اشاره: حجت الاسلام والمسلمین سید هادی خسروشاهی اگرچه شخصیتی فرهنگی است اما حضور او در عرصه سیاست خاطرات جالبی را به همراه داشته است. در ادامه بخشی از خاطرات آقای خسروشاهی را درباره اولین رئیس جمهور انقلاب اسلامی دارد. (ویژه نامه تاریخ سیاسی- روزنامه جوان –خردا1390)
حجت الاسلام والمسلمین سیدهادی خسروشاهی نفر اول از سمت چپ - روز تنفیذ بنی صدر
آشنایی شما با آقای ابوالحسن بنی صدر از چه زمان آغاز شد؟ آیا قبل از انقلاب با ایشان مراوده یا مکاتبه داشتید؟
آشنائی من با آقای دکتر ابوالحسن بنی صدر به دورانی برمی گردد که به دعوت انجمن های اسلامی دانشجویان در اورپا، به آن دیار سفر کردم. این سفر در سال 1338 انجام گرفت و من با اتوبوس «میهن تور» از تهران تا ترکیه، بلغارستان، اطریش، یوگسلاوی، فرانسه، آلمان و سپس با کشتی به انگلستان سفر کردم و مدت دو سه ماه در این کشورها بودم و برای دانشجوها سخنرانی می کردم یا در جلسات آن ها شرکت می نمودم. در این سفر، بیشتر با آقایان زیر مأنوس شدم:
اطریش: دکتر منوچهر ولاتی و دکتر مهدی صحرانیان. آلمان: دکتر صادق طباطبائی، مهدی طارمی، مهندس مصطفی حقیقی. فرانسه: دکتر بنی صدر، دکتر فخری تبریزی، دکتر مهدی مظفری. انگلستان: خلیل طباطبائی، احمد حاتمی، حسین غفرانی و در آمریکا هم البته از راه مکاتبه و مبادله فرهنگی با آقایان: شهید دکتر چمران، دکتر ابراهیم یزدی و مهندس محمد توسلی...
بنده برای اغلب این آقایان یا انجمن ها کتاب و نشریه و مجله می فرستادم و آن ها هم متقابلاً نشریات خود را برای من می فرستادند.. البته من در بعضی از نشریات آنها مانند مجله «مکتب مبارز» نشریه انجمن اسلامی دانشجویان در آلمان، مقاله می نوشتم و یا بعضی از آثار بنده را انجمن اسلامی امریکا در آن سامان تجدید چاپ کرده و در بین اعضاء انجمن ها توزیع می کرد که از آن جمله بود: «دو مذهب» و «ما چه می گوییم»... با اغلب آن دوستان منهای دکتر بنی صدر و شهید چمران مکاتبه داشتم که اغلب نامه هایشان را هنوز دارم! و امیدوارم که در مجموعه خاطرات ـ حدیث روزگار ـ آن ها را بیاورم. در این سفر، در پاریس با آقای دکتر بنی صدر آشنا شدم. بچه ها می گفتند «ایدئولوگ» و نظریه پرداز نیرومندی است... من در دیدارم فهمیدم که اهل قلم و بیان است ولی آن عمقی را که دوستان می گفتند، ندیدم! شاید هم به دلیل کوتاهی اقامت و کمی دیدار بود... اما بعد کتابهایش را خواندم که منهای بعضی «شذوذات» مطالب خوبی داشت... پس از آن دیدار، دیگر با ایشان ملاقات و یا مکاتبه ای نداشتم.
البته در آن دیدار، برخورد ایشان برخلاف دیگر بچه ها «سرد» و «بی روح» بود! فکر کردم که با من اینطور است؛ ولی بعدها معلوم شد که با همه این چنین است، چون خود را آشنا با همه علوم و فنون قدیم و جدید می نامد و برتر از همه می داند!
نظر شما درباره کتاب های پیش از انقلاب بنی صدر مانند کیش شخصیت و اقتصاد توحیدی چیست؟
به نظرم در این گفتگوی کوتاه نمی توان به بررسی و ارزیابی محتوایی و دقیق کتاب ها پرداخت، ولی در کل می توان گفت این دو کتاب و بعضی دیگر از آثار ایشان در آن دوران، منهای پاره ای اشتباهات، از غنائی برخوردار بود که در مقالات و آثار دوستان، آن دوران در خارج این نکته ها کمتر دیده می شود.
