روند فراز و نشیب ارتباط بنی صدر با دفتر امام را چگونه ارزیابی می کنید؟
البته دفتر امام در واقع زیر نظر مستقیم حضرت امام خمینی اداره می شد و افراد وابسته به آن، طبق نظریه امام عمل می کردند.. و دفتر تا وقتی که امام خمینی از آقای بنی صدر پشتیبانی می کرد و برای اصلاح و ارشاد وی می کوشید و تلاش دلسوزانه داشت که او را در مسیر صحیح و سالم نگهدارد و نگذارد که فدای جاه طلبی گردد، اعضاء دفتر از جمله حاج احمد آقا، با او روابط حسنه و دوستانه داشتند.. اما از زمانی که نگرانی و ناراحتی امام را احساس کردند، به تدریج روابط به سردی گرایید... و سرانجام با اعلام عدم صلاحیت وی برای اداره کشور و حذف او از ریاست جمهوری، دفتر نیز روابط خود را با او قطع کرد..
بعد از فرار بنی صدر به پاریس آیا طرفداران او برای شما که در رم مستقر بودید، مزاحمتی ایجاد کردند؟
خوب البته در اروپا ایجاد مزاحمت علنی برای هر کسی، پی گرد قانونی و کیفری دارد و این دوستان طبق قانون نمی بایست مزاحمتی ایجاد کنند ولی بهرحال در مواردی به ایجاد مزاحمت و تخریب و یا انداختن بمب صوتی به داخل حیاط اقامتگاه ـ از خیابان جنبی ـ پرداختند و یک بار محل سفارت ما را مورد حمله قرار دادند و پس از اشغال سفارت و شعارنویسی بر در و دیوار، به تخریب میز و صندلی و کتک زدن یکی دو نفر از کارمندان ایرانی محل را ترک کردند و البته چون در آن روز من همراه آیت الله تسخیری برای شرکت در کنفرانس اندیشه اسلامی، به الجزائر رفته بودم، خود من آسیبی ندیدم.
غیر از این امور ایذاتی، یک بمب پلاستیکی قوی در داخل یک ماشین حساب هم از طریق پست، از پاریس برای من فرستاده شده بود که چون من به آن مشکوک شدم به پلیس رم خبر دادم.. فوری گروه ضربت آن آمد و ماشین حساب را زیر دستگاهی گذاشت که آژیر کشید و گفتند که حاوی مواد منفجره است و بعد آن را بردند در باغ سفارت خنثی کردند و اعلام کردند که اگر بمب منفجر می شد، کل ساختمان سه طبقه سفارت ویران می شد.. و البته در آن ایام هم چون من متهم به همکاری با تروریست ها! شده بودم ـ توسط امیر طاهری در روزنامه ساندی تایمز معروف چاپ لندن ـ اگر بمب هم منفجر می شد لابد در وسائل ارتباط جمعی اعلام می کردند که سفیر! در حین ساختن بمب! منفجر شده است...
علاوه بر نشر اتهامات واهی تروریستی در روزنامه های مجاهدین و سلطنت طلب ها، همراه روزنامه کیهان فارسی چاپ لندن هم اتهام اخذ پول از تهران برای تأسیس مراکز آموزشی تروریستی در اروپا را منتشر ساختند که نشان دهنده بی اعتباری و بی ارزشی معیارهای انسانی ـ اخلاقی در نزد اداره کنندگان آنها بود.
در مورد ساندی تایمز البته من توسط وکیل سفارت در لندن موضوع را به «های کورت» ـ دادگاه عالی ـ کشاندم و سرانجام روزنامه ساندی تایمز، چون دلایل و اسنادی برای اثبات فعالیت های تروریستی من نتوانست ارائه کند، در دادگاه محکوم به عذرخواهی رسمی در روزنامه و پرداخت خسارت به من و پرداخت کل هزینه های وکیل و دادگاه و.. گردید و البته ما هم تا آخرین «پنی» آن را اخذ کردیم بویژه که مالک و ناشر روزنامه آقای مردوک! یکی از یهودی های سرمایه دار و معروف بود و حیف بود که خسارت را از او نگیریم.
