در بازدید از «كتابخانه شیخ محمدحسین آل كاشف الغطاء»، نوه آن مرحوم، برادر ارجمند امیر كاشف الغطاء (حفظه الله تعالی) چند نسخه خطی موجود در این كتابخانه را نشان داد كه در میان آن ها نسخه ای خطی از تألیفی ارزشمند یا دایرة المعارف «الحصون المنیعه فی طبقات الشیعه» تألیف مرحوم آیت الله شیخ علی آل كاشف الغطاء (متوفی به سال 1350ق) وجود داشت که ضمن بررسی کوتاه معلوم شد که در جلد هشتم این تألیف گرانسنگ، شرح حال مفصلی از سیدجمال الدین حسینی اسدآبادی به قلم مؤلف معظم نقل شده که خود معاصر سیدجمال بود و طی دوره اقامت سید در نجف اشرف و كربلا برای تحصیل علوم دینی، به گونه ای هم مباحثه یا همدرس او به شمار می رفته است. شیخ علی كاشف الغطاء متولد سال 1268ق است و در زمان وفات سید (در سال 1314ق) 46سال داشته و براین اساس، از هركس دیگری نسبت به زندگی و خصوصیات و اوصاف سید جمال الدین آشنایی بیشتری داشته است. از این روی نوشته ایشان در باره سید از ارزش تاریخی خاصی برخوردار است.
شیخ علی آل كاشف الغطاء در این شرح حال، علاوه بر آنچه با استناد به دیده ها و اطلاعات شخصی خود درباره سیدجمال الدین یادآور می شود، گزیده هایی از سخنان برخی شخصیت های معاصر دیگر ـ مانند جرجی زیدان ـ را در این زمینه نقل می كند و در پایان نیز خاطرنشان می سازد كه در فرصت و مقامی دیگر، بخشی از سخنان وی را مورد نقد و بررسی قرار خواهد داد.
پیشگامان تقریب
... سخن از پیشگامان «تقریب» و اصلاحات، در سده های اخیر، سخن تازه و در عین حال قدیمی است، به ویژه وقتی این شخصیت پیشگام، كسی چون «سیدجمال الدین» باشد كه آوازه قیام و فریادش سرتاسر قلمرو جهان اسلام را در نوردیده است. او مصلح بزرگ و فراخوان به «تقریب» و پیشگام وحدت امت اسلامی است كه بسیاری ـ و هریك از بزرگان معاصر وی، طبق دیدگاه و برداشت خود ـ دربارهاش قلمفرسایی كرده اند تا ما را به حقایق تاریخی مهمی رهنمون شوند و در برابرمان چشم اندازی روشن و دریچه تازه ای بگشایند تا وسعت نظر و شخصیت چند بعدی او و ژرف اندیشی اش در برخورد با مسایل جاری در جهان اسلام را آشكار سازد. در این بحث ابعاد گوناگون و متفاوتی از شخصیت برجسته سیدجمال الدین حسینی اسدآبادی را به قلم عالم برجسته و فرهیخته ای چون آیت الله شیخ علی آل كاشف الغطاء مطرح شده است که اطلاع از آن بر اهل تاریخ ضروری است.
بی مناسبت نیست که پیش از پرداختن به آنچه در دائرة المعارف «الحصون المنیعه» پیرامون سیدجمال الدین مطرح شده، نخست گزیده ای از شرح حال نویسنده مقاله را از کتاب گرانسنگ «نقباء البشر» تألیف مرحوم علامه شیخ آقا بزرگ تهرانی، ترجمه و نقل كنیم و سپس ترجمه متن مخطوط مقاله شیخ را بیاوریم.