البته «مفید» بودن کتاب، دلیل بر «عامل» بودن خود مؤلف بر طبق آن، در زندگی سیاسی ـ اجتماعی نیست... مثلاً اگر ایشان به جنبه های منفی «کیش شخصیت» توجه داشت و این نوع اخلاق و روش های منفی را از خود دور می کرد، دچار آن انحراف بزرگ، پس از پیروزی انقلاب نمی شد و راه مستقیم را برای خود انتخاب می کرد... «تفرعن» ویژه و اینکه من بر 120 علم! تسلط دارم و بیشتر از همه می فهمم، اوج نقطه خود بزرگ بینی ایشان بود.. و این نشان می دهد که متأسفانه آن نقاط منفی را از خود دور نکرده و در واقع به «تهذیب نفس» نپرداخته است. که نقطه آغازین آن، تواضع و فروتنی و احترام به دیگران است.. که متأسفانه فاقد این خصلت ها بود.
امام خمینی در مورد «احمد کسروی» که در تفسیر سوره حمد ایشان آمده است، می فرماید که او اهل قلم بود و اطلاعات تاریخی خوبی داشت، اما مغرور شد و به بیراهه رفت.. یا در مورد یکی از شاگردان خود که کتاب «اخلاق» نوشته و منتشر ساخته بود، بدون اینکه نامی ببرند، گفتند ممکن است انسان کتاب در اخلاق بنویسد، ولی خود صاحب آن اخلاق حسنه نباشد...
و متأسفانه آقای بنی صدر نیز چنین خصلتی داشت.. و «عامل» گفته ها و نوشته های خود نبود...
بنی صدر چگونه پس از پیروزی انقلاب وارد شورای انقلاب و مدارج مهم حکومتی شد؟
البته آقای بنی صدر یکی از افراد شاخص در میان دانشجویان مسلمان و فعالان سیاسی در خارج بود. روی همین اصل در همکاری با مسائل نهضت مطرح بود و از سوی دیگر امام پدر ایشان، مرحوم آیت الله بنی صدر را می شناخت و این درواقع یک نکته مثبت برای وی بشمار می رفت و از همه مهمتر، هدف اصلی رهبری انقلاب و عناصر نزدیک به ایشان، جذب حداکثری بود... تا آنجا که امام در پاریس در مصاحبه ای رسماً اعلام کردند که «مارکسیست ها هم می توانند آزادانه حرف خود را بزنند..» و ما شاهد این آزادی بیان و آزادی نشر افکار چپ و راست در اوائل انقلاب در ایران بودیم و تا روزی که آن ها به اپوزیسیون بازی و اقدام مسلحانه روی نیاوردند، از این آزادی ها برخوردار بودند تا آنجا که حدود چهل یا پنجاه سازمان چپ و مارکسیستی با نشریات و روزنامه های ارگان ـ و اغلب بدون مجوز ـ در کشور پس از انقلاب فعال بودند.. اما وقتی دست به اسلحه بردند، دیگر همکاری با انقلاب اسلامی مفهومی نداشت..
بهرحال آقای بنی صدر از آن عناصر شناخته شده اسلامگرا بود که بارها در نجف خدمت امام رسیده بود و در پاریس هم در خدمت امام بود و مقالاتی هم که می نوشت و چاپ شده و موجود است، از اهداف و افکار امام به شدت دفاع می کرد... و به همین علل و عوامل، او توانست در شورای انقلاب حضور یابد و به مدارج مهم حکومتی برسد، اما متأسفانه به همان دلیل خود بزرگ بینی و عدم تمکین از قانون و اقدامات غیرمنطقی بسیار، بویژه تفرعن پس از پیروزی در انتخابات ریاست جمهوری، آن مقام و موقعیت را، علیرغم رهنمودها و نصیحت های مکرر خصوصی و علنی امام، نتوانست حفظ کند.