اما مهم تر از دریافت خسارت، اخراج امیر طاهری، سردبیر اسبق کیهان اینترناشینال از روزنامه ساندی تایمز بود که موفقیت مهمی بود و از آن تاریخ به بعد، او دیگر حق نوشتن مقاله در آن روزنامه معروف 150 ساله انگلیسی ـ با دو میلیون تیراژ در روزهای یکشنبه ـ ندارد، چون طبق اظهار مسئولین حقوقی روزنامه، او با نشر اکاذیب، آبروی پرسابقه آن روزنامه را خدشه دار کرده بود.
ظاهراً آقای بنی صدر نخست با سازمان منافقین مخالف بوده و آن ها را تروریست می دانسته، اما ناگهان می بینیم که با آن ها پیمان مودت می بندد و در پناه آن ها هم به خارج فرار می کند. این تغییر در اندیشه و عمل چگونه قابل توجیه است؟
آقای بنی صدر در دوران اقامت در پاریس و پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، اصولاً با سازمان مجاهدین مخالف بود و حتی کتابی در ردّ اندیشه و تفکر آنان نوشت و منتشر ساخت.. و در ایران هم نخست با آن ها میانه خوبی نداشت، اما به تدریج و برای کسب قدرت تامه، احساس نیاز به سازمان و تشکیلاتی نمود که بتواند او را در اهداف ویژه اش کمک و یاری کند.
بنگاه یا دفتر هماهنگی مردمی! کارساز نبود و این بود که او به جای بهره مندی از پشتیبانی امام و نهادهای انقلابی، به سازمان های چپ و راست روی آورد و عمدتاً با سازمان مجاهدین پیوند خورد.. و درواقع در مراحل بعدی، کارگردان امور دفتر هماهنگی و تشکیلات ریاست جمهوری، اعضاء یا هواداران سازمان بودند..
قبل از این پیوند نامبارک، که سرانجام اسفناکی هم برای وی داشت، او تروریست هایی را که روحانیون را ترور می کردند، «عوامل فساد و استبداد» می نامد که نتیجه کار آن ها در نهایت «سلطۀ یک قدرت خارجی» خواهد بود.
تحلیل آقای بنی صدر در آن زمان این بود که ترور یاران امام برای از میان برداشتن و تخریب سد اصلی است که امام خمینی بود، و در این تحلیل نتیجه می گرفت که سرانجام خود این تروریست ها قربانی اقدامات خود خواهند شد.
آقای بنی صدر در دو سرمقاله روزنامه خود ـ انقلاب اسلامی ـ شماره های 146 و 147 ، مورخ چهارشنبه و پنجشنبه آذرماه 1358، تحت عنوان: ای تروریست ها به شدت آنها را مورد انتقاد قرار می دهد که به نظر من این دو سرمقاله، باید به عنوان سندی زنده درباره مسائل تاریخ انقلاب اسلامی ثبت شود.. و به همین دلیل، بی مناسبت نمی دانم که خلاصه ای از این دو سرمقاله روزنامه «انقلاب اسلامی» را نقل کنم تا نسل جوان و کسانی که در آن تاریخ در صحنه نبودند و یا از حقایق امر اطلاعی ندارند، از آن آگاه شوند.
