صفحه اصلي
زندگينامه
كتابها
كتب فارسي
كتب عربي
دانلود كتاب
مقالات
سياسي
فرهنگي
تاريخي
مصاحبه
سياسي
فرهنگي
تاريخي
خاطرات
علما و مراجع
شخصيت هاي داخلي
شخصيت هاي بين المللي
آلبوم
شخصيتهاي بين الملي
شخصيتهاي ايراني
علما و مراجع
كنفرانسها
مصر
واتيكان
متفرقه
ويژه نامه
اخبار
اخبار سايت
اخبار فرهنگي
پيوندها
تماس با ما
ويژه نامه
تبليغات
نگاهي به خاطرات و زندگي صبحي (قسمت دوم)
موضوع مقاله :
تاريخي ,
نگاهي به خاطرات و زندگي صبحي (قسمت دوم)
انحرافات اخلاقی
یکی از مسائل اساسی بهاییت که به نوعی در تاریخ معاصر ایران هم قابل ره گیری است، انحرافات اخلاقی رهبران بهایی گری است. سالها قبل از جریان کشف حجاب، عبدالبهاء چنین دستوری صادر کرده بود تا انحرافات اخلاقی بهاییان را تحت الشعاع قرار دهد. در خاطرات صبحی موارد زیادی از گرفتاری رهبران و مبلغان این فرقه در این ورطه وجود دارد؛ از جمله عباس افندی عبدالبهاء علاوه بر سه زن، کنیز زیبایی داشت که همواره آماده خدمت بود! «یک خانه هم در جلو کاخ بهجی داشت و سومین زن گوهر خانم کاشی از خویشاوندان ما در آنجا بود و دختری از بهاء به نام فروغیه خانم داشت. به جز این سه زن، دختری زیبا به نام جمالیه بود که کنیز پیشگاه و آمادۀ درگاه بود.»(38)
و یا در جایی دیگر از ارسال دختران دوشیزه و مه رویان پاکیزه برای فرزندان بهاء چنین می نگارد:
از این گذشته از بسیاری از شهرهای ایران دختران دوشیزه و مه رویان پاکیزه برای فرزندان بهاء فرستادند تا هر کدام را که می پسندند نزد خود بخوانند و از آنها بود عزیّه دختر آقا محمد جواد فرهاد قزوینی که او را برای عبدالبهاء به عکا بردند ولی این پیوند نگرفت.
در این باره داستان ها می گویند. کسانی که دخترها را به عکا می رساندند برخی از آنها در میان راه با آنها همدم و همراز می شدند و از جوانی چنان که افتد و دانی بهره مند می گشتند! ولی من این داستان ها را اینجا نمی آورم و به شنیده ها کاری ندارم.(39)
در شرح حال خسرو یکی از نزدیکان بهاء نوشته است:
ولی خسرو ناتو و زرنگ و باهوش بود، کار خرید در خانه به دست او سپرده شده و در شام و ناهار میز او را می آراست. چشمش پاک نبود. گاهی که در میان میهمانان ایرانی دوشیزه ای زیبا یا زن شوهردار بامزه ای می دید با آنها ور می رفت. آن بیچاره ها هم دم نمی زدند. روزی عبدالبهاء چند تن از میهمانان ایرانی را به سرای خود به ناهار خوانده بود. یکی دو تن هم در میان آنها بودند که بهایی نبودند. از آنها بود میرزا رضاخان افشار باجناغ جلال ذبیح. افشار در بالای میز جای داشت. شیخ محمدعلی قائنی در دست راست او و من در دست راست شیخ. خسرو دوری های خوراک را از بین در، که رو به باغچه باز می شد از دخترکی سبزه و بانمک که فاطمه نام داشت می گرفت و می آورد و بر روی میز می گذاشت. در این میان میرزا رضاخان با آرنج خود به پهلوی شیخ محمدعلی زد من هم دریافتم. شیخ و من نگاه کردیم دیدیم خسرو بی آنکه پروایی داشته باشد که شاید از درز در چند تن او را ببینند خود را به فاطمه می مالد و چشمش کلاپیسه می شود!! شیخ محمدعلی تا این را دید لب را گزید....(40)