ماجرای سفر بنی صدر و دیگر اعضای شورای انقلاب به آذربایجان و تبریز برای حل غائله حزب خلق مسلمان چه بود؟
حزب خلق مسلمان پس از پیروزی انقلاب اسلامی و تأسیس حزب جمهوری اسلامی و دهها سازمان و گروه اسلامی دیگر، از سوی عده ای از شخصیت های معروف مانند استاد سید صدرالدین بلاغی، سید غلامرضا سعیدی، شیخ رضا گلسرخی، حاج کریم انصاری و اینجانب، اعلام موجودیت نمود و علاوه بر مرکز، در استان ها و شهرهای بزرگ واحدهای وابسته به آن بوجود آمدند و فعال شدند و آذربایجان، بویژه تبریز، از مناطقی بود که حزب خلق مسلمان در آن، اکثریت یافت... اما متأسفانه چیزی نگذشت که عناصر نفوذی و مشکوک، به دور کردن حزب از اهداف انقلاب پرداختند و ضمن مخالفت با قانون اساسی و انتخابات مجلس در واقع به ضد انقلاب پیوستند و حتی با احزاب چپ و ملی گرا، اعلامیه مشترک برای راه پیمائی های غیر مشروع منتشر ساختند که هیئت مؤسسین به دعوت بنده یک جلسه فوق العاده تشکیل دادیم و با توجه به اسناد و اقدامات پیشین ما برای جلوگیری از انحراف و کجروی و به نتیجه مثبت نرسیدن این اقدامات خیرخواهانه، ما راهی جز اعلام انحلال حزب نداشتیم که به اتفاق آراء همۀ اعضاء مؤسسین اصلی، اعلامیه ای را که من در این رابطه تهیه کرده بودم امضا کردند و با نشر آن در جرائد، حزب خلق مسلمان منحله اعلام شد و ما مسئولیت خود را از هرگونه فعالیت احتمالی حزب، سلب نموده و آن را رسماً اعلام کردیم...
به دنبال این اقدام، عناصری غیرمسئول، به فعالیت های خود و متأسفانه تحت نام همان حزب منحله، ادامه دادند و در بعضی از شهرستان های آذربایجان اقدام به اخلال نمودند و حتی ساختمان های دولتی و اداره رادیو و تلویزیون تبریز را اشغال نموده و به پخش اعلامیه هایی به نام حزب پرداختند...
در همین رابطه، هیئتی از سوی شورای انقلاب، پس از تماس با مرحوم آیت الله شریعتمداری ـ که در واقع پشتیبان اصلی حزب بودند ـ به تبریز رفتند تا به غائله پایان دهند و با گفتگو و مشورت به حل موضوعات مورد نظر بپردازند که متأسفانه عاملان اصلی انحراف، راه حل های پیشنهادی را نپذیرفتند و در نتیجه اغتشاش و آشوب و قتل و غارت در منطقه آغاز شد که سرانجام با برخورد قاطع مقامات و نهادهای مسئول غائله پایان یافت...
بهرحال آقای بنی صدر در این جریان، از سوی شورای انقلاب همراه دوستان دیگر به تبریز رفته بود که در عمل اقدام آنان به نتیجه مثبت و نهائی نرسید و به مرکز بازگشتند.
من این موضوع را در کتاب مربوط به پیدایش و انحلال حزب یا «آغاز و انجام حزب خلق مسلمان» شرح داده ام در اینجا ضرورتی به تفصیل نمی بینم. انشاءالله اگر کتاب چاپ شد، حقایق بطور مستند در آن روشن خواهد شد.
نقش بنی صدر در مجلس خبرگان قانون اساسی را چگونه ارزیابی می کنید؟
با مراجعه به مذاکرات انجام شده در جلسات مجلس خبرگان قانون اساسی، می توان گفت که بنی صدر در فکر اصلاح و تکمیل قانون اساسی بوده و بظاهر قصد تخریب یا اخلال نداشت... و حتی او در مقاله یا مصاحبه ای در ایران، مدعی شد که تنظیم ماده مربوط به «ولایت فقیه» را او پیشنهاد کرده است... و البته می دانیم که او پس از فرار از ایران، کاملاً با مسئله ولایت فقیه به مخالفت و ضدیت پرداخت..