شیخ علی آل كاشفالغطاء كیست؟
مرحوم علامه تهرانی می نویسد: «او شیخ علی بن شیخ محمدرضا بن شیخ موسی بن شیخ جعفر بن شیخ خضر بن یحیی بن سیف الدین مالكی جناحی نجفی، عالم و تاریخدان و رهبر برجسته و مؤلف معروف است كه در حدود سال 1268ق در نجف اشرف متولد شد و در خانواده زعامت و فقاهت و شرف و دین، نشو و نما یافت و دروس ابتدایی را در همان بیت آموخت و دروس سطح را نزد فضلای خانواده و دیگران فرا گرفت و شیفته ادبیات شد و درآن دستی یافت و با بزرگان و پیشكسوتان ادب، حشر و نشر پیدا كرد و خیلی زود به سرودن شعر و مناظره و مشاعره با ادیبان و شعرای عصر خود پرداخت. او بسیار باهوش بود و صاحب حافظه نیرومندی بود و همین امتیاز به او برتری بخشیده بود. در سال 1295ق به ایران مسافرت كرد و مدتی را در اصفهان گذراند و در آنجا و شیراز و تهران و خراسان به آمد و شد پرداخت و گشت و گذارش در ایران حدود هفت سال به طول انجامید و سپس در سال 1302ق به عراق بازگشت و در آن مدت و طی مسافرتش به شهرهای گوناگون و تماس هایی كه با علما و اعیان داشت، چندین مجموعه دائرةالمعارفی تألیف كرد و نكات و اشعار و متون و شرح ماوقع و شنیده ها و گفته ها و داستان ها و مطالب نغز و جالبی را كه به آن ها برمی خورد، در آنها نقل نمود و گنجاند و مشغول تنظیم و ترتیب گردآورده های خود شد و در این میان به جمع آوری كتاب و تأسیس کتابخانه نیز پرداخت و شمار زیادی را به آنچه از پدرانش به ارث برده بود، افزود.
با توجه به اینكه خاندان او در میان محافل عراقی و ایرانی و دیگر سرزمین های اسلامی و نیز در میان رجال و سران و بزرگان جایگاه برجسته ای داشت، او و دیگر مردان خاندان، از روابط دوستانه مستحكمی با والیان عثمانی در بغداد و به ویژه سرّی پاشا ـ كه در سال 1306ق به عنوان والی عراق گمارده شده بود ـ برخوردار بود. «سری پاشا» خود ادیب بود و با علما و ادبای زمانه و از جمله شخصیت مورد نظر ما رابطه خوبی داشت. پس از انتقال والی به دیاربكر، شیخ علی آل كاشف الغطاء ـ به «آستانه» [مركز حكومت عثمانی] مسافرت كرد و مدتی را در آنجا سپری نمود؛ سپس به حجاز و از آنجا به سوریه و هند رفت. این مسافرت حدود چهار سال به درازا كشید و سپس با دستاورد هنگفتی از آثار و مطالب و کتب بازگشت. او طی این سفرها و آشنایی با سرزمین ها و علما و بزرگان، چندین مجموعه دائرة المعارف گونه در فنون و آداب مختلف تدوین و تألیف و كتاب های خطی و چاپی بسیاری خرید و از كتاب ها و آثار و نوشته هایی كه پسندیده بود و در كتابخانه های عراق وجود نداشت، نسخه برداری نمود و تمام وقت به تنظیم مجموعه های خود پرداخت و نوشته هایش را مرتب می كرد و در تدوین تاریخ و نوشتن شرح حال ها و گردآوری اشعار و آثار برجسته ادبی، به حداكثر تلاش پرداخت و بیشتر وقت شبانه و روز خود را به این كارها اختصاص می داد و توانست آثار گرانسنگ و تألیفات بسیار گرانبهایی از خود به یادگار بگذارد و در عین حال كوشید تا كتابخانه اش را گسترش بخشد و منابع مهم و كتاب های كمیاب را گردآوری كند. او شمار زیادی كتاب كوچك و بزرگ را به خط خود نسخه برداری كرد و تا زمانی كه می توانست و دچار رعشه در دست نگردیده بود، بدین كار ادامه داد. در این میان برخی دست نوشته های او به دلیل ضعف و ناتوانی در به دست گرفتن قلم، آشفته و غیر منسجم شناخته می شود.
من در سال های نخست مهاجرتم به نجف به واسطه فرزندش حجت الاسلام مرحوم شیخ محمدحسین آل كاشف الغطاء ـ كه هر دو هم مباحثه و همدرس محضر استادمان شیخ حسین نوری در درس و نشست های خصوصی در خانه اش بودیم ـ با او آشنا شدم و به مرو ر زمان و به ویژه پس از گرایش به این كار و آغاز تألیف كتاب «الذریعه» در سال 1329ق رابطه ام با او مستحكمتر گردید.