و اگر کسی هم از «کمترین چاکران» عبدالبهاء بدگویی می کرد به عبدالبهاء برمی خورد.(41) و جای شگفت آنکه شوقی افندی رئیس بعدی این فرقه هم حکایتی دیگر داشت که صبحی فقط برای کفایت علاقه مندان اشاره ای کرده است.(42)
رویه مبلغان هم تفاوت چندانی با شیوه رفتار رؤسای فرقه بهاییت نداشت. توصیفاتی که صبحی از برخی مبلغان بهایی می دهد قابل توجه است. او در وصف حاج امین می نویسد: «بهترین کسان در نزد او اشخاصی بودند که به او تقدیم نقدینه می کردند. در نزد او پارسا و ناپرهیزکار، زانی و عفیف علی السویه بود! و در نفس الامر عملی را تقبیح نمی شمرد! و با این گونه اقوال سر و کاری نداشت. او سیم و زر می خواست از هر دستی که عطا شود و حقوق الله! می گرفت از هر وجهی که عاید گردد.»(43)
«مردی پست نهاد و تباه بود با آنکه در پایان عمر بود پیوسته می خواست با زنان آمیزش کند تا در می یافت که زنی شوهرش مرده به سراغش می رفت و شوخی می کرد و دست به سر و رو و پستانش می کشید و در این گونه امور شرم نشان نمی داد. بهایی ها هم چون امین عبدالبهاء و نزدیک ترین مرد به او بود، یارای آن را نداشتند که او را از این کارها بازدارند. در این گونه پلیدی ها از او داستانها آورده اند که ما یادی از آنها نمی کنیم.»(44)
در شرح حال میرزا حیدر علی اسکویی یکی از مبلغان معروف بهایی آذربایجان نوشته است: «از معاریف بهاییان آذربایجان و مردی در بعضی شئون لاقید و لااُبالی است، مختصر سوادی دارد.»(45)
میرزا محمود یکی دیگر از فحول مبلغان بهایی است که در خاطرات صبحی با گوشه هایی از زندگی وی آشنا می شویم:
... در سفر اروپا و امریکا سمت التزام خدمت عبدالبهاء را داشت... چون میرزا محمود زن نکرده بود و از مواضع... هم پرهیز نداشت معاندینش مجالی داشتند تا مگر به بعضی از عوالم منسوبش دارند بالاخره میرزا محمود به حیفا آمد...(46)
میرزا محمود یکی دو روز قبل از عاشورا در قزوین بساط نشاط و عروسی بگسترد و روزی چند از مکر عالم پس از وصل دلبر جوان تتمع برداشت! پس با زن و مادر زن به طهران آمد و در طهران مریض شد و چون آثار بهبودی در خود یافت به رشت رفت تا از آنجا به امر ولی امر شوقی افندی به حیفا رود ولی ... به حکم خدای عزوجل گریبانش را گرفته به وادی خاموشانش کشانید.(47)
بهاییان اگر فرصتی می یافتند از کلاه برداری از مردم حتی از خود بهاییان هم ابایی نداشتند. این موضوع را در «کمپانی شرق» که توسط چند نفر بهایی در تبریز دایر شده بود می توان دید که نشانگر عملکرد بهاییان باشد: «سهامی ده تومانی ترتیب دادند و قریب به نوزده هزار تومان پول از اطراف آذربایجان و ایروان جمع کرده در ظرف مدت کمی کوس ورشکست فروکوبیده بی آنکه صورت حساب و کیفیت ضرر را بدهند کمپانی را برچیدند.»(48)
