بهرحال: ما برای تکمیل این بحث، دیدگاه های امام در مورد آیت الله کاشانی را که بیشتر و پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران و در مناسبت های گوناگون آنها را بیان داشته اند، نقل می کنیم و بی شک اگر مورد دیگری هم باشد که از آن غفلت شده است، در صورت تذکار برادران، جبران خواهد شد. اینک بیانات امام درباره آیت الله کاشانی:
(1) ـ یک مطلبی که همه می دانید و می دانیم این است که شیاطین بزرگ و کوچک و آنهایی که می خواستند و می خواهند تمام قدرت ها را در هر جا قبضه کنند و تمام منافع ملت ها را چپاول کنند، از سال های طولانی نقشه های عجیب و غریبی داشته اند و مع الاسف قشرهای زیادی غافل بودند، از جمله این مطلب که روحانیون در امور سیاسی نباید دخالت کنند، آنها باید مردم را در این نماز و روزه و امثال اینها هدایت کنند و جای آنها و شغل آنها مسجد است و منزل، مسجد بیایند نماز بخوانند، منزل بروند استراحت کنند و به طوری این تبلیغ شده بود که همه باورشان آمده بود تقریباً و دخالت در سیاست یک فحشی بود برای اهل علم. اگر می گفتند فلان آخوند سیاسی است، این به منزلۀ یک فحش تلقی می شد و خود مردم و بلکه خود روحانیون هم بسیاریشان این مسأله را باورشان آمده بود. اگر راجع به یک امر اجتماعی، یک امری که راجع به ملت است گفته می شد، بعضی ها می گفتند که ما در امور سیاسی دخالت نمی کنیم، و اگر یک ملائی در امر سیاست ملت و مصالح کشور صحبت می کرد، می گفتند که این سیاسی است و برخلاف موازین است. این مسأله ای بود که اینقدر رویش تبلیغات کرده بودند در داخل و خارج، که به این زودی نمی شد از ذهن مردم بیرون کرد.
آنها می خواستند که یک قشر بزرگی از جامعه که جامعه هم تبع آنها هست منزوی کنند و خودشان به جای آنها بنشینند، حکومت مال ما، نماز جماعت خشکی که در آن اصلاً صحبت اجتماعی و سیاسی نباشد هم مال شما. من یک قصه ای از مرحوم حاج آقا روح الله خرم آبادی شنیدم و یک قصه هم خودم دارد. مرحوم آقای کاشانی رحمه الله را که تبعید کرده بودند به خرم آباد و محبوس کرده بودند در قلعۀ فلک الافلاک یا کجا، آقای حاج آقا روح الله می فرمودند که من از آن کسی که رئیس ارتش آنجا و آقای کاشانی هم تحت نظر او بود و محبوس بود (من حالا وقتی می گویم محبوس در زمان رضاخان شما خیال می کنید مثل حبس های عادی زمان های دیگر بود، البته پسرش هم مثل پدر بود لکن آن کسی که گرفتار می شد اگر از اشخاص عادی بود همچو مرعوب می شد که در حبس یک کلمه ای که برخلاف مثلاً دولت یا آن کسی که در آنجا هست بزنند، امکان نداشت برایشان)مرحوم حاج آقا روح الله گفتند که من از این رئیس ارتش که در آنجا بود خواهش کردم که من را ببرد خدمت مرحوم آقای کاشانی، قبول کرد و ما را بردند پیش ایشان. آن رئیس، آنجا بود و من هم بودم و آقای کاشانی. آن شخص شروع کرد صحبت کردن و رو کرد به آقای کاشانی که آقا شما چرا خودتان را (قریب به این معانی) به زحمت انداختید؟ آخر شما چرا در سیاست دخالت می کنید؟ سیاست شأن شما نیست، چرا شما دخالت می کنید؟ از این حرف ها شروع کرد گفتن. آقای کاشانی فرمودند: «خیلی خری»، شما نمی دانید که این کلمه در آن وقت مساوی با قتل بود، ایشان گفتند: «تو خیلی خری، اگر من دخالت در سیاست نکنم کی دخالت بکند؟»
(2) ـ این حمله ای که اینها کردند به روحانیت و حمله ای که کردند به مجالس تعزیه، ما از آن می فهمیم که این دو جناح در نظر آنها، مانع از آن مقاصدی که آنها دارند، و لهذا بیشتر مورد آزار واقع شدند. بعد هم که قضیه کشف حجاب به آن فضاحت و به آن رسوایی را درست کردند، آن هم روی همین بود که اینهایی که علاقه به اسلام داشتند و علاقه به دیانت و احکام دیانت داشتند، اینها را سرکوب کنند و خدا می داند که در کشف حجاب چه جنایت هایی اینها کردند. حتی به علمای بزرگ هم پیشنهاد می کردند که شما مجلس بگیرید با خانم هایتان، با زن هایتان بیایید در مجلس برای اینکه «فرمودند»! نقل کردند که یکی شان رفته بود پیش مرحوم آقای کاشانی گفته بود که «فرمودند» شما باید در آن مجلسی که چیز است شرکت کنید. ایشان فرموده بودند «فلان خوردند». او گفته بود که آن بالایی ها گفتند. گفته بود من هم همان بالائی ها را می گویم. بله، اینها می خواستند با ارعاب و هو و جنجال کار را انجام بدهند .