من در آن زمان در كتابخانه خصوصی وی به دیدارش می رفتم و او مرا در جریان نسخه های خطی كتابخانه اش، اعم از اینكه به خط خودش استنساخ شده یا دیگر نسخه های خطی، قرار می داد و محل آن ها را نشانم می داد. او در تهیه فهرست كتابخانه هایی كه صاحبان آن ها را می شناخت و یا نشان آنان را می دانست، كمكم كرد. من بیش از صد جلد نسخه خطی به خط وی در كتابخانه اش دیدم. او روشی خاص و نیكو داشت كه من در میان همگنانش كمتر یافته ام. در امانت دهی كتاب های خطی و اجازه استنساخ آن ها به سادگی تمام، همچون تمامی كسانی كه خود را وقف دانش و رضای الهی كرده اند، بسیار گشاده دست بود.
سرانجام زعامت خاندان به او رسید كه از علمای برجسته نجف اشرف و بزرگان آن و دارای ارج و اعتباری نزد طبقات مختلف مردم و سران و حاكمان به شمار می رفت. بسیار خوش برخورد و گشاده رو بود و به كوچك و بزرگ احترام می گذاشت و بی هیچ تبعیض و اختلافی میان دور و نزدیك یا عام و خاص، نیاز افراد را برمی آورد و در بهره گیری از نفوذ و نیز بذل مال خود به حاجتمندان دریغ نمی كرد. مرگ فرزندش شیخ احمد تاثیر ناگواری بر روحیه اش گذارد، ولی هرگز از تالیف و كار و تلاش باز نایستاد و تا هنگام رحلت در صبح روز سه شنبه اول محرم الحرام سال 1350ق به كار خود ادامه داد. تشییع جنازه پرشكوهی برای او به عمل آمد و پیكرش را در آرامگاه خانوادگی به خاك سپردند و بسیاری كسان در رثای او شعر سرودند.
شیخ علی از شیخ مهدی كاشف الغطاء و شیخ راضی النجفی و شیخ جعفر التستری و شیخ محمدحسن مامقانی و شیخ محمدجواد محیی الدین اجازه روایت داشت و همچنانكه در «الاسناد المصفی الی آل بیت المصطفی» (ص36) یادآور شدهام، اجازه آن ها را به من هم داد. تألیفات و آثار او فراوان و بسیار پراهمیت اند؛ از جمله: «الحصون المنیعه فی طبقات الشیعه» كه علامه سیدعلی خان مدنی شیرازی در كتاب خود (الدرجات الرفیعه فی طبقات الامامیه من الشیعه) به استدراك آنچه در آن كتاب موفق به اتمامش نشده بود، پرداخت. او این كتاب را در دوازده بخش طبقه بندی كرده بود كه شامل: 1ـ صحابه، 2ـ تابعین، 3ـ راویان، 4ـ فقهاء و علماء، 5ـ حكما و متكلمان، 6ـ علمای زبان عربی، 7ـ سادات صوفی، 8ـ شاهان و سلاطین، 9ـ امرا، 10ـ وزرا، 11ـ شعرا، 12ـ زنان، می گردد.
متأسفانه وی ـ كه خدایش رحمت كناد ـ خود همۀ آن طبقات را به اتمام نرساند و تنها بخش نخست و بخشی از رده چهارم و اندكی از رده یازدهم را آماده نموده و خداوند این نگارنده را توفیق داد و طبقات بسیاری بر آن رده بندی افزود و آن ها را به سی طبقه رساند و به تفصیل درباره آن ها نگاشت و بر طبق حروف «الفبا» مرتبشان كرد و كتابش در ده جلد بزرگ پایان یافت و آنچنان كه در «الذریعه» (ج7، ص25) گفته ام، هركدام بر بیش از پنجاه هزار سطر بالغ گردید. متأسفانه این مقدار از اثر نیز به صورت پیشنویس و نامرتب و ویرایش نشده باقی ماند و در حیات به اندیشه انتشارشان نبود و فرزندش حجت الاسلام محمدحسین نیز متأسفانه پس از وفات پدر و به منظور برجسته كردن آثار و تلاش او و جاودان ساختن نام وی، اقدام به چاپ و انتشار آن ها نكرد و تنها كاری كه در این مورد انجام داد، تدوین فهرستی از آن بود كه به رغم تكرار و سهوهای زیادی كه دارد، آن را به این مجموعه افزود. من بارها و بارها ضرورت انتشار این مجموعه را در جهت استفاده همگان، به آن مرحوم یادآور شدم، ولی او برخی موانع و عذرها را بهانه می كرد و سرانجام وفات یافت.