بهرحال در کل نمی توان نقش او را در مسئله قانون اساسی منفی تلقی کرد و اگر در اوائل اشکالاتی هم داشت، به قصد تخریب و اخلال نبود... اما بعدها؛ همه می دانیم که موضع او چه بود.
روایت و تحلیل شما از اولین دوره انتخابات ریاست جمهوری چه بوده و چرا بنی صدر از نظام اسلامی دور شد و نقش دفتر و اطرافیان وی در این راستا چگونه بود؟ و چرا با شهید رجایی مخالفت کرد؟
امام خمینی ره با نهی شرکت روحانیون در امر ریاست جمهوری، میدان را برای دیگران باز گذاشت. هدف امام آن بود که مردم تصور نکنند که هدف اصلی رئیس شدن فلان شخصیت روحانی برجسته بود!، از سوی دیگر امام نمی خواستند روحانیون درگیر کارهای اجرائی بشوند و برای همین هم اصولاً پس از استقرار امور خود به قم رفتند و قصد داشتند همچنان در قم بمانند... و روی همین اصل در میان کاندیداهای دوره نخست، اسامی افرادی از همۀ طیف های ملی ـ اسلامی ـ منهای روحانیون ـ دیده می شوند که بدون هیچ مانع و رادعی در انتخابات شرکت کردند.
آقای دکتر بنی صدر با توجه به پشتیبانی های رسمی بخش عمده ای از اعضاء خانواده امام و هواداری گروه کثیری از روحانیون بلاد از وی، برنده انتخابات شد و هیچکس هم به خاطر شکست در انتخابات، اعلام «تقلب»! نکرد... در واقع دلیل اصلی انتخاب شدن آقای بنی صدر موضع گیری های افراد منسوب به بیت امام و علما و روحانیون بود که البته بنی صدر از این نکته غافل ماند و پس از آنکه بر اریکه قدرت نشست، مانند رهبر خود آقای دکتر محمد مصدق، عملاً خواست روحانیون را از همه کارها کنار بگذارد و دور نگه دارد و به نصایح متعدد و مکرر امام توجه نکرد و خود را صاحب یازده میلیون رأی نامید و این بود که دچار غرور شد و حتی در مواردی قانون مصوبه مجلس شورای اسلامی را رد کرد و گفت من این قانون را قبول ندارم! و امام مجبور شد ـ بدون آنکه از او نام ببرد ـ در یک سخنرانی فرمود: «تو غلط می کنی قانون را قبول نداری، قانون تو را قبول ندارد»... و این سرآغاز سقوط آقای بنی صدر و سلب اعتماد امام و علماء و مردم بود..
درواقع این نوع اقدامات و اظهارات آقای بنی صدر روند جدائی بنی صدر از نظام جمهوری اسلامی را تسریع نمود و از سوی دیگر دفتر به اصطلاح هماهنگی مردمی وی که در واقع حزبی بدون آرم و نشان ـ ولی دارای ارگان به نام «انقلاب اسلامی» ـ بود می خواست که تمامی امور را قبضه کند و درواقع نوعی «حکومت تک حزبی» به رهبری آقای بنی صدر بوجود آورد و در همین راستا به نشر مقالات و اشاعۀ اتهامات بر ضد دیگران پرداخت و روند جدائی بنی صدر از نظام را تکمیل نمود.. و درواقع می توان گفت که دفتر و اطرافیان بنی صدر که در میان آنها عوامل نفوذی خلقی ها هم فعال بودند، نقش مهم و عمده ای در جدائی بنی صدر از انقلاب اسلامی داشتند.. و البته همین ها بعداً او را همراه خود برای ادامه اجرای طرح توطئه، به خارج بردند..