صبحی که جوانی پاک و مشتاق و از سر اخلاق قدم در این راه نهاده بود، علی رغم تصورات ذهنی خود واقعیت هایی از عملکرد و شخصیت و رقابت و عناد مبلغان بهایی را می دید که برایش زجرآور بود. در عشق آباد به شرح این مسائل با قدری اجمال می پردازد. او در توصیف عشق آباد می نگارد: «بالجمله عشق آباد را به خلاف آنچه تصور می کردم دیدم. اکثر جوانان بهایی دچار مهلکات اخلاقی و پیروان مبتلا به کبر و نخوت و جامعه بهاییت دچار تشتت و گرفتار اختلاف. یک دسته طرفدار حریت نسوان و کشف حجاب و یک دسته مخالف آزادی مطلقه زنان...»(49)
ارتباط با بیگانگان
صبحی در خاطراتش به مباحثی می پردازد که با کنار هم قرار دادن شواهد و قراین دیگر، نتایج مهمی می توان گرفت. در این ایام «بهاء» به موجب التزاماتی که به ادارۀ حکومت سپرده از ملاقات و پذیرفتن اشخاص خارجی ممنوع بود و مأمورین دولت بسیار مواظب بودند که کسی از خارج به قشله (سربازخانه) که بهاء در آنجا محبوس بود، نرود و لذا راه آمد و شد زائرین بسته بود.(50)
چه بسا دولت عثمانی، بهاء را به دلیل ارتباطش با نیروهای مخالف دولت بویژه روس و انگلیس، تحت نظر گرفته، محبوس کرده بود.
این ارتباط را می توان در دیدار ژنرال آللنبی، فرمانده قشون انگلیس که عکا را گشوده بود، با عبدالبهاء و ارسال لوح به عنوان سید نصرالله با قراُف به ایران که در آن اظهار خشنودی از دولت انگلیس کرده بود و مهم تر از همه، دعایی که عبدالبهاء در مورد امپراطور انگلیس جرج پنجم منتشر کرد دید.
طهران جناب آقای سید نصرالله باقراُف علیه بهاءالله ملاحظه نمایند.
ای ثابت بر پیمان مدتی بود که مخابره به کلی منقطع و قلوب متأثر و مضطرب تا آنکه در این ایام الحمدالله به فضل الهی ابرهای تیره متلاشی و نور راحت و آسایش این اقلیم را روشن نمود سلطۀ جابره زایل و حکومت عادله حاصل جمیع خلق از محنت کبری و مشقت عظمی نجات یافتند در این توفان اعظم و انقلاب شدید که جمیع ملل عالم ملای یافتند و در خطر شدید افتادند شهرها ویران گشت و نفوس هلاک شدند و اموال به تالان و تاراج رفت و آه و حنین بیچارگان در هر فرازی بلند شد و سرشک چشم یتیمان در هر نشیبی چون سیل روان. الحمدلله به فضل و عنایت جمال مبارک احبای الهی چون به موجب تعالیم ربانی رفتار نمودند محفوظ و مصون ماندند غباری بر نفسی ننشست و هذه معجزه لاینکرها الاکل معتداثیم و واضح و مشهود شد که تعالیم مقدسه حضرت بهاءالله سبب راحت و نورانیت عالم انسانیت در الواح ذکر عدالت و حتی سیاست دولت فخیمه انگلیس مکرر مذکور ولی حال مشهود شد و فی الحقیقه اهل این دیار بعد از صدمات شدیده به راحت و آسایش رسیدند و این اول نامه ای است که من به ایران می نگارم ان شاءالله من بعد باز ارسال می شود. احبای الهی فرداً به فرد با نهایت اشتیاق تحیت ابداع ابهی ابلاغ دارید و مژده صحت و عافیت عموم احباء را بدهید هرچند توفان و انقلاب شدید بود الحمدلله سفینه نجات محفوظاً مصوناً به ساحل سلامت رسید. حضرات ایادی امرالله و حضرت امین و همچنین ملوک ثبوت و رسوخ پر عهد و پیمان را از قبل عبدالبهاء با نهایت روح و ریحان تحیت و پیام برسانید و علیک البهاء الابهی عکا 16 اکتبر 1918.