سیدجمالالدین اسدآبادی
سیدجمال الدین اسدآبادی و سپس همدانی (مشهور به افغانی)، حكیم، فیلسوف، ادیب و خطیب و سیاستمدار بزرگ دنیا بود كه در ابتدای كار، طلبه علوم دینی بود كه بخشی از دوره تحصیلی خود را در قزوین سپری كرد و سپس به عراق مهاجرت نمود و برهه ای را در كربلا گذراند و در آنجا بخشی از سطوح فقه و اصول را خواند و سپس به رشته حكمت و فلسفه و سپس تحصیل علوم جدید پرداخت و در همه این رشته ها تحصیلات خود را به پایان رساند و سپس تصمیم به سیر و سفر گرفت و به افغانستان و هندوستان و بادیه نجد و یمن و شام و عراق و ایران به گشت و گذار پرداخت و سپس به مصر رفت و در الجامع الازهر در علوم حكمت و فلسفه كرسی تدریس داشت و جمعی از مردم مصر و جاهای دیگر، از جمله شیخ محمد عبده ـ مفتی كل دیار مصر ـ به پای درسش حاضر می شدند.
آنگاه به كمك قلم و اندیشه اش با روزنامه ها و مطبوعات مصر در موضوع های تهذیب اخلاق، بهداشت و بلاغت همكاری كرد و سپس به حكم اخراج قهری ـ بر اثر سعایت برخی مفسدان ـ از مصر بیرون شد و به اروپا تبعید گردید و در پاریس رحل اقامت افكند و در آنجا روزنامه ای به دبیری و قلم و گزارش های خود منتشر كرد و آن را «عروة الوثقی» نامید كه شامل مطالب جهانی سیاسی و غیرسیاسی بود و صفحه ای نیز به زبان فرانسه داشت. او به شش زبان صحبت می كرد و می نوشت: عربی، فارسی، تركی، فرانسه، هندی و افغانی [پشتو].
سپس طبق دستورات برخی كشورهای قدرتمند، جلوی انتشار این روزنامه گرفته شد. در پی جلوگیری از انتشار روزنامه، سید رنجیده خاطر شد و تاب نیاورد و از پاریس خارج و رهسپار تهران گردید و در كمال عزّت و احترام از سوی شاه و اعیان، مورد استقبال قرار گرفت. در آنجا توقف كرد و سپس به پترزبورگ ـ پایتخت روسیه تزاری ـ رفت و در آنجا نیز با احترام و عزت ارباب دولت و تزار روبرو گشت و تولیت برخی امور را به او پیشنهاد نمودند؛ ولی او نپذیرفت و از آنجا خارج شد و به گشت و گذار در كشورهای اروپایی و آسیایی پرداخت.
در جریان سیاحتی كه می كرد، به اسلامبول رسید و در آنجا مدتی رحل اقامت افكند و به تدریس حكمت و فلسفه در «مسجد ایاصوفیه» پرداخت و طلاب علوم از این شهر و از شهرهای دیگر به محضرش شتافتند؛ لذا برخی علمای اسلامبول بر او رشك بردند و نزد شیخ الاسلام ـ كه در آن زمان حسن افندی بود ـ به سعایت پرداختند و خاطرنشانش ساختند كه او قائل به آن است كه نبوّت و ولایت نیز صنعتی همچون دیگر صنایع است كه هر كس می تواند آن را به دست آورد و پیامبر یا «ولی» گردد! شیخ الاسلام این ادعا و بهتان را پذیرفت و دستور اخراج او را صادر كرد. سید جمال الدین اسدآبادی نیز ناگزیر به خروج شد و مجدداً به اروپا رفت.