آقای بنی صدر در تحلیل عملکرد و نتیجه اقدامات تروریست ها در ایران، چنین می نویسد: «.... ای تروریست ها شما می خواهید تشدّد را در جامعه روزافزون سازید. می خواهید ثبات سیاسی را از بین ببرید. از خود پرسیده اید چرا چنین می خواهید؟ با بی ثبات کردن نظام سیاسی انقلابی ایران به کدام هدف می خواهید دست یابید؟
نمی توان گفت که شما در جمع انقلابیون هستید و گرایش های مختلف با یکدیگر جنگ نفوذ می کنند، بنابراین شما ای تروریست ها، می خواهید خود و ما را قربانی استبداد کنید که رنگ آن هرچه باشد، به ناگزیر زیر سلطۀ یک ابرقدرت خارجی قرار خواهد گرفت. شما مقدمات استبداد را فراهم می آورید، ولی مردم با استواری شعار انقلاب: استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی را حفظ می کنند. آزادی نوری است که چشم های شما را به روی واقعیت ها باز می کند. ای قربانیان استبداد سیاه از تاریکی بدر آیید، این نور به شما گرمی و هیجان زندگی می بخشد...
ای تروریست ها شما می خواهید در مردم ما روحیه یأس از انقلاب اسلامی را القا کنید. اما به ما بگویید: شما چرا می خواهید در یک جامعه مأیوس، بی حرکت، مرداب، کرم باشید؟ چرا نمی خواهید در آب زلال انقلاب ماهی شوید؟
ای تروریست ها مردم ما یا باید به خواسته شما تن بدهند و تسلیم یأس و اختلاف و پژمردگی شوند و یا دنبال ایجاد همان جو انقلابی بروند که در زمان مبارزه برای سقوط رژیم شاه سابق وجود داشت. مردم ما باید دنبال جو انقلابی بروند همه کار کنند تا امید پدید آید و در پرتو نور گرم این وحدت و امید شما نیز از این روحیه بیمارگونه خلاص یابید.
ای تروریست ها شما روحانیون را می کشید. خود بنگرید که کدام ها را انتخاب می کنید؟ در تبریز شنیدیم که ضد انقلاب اسلامی ها گفته بودند: سد، خمینی و جانبداران او هستند. بقیه را مثل پلو می خوریم. بنابراین شما می خواهید سد را بردارید. چرا امام و روحانیت پیشرو را سد راه می شمارید و می خواهید از سر راه بردارید؟ کمی دربارۀ این سؤال فکر کنید و از خود بپرسید برای کدامیک از سه هدف زیر این کار را می کنید:
تضعیف روحانیت و از بین بردن تحرک آن از راه حذف جناح پیشرو.
حذف روحانیت.
موافق گردان روحانیت با نظم و نظامی که پیش از این آن را توضیح دادیم.
شما در پی حذف روحانیت نیستید و از طرز کار شما معلوم است که کار شما بیشتر یکی از دو هدف اول و سوم را تعقیب می کند. اما هدف اول در نهایت همان هدف سوم است چرا انقلاب وقتی واقعیت پیدا می کند که روحانیت تنها در پی اسلام بی غش باشد و مسجد، کانون جنب و جوش و تحرک و نوآوری بگردد. وقتی پیشروها ترور می شوند، تحرک انقلابی از بین می رود. روحانیتی که برجا می ماند. خود را با نظام حاکم تطبیق می دهد وضع همان می شود که تا قیام امام خمینی وجود داشت. بدین قرار خود و ما را نفریبید شما در پی مبارزه با «آخوندیسم» نیستید. شما در پی حفظ همان جناح و همان «آخوندیسم» واقعی هستید که آهنگ شتاب گیر انقلاب آنها را در زمره فراموش شدگان قرار خواهد داد. شما نیز می دانید که نظام استبدادی هیچگاه از واعظان سکوت و سکون و تسلیم و کارپذیری بی نیاز نمی شود. می بینید که ضد دین ها هم برای پیشبرد مرام و رسیدن به مقاصد خود در پوشش روحانی عمل می کنند. پس شما با نوع معینی از «آخوند» مخالفید، آن نوعی که در بارور کردن این انقلاب شگرف نقش تعیین کننده یی بازی کرده است. آن روحانیتی که اسلام را دین زندگی و تحرک و خلاقیت انقلابی شناخته و تبلیغ کرده است.
