بسم الله الرحمن الرحیم، باید خدمتتان عرض کنم که خیر. ولی همکاری وسیع ایشان و دکتر مصدق و جبهه ملی با فداییان اسلام، حقیقتاً در پیشبرد نهضت ملی نفت کارساز بود. موقعی که شهید نواب صفوی از نجف به تهران آمد، مرجع و عالمی که همه در تهران قبول داشتند، آیت الله کاشانی بودند، به همین دلیل هم نواب به لحاظ سیاسی به ایشان وابسته شد. در منزل ایشان سخنرانی می کرد و تظاهرات راه می انداخت. در آن ایام نواب، سید عبدالحسین واحدی و سید هاشم حسینی کادر رهبری فداییان اسلام بودند. به این هم اشاره کنم که سید هاشم حسینی، بسیار مرد متشرعی بود. البته بعدها به دلیل اینکه مرحوم نواب از قم کاندید مجلس شورای ملی شد، از ایشان جدا شدند و یک اعلامیه هم علیه نواب داد که البته بعدها از این کارش پشیمان شد. اما مرد خوبی بود. اعلامیه دادنش اشتباه بود و به جایگاه نواب آسیب زد و مخصوصاً روی طلاب جوان تأثیر بدی گذاشت!
ـ فداییان اسلام و مرحوم آیت الله کاشانی که همگرایی و گاه واگرایی داشتند. از نظر جناب عالی علت چه بود؟
اصل قضیه این بود که شهید نواب صفوی بارها اعلام کرده بود که شرط همراهی با دولت و حمایت از آن از سوی فداییان اسلام، این است که دولت خود را مکلف به اجرای احکام اسلام بداند. اعضای جبهه ملی هم معترفند که در جلسه مشترکی که درباره برداشتن رزم آرا از سر راه نهضت ملی نفت با فداییان اسلام داشتند، به آنها قول دادند که اگر او حذف شود و جبهه ملی سر کارآمد، احکام اسلام را اجرا کنند که نکردند. البته آیت الله کاشانی در آن جلسه حضور نداشتند، اما با جبهه ملی ها رابطه داشتند و هر چند عضو جبهه ملی هم نبودند، ولی در مورد مسائل روز با آنها هم فکر بودند. در هر حال در آن جلسه جبهه ملی ها شرط فداییان اسلام را قبول می کنند. وقتی مرحوم شهید خلیل طهماسبی، رزم آرا را می زند و جبهه ملی ها سر کار می آیند، فداییان اسلام پیگیر اجرای احکام اسلامی می شوند. اما طرف مقابل دائما وعده سر خرمن می دهد و امروز و فردا می کند! بالاخره هم شهید نواب صفوی را به دلیل اعتراضاتش می گیرند و به زندان می اندازند و ایشان از 28 ماه حکومت دکتر مصدق، 20 ماهش را در زندان آقایان ملی گرا سپری می کند!
ـ به چه جرمی؟
به جرم اینکه چند سال قبل در شمال کشور مردم را تحریک کرده بود که یک مشروب فروشی را خراب کنند و قبلاً در دادگاه، به 3 سال زندان محکوم شده بود! جالب اینجاست که همان موقع دستگیر و زندانی اش نکردند و حالا حکومت آقای دکتر مصدق جبران مافات می کرد! بهانه گیری هایی بود صرفاً برای حذف شهید نواب صفوی و فداییان اسلام.
ـ البته تندروی برخی از عناصر فداییان اسلام هم به دامن زدن به این شرایط بحرانی بی تأثیر نبود. این طور نیست؟
بله! از جمله ترور دکتر فاطمیه که ظاهرا با برنامه ریزی شهید سید عبدالحسین واحدی و توسط آقای محمدمهدی عبدخدایی ـ که هنوز نوجوان بود ـ صورت گرفت ضرورتی نداشت، چون دشمن اصلی دکتر فاطمی نبود.
ـ علت اختلاف فداییان اسلام با آیت الله کاشانی چه بود؟
فداییان تصور می کردند آیت الله کاشانی در جهت آزادی نواب کاری نمی کنند. در حالی که این طور نبود و من خودم از آیت الله کاشانی سوال کردم و ایشان گفتند دست کم 20 بار وساطت کرده و حتی به گوش یکی شان سیلی زده ام که ظاهراً شمس الدین امیر علائی، وزیر کشور بود اما هر روز وعده دادند و به وعده هایشان عمل نکردند. آیت الله کاشانی از جبهه ملی جدا شده بودند و به نظر من فداییان اسلام نباید علیه ایشان اعلامیه می دادند، اما تصورشان این بود که آیت الله کاشانی با جبهه ملی ها همفکرند و اقدامی نمی کنند!