البته امام خمینی ره با توجه به خاطره مسئله مشروطیت و حاکمیت «عین الدوله»ها، پس از پیروزی و با شناخت عینی از حوادث نهضت ملی شدن صنعت نفت که رهبر آقای بنی صدر به حذف عملی آیت الله کاشانی و کسب اختیارات تامه از مجلس پرداخت تا کلیه امور، بدون مراعات قانون در اختیار ایشان باشد، احساس خطر کرد و مانع از ادامه تخلف های آقای بنی صدر شد با اینکه همه می دانیم امام در مراحل نخست، چقدر از بنی صدر حمایت کرد، ولی وقتی دید که طرف قابل ارشاد و اصلاح نیست، اول او را از فرماندهی نیروهای مسلح برکنار نمود و سپس مجلس به عدم صلاحیت وی رأی داد و آقای بنی صدر برای همیشه از انقلاب و نظام اسلامی حذف شد!
البته اختلاف بنی صدر با شهید رجائی هم ناشی از همان قدرت طلبی و انحصارگرائی وی بود. او می خواست همۀ امور در اختیار شخص وی باشد و نخست وزیری که برای خود برنامه و هدفی دارد در کنار او قرار نگیرد. یعنی درواقع او نخست وزیری به عنوان «تکمیل دکور» لازم داشت نه کسی که بخواهد ابراز نظر کند یا طرح و برنامه خاصی را ارائه نماید. و البته می دانیم که این اختلاف و نزاع فقط در مورد شهید رجائی نبود بلکه آقای بنی صدر با همه نهادهای انقلابی مانند سپاه پاسداران و مجلس و افراد تأثیرگذار و باسابقه در انقلاب، مشکل داشت...
علت حملات بهشتی و اطرافیانش به شهید بهشتی چی بود؟
در واقع از برخورد او با شهید بهشتی می توان فهمید که آقای بنی صدر رقیب اصلی خود را شهید بهشتی می دانست که گویا مسئول همۀ «فتنه ها» هم او بوده است.. روی همین اصل بود که هوادارن او به شدت بر ضد ایشان اقدام می کردند و اتهامات ناروا و اکاذیب عجیب و غریبی علیه ایشان منتشر می کردند و در جائیکه کسی معتقد باشد که فلانی اصلاً «متدین»! نیست، ماهیت قضیه روشن می شود..
بهرحال من این نکته را در بیت امام، به حاج احمد آقا نقل کردم و او تعجب کرد که بنی صدر باز این جمله را تکرار کرده است و گفت به بعضی از دوستان هم چنین حرفی زده بود که امام دستور داد پرهیز کند و معلوم می شود که او به دستور امام هم گوش نمی دهد!.
البته آقای بنی صدر در مقابل، خود را دین باور و خداجو و بی اعتنا به قدرت و حکومت می نامید ولی به «دعوا» ادامه می داد.. این بود که سرانجام امام مجبور شد در یک سخنرانی عمومی، بطور واضح اعلام کند: «.. دعواهای ما دعوائی نیست که برای خدا باشد همۀ ما از گوشمان بیرون کنیم که دعوای ما برای خداست ما برای مصالح اسلامی دعوا می کنیم. دعوای من و شما و همه کسانی که دعوا می کنند، همه برای خودشان است». (این بیان در صحیفه امام ج 14 ص 479 عیناً آمده است).
آقای بنی صدر فقط به بیان و اشاعه اتهامات و اکاذیب در سخنرانی ها بسنده نمی کرد.. او در مقالات نوشته های خود نیز از تخریب دیگران باکی نداشت و این باز علیرغم دعوت مکرر امام به آشتی و آرامش بود.. و بالاخره امام در بیانی فرمود: «... به همۀ آقایان می گویم با هم جنگ نکنید. روزنامه ها را پر نکنید از بدگوئی از هم.. انتقاد، انتقاد صحیح باید بشود. هر کس از هر کس می تواند انتقاد صحیح بکند اما اگر قلم در دستش گرفت انتقاد کند برا یانتقام جویی، این همان قلم شیطان است...»
ارتباط بنی صدر با نهضت آزادی و آقایان بازرگان و یزدی به چه نحوی بود؟
در دوران پیش از انقلاب، آقای بنی صدر با انجمن های اسلامی میانه خوبی نداشت و اگر به ظاهر با بعضی از آنها همکاری می کرد، در واقع تمایلی به تعاون ثمربخش نداشت..
