بود، به سیاست گرایش داشت و به همین دلیل به حال و احوال مصر و عواقب دخالت های بیگانگان در این كشور نظر افكند و به این نتیجه رسید كه حتماً باید اوضاع آن را تغییر داد. و به همین دلیل به جمعیت های سیاسی پیوست و در آن پیشرفت نمود و در شمار رؤسای آن ها درآمد و سپس خود «حزب ملی» تأسیس كرد و مریدان خود از علما و بزرگان را به پیوستن به آن فراخواند و بدین ترتیب اعضای آن به حدود سیصدنفر رسیدند.
او ـ همچنان كه درباره هند و در مورد تجاوزات آنان گفتیم ـ شدیداً از دولت انگلیس نفرت داشت و در این مورد بارها و بارها مطالبی را به چاپ رساند كه ترجمه همگی آن ها در جراید انگلیس انعكاس می یافت و به آن ها توجه می كرد تا اینكه گلادستون خود عهده دار جدال در این موضوع شد.
وقتی كار انجمن یا «حزب الوطنی» بالا گرفت، ترس و وحشت كنسول انگلیس را فرا گرفت و به بدگویی وی نزد حكومت مصر پرداخت و رقبای او در محفل را تحریك و تشویق كرد تا نسبت به وی مفسده جویی كنند و در این میان اوضاع مصر كاملاً آشفته شد و سید جمال الدین مسائلی را بر زبان آورد كه ادعای سعایت كنندگان را تقویت می كرد.
در هند
آن زمان خدیو سابق ـ توفیق پاشا ـ به كارگزاری مصر رسیده بود. او دستور اخراج سید جمال از مصر را صادر كرد و ابوتراب نیز همراه او مصر را در سال 1296ق ترك گفت و راهی هند شد و در حیدرآباد دكن اقامت گزید و در آنجا رساله خود در رد آیین دهری ها را نگاشت و هنگامی كه حوادث عرابی پاشا در مصر پیش آمد، از حیدرآباد به كلكته فراخوانده شد و حكومت هند او را ناگزیر به اقامت در كلكته نمود تا سرانجام اوضاع مصر آرام شد و جنگ انگلیسی خاموشی گرفت. آنگاه به او اجازه دادند به هركجا كه می خواهد، برود. او نیز رفتن اروپا را اختیار كرد و نخستین شهری كه در آن اقامت كرد، لندن بود كه چند روزی را در آن گذراند و سپس به پاریس رفت و در آنجا دوستش شیخ محمد عبده به وی پیوست.
عروة الوثقی
در مصر انجمنی میهنی وجود داشت كه نامش «عروة الوثقی» بود. این انجمن به رغم فاصله زیاد پاریس و مصر، از او خواست كه روزنامه ای تأسیس كند و در آن مسلمانان را به وحدت اسلامی فراخواند. او نیز روزنامه «العروة الوثقی» را تأسیس كرد و دوست مزبورش را به دبیری آن مكلف ساخت. این روزنامه تأثیر بسیار خوبی در جهان اسلام داشت و 18 شماره از آن منتشر شد و سپس موانعی به قطع انتشار آن انجامید: نخست دروازه های هند به روی آن بسته شد و حكومت انگلیس نیز نسبت به خوانندگان این روزنامه بدرفتاری بیشتری به خرج داد.
سیدجمال الدین سه سال در پاریس گذراند و طی این مدت مقالاتی در روزنامه های پاریس منتشر كرد كه بیشتر به سیاست اروپا و انگلیس و دولت روسیه و مصر می پرداخت و بسیاری از آن ها در روزنامه های انگلیس ترجمه و منتشر می شدند. به علاوه با فیلسوف فرانسوی [ارنست] رنان در موضوع «علم و اسلام» مباحثاتی به عمل آورد و او به فراوانی دانش و قدرت استدلال سید اذعان كرد و سپس به درخواست لرد چرچیل و لرد سالسری، به لندن رفت تا از وی در مورد مسأله مهدی و ظهور وی در سودان جویا شوند. سپس به فرانسه بازگشت و با شمار زیادی از علما و فلاسفه آنجا آشنا شد و آن ها جایگاه شایسته ای برای وی در نظر گرفتند. سپس عازم نجد شد.
در ایران
پادشاه ایران كه در آن زمان ناصرالدین شاه بود، طی تلگرافی او را به سوی خود فراخواند و او نیز به تهران سفر كرد و در اصفهان با ظل السلطان دیدار كرد كه احترام و ارج بسیاری به سید گذاشت و وقتی به تهران رسید، شاه استقبال شایسته ای از وی به عمل آورد و بسیار از او ستایش كرد و حتی در دربار خود و در میان فرزندان و خانواده اش او را مورد احترام قرار داد و به مقام «مشاور»ی منصوبش كرد، به این قصد كه در آینده ای نزدیك منصب صدارت را به وی محوّل كند!