ای تروریست ها اگر شما بر فرض محال موفق بشوید و این روحانیت را از پا در بیاورید، خود اول قربانیان این جنایت بزرگ هستید. چرا که در ایران دل مرده و ساکتی که یک عامل مهم تحرک را از دست داده است، نه تنها دیگر به شما نیازی نیست بلکه به علت کاری که کرده اید باید حذف بشوید.
و مردم ما باید از کاری که شما می کنید عبرت بگیرند و از روحانیت مترقی، ضد سکون، ضد سلطه بیگانه حمایت کنند. آن نیروهایی که این روحانیت را سد راه می شناسند، برای استقلال ارزشی نمی شناسند و بلکه در خدمت سلطه گران خارجی هستند و می خواهند ایران زیر سلطه بیگانه تابع رژیم های وابسته بگردانند.
ای تروریست ها آیا هیچ از خود پرسیده اید چرا از صدها عامل رژیم سابق که در ایران و جهان پراکنده شده اند و شب و روز بر ضد موجودیت مستقل ایران توطئه می کنند، یکی به دست شما از پا در نمی آید؟ آیا هیچ فکر کرده اید، درجه امنیت اشخاص متناسب با میزان انعطاف پذیری آنها در قبال ضد انقلاب است؟ ممکن است بگویید آنها دیگر مرده اند و شما نمی خواهید آنها را برگردانید، اما بگویید اگر به احتمال یک در هزار، وضع تغییر کند، غیر از آنها چه کسانی بر سرنوشت ایران حاکم می شوند؟ بنابراین خود را نفریبید، شما در خدمت سیاهکارترین دشمنان استقلال و آزادی ایران هستید.
ای تروریست ها با همۀ اینها، جا برای این سؤال می ماند که چگونه ممکن است در خدمت ضد انقلاب بود و بی تزلزل و با خونسردی قربانی را شکار کرد؟ باور عمومی بر این است که کار خوب و انقلابی، ایمان می خواهد و کار بد و ضد انقلابی، با باور و اعتقاد جور در نمی آید و از روی بی اعتقادی نمی توان بدون تزلزل عمل کرد. به خصوص در روز روشن و با وجود ده ها احتمال خطر. اما نه، شما که خود قربانیان شکارچیانی هستید که می خواهند ایران را تحت استبداد و زیر سلطه ابرقدرت ها درآورند، باید بدانید که کار آنها دریافتن و به کار گرفتن شما مشکل نیست. در حقیقت وقتی در شیوه کار در «فاشیسم» و در «پهلوی ایسم» دقت شود، معلوم می گردد که برای این نوع کارها، ذهن های ساده ای لازم است که در آنها تمایل به عمل خشونت آمیز شدید باشد. کافیست آنها را در این گونه عملیات شرکت داد. از آن پس تحت ترس از لو رفتن و تمایل به جنایت، عمل می کنند. بدین قرار شما را نمی توان اهل ایمان و ایمان انقلابی شمرد. آدم با اعتقاد نمی تواند بدون اطلاع و علم واقعی و با روش کار شما انسان کشی کند. شما خود را نفریبید و باور نکنید که مردم شما را معتقد ولو به عقیده انحرافی بپندارند. بنابراین شما در هر حال و هر وضعی که پیش آید قربانیان جنایت های خود هستید.