بازگشت به ایران
گشت و گذار در اروپا همزمان با سومین سفر ناصرالدین شاه قاجار به فرنگ شد و با او دیدار كرد و از او خواست به تهران برگردد. پس از بازگشت شاه به ایران، سیدجمال الدین نیز به تهران آمد و مورد احترام و عزت و ارجمندی فراوانی از سوی شاه و وزرا قرار گرفت. او در منزل حاج محمدحسن تاجر اصفهانی (امین الضرب) اقامت گزید و تمامی اعیان و اشراف و علما و اهالی ـ از خرد و كلان ـ به دیدارش شتافتند. در این میان گروهی از اعیان و دیوانسالاران ناراضی از دولت قاجار و ستمكاری ها و تعدی های ایشان نیز با وی دیدار كردند و در گفتگوی با وی كوشیدند تا دولت ایران را نیز چون دولت فرانسه و آمریكا و گروهی از دیگر كشورها، جمهوری كنند و ناصرالدین شاه را از سلطنت عزل نمایند.
شاه این نكته را دریافت و فرمان دستگیری سید را صادر كرد؛ او نیز به شاه عبدالعظیم پناه برد. به لطایف الحیل او را از آنجا بیرون كردند و عریان بر پشت اسبی بستند و تحویل بیست یا چهل تن از سواران قزّاق دادند تا به خانقین به خارج از مرز ایران برسانند و خود بازگردند. قزاق ها او را در بدترین شرایط و یكسره در حال حركت و بدون هیچ استراحتی، سرانجام با حالی نزار و بیمار و خسته و فرسوده به كرمانشاه رساندند و چیزی نمانده بود كه در راه تلف شود، تا اینكه حسام الملك همدانی ـ والی كرمانشاهان ـ او را از دست آنان نجات داد و در آن زمان نزد خودش نگاه داشت تا حالش بهبود یافت و سپس در كمال احترام و عزت راهی بغدادش ساخت.
وقتی به بغداد رسید، در مسجدالوزیر با والی وقت بغداد «سری پاشا» دیدار كرد و در آنجا مناظره هایی با هم داشتند كه والی را خوش نیامد و ماندنش در بغداد را به صلاح ندانست و دستور به اخراجش از بغداد داد و او را به زور روانه بصره كردند. در آن زمان چیزی از متاع دنیوی همراه نداشت؛ لذا نزد مفتی شهر بصره كه در آن هنگام عبدالوهاب افندی حجازی و والی آن هدایت پاشا (مشیر سابق در بغداد) بود، به مدت هفت ماه اقامت گزید و والی از مصاحبت وی خشنود شد و با كمك او و مفتی، برای سفر سید مبلغ هفتاد لیره عثمانی از اعیان بصره گردآوری كردند و بدین ترتیب او با سفر دریایی از راه خلیج فارس راهی لندن شد و در آنجا رحل اقامت افكند.
افشاگری
همچنان در راه ها و اماكن مختلف و محل اجتماعات به زبان فرانسه علیه دولت ایران سخن می گفت و ستم ها و تجاوزات آن ها بر رعیت را برملا می ساخت و نسبت به ظلم و ستمی كه روا می داشتند به دادخواهی می پرداخت؛ غالباً هم زبانش و سخنانش را می فهمیدند. سید در لندن در بیان مفاسد و معایب دولت ایران، روزنامه ای منتشر كرد؛ وقتی سلطان عبدالحمیدخان این را شنید و در جریان نوشته های سید قرار گرفت و روزنامه هایش را برای او خواندند، گویا رگ غیرت اسلامی اش به جوش آمد و رسواسازی یكی از كشورهای اسلامی در میان كشورهای نصرانی را با وجود اتحاد دو دولت، تاب نیاورد و دستور داد او را با تشریفات كامل و تشویق فراوان و وعده اقامت در مركز دربار شاهی، از لندن به اسلامبول آوردند؛ لذا او از راه دریا به راه افتاد و وارد اسلامبول گردید.