جمال الدین اخلاق ملل را مطالعه كرده و با تاریخ كشورها آشنا بود و سیاست را در مكان ها و زمان های گوناگون فراگرفته و از آنجا كه از قدرت بیان و برهان و بلاغت بسیار خوبی برخوردار بود، امرای ایرانی و علمای آن دیار جایگاه برجسته ای برایش قائل بودند كه كمتر كسی از آن برخوردار می شد. بدین ترتیب او قبله گاه بزرگان قوم شد و همگان برای شنیدن سخنانش از یكدیگر پیشی می گرفتند. در چنین وضعی شاه نگران شد و نسبت به سلطنت خود از وی هراس به دل گرفت؛ لذا نظرش نسبت به وی تغییر پیدا كرد. سیدجمال الدین آنچه را در دل شاه می گذشت، درك كرد و به همین دلیل به بهانه تغییر آب و هوا، اجازه سفر خواست. شاه نیز اجازه داد و او رهسپار مسكو گردید.
در روسیه
در آنجا با مردم و بزرگانی كه آوازه اش را شنیده بودند، دیدار كرد و سپس راهی پترزبورگ شد و با بزرگان و علما و سیاستمداران آشنا گردید و در روزنامه های آنجا مقالاتی پربار در مورد سیاست افغان ها، ایرانی ها و دولت روس و انگلیس منتشر ساخت كه نقش مهمی در فضای سیاسی آن روز ایفا كرد. در این هنگام گشایش نمایشگاهی، به عنوان یك سنت قدیمی صورت می گرفت كه سیدجمال الدین نیز برای دیدنش رفت و در آنجا در بازگشت از پاریس، در مونیخ ـ مركز ایالت باواریا ـ با شاه ایران دیدار كرد.
دوباره ایران
شاه نیز او را به همراهی با خود دعوت كرد و او این دعوت را پذیرفت و به ایران آمد. هنوز به تهران نرسیده، مردم به استقبالش شتافتند و خواهان بهره گیری از دانش وی شدند، این بار شاه سراسیمه نشد؛ زیرا سیاحت در اروپا بسیاری از شك و بدبینی های او را از بین برده بود، لذا او را به خود نزدیك ساخت و در حل و فصل بعضی از امور حكومتی از وی كمك گرفت و در تدوین قوانین و از این قبیل كارها به رایزنی با وی پرداخت. این برخوردها بر ذی نفوذان و به ویژه صدر اعظم گران آمد، لذا مخفیانه به اطلاع شاه رساندند كه این قوانین هرچند ممكن است سودی برای مملكت داشته باشد، ولی سرانجام به آنجا از نفوذ و قدرت شاه به سود دیگران كاسته خواهد شد.
مخفیانه به اطلاع شاه رساندند كه این قوانین هرچند ممكن است سودی برای مملكت داشته باشد، ولی سرانجام به آنجا از نفوذ و قدرت شاه به سود دیگران كاسته خواهد شد. این سخنان بر شاه مؤثر افتاد و ناخشنودی در چهره اش نمایان شد. سید جمال الدین موضوع را دریافت و به «شاه عبدالعظیم» ـ در 20 كیلومتری تهران ـ رفت. جمع بزرگی از علما و بزرگان همراهی اش كردند و او در میان آنان به سخنرانی پرداخت و به اصلاح حكومت فراخواند. هنوز هشت ماهی نگذشته بود كه شهرتش در همه شهرها و ولایات پیچید و همگان نسبت به عزمش برای اصلاح ایران آگاهی یافتند. ناصرالدین شاه از عاقبت كار بیمناك شد و پانصد سوار به آنجا اعزام كرد تا سید را دستگیر كنند. او را كه بیمار بود، از بستر برداشتند و همراه با پنجاه سوار راهی مرزهای حكومت عثمانی ساختند. این كار بر مریدانش گران آمد و شاه نسبت به سقوط خود هراسناك شد.