ای تروریست ها در این دنیا، بدون عقیده و ایدئولوژی هیچ جامعه ای، وحدت و موجودیت مستقل خویش را نمی تواند حفظ کند. تجربه ایران از عصر ناصرالدین شاه قاجار تا سقوط رژیم پهلوی نباید جایی برای تردید گذاشته باشد که جامعه بدون اعتقاد، ناگزیر به هر فکری، از هر کجا بیاید تن می دهند و استقلال سیاسی و اقتصادی و فرهنگی خود را از دست می دهند. بنابراین ایران پس از یک قرن و بیشتر در اسلام وحدت جسته است و می خواهد استقلال خود را به دست بیاورد. شما در این شکار انقلابیان، می خواهید ایران را از اسلامیت و ایرانیت که مایه وحدت و استقلال ایران است محروم کنید. شما می خواهید یأس از اسلام، یأس از فرهنگ استقلال بوجود بیاورید تا بار دیگر سلطه بیگانه بر کشور ما ممکن شود. بدین قرار شما چه بدانید و چه ندانید در خدمت تبهکارترین دشمنان ایران هستید شما بر ضد استقلال ایران عمل می کنید...» این دو سرمقاله، علاوه بر روزنامه مزبور در جلد دوم کتاب: «صد مقاله» از ابوالحسن بنی صدر، صفحه 153-160 نقل شده است. کتاب مزبور در سال 1359 از سوی سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، با مقدمه ای از برادر عزیز آقای دکتر سید علی موسوی گرمارودی، که به دستور امام در بخش فرهنگی ریاست جمهوری فعال بود، در تهران به چاپ رسیده است.
آیا آقای بنی صدر در این عقیده خود ثابت قدم ماند یا اینکه پس از پیوند با منافقین، از آن عدول کرد؟
نخیر! آقای بنی صدر با تغییر موضع 180 درجه ای، در اروپا، پس از فرار از ایران، ناگهان هوادار سرسخت «ترور» شد و آن را برای سرنگونی «رژیم خمینی» ـ به تعبیر او ـ یک امر ضروری دانست و حتی «تروریسم» را هم «نبرد آزادیبخش» نامید و در یک مصاحبه مطبوعاتی، در کنار مسعود رجوی رسماً آن را اعلام داشت.. و بدینترتیب روشن شد که هدف، وسیله را نه تنها توجیه می نماید، بلکه یک امر ضروری هم می کند... و پس از آن وعده دادند که «سه ماه دیگر» به ایران برمی گردند و جمهوری دمکراتیک و مردمی را سامان می دهند و این مدت را بعد خود «تمدید» کردند.
آقای بنی صدر که به تروریسم می تاخت، سرانجام در راه حفظ قدرت و کرسی ریاست! اعلام کرد که اگر پنج نفر از مسئولین درجه اول کشور «ترور» شوند، نظام سقوط می کند و او برای اداره کشور بر می گردد.. و البته در راستای همین نوع اندیشه شیطانی بود که ترورها در ایران بیشتر شد و به انفجار مقر حزب جمهوری اسلامی رسید ولی گویا هوس تروریستی آقای بنی صدر مانند هوس قدرت طلبی، پایان ناپذیر بود و او در خارج در انتظار پنج ترور بزرگ! بود تا خود برگردد!
.. ترورها البته ادامه یافت ولی مدت تعیین شده برای برگشت!، «تمدید» شد و از سه ماه به سه سال و سپس به سی سال! رسید!
البته این «پیوند» سازمان با وی در خارج از کشور با «وصلت» دختر آقای بنی صدر با مسعود رجوی، تکمیل گردید ولی چون هیچکدام روی ایمان و عقیده نبود، دیری نپایید که بکلی از هم گسست و با آمدن گروه رجوی به بغداد و پناه گرفتن در دامن حزب بعث و صدام، آقای بنی صدر و دخترش بکلی از آن ها جدا شدند.. و از این سو هم اتهامات عجیب و غریبی نصیب آقای بنی صدر گردید و نشریات سازمان، با ادبیات ویژه خود آنچه را که می توانستند نثار آقای بنی صدر کردند.