(3) ـ از آن طرف همین مسأله کشف حجاب با آن فضاحتی که اینها کردند و با آن رفتاری که با زن های محترمه کردند و با آن رفتاری که با روحانیون کردند در این مسائل که حتی به مرحوم آقای کاشانی آمدند تکلیف کردند که شما باید وارد بشوید در این مجلس، «فرمودند که شما باید مجلس بگیرید»، ایشان گفته بودند... را که فرمودند: گفته بودند آن مأمورها، که از بالاها گفته اند. گفته بودند من هم همان را می گویم. این اساسی بود که از اول رضاخان که انگلیس ها خدا لعنتشان کند، اول انگلیس ها او را آوردند به ایران و او را وادار کردند به این مسائل و بعدش هم دنبالش شعراشان و نمی دانم نویسندگانشان و رسانه های گروهی شان را، همه اینها در خدمت این بود که این ملت را تهی کنند از آن چیزی که خودش دارد .
(4) ـ آنی که می گوید که آخوند چکار دارد به سیاست، این با آخوند خوب نیست، این با اسلام بد است، می خواهد آخوند را کنار بگذارد ـ که می تواند یک کاری توی مردم انجام بدهد ـ و هر کاری دلشان می خواهد بکنند و لهذا این طور شد. البته علمای ما در طول تاریخ این طور نبود که منعزل از سیاست باشند؛ مسأله مشروطیت یک مسئله سیاسی بود و بزرگان علمای ما در آن دخالت داشتند، تأسیسش کردند؛ مسأله تحریم تنباکو یک مسأله سیاسی بود و میرزای شیرازی رحمه الله این معنا را انجام داد. در زمان های اخیر هم مدرس، کاشانی، اینها مردم سیاسی بودند و مشغول کار بودند، اما به قدری قدرت داشت این دست قوی توطئه گر که نمی شد از فکر حتی اهل علم محترم هم بیرون کرد به این که نه، مسأله این طور نیست، مسأله حکومت در زمان پیغمبر بوده و سیاست هم بوده، در زمان امیرالمؤمنین بوده و سیاست هم بوده و این که همه نقل کرده اند و این قدر غدیر را بزرگ کرده اند، برای این که به ما بفهمانند، تعلیم بدهند به ما که این طوری باید باشد.