دعا برای امپراتور انگلیس
اللهم ان سرادق العدل قد ضربت اطنابها علی هذه الارض المقدسه فی مشارقها و مغاربها و نشکرک و نحمدک علی حلول هذه السلطه العادله و الدوله القاهره الباذله القوه فی راحه الرعیه و سلامه البریه!
اللهم ایّد الامپراطور الاعظم جورج الخامس انکلترا (انگلستان) بتوفیقاتک الرحمانیه و ادم ظلها الظلیل علی هذه الاقلیم الجلیل بقوتک و صونک و حمایتک انک انت المقتدر المتعالی العزیز الکریم!(51)
اعطای نشان دولت انگلیس توسط حاکم نظامی انگلیس در حیفا به عبدالبهاء که تصویر آن هم موجود است، این پیوند و ارتباط و نیز تحت نظر بودنش توسط عثمانی ها را روشن می سازد:
عبدالبهاء از طرف دولت انگلیس به اخذ نشان و لقب «سر»ی نامزد شده بود و آنها در سرای حکومت برای اعطای آن جشن آراستند و عبدالبهاء را خواستند و در حضور وجوه اهالی بلد آن نشان را تسلیم به او کردند.(52)
موارد دیگری هم از الگوپذیری وی از انگلستان، به تعبیری دیگر، ارتباطش را نشان می دهد. از جمله دستور عبدالبهاء به تأسیس مدرسه بهاییان ایران مطابق قانون انتخابیه انگلیس است.(53)
و یا آنکه سفارت انگلیس در تهران همکاری های لازم را با بهاییان به عمل می آورد تا با خاطری آسوده به دیدار عبدالبهاء بروند. حتی از طریق «آقای نعیمی، گذشته از جواز، توصیه نیز از سفارت انگلیس» برای صبحی گرفته شد.(54)
در خاطرات صبحی از روابط روس و بهاییان بویژه رئیس آن کمتر سخن به میان آمده است ولی در پیام پدر این روابط تا حدودی آشکار شده است. در مورد فعالیت بهاییان در عشق آباد و آزادی عمل آنها آمده است:
درین شهر و شهرهای دیگر مسلمان نشین همه بهاییان آزاد بودند و فرمانروایی روس تزاری دست آنها را در هر کار باز گذاشته بود چنان که به نام مشرق الاذکار نمازخانه ساخته بودند و از روز نخست که از گوشه و کنار کشور ایران مردم در آن شهر گرد آمدند زهرچشمی از مسلمانان گرفتند و اگرچه گزارش آن را در دفتر دیگر نوشته ام، ولی باز بد نیست که یادآور شوم:
چون بازار داد و ستد و کار بازرگانی در عشق آباد گرم بود بسیاری از مردم یزد و آذربایجان و خراسان روی بدان شهر نهادند و پادشاهان و فرمانروایان روس به بهاییان کمک شایانی می کردند و چون سازمان رو به راهی داشتند انجمن ها برای خواندن مردم به کیش بهایی برپا نمودند ولی چون در کارهای خود آزاد بودند و چیزی از مردم نهان نمی داشتند و مردم بر همه کارهای درون و بیرون آنها آگاه بودند و نمی توانستند گندم نمایی و جوفروشی کنند کسی از مسلمانان عشق آباد و دیگر شهرها به آنها نگروید.(55)
از موارد قابل توجه همکاری بهاییان با مأموران روسیه تزاری علیه ایران می توان به سید مهدی قاسم اُف یکی از بهاییان اشاره کرد که با فیدروف روسی هم دست شد.
در روزنامه ای که به هزینه روس ها تحت عنوان «مجموعه ماوراء بحر خزر» به زبان فارسی منتشر می شد به همکاری پرداخت و: «به سود آنان (روس) و زیان ایران سخنها می نوشت و ترجمانها می کرد.»(56)
صفحات ->
1
-
2