ـ نظر آیت الله کاشانی درباره اجرای احکام اسلامی چه بود؟
ایشان می گفتند فعلا صنعت نفت ملی شود و شر انگلیسی ها را از سر کشور بکنیم، بعد به بقیه امور بپردازیم. بماند که لایحه منع فروش مشروبات الکلی و امثال اینها در دوره ریاست مجلس آیت الله کاشانی تصویب هم شد، ولی اجرا نشد! لوایح تصویب شده را باید دولت اجرا می کرد. اجرای آنها که دست آیت الله کاشانی نبود که فداییان اسلام از ایشان دلگیر بودند. آیت الله کاشانی مداوم توصیه می نوشت که این کار را انجام بدهید، ولی نه تنها گوش نمی دادند که بعدها همین توصیه ها را، جرم آیت الله کاشانی محسوب کردند و گفتند ایشان در امور دولت دخالت می کند! دولتی که اگر مجاهدت ها و مقاومت های آیت الله کاشانی نبود، اساساً سر کار نمی آمد!
ـ نظر شما در مورد نحوه رفتار فداییان اسلام با آیت الله کاشانی چه بود؟
من همان موقع هم با اینکه نوجوانی بیش نبودم، این نحوه برخورد را قبول نداشتم، حالا هم ندارم. آنها باید حرمت آیت الله کاشانی را حفظ می کردند. گیریم که ایشان اقدامی هم نکرده بودند ـ که این طور نیست ـ نباید آن برخورد را می کردند. چون قرار نیست هر مجتهدی مطابق میل ما رفتار کند. ایشان مجتهد مسلم بود و اگر در نجف مانده بود و نیرو و عمر و آبرویش را صرف مبارزه با انگلیس نکرده بود، قطعاً جزو مراجع تراز اول بود.
ـ جایگاه علمی آیت الله کاشانی در حوزه و در بین علما چگونه بود؟
مرحوم آیت الله بروجردی احترام زیادی برای ایشان قائل بودند. مسأله این بود که علما و مجتهدین قم در سیاست دخالت نمی کردند. اما نهایت احترام را برای آیت الله کاشانی قائل بودند. مگر کسانی که کلا با دخالت علما در سیاست مخالف بودند که طبعاً روش ایشان را نمی پسندیدند. البته مرحوم آیت الله بروجردی مؤید آیت الله کاشانی بودند، ولی مثل آیت الله خوانساری یا آیت الله صدر نبودند که هر چه ایشان می گویند در تأییدش فتوا بدهند. اما با توجه به مقام علمی والای آیت الله کاشانی، در عمل از ایشان دفاع می کردند. موقعی هم که آیت الله کاشانی را دستگیر کردند، برای رهایی ایشان اقدام کردند. بعدها هم که مسأله دیون آیت الله کاشانی مطرح شد، بدهی های ایشان را ادا کردند. در هر حال موقعیت علمی و فقهی آیت الله کاشانی به گونه ای نبود که علمای حوزه علیه با ایشان مخالفت کنند و علتی هم نداشت.
ـ نگاه حضرت امام به آیت الله کاشانی چگونه بود؟
حضرت امام بسیار به ایشان علاقه داشتند و در تهران به دیدارشان می رفتند. در نامه ها هم با تعبیر حضرت آیت الله، ایشان را مخاطب قرار می دادند. امام به هر کسی «آیت الله» نمی گفتند. امام اصولا خیلی کم حرف بودند و به کسی نمی گفتند که در ذهن شان چه می گذرد، ولی عمل کردشان و احترام شان به آیت الله کاشانی چه قبل و چه بعد از انقلاب، نشان می دهد که نظرشان نسبت به ایشان چه بوده است. موقعی هم که روزنامه ها شروع کردند به کشیدن کاریکاتور از ایشان، امام فرمودند: «مصدق بابت این توهین به روحانیت سیلی خواهد خورد!» من نامه امام به آیت الله کاشانی را چند بار در اروپا که بودم، چاپ کردم. در بیت امام کسی بود که می گفت: «جبهه ملی ها و نمی دانم کی ها ناراحت می شوند!» همان ایامی بود که جبهه ملی ها می رفتند پیش امام و تملق می گفتند و حتی ایشان را برای ریاست جمهوری کاندید می کردند! به اعتقاد من حضرت امام، آیت الله کاشانی را قبول داشتند و تا آخر هم از ایشان دفاع کردند.