روند پیوستن منافقین به بنی صدر و جدائی آنها از هم را چگونه ارزیابی می کنید؟
من اشاره کردم که آقای بنی صدر مدعی بود که دارای آگاهی از صد و بیست علم است و خود را «اندیشه بزرگ قرن» می نامید ولی در «علم سیاست» حداقل این را نمی دانست که یک سیاستمدار نباید دنبال دشمن تراشی باشد بلکه باید سعی کند برای خود دوست بیابد و با تواضع و فروتنی به دنبال دوستان جدید باشد ولی متأسفانه او همانند دوران اقامت در خارج، توان دوست یابی نداشت، البته برای اشباع خصلت منفی کیش شخصیتی که قدرت طلبی بی نهایت در آن آشکار بود، او می بایست با کسانی پیوند دوستی برقرار می نمود که فکر می کرد «قدرتمند» هستند و می توانند در اهداف قدرت مطلقه خواهی، او را یاری دهند.
پیوستن او به سازمان منافقین از همین نقطه روانی نشأت می گرفت. او در ایران، با ملاحظه میلشیا بازی سازمان، تصور کرد که این ها در جمع آوری نیرو و سازماندهی توده ها، توانمند هستند؛ آن ها عملاً می توانند تا او را در به قدرت کامل رسیدن، یاری دهند! در حالیکه اگر چنین هم می شد سازمان اول خود او را حذف می کرد، کما اینکه در پاریس چنین کردند! و بهرحال این پیوند نشان از اوج بی تقوائی داشت و او که همه مخالفین خود را به نداشتن «تخصص» و «تعهد» متهم می کرد تا خود با 1200 علم! اندیشمند بزرگ باشد، با این اقدام خود نشان داد که خود او نه تخصص دارد و نه تعهد!
پیوند سازمان با آقای بنی صدر در واقع یک پیوند تاکتیکی بود. و این ریشه در تئوری اندیشه سازمان داشت که به جای: اقدام به خاطر خدا و برای ادای تکلیف، همواره به: عمل برای پیروز شدن، ولو به هر قیمتی، فکر می کردند که این خود ریشه در تفکر مارکسیستی دارد که همیشه «حقانیت» را مساوی با «قدرت» می داند. مارکس در این باره به صراحت می گوید: «ما حقانیت خود را باید در خارج و در مسند قدرت به دیگران نشان دهیم نه در درون و در بحث های فلسفی..» که در واقع یک اندیشه کاملاً دنیوی و منهای معنویت است.. و مفهوم آن اینست که اگر کسی پیروز نشد و به قدرت نرسید، او «حق» نیست! یعنی پیروزی ظاهری و رسیدن به قدرت، عین حقانیت است و اگر اندیشه ای و گروهی به قدرت نرسیدند این علامت بطلان آنست!، در حالیکه از نظر اسلامی، عمل به خاطر ادای تکلیف خود ارزشی است والا، حتی اگر به نتیجه نهائی نرسد... و این درست برعکس اندیشه مادی است..
بهرحال این پیوند چون بر مبنای صحیحی استوار نبود و فقط به دنبال کسب قدرت بود، به نتیجه مثبتی نرسید و چون قدرت مورد نظر به دست نیامد، به ناچار سازمان به سوی صدام رفت و با طارق عزیز قرارداد همکاری بست و بنی صدر را تنها گذاشت.. و هر دو درواقع «خسر الدنیا و الآخره» شدند...
وضعیت فعلی بنی صدر را چگونه ارزیابی می کنید؟
آقای بنی صدر در واقع گول قدرت نمائی ملی گراها و مجاهدین را خورد و بار شکست قاطع در داخل ایران روبرو شد.. و سپس در خارج با آنها به همکاری ادامه داد.. اما روزی که مسعود رجوی با طارق عزیز، قرارداد امضا کردند و او را که گویا مسئول «مقاومت» بود عملاً کنار گذاشتند، وی از سازمان و مقاومت طرد شد و با طلاق دخترش توسط رجوی، صیغۀ «طلاق بائن» بین او و سازمان هم اجرا شد و بعد از آن او سعی کرد که با ادامه دادن به نشر هفته نامه «انقلاب اسلامی در هجرت! به حیات سیاسی خود ادامه دهد اما دیگر خیلی دیر شده بود و در اطراف او جز چند نفر از دوستان قدیمی مانند آقای احمد سلامتیان کسی باقی نماند.. و او در واقع بکلی بایکوت گردید و به بایگانی تاریخ سپرده شد..