در دوران اقامت امام در پاریس هم دوستان نهضت سعی می کردند که او را در حاشیه نگه دارند و پس از مراجعت به ایران هم آقای بنی صدر همکاری صمیمانه با مرحوم مهندس بازرگان و نهضت آزادی نداشت گرچه از راه مصلحت اندیشی، مخالفت تند و علنی با نهضت و آن آقایان نمی کرد، چون آنها را رقیب خود نمی دانست.. او خطر! را از جانب شهید بهشتی و دوستانش احساس می کرد و به همین دلیل فقط به این جبهه پرداخته بود و نمی خواست در آن واحد در چند جبهه بجنگد!
آیا بنی صدر از صدور حکم سفارت شما در واتیکان استقبال کرد؟
نمی دانم آقای بنی صدر با حکم سفارت من موافق بود یا نه؟ ولی استوارنامه مرا هم مانند بقیه سفراء امضا نکرده بود تا اینکه روزی حاج احمد آقا به من که در «قم» بودم زنگ زد و گفت: آقای بنی صدر با شما کار دارد؟ و بعد از دفتر ایشان کسی با من تماس گرفت که نمی دانم آقای موسوی گرمارودی یا کس دیگری بود، و گفت که آقای بنی صدر می خواهد شما را ببیند!
من در پاسخ گفتم که فعلاً در «قم» هستم هر وقت به تهران آمدم، خدمتشان می رسم!... ولی تماس گیرنده از دفتر وی گفت که یک کار فوری دارند و من دو سه روز بعد به دیدار ایشان در دفتر ریاست جمهوری رفتم... سخت پریشان و عصبانی بود و پس از احوالپرسی سرد ـ مانند همیشه ـ گفت: «شما این استوارنامه را کی برای من آوردید که من امضا نکردم؟ رفسنجانی در جلسه ای در خدمت امام گفت که من استوارنامه شما را امضا نمی کنم!» گفتم: استوارنامه را که خود سفیر خدمت آقای رئیس جمهوری نمی آورد، اداره تشریفات وزارت خارجه به دفتر شما می فرستد و من از تاریخ ارسال آن خبر ندارم اما می دانم که مانند بقیه استوارنامه ها امضا نکرده اید!
گفت: من مال شما را امضا می کنم ولی بقیه را امضا نخواهم کرد! من ماشین امضا نیستم که دیگران دستور دهند و انتخاب کنند و من فقط امضا کنم.
من گفتم که بالاخره این جزء وظایف رئیس جمهوری نیست که سفیر را انتخاب کند، بلکه طبق قانون اساسی، او استوارنامه افراد معرفی شده را باید امضا کند! (این ماده بعدها در برنامه اصلاح قانون اساسی مورد تجدیدنظر قرار گرفت و تغییر یافت)
آقای بنی صدر عصبانی شد و گفت: چه معنی دارد که رئیس جمهوری ندانسته و نشناخته افراد را به عنوان سفیر خود به این کشور و آن کشور بفرستد.. من شما را می شناسم و امضا می کنم ولی بقیه را امضا نخواهم کرد.
من گفتم: البته مال مرا هم امضا نکنید چون من در حوزه علمیه قم راحت تر هستم ولی با این شرایط، ادامه اداره کشور با مشکل روبرو خواهد شد و شما اگر با آقای بهشتی و آقای رفسنجانی و... نتوانید همکاری کنید، با علماء دیگر بطریق اولی نخواهید توانست همکاری کنید! آقای بنی صدر به محض شنیدن نام شهید بهشتی از کوره در رفت و گفت: «هر فتنه ای در کشور هست زیر سر او است! و من او را اصلاً متدین نمی دانم!..»
من گفتم: اگر اجازه بدهید مرخص شوم چون ادامه این گفتگو با این لحن ظاهراً مشروع و صحیح نباشد.. و بلند شدم که بروم.. آقای بنی صدر در این فرصت استوارنامه را امضا کرد و آن را می خواست به من بدهد که گفتم قاعدتاً باید به وزارت امور خارجه بفرستید و من نباید تحویل بگیرم.. و خداحافظی کردم...