ـ واکنش علما و مراجع نسبت به حرکت فداییان اسلام چه بود؟
خانواده و اقوام سید عبدالحسین واحدی در قم بودند و به همین دلیل در این شهر فعالیت چشم گیری داشتند.
ـ یعنی چه می کردند؟
بیشتر در مدرسه فیضیه و مجالس مختلف سخنرانی می کردند. مراجع ثلاث آن زمان، یکی مرحوم آیت الله سید محمد حجت بودند که نوعا در سیاست دخالت نمی کردند، ولی دو نفر دیگر یعنی مرحوم آیت الله سید صدرالدین صدر و مرحوم آیت الله سید محمدتقی خوانساری از فداییان اسلام حمایت می کردند. مرحوم آیت الله مرعشی نجفی در آن زمان جزو مراجع تقلید نبودند. اما ایشان هم عملا حمایت می کردند. به هر حال گاهی این سخنرانی ها و اجتماعات باعث می شد که درسی در مدرسه فیضیه تعطیل شود و طلبه ها جمع شوند. گاهی هم بیست سی نفر از طلبه ها به شیوه فداییان اسلام، کلاه پوستی می گذاشتند و شعار می دادند، صلوات می فرستادند و این باعث شد که بعضی ها احساس کنند نفوذ اینها دارد از مراجع بیشتر می شود و مراجع آسیب پذیر شده اند! احساس می کردند نواب هر چه می گوید، در قم اجرا می شود و باید به شکلی جلوی اینها را گرفت! عوامل اجرایی اینها هم کسانی بودند که حسن نیت نداشتند و احتمالا احساس می کردند منافع خودشان به خطر افتاده است! بالاخره هم پای آیت الله بروجردی را به میان کشیدند که شهریه طلاب وابسته به فداییان اسلام را قطع و با آنها مخالفت کنند. آخرین مرحله سرکوب اینها هم در حضور آیت الله خوانساری در فیضیه بود که البته به نوعی هشداری هم به خود ایشان بود که دیگر از فداییان اسلام حمایت نکنند و الا فداییان اسلام در اوقات دیگر هم در فیضیه بودند. در هر حال عده ای با چوب و چماق ریختند و حسابی فداییان اسلام را زدند.
ـ پیامد ماجرا چه بود؟
فداییان اسلام به توصیه آیت الله خوانساری و آیت الله صدر، حوزه کارشان را به تهران و شهرستان های دیگر انتقال دادند و فعالیت شان را در قم کم کردند تا وقتی که جریان صنعت نفت پیش آمد و فداییان اسلام، دیگر خود را منتسب به قم نمی دانستند و به عنوان یک حرکت اسلامی مستقل فعالیت می کردند.
ـ درست است که علیه آیت الله بروجردی موضع داشتند؟
خیر! من حتی یک خط یا یک کلمه هم از فداییان اسلام علیه آیت الله بروجردی نشنیده و نخوانده ام. مرحوم نواب در نامه ای به آقای نجفی می نویسد: «آیت الله کاشانی هم فکر و هم صدای جبهه ملی شده است» اما در مورد آیت الله بروجردی حتی یک کلمه هم ننوشته و من از هیچ آدم موثقی هم در این زمینه چیزی نشنیده ام. مضافا بر اینکه خود من با اینکه سن چندانی نداشتم، با آیت الله کاشانی و مرحوم نواب مکاتبه می کردم و اگر چنین موردی بود، قطعاً متوجه می شدم. به همین دلیل این نوع مطالب را جعلی می دانم. فداییان اسلام اگر از قم رفتند، به خاطر این بود که در اینجا واقعا دیگر تأمین جانی نداشتند و چماق داران آنها را مضروب می کردند. البته به قم می آمدند، ولی دیگر مثل گذشته سخنرانی و اجتماعات و فعالیت یا تظاهرات و راه پیمایی نداشتند.
