من آن وقتها 15-14 سال داشتم و در تبريز بودم. بعد كه به قم آمدم، با «برادران» از نزديك آشنايى بيشترى يافتم و نوعى همكارى و همفكرى آغاز شد تا اينكه مسئله «پيمان بغداد» و الحاق ايران به اين پيمان نظامى امپرياليستى پيش آمد و قرار بر اين شد كه عامل اين خيانت، يعنى: «حسين علاء» ـ نخست وزير و قره نوكر شاه ـ اعدام شود، و اجراى حكم اعدام را «مظفر ذوالقدر» به عهده گرفت، ولى در اقدام خود موفق نگرديد.
«علاء» بلافاصله، براى اثبات نوكرى هرچه بيشتر خود و اربابش شاه به امپرياليسم غرب، با سر باندپيچى شده! عازم بغداد گرديد، ولى برادر شهيد عبدالحسين واحدى هم، همراه برادرى ديگر، از راه قم - اهواز، عازم بغداد شد تا «حكم» صادره را در بغداد به مرحله اجرا درآورد.
...شهيد واحدى شب قبل از حركت به اهواز، در قم و در «مدرسه حجتيه»، در اتاقى كنار اتاق من بيتوته كرد و صبح زود براى زيارت به حرم رفت و بعد راهى اهواز گرديد. امّا گويا به هنگام ورود به اهواز شناسائى و دستگير شد و به تهران انتقال يافت و در تهران، در دفتر ژنرال تيمور بختيار ـ جنايتكار عامل امپرياليسم ـ و به دست خود او، به شهادت رسيد.
پس از آن شهيد نواب صفوى و شهيد محمد واحدى كه در منزل آيتالله طالقانى به سر مىبردند، بنا بر آنچه كه مرحوم آيت الله طالقانى به اينجانب نقل كرد: «صبح زود از منزل خارج شدند و رفتند. و يك ساعت بعد، مأمورين به منزل مرحوم طالقانى ريختند تا برادران را دستگير كنند، ولى كسى را نيافتند!»
سرانجام، شهيد نواب صفوى و يارانش در منزل «حميد ذوالقدر» دستگير شدند و پس از محاكمه نظامى ـ سفارشى!، در صبحگاه 27 ديماه 1334 به دست دژخيمان شاه جلاد، تيرباران شدند...
***
... شهيد نواب صفوى و ياران وفادار او - فدائيان اسلام - پيشقراولان تأسيس و برقرارى حكومت اسلامى، پس از شهريور 1320 بودند. در اين راه، آنها نه تنها از لحاظ تئورى با رژيم سلطنتى - استبدادى پهلوى مخالف بودند، بلكه از لحاظ عملى نيز به جاى از دست دادنِ وقت، يا هدر دادن حتى يك گلوله، و كشتـن يك پاسبان و يا ژاندرام - كه خود آنها نوعاً انسانهايى به استضعاف كشيده شده و برده نظام طاغوتى حاكم بودند - به اعدام انقلابى كسانى مىپرداختند كه وجود يا بقاى آنها ضمن تحكيم پايههاى رژيم غاصب، بر بنياد حاكميت و استقلال ملى - اسلامى ما لطمه مىزد و در برابر پىريزى بنياد حكومت «الله» سدّى به حساب مىآمد.
«كسروى» بنيانگذارِ فرقه جديد و آئينِ ساختگى و ضدشيعى «پاكدينى»! با ماهيت كاملاً وابسته به استعمار، از يك سو، و «هژير» وزير وقت دربار و همهكاره شاه، از سوى ديگر، و «ژنرال رزمآراء» نخست وزير وابسته به استعمار و مخالف ملى شدن صنعت نفت از سويى ديگر و «حسين علاء» قره نوكر دربار و عامل امضا كننده پيوستن ايران به پيمان نظامى بغداد - سنتو - از جمله كسانى بودند كه به حكم دادگاه انقلاب اسلامى و به دست رزمندگان برومند اسلام و به فرمان مجاهد كبير امت مسلمان ايران، حضرت شهيد نواب صفوى، مورد هدف قرار گرفتند.