(5) ـ سرچشمه نیروی ما اسلام است. در خلال نهضت آیت الله کاشانی، دکتر مصدق که جنبۀ سیاسی نهضت قوی تر بود، در نامه ای به کاشانی نوشتم که لازم است برای جنبۀ دینی نهضت اهمیت قائل شود. او به جای اینکه جنبۀ مذهبی را تقویت کند و بر جنبۀ سیاسی چیرگی دهد، به عکس رفتار کرد، به گونه ای که رئیس مجلس شورای ملی شد و این اشتباه بود...2
(6) ـ من امروز مغتنم است که در حضور آقایان یک مطلبی را عرض کنم و این مطلب مال همه است. نه مال شماها، مال همه. هم مسؤولین کشور است و هم مردم. ما تجربه هایی که برایمان نقل شده است یا از تجربه هایی که خودمان در جریانش بودیم باید یک مطالبی را در نظر داشته باشیم. در دوران مشروطه را که همه آقایان شنیده اند یک عده ای که نمی خواستند که در این کشور اسلام قوه داشته باشد و آنها دنبال این بودند که اینجا را به نحوی طرف خودشان بکشانند، آنها جوسازی کردند به طوری که مثل مرحوم آقا شیخ فضل الله که آن وقت یک آدم شاخصی در ایران بود و مورد قبول بود همچون جوسازی کردند که در میدان علنی ایشان را به دار زدند و پای آن هم کف زدند. و این نقشه ای بود برای اینکه اسلام را منعزل کنند و کردند. و از آن به بعد دیگر نتوانست مشروطه یک مشروطه ای باشد که علمای نجف می خواستند، حتی قضیه مرحوم آقا شیخ فضل الله را در نجف هم یک جور بدی منعکس کردند، که آنجا هم صدائی از آن در نیامد. این جوی که ساختند در ایران و در سایر جاها، این جو اسباب این شد که آقا شیخ فضل الله را با دست بعضی از روحانیون خود ایران محکوم کردند و بعد او را آوردند در وسط میدان و به دار کشیدند و پای آن هم ایستادند کف زدند و شکست دادند اسلام را در آن وقت. و مردم غفلت داشتند از این عمل، حتی علما هم غفلت داشتند. این که آنجا بود. ما در زمان خودمان هم آقای کاشانی را دیدیم. آقای کاشانی از جوانی در نجف بودند و یک روحانی مبارز بودند. مبارزه با استعمار، آن وقت البته انگلستان بود مبارزه با او.
در ایران هم که آمدند تمام زندگی شان صرف همین معنا شد و من از نزدیک ایشان را می شناختم. در یک وقت وضع ایشان طوری شد که وقتی که از منزل می خواست حرکت کند فرض کنید بیایند به مسجد شاه، مسجد شاه مطلع می شد، در نظر داشتند، اعلام می شد، این طور بود وضع ایشان. بعدش دیدند که اگر چنانچه یک روحانی در میدان باشد لابد اسلام را در کار می آورد، این حتمی است و همین طور هم بود. از این جهت شروع کردند به جوسازی. آنطور جوسازی کردند که یک سگی را عینک به آن زدند و آنطور که من شنیدم عینک زدند و از طرف مجلس آوردند این طرف و به اسم آیت الله. و من خودم در یک مجلسی بودم که مرحوم آقای کاشانی وارد شد در آن مجلس، مجلس روضه بود، هیچ کس پا نشد، من پا شدم و یکی از علمای تهران که الان هم هستند و من جا دادم به ایشان (جا هم ندادند). این جو را درست کرده بودند برای آقای کاشانی که دیگر از منزلش نمی توانست بیرون بیاید، در یک اطاقی محبوس بود در منزلش طوری که نمی توانست بیرون بیاید. چند دفعه هم گرفتند چه کردند. آنجا هم شکست دادند، مسلمین را شکست دادند.
من حالا می خواهم یک هشداری به آقایان بدهم. مسأله الان به یک وضعی در آمده است که انسان می بیند که مشغول جوسازی هستند، می شنود که مشغول جوسازی هستند و به تدریج می خواهند این کار را عملی اش کنند. نتوانسته اند کاریش بکنند.
(7) ـ خوب، شما تا آن آخر هم اعلیحضرت را می خواستیدش، به من گفتید دیگر، اینکه نمی توانید حاشا کنید، تا آن آخر هم می گفتید خوب، اعلیحضرت همایونی باشند حکومت نکنند. شمائی که تا آخر هم اینطور بودید، بختیار را هم تا آخر می خواستید، آخر شما نباید دیگر ما را بازی بدهید این جبهه ملی، در یکی از روزنامه هایشان که من دیدم و بسیار ناراحت شدم، از میرزای شیرازی که قضیه تنباکو را درست کرده تا آقای کاشانی (تمام علمایی که در خلال این، در مشروطیت برای اسلام کار کردند، میرزای شیرازی برای اسلام کار کرده است، آقای کاشانی برای اسلام کرده، شیخ فضل الله کرده) تمام اینها را به آنها بد گفتند. آن روزنامه جبهه ملی را پیدا بکنید، میرزای شیرازی را متهم کرده به دروغگویی، شیخ فضل الله را اینقدر فحش داده، جرم شیخ فضل الله این بود که قانون باید اسلامی باشد، جرم شیخ فضل الله این بود که احکام قصاص غیر انسانی نیست، انسانی است، او را دار زدند و از بین بردند و شما حالا به او بدگویی می کنید. بعد می رسید به آقای کاشانی، آقای کاشانی هم همین طور، جرم اینها همین است که اینها عقیده شان است که باید اسلام در ایران پیاده بشود و شما می گویید که احکام غرب مترقی است، ما باید احکام مترقی را، شما عده ای تان، همه تان مثل آن آقایان حقوقدان هاست که مقابل قصاص ایستاده اند، منتها آنها این تعبیر فضیح شما را نکردند و من گفتم که در تمام طول سلطنت رضاشاه و محمدرضا شاه سَبّ به اسلام تو کار نبوده و جبهه ملی سبّ اسلام کرده است. من از خدای تبارک و تعالی می خواهم که همه اصلاح بشوند، همه به آغوش اسلام برگردند.