ـ چرا آیت الله بروجردی برای جلوگیری از اعدام آنها اقدامی نکردند؟ چون قطعا ایشان نفوذ زیادی داشتند و شاه ناگزیر بود به حرفشان گوش دهد؟
مشهور بود که دستگاه به آیت الله بروجردی وعده داده که این ها به اعدام محکوم می شوند، ولی شاه آنها را می بخشد و حکم شان به حبس ابد تقلیل پیدا می کند. به همین دلیل شما خودتان را کوچک نکنید که از شاه بخواهید آنها را عفو کند؛ قول دیگری هم هست که حاج احمد خادم، پیشکار آیت الله بروجردی که واسط رساندن پیام ها بوده، پیام ایشان را نرسانده است!
ـ واکنش حضرت امام به این ماجرا چه بود؟
اتفاقاً در همان ایام، من و مرحوم شیخ غلامرضا گلسرخی رفتیم خدمت حضرت امام و از ایشان خواستیم در این زمینه اقدامی بکنند. مرحوم گلسرخی به تصور اینکه می تواند امام را برای اقدام تحریک کند، چیزی قریب به این مضمون گفت که: «چرا آقای بروجردی ساکت هستند؟» امام از شنیدن این حرف ناراحت شدند و گفتند: «شما با مراجع چه کار دارید؟ اگر خودتان کاری از دستتان بر می آید انجام بدهید، اگر هم بر نمی آید به من بگویید، شاید از دستم کاری ساخته بود!» البته بعدها از دختر ایشان خانم مصطفوی و یا شاید هم بقیه شنیدم که امام پیش آیت الله بروجردی می روند و با ایشان ملاقات هم می کنند، ولی ظاهراً همان قول مشهور را می شنوند که قرار نیست این ها اعدام بشوند و احتمالاً تا چند وقت دیگر مورد عفو قرار می گیرند! از این اتفاقات در بیوت مراجع زیاد می افتد که اطرافیان در امور اخلال ایجاد می کنند و مانع از انجام صحیح امور می شوند.
ـ به خاطر نفوذی ها؟
بله، یکی از آنها صابونش شخصا به جامه خود من خورد!
ـ چطور؟
این شخص رئیس شهربانی قم و اسمش سرهنگ سجادی بود. همیشه می آمد صف اول نماز آیت الله مرعشی نجفی می ایستاد. عمدتاً هم کله سحر، جلوتر از خود آقای نجفی در حرم حاضر بود! در مراسم های عزاداری و روضه هم هر وقت چیزی به او تعارف می کردی می گفت روزه ام! آدم حقه باز عجیبی بود. مردم به او می گفتند شیخ محمد! این آدم در بیت آیت الله بروجردی برو و بیایی داشت و بسیار مورد احترام پیشکار ایشان، حاج احمد خادمی بود. یک بار دو طلبه را به جای اینکه از طرف شهربانی احضار کنند، آمدند و جلوی روی بقیه دستگیر کردند! من هم طلاب را تحریک کردم و در مدرسه فیضیه به نشانه اعتراض تظاهرات راه انداختیم. برادر عزیز مرحوم علی حجتی کرمانی هم رفت آن بالا ایستاد و سخنرانی کرد، بعد هم در منزل آیت الله بروجردی تحصن کردیم که باید این رئیس شهربانی از طرف تهران احضار شود و کس دیگری را به جای او بفرستند. حاج احمد خاتمی، پیشکار ایشان آمد که حرف تان چیست؟ ما هم گفتیم که قضیه از چه قرار است. رفت به داخل بیت و یک کمی پچ پچ کردند و بعد آمد و گفت: «تحصن را ترک کنید و بروید، فردا درخواست شما اجرا می شود!» ما هم باور کردیم و رفتیم، ولی سرهنگ سجادی از جایش تکان نخورد! سال ها بعد که من در مجله «مکتب اسلام» بودم، آقایی به اسم حاج محمدحسن احسن ـ که در بیت آیت الله بروجردی مسئولیت داشت ـ مسئول مالی مجله شد، من یک روز فرصت را غنیمت شمردم و این ماجرا را از او پرسیدم گفت: «آن روز حاج احمد به دستور آیت الله بروجردی به تهران تلفن زد و ماجرا را تعریف کرد و قرار شد که سرهنگ سجادی عوض شود. ولی بعد باز خود حاج احمد به تهران تلفن زد و گفت موضوع منتفی است!» منظور این که گاهی آقای بروجردی دستوری می داد و حاج احمد خادمی آن را عملا لغو می کرد، گاه از این مشکلات در بیوت وجود داشته است.