در تحليل منصفانه تاريخى، و با اتكاء به اسنادى كه در دست است و بعضى از آنها اخيراً منتشر شدهاند، جاى ترديدى باقى نمىماند كه: آغازگران نبرد مسلحانه ضد استعمارى و ضد طاغوتى در ايران، نه گروهى بودند كه پس از حادثه «جنگل» خود را به كشتن دادند و نه كسانى كه امروز خود را «پيشتاز» مىنامند! بلكه اين «فدائيان اسلام» بودند كه سالها پيش از تولد رهبران گروههاى چريكى به اصطلاح پيشگام، پيشتازان واقعى نبرد مسلحانه ملت ما بودند كه تداوم و استمرار آن با اعدام انقلابى خائنى ديگر به نام «حسنعلى منصور» نخست وزير ديگر شاه و عامل احياى كاپيتولاسيون در ايران و مصونيتدادن به مستشاران بيگانه امريكايى در ميهن اسلامى، به همت افراد تربيت يافته در مكتب فدائيان اسلام، در سال 1343 خود را نشان داد...
در واقع اين صادق امانى و مهدى عراقى از اعضاء باقيمانده فدائيان اسلام بودند كه نقش رهبرى را در اين حركت مسلحانه به عهده داشتند. صادق امانى همراه برادران ديگر همچون: محمد بخارايى، رضا صفار هرندى، مرتضى نيكنژاد در سال 43 تيرباران گرديد و مهدى عراقى هم همراه پسرش احسان، يك سال قبل در تهران توسط گروهك خوارج عصر ما: «فرقان» به شهادت رسيد...
... در تاريخ نبرد قهرآميز ملت ما، اگر كشتن چند ژاندارم يا چند پاسبان و حتى مأمور بىسلاح بانك در شهر و روستا، به مثابه يك اقدام انقلابى! مسلحانه تلقى يا قلمداد شود، بايد با صداقت انقلابى - اگر وجود دارد - اعتراف كرد كه: اعدام انقلابى خائنينى چون: كسروى، هژير، رزمآراء و منصور كه يا عامل فتنههاى ضد ملى و يا در رأس كار بودند و مهرههاى اصلى استبداد و قره نوكران امپرياليسم و صهيونيسم در ميهن ما به شمار مىرفتند، يك اقدام صد در صد انقلابى و ضدامپرياليستى بوده است و طبعاً پيكارگران اين اقدامات، و شهداى اين راه، پيشتازان راستين و به حق نبرد مسلحانه و قهرآميز ملت ما مىتوانند باشند و بايد چنين به حساب آيند...
***
... موضع مشخص و قاطع فدائيان اسلام و رهبر عزيزشان شهيد نواب صفوى در برابر رضاخان و پسرش و ديگر دشمنان ميهن ما و اقدامات بنيادى و ريشهاى آنان در مبارزه با طبقه حاكمه خائن، اصولاً مسئلهاى نيست كه دوست يا دشمن بتوانند منكر آن بشوند.
مطالعه كتاب فدائيان اسلام كه يكبار در تاريخ آبانماه 1329 ش، تحت عنوان: «اعلاميه فدائيان اسلام، يا كتاب راهنماى حقايق»(3 ) و بار دوم در تاريخ خردادماه 1332 ش، از طرف خود آنان چاپ و منتشر گرديده، براى آگاهى از چگونگى آغاز حركت اسلامى ايران پس از شهريور 20، ضرورى است و مىتواند روشنگر اين حقيقت باشد كه: بدون ارزيابى نقش آنان در اين حركت، نمىتوان جمعبندى صحيحى از تاريخ نهضت اسلامى معاصر و مستمر ملت مسلمان ما به دست آورد.
البته تحليل كامل محتواى كتاب، نيازمند فرصت بيشترى است، ولى توجه به تاريخ تدوين كتاب - سال 1328 - و انتشار آن - سال 1329 - مىتواند نشاندهنده عمق بينش مجاهدين راستين راه آزادى و استقلال ميهن اسلامى ما و رهبر پاكباخته آنها، شهيد كبير خلق ما، حضرت سيد مجتبى نواب صفوىباشد كه بعد از شهريور 20، نبرد قهرآميز و مسلحانه را، به مثابه تنها راه رهايى ملت و ميهن خود پيشنهاد كرد و خود در اين راه گام نهاد و پس از نبردها و پيروزىها، سرانجام به خاطر آرمانها همراه برادرانش، شربت شهادت نوشيد و به ملاءاعلى پيوست.