سید مدتی استراحت كرد تا بهبود یافت. انگلیسی ها او را شناختند و به نشست ها و مجامع علمی فراخواندند تا سخنانش را گوش دهند. بیشتر صحبت های آنان با وی در بیان حال شاه و ایران و اوضاع و احوال این كشور در عهد این شاه بود. آنها هم كوشیدند تا شاه ایران را خلع كنند. در این میان به واسطه رستم پاشا ـ سفیر دولت عثمانی ـ نامهای از دربار [عثمانی] رسید و از سید دعوت شد كه به آستانه برود. او به دلیل كارهایی كه داشت، عذر آورد و سپس نامه دیگری آمد و در آن ضمن ستایش و تجلیل از وی، درخواست مزبور تكرار شد. او به صورت تلگرافی پذیرفت بدین نحو كه «به حضور اعلیحضرت سلطان نایل آید و سپس بازگردد»؛ بنابراین در سال 1892 وارد آستانه گردید و به دلیل حسن استقبال سلطان و تجلیل علما و رجال سیاسی از وی، مدتی در آنجا ماند و همچنان مورد احترام و تكریم بود تا اینكه در اواخر سال 1896 به سرطان فك مبتلا شد و سرانجام در نهم مارس سال 1897 وفات یافت و تشییع جنازه باشكوهی از وی به عمل آمد و در قبرستان «شیخ لر» ـ آرامگاهی در نزدیكی نشان تاش ـ به خاك سپرده شد.
صفات شخصی سیدجمال
«جرجی زیدان» پس از این شرح حال، صفات خاص سید را نقل می كند: سبزه بود و شباهت مردم حجاز می برد، چارشانه و با بنیه بود و چشمانی سایه داشت و در موقع خواندن كتاب، آن را به چشم خود نزدیك می كرد، ولی از عینك استفاده نمی كرد، گونه های تكیده و موی لختی داشت و جبّه و شلوار سیاه می پوشید كه تا قوزك پایش می رسید و عمامه سفید كوچكی به سبك علمای آستانه بر سر می گذاشت. خوراكش اندك بود و تنها یك وعده روزانه غذا می خورد و در وعده های دیگر بارها و بارها چای می نوشید؛ اندك خوری و امساك در غذا برای كسانی كه كارهای فكری می كنند، لازم است؛ شكم برآمده ای نداشت كه هوشش را بكاهد و نوعی سیگار دود می كرد و به دلیل علاقه ای كه به دخانیات داشت و دقتی كه در انتخاب سیگارت می كرد، برای تهیه اش به هیچ كدام از خادمان دستور نمی داد و شخصاً خریداری می كرد.
در اواخر عمر در كاخی در «نشان تاش» آستانه اقامت داشت كه سلطان عثمانی در اختیارش قرار داده بود و اثاثیه و اسباب لازم در آن وجود داشت و از اسطبل سلطنتی كالسكه ای دو اسبه داشت و مستمریی به میزان هفتاد و پنج لیره عثمانی در ماه به وی پرداخت می شد. او پیش از آخرین بیماری، بخش اعظم روز را در خانه سپری می كرد و عصرها برای هواخوری و گردش سوار كالسكه می شد و در منطقه خوش آب و هوای «كاغذخانه» در اطراف آستانه گشتی می زد و بیشتر روز و شب را بیدار بود و جز سپیده دمان تا پیش از ظهر نمی خوابید.
مجلس و سخنانش
ادیبی بود خوش مشرب كه بازدیدكنندگانش را كه از طبقات مختلف مردم بودند، ارج می نهاد و به استقبالشان برمی خاست و برای وداع آن ها تا بیرون همراهی شان می كرد و از بازدید كوچكترین آن ها ابایی نداشت و اگر گمان می برد كه بازدید بزرگی، ممكن است ریاكاری و تملق به شمار آید، از اینكار امتناع می ورزید. از شیوایی سخن برخوردار بود و جز به زبان فصیح و با عباراتی روشن و واضح سخن نمی گفت و اگر احساس می كرد كه شنونده هنوز ابهامی دارد، اقدام به توضیح بیشتر می كرد و ساده تر مراد خویش را بازگو می نمود و چنانچه شنونده در شمار عوام الناس بود، برای سخن گفتن با او به زبان عامیانه متوسل می گردید. خطیبی چیره دست و توانا بود كه در شرق، سخندان تر از او وجود داشت. بسیار كم شوخی می كرد و همواره وزین و در عین حال رازدار مردم بود. ممكن بود در روز با ده ها نفر سخن گوید و با هر كدام در موضوع مهمی هم صحبت شود؛ ولی وقتی مخاطبش بیرون می رفت، همراه با آن، موضوع مورد بحث را نیز سربسته نگاه می داشت تا او خود بدان بازگردد.