اما باز برای اظهار وجود گاهی با ماهواره های فارسی آمریکا و انگلیس، به مصاحبه می پردازد و من چند نمونه آنها را ناظر بودم و کاملاً عوارض کهولت سن در تحلیل و سخن گفتن او آشکار بود و حتی در بیان مطالب هم دچار لکنت زبان و تکرار بی دلیل می شد..
آقای بنی صدر البته از مدت ها پیش به پایان کار رسیده بود و این نوع اظهار وجودها هم مشکلی را حل نمی کند. چون وقتی انسان به بیماری سخت روانی «شیفتگی» و «خود بزرگ بینی» مبتلا باشد و در طول زمان و مرور عمر نتواند آن را معالجه کند، سرانجام با سلطۀ آن بیماری بر روح و روان و جسم و جان، او را با شکست قطعی روبرو خواهد ساخت و حتی جسم او را متلاشی خواهد نمود.
آقای بنی صدر از پله های خود بزرگ بینی و اندیشه بزرگ قرن بودن و 120 نوع علم داشتن بالا رفت و هنگامی که از آن بالا سقوط کرد به پایین افتاد و دیگر برای همیشه از بین رفت.
مولانا در یک شعر جالب در این رابطه می گوید:
نردبان خلق این ما و من است عاقبت زین نردبان افتادن است
هرکه بالاتر رود، ابله تر است استخوان او بتر خواهد شکست
خاطره خاصی از بنی صدر ندارید؟
خاطره که شاید زیاد باشد و در این مختصر به یک خاطره اشاره می کنم که نشان دهنده چگونگی اخلاق وی می تواند باشد.
در جریان جشن پانزدهمین قرن بعثت پیامبر اکرم(ص) که در همان اوائل پیروزی انقلاب و پس از پایان انتخابات ریاست جمهوری در تهران برگزار شد از دهها نفر از کشورهای مختلف دنیا، برای شرکت در آن جشن ها دعوت به عمل آمده بود که بنده به عنوان نماینده حضرت امام (قدس سره) در وزارت ارشاد، و به علت ارتباطات و آشنائی قبلی با رهبری حرکت های اسلامی معاصر، نقش خاصی در آن دعوت ها و ادارۀ جلسات آن داشتم...
امام خمینی(ره) به علت کسالت در بیمارستان بستری بودند... مراسم دیدار گروهی از میهمانان خارجی و مراسم تنفیذ حکم ریاست جمهوری آقای بنی صدر در همانجا برگزار گردید.. و امام به زحمت به سالن اجتماعات آمدند... و پس از سخنان کوتاهی، حکم را به آقای بنی صدر دادند و بنی صدر خم شد و دست امام را بوسید که من خود شاهد و ناظر بودم و عکس های مربوطه هم ـ که بنده در طرف راست و آقای بنی صدر در طرف دیگر در کنار خلخالی ایستاده است، صحت امر را نشان می هد.
اما وقتی در خارج از او پرسیدند که اگر امام خمینی اینطور بوده که الآن می گویی و مدعی هستی که از قبل هم شناخت داشتی، چرا دست او را بوسیدی؟ آقای بنی صدر در پاسخ گفت: این از همان دروغ های ملاتاریا است. من هرگز دست او را نبوسیده ام»!
اینک با ارائه دو سه نمونه از عکس های آن برنامه ها و دستبوسی آقای بنی صدر، باید پرسید که «ملاتاریا» دروغ می گوید یا «انتلکئول تاریا»؟
ظاهراً در اندیشه های توتالیتری! جعل خبر و نشر کذب و زدن تهمت و دیگر رذائل اخلاقی، مباح و مجاز است! خاطرات دیگری هم از برگزاری این مراسم پرشکوه و شرکت و سخنرانی آقای بنی صدر هست که انشاءالله در فرصت دیگر...