البته ما مدعى نيستيم كه كتاب «فدائيان اسلام» نشاندهنده شكل كامل و سيستم مترقّى يك حكومت اسلامى در عصر حاضر مىباشد، ولى مدعى آن هستيم كه در كل، شامل تمام ايدهها و هدفهاى پُرارج برادرانى است كه سالها پس از نشر اين كتاب، در اين مسير گام نهاده و راه مجاهدين پيشتاز و راستين ملت ما را ادامه دادند. از طرف ديگر، كتاب از نقطهنظر جملهبندىها و عبارات شعارگونه مانند: «انقلاب و ضدانقلاب»، «طبقه پرولتر»، «زحمتكشان»، «جامعه بىطبقه»، «استعمار و استثمار»، «اقتصاد توحيدى»، «امپرياليسم جهانخوار»، «سوسيال امپرياليسم شرق»، «سوسياليسم»، «اصول دموكراتيك»، «حاكميت توده»، «پيكار در راه خلق» و!!... با كتابهايى كه امروزه منتشر مىگردد هماهنگ نيست، ولى در كل، محتوا همان محتوايى است كه «انقلابيون واقعى امروز» خواستار آن هستند.
كتاب ضمن بررسى مفاسد موجود در جامعه بشرى، به ويژه جامعه ايرانى ما كه ناشى از توسعه سلطه استعمار و فرهنگ غربى و حاكميت طاغوتى و استبدادى داخلى است و آثار آن در انباشتهشدن ثروت در ميان عدهاى خاص و فقير در بين اكثريتى چشمگير، و نيز: رواج رباخوارى، گسترش فقر و بىعفتى، اعتياد به الكل، ترياك، هروئين، قمار و شيوع مفاسد غير اخلاقى و پخش فيلم و موسيقى شهوتبرانگيز و فحشاء و فساد و غيره جلوهگر است، به نشان دادن «طريق اصلاح جامعه و عموم طبقات» مىپردازد و از «روحانيت و مرجعيت» آغاز مىكند و سپس لزوم دگرگونى در وزارتهاى: فرهنگ، دادگسترى، كشور، دارايى، بهدارى، كشاورزى، پيشه و هنر، خارجه، جنگ، پست و تلگراف، راه و غيره را يادآور مىشود و آنگاه از مجلس شورا و كيفيت انتخابات يك مجلس اسلامى، بحث مىكند.
در كتاب، به صراحت از ملى شدن نفت(4 ) و همه منابع طبيعى، اصلاحات ارضى بنيادى، برچيده شدن بازار مصرف، اسراف و تبذير، اعطا حقوق كارگران و روستائيان و ديگر طبقات، حمايت به عمل مىآيد و در چندين جا «غيرقانونى بودن حكومت شاه» بهطور شفاف و به صورتِ رسمى و صريح اعلام مىگردد. اين درست در زمانى است كه «ملىگرايان» و «چپنماها»! ضمن دستبوسىِ شاه و همسرش، خود را به شاه نزديك مىسازند تا حكومت را چند روزى به دست گيرند و «چپگرايان» يعنى حزب طبقه كارگر طراز نوين! هم در فكر ائتلاف و تشكيل حكومت متحد خلق! مىباشند و در اين راه حتى با كسانى نظير «قوامالسلطنه» هم، كابينه ائتلافى تشكيل مىدهند! كهبگذريم...