اخلاق سید
او وجدانی آزاده داشت و راست گفتار بود؛ عزّت نفس داشت و بسیار نرمخو بود و به رغم عظمت و جایگاه والایش، با همگان مهربان بود. بسیار خوشرو بود. اگر در معرض توطئه قتلی قرار می گرفت، چون شجاعان به دنبال پیروزی بر آن بود و از متاع دنیا چشم برمی گرفت و هیچ مال و ثروتی نمی اندوخت و بیمی از نیازمندی نداشت. ادیب اسحاق نقل كرده وقتی سیدجمال الدین از مصر اخراج شد، هیچ پولی نداشت و چون وارد سوئز شد، نقادی (كنسول ایران) به همراه شماری از تجار عجم به حضورش رسیدند و به عنوان هدیه یا قرض الحسنه، مقداری پول در اختیارش گذاردند؛ ولی او نپذیرفت و به آن ها گفت: «آن را برای خود نگاه دارید كه خودتان به آن بیشتر نیاز خواهید داشت و بدانید كه شیر وقتی جایی را ترك می گوید، شكارش را نابود نمی كند.» (چیزی به عنوان ذخیره روز مبادا نگاه نمی دارد.)
زیاد پیاده روی می كرد و هرگز همنشین خود را بیرون نمی كرد، مگر آنكه همراه او خود بیرون می شد. دیگران را تشویق به پیشرفت می كرد و همگان را به سعی و تلاش در راه رسیدن به این ترقی برمی انگیخت و به رغم فضل و بزرگواری، از تندمزاجی دور نبود و چه بسا همین صفت خود از بزرگترین دلایل سعایت دیگران بود كه بر وی وارد گردید.
خرد جمال
او بسیار باهوش و با استعداد بود و ذهن تیز و خلاقی داشت و می توانست نهان آدمیان را دریابد و به اسرار مردمان وقوف یابد. در مسائل عقلی، بسیار تیزبین بود و حجّتی قوی داشت و بر همگنان خود از نفوذ شگرفی برخوردار بود و هركس با او به مباحثه می پرداخت، احساس می كرد تسلیم برهان های او شده است. چه بسا خود برهان، قانع كننده نبود، ولی نفوذ او چنین تأثیری در مخاطب به جای می گذارد. حافظه بسیار نیرومندی داشت، به گونه ای كه گفته شده توانست زبان فرانسه یا بخش مهمی از آن را همراه با ترجمه از این زبان و حفظ كردن شمار زیادی از واژه هایش را بدون استاد ـ جز در دو روزی كه معلمی آن را به وی آموخت ـ در كمتر از سه ماه فراگیرد.
دانش سید
او در علوم عقلی و نقلی و به ویژه در فلسفه قدیم و فلسفه تاریخ اسلام و تمدن اسلامی و دیگر مسائل اسلامی اطلاعات و دانش فراوانی داشت و زبان های افغانی [پشتو] و فارسی و عربی و تركی و فرانسه را خیلی خوب بلد بود و آشنایی خوبی نیز با روسی و انگلیسی داشت. اهل مطالعه بود و هیچ كتابی را كه در آداب ملل و فلسفه اخلاق نوشته شده بود، ناخوانده نمی گذاشت و بیشتر كتابخوانی او به دو زبان عربی و فارسی بود.
رؤیاها و كارها
***
به پایان آمد آنچه از «مشاهیر الشرق» اثر جرجی زیدان نقل شد؛ ولی نقدهایی نیز به یك رشته از مسائل كه در این شرح حال مطرح شد، وجود دارد كه طرح آن ها را به مجال دیگری واگذار می كنیم. نجف الشرف، علی كاشف الغطا (الحصون المنیعه فی طبقات الشیعه، تألیف شیخ علی آل كاشف الغطاء، ج 8 ، ص522 ـ 511 . نسخه خطی، كتابخانه عمومی امام محمد حسین آل كاشف الغطاء، نجف)
با توجه به اینكه مطالب فوق به قلم دو نفر از معاصران سیدجمال الدین حسینی (جرجی زیدان و شیخ علی كاشف الغطا) نوشته شده است، به نشر ترجمه آن به مناسبت سالگرد رحلت سیدحسینی اقدام گردید.
1ـ «مجموعه كامل آثار» (الاعمال الكامله) سید جمال الدین حسینی به كوشش اینجانب در 9 جلد و 3500 صفحه از قطع بزرگ، در قم و قاهره منتشر شده است. (هادی خسروشاهی)
2ـ این روایتی است كه برادران افغان نقل كرده اند، ولی ما در اینكه سید جمال الدین حسینی متولد «اسدآباد» همدان است، تردیدی نداریم و اسناد زیادی در این زمینه موجود است. (خسروشاهی)