(8) ـ من با این جمعیت نمازخوان و متدین چه بکنم؟ من به اینها علاقه داشتم، حالا به بعضی شان هم باز علاقه دارم، با اینها ما تکلیفمان چیست؟ خوب، چرا حسابتان را جدا نمی کنید؟ من حالا باز عرض می کنم به شماها حساب هایتان را جدا کنید، خوب، جبهه ملی تکلیفش معلوم است، آن صریحاً به ضد اسلام قیام کرده، اما شمایی که مسلمان هستید و هیچ گاه نمی خواهید به ضد اسلام قیام کنید، چرا اینقدر هواهای نفسانیه زیاد شده است که نمی فهمید دارید چه می کنید؟ چرا اینقدر شیطان در نفس ماها سلطنت پیدا کرده است که چشم های ما را کور کرده است و قلب های ما را وارونه کرده است؟ بیایید حساب خودتان را جدا کنید. آیا نهضت آزادی هم قبول دارد که، آن حرفی را که جبهۀ ملی می گوید؟ آنها هم قبول دارند که این حکم قصاص که در قرآن کریم و ضروری بین همه مسلمین است، غیر انسانی است؟ آیا این نماز شب خوان ها این را قبول دارند یا نه؟ شک ندارم که قبول ندارند. خوب، اعلام کنید. چرا ساکت نشسته اید، مگر نهی از منکر فقط باید من را نهی کنید؟ نهی از منکر فقط برای این است که دولت را خُرد کنید و مجلس را خُرد کنید و چه؟! با منکر می خواهید نهی از منکر کنید؟! شما می فرمایید مسلمانان بنشینند تماشا کنند سبّ به رسول الله بشود، سبّ به قرآن بشود؟
... مسلمان ها بنشینند تماشا کنند یک گروهی که از اولش باطل بودند، من از آن ریشه هایش می دانم، یک گروهی که با اسلام و روحانیت اسلام سرسخت مخالف بودند، از اولش هم مخالف بودند، اولش هم وقتی که مرحوم آیت الله کاشانی دید که اینها خلاف دارند می کنند و صحبت کرد، اینها یک سگی را نزدیک مجلس عینک به آن زدند اسمش را آیت الله گذاشته بودند. این در زمان آن بود که اینها فخر می کنند به وجود او، من در آن روز در منزل یکی از علمای تهران بودم که این خبر را شنیدم یک سگی را عینک زدند و به اسم آیت الله توی خیابان ها می گردانند، من به آن آقا عرض کردم که این دیگر مخالفت با شخص نیست، این سیلی خواهد خورد و طولی نکشید که سیلی را خورد و اگر مانده بود سیلی را بر اسلام می زد. اینها تفاله های آن جمعیت هستند که حالا قصاص را، حکم ضروری اسلام را غیر انسانی می خوانند.3
------------------------------------------------------------------------------
1 . در مدارک دیگر، از جمله جلد اول چاپ دوم «صحیفه نور» عنوان مرقوم شده در روی پاکت، نقل نشده است... و البته می دانیم که در گذشته های نه چندان دور، عنوان افراد فقط در روی پاکت ها نوشته می شد...
2 . متن این نامه متأسفانه بدست نیامد...
3. آرشیو فصلنامه تاریخ و فرهنگ معاصر، روزنامه «رسالت» و صحیفۀ نو، مجلدّات 13، 15، 18 و 20