اصولاً نكته مهمى كه در زندگى و كتاب شهيد نواب صفوىبه چشم مىخورد، همين مبارزه مستقيم و بدون ترس و واهمه با شاه و سلطنت استبدادى است. نقل جملاتى از چند بخش از اين كتاب، مىتواند روشنگر اين حقيقت باشد كه فرزندان مسلمان اين مرز و بوم، نه تنها رژيم منحوس سلطنتى پهلوى را هرگز به رسميت نشناختند، بلكه همواره بر ضد آن مبارزه كردند. دقت كنيد:
«... ايران به بركت! وجود حكومت خائن، سرزمين درّندگان است... فقرا بيمار و بىخانمان و گرسنه، همه بيكارند و از فقر و گرسنگى ناله مىكنند و گوشهاى كر اشراف و رجال و دزدان بى همه چيز مملكت، بدهكار نيست...»(5 )
:«... پرستيدن مخلوقى ضعيف به نام «شاه» كه قواى جسمى و روحى و فكرى او از بسيارى مردم ضعيفتر است، موهوم و از نادانى و احمقى است... مداحى نسبت به كسى كه نامش شاه يا وزير است بىجا و چاپلوسى مىباشد. اين سخنان در حق كسى به نام شاه يا رئيس جمهور يا وزير، سند نادانى است».(6 )
:«... اعلام ما به دشمنان اسلام و غاصبين حكومت اسلام; شاه، دولت و ساير كارگردانانى كه آنان را به خوبى مىشناسيم: اى خائنين! ايران مملكت اسلامى است و شما دزدان و غاصبينى هستيد كه حكومت اسلامى را غصب نمودهايد و هر روز آماده فرار هستيد...».(7 )
:«... ما فرزندان اسلام و ايران، به دنيا اعلام مىكنيم كه: حكومت كنونى ايران حكومت قانونى و ملى نبوده و رسميت ندارد. ملت ايران هميشه از جنايات غاصبين حكومت اسلامى ايران; شاه و دولت و ساير غاصبين فرياد مىكنند... هر انسانى كه غيرقانونى بودن شاه و حكومت ايران را تشخيص ندهد و نداند كه اعمال اين غاصبين ناپاك، سراپا دشمنى با اسلام است، سند ديوانگى خود را در پيشگاه عقل امضاء نموده است...».(8 )
و در آخر كتاب آخرين اخطار چنين است: «... براى آخرين بار به دشمنان اسلام و غاصبين حكومت اسلامى، شاه و دولت و ساير كارگردانان ابلاغ مىشود كه چنانچه مقررات اسلامى را مو به مو اجرا ننمايند، به يارى خداى توانا نابودشان مىكنيم و حكومت صالح اسلامى و قانونى تشكيل ]داد. [ و احكام اسلام را سراسر اجرا مىنمائيم و به بدبختىهاى ديرين ملت مسلمان ايران به يارى خداى جهان خاتمه مىدهيم.»(9 )
***
... اشاره شد كه اين كتاب، در سالهاى 29 و 32 تحت عنوان: «اعلاميه فدائيان اسلام يا كتاب رهنماى حقايق» دو بار از طرف سازمان فدائيان اسلام منتشر شده بود. چند ماه پيش از پيروزى انقلاب، براى سومين بار توسط ما و با مقدمهاى از اينجانب و در قم تحت عنوان: «جامعه و حكومت اسلامى» تجديد چاپ شد...
اكنون كه نبرد مستمر مردم مسلمان ما براى تشكيل حكومت «جمهورى اسلامى» ايران به يارى خدا و رهبرى امام خمينى و پشتيبانى امت به پيروزى رسيده است، جاى شهيدان عزيز ما خالى است. اما آنان ميهمان پيشگاه حق تعالى هستند و ما همواره ياد آنان را گرامى مىداريم و خاطرشان را بزرگ مىشماريم.
«من المؤمنين رجال صدقوا ماعاهدوالله عليه فمنهم من قضى نحبه و منهم منينتظر».
***
...بىمناسبت نيست، مقدمهاى را كه براى چاپ سوم كتاب در ديماه 1357 نوشته و همراه متن كتاب - در اوج اختناق و فشار و قتل عام مردم توسط رژيم شاه و عليرغم همه خطرات احتمالى منتشر ساختيم، جهت تكميل نخستين بحث «زندگى و مبارزه شهيد نواب صفوى» نقل كنيم.
البته لازم به يادآورى است بخشى از اين مقدمه، در واقع همان نكاتى است كه بعدها و در سال 1365 در هفتهنامه «منشور برادرى» - اُرگان فدائيان اسلام - نيز آمده است، ولى نقل مطالب «تكرارى» با توجه به تاريخ نشر نخستين آن - 1357 - همانطور كه اشاره شد، نشاندهنده آن تواند بود كه ما در راه مبارزه با استبداد، هرگونه خطرى را پذيرا بوديم. دقت در مقدمه، اين مسئله را روشن مىسازد.