دیدار كاشف الغطا با سید
در آن زمان من در این شهر بودم؛ او بر شیخ ابوالهدی الرفاعی وارد شد كه میان آن دو، دوستی كامل برقرار بود. الرفاعی همان كسی است كه از سوی سلطان مأمور بازگرداندن سید شده بود. سید چند روزی نزد او ماند و سپس درخواست ملاقات كرد و به حضور سلطان رسید. سلطان دستور داد او را به مهمانسرایی در محل «نشان تاش» انتقال دهند. او مدتی را در آنجا سپری كرد و برخی مفسده جویان مصری با او دیدار كردند و میانه اش را با شیخ ابوالهدی رفاعی برهم زدند و چنان شد كه آن دو از همدیگر بدگویی می نمودند و تكفیر می كردند.
خبر این اختلاف ها به سلطان رسید؛ سلطان خانه ای شایسته و نوساز در محله «نشان تاش» همراه با تمامی وسایل زندگی در اختیارش قرار داد و كالسكه ای چنداسبه به او داد و از مطبخ سلطانی یك وعده ناهار و یك وعده شام برایش می بردند و مبلغ هفتاد وپنج لیره برایش مستمری ماهیانه درنظر گرفتند. او در آنجا در رفاه و نعمت بود و همچنان در چشم سلطان عزیز بود و مردم ـ از اعیان و وزرا و دیگران ـ گروه گروه به دیدارش می شتافتند و به او ارادت می ورزیدند؛ از جمله ایشان مؤلف این مختصر (شیخ علی) بود كه در هنگام دیدار با گشاده رویی تمام برخورد كرد و الفت و دوستی میان ما برقرار شد و چنان گردید كه اغلب روزها با او دیدار می كردم و از هر در سخن می گفتیم. او نهایت احترام را برایم قائل بود. در محضر او ایرانی ها و عراقی ها و مصری ها و شامی ها و ترك ها و فرانسوی ها حضور می یافتند و او با همگان بسیار با احترام و حرمت كامل برخورد می كرد.
شخصیت جمال الدین
اینجانب در پی آزمون هایی كه از وی به عمل آوردم، او را شخصیتی شجاع و بی باك و گشاده دست و دارای همت عالی یافتم كه با مسائل به طور منطقی برخورد می كرد و سخنگوی ماهری بود كه وقتی به زبانی سخن می گفت، تو گویی از مردمان اصیل همان زبان است؛ به ویژه در مورد زبان عربی كه وقتی صحبت می كرد، گمان می كردی از مردم حجاز یا بادیه نجد است. از كسانی كه او را در مصر و اسكندریه دیده بودند، شنیدم كه در محافل رسمی دو یا سه ساعت مدام به زبانی رسا و فصیح و بی هیچ تكرار یا تپقی سخنرانی می كرد و در علوم عربی و تاریخی و حدیث و تفسیر تبحّر كامل داشت و در كلام و حكمت و فلسفه، استاد ماهری بود و از برخی علوم غربی از جمله شیمی و جبر و علوم مشابه نیز سررشته داشت.
برای پول هیچ ارزشی قائل نبود و هرچه به دستش می رسید، برای نیازمندان خرج می كرد و حتی همه آن هفتاد و پنج لیره ای را كه سلطان به عنوان مستمری ماهیانه برایش درنظر گرفته بود، خرج می كرد و چیزی برای خودش باقی نمی گذارد. او صرفاً موحد بود و از فحوای سخنانش دانستم كه بر مذاهب رسمی اهل سنت نیست و با اهل كتاب مراوده داشت و آن ها را نجس نمی دانست و در مدت عمر خود ازدواج نكرد و هر بار كه سلطان زنی نزدش می فرستاد تا با او بماند، رد می كرد و نمی پذیرفت و از نوشته ها و آثارش جز یك رساله فارسی در ردّ نیچری ها (طبیعیون) چیزی یافت نشده است. این رساله را در هند نوشت و سپس شاگردش شیخ محمد عبده آن را به زبان عربی ترجمه كرد و در بیروت به چاپ رسید و در آن شرح حالش را نیز نوشت كه ما نسخه ای از آن را داریم. سپس این رساله به زبان تركی در اسلامبول ترجمه شد و آنگاه میانه او و سلطان را برهم زدند و دیگر به حضور سلطان نرسید و هرچه می خواست از اسلامبول خارج شود، اجازه ندادند.