احمد اسامی 84 نفر را که ظاهراً به خط خود او نوشته شده بود، به من داد و ضمن روبوسی و التماس دعا، بدون اینکه صبحانه هم بخورد، از درب فرعی منزل حاج احمدآقا طهماسبی که به یک کوچه باریک باز میشد، خارج شد و به سرعت رفت...
من به قم برگشتم و اصل دستخط را نگهداشتم (که کپی آن را ضمیمه میکنم) و چند نسخه تایپی از آن را تهیه کردم که به طور خیلی محرمانه، ضمن ارائه گزارشی کوتاه، به بعضی از مراجع و چند نفر از مدرسین بزرگوار حوزه دادم. مرحوم آیت الله مرعشی نجفی طبق معمول، وعده «دعا» داد و مرحوم آیت الله شریعتمداری هم طبق معمول با «احتیاط» وعده «اقدام غیرمستقیم» داد که اتفاقاً آن ایام مصادف با آمدن امام موسی صدر به قم و دیدار با مراجع و علماء، از جمله آیت الله شریعتمداری شد، که من در آن جلسه دیدار حضور داشتم و آیت الله شریعتمداری از امام موسی صدر خواست که ملاقاتی با شاه داشته باشد و موضوع این «جوانان» را مطرح سازد... و امام موسی صدر از روی صدق و صفا، موضوع را پذیرفت و در دیداری با شاه، مسأله را مطرح کرد که پس از این ملاقات، من همراه مرحوم علی حجتی کرمانی به دیدار ایشان در منزل برادرش آیت الله سیدرضا صدر رفتیم و نتیجه را جویا شدیم، ایشان گفت: شاه خیلی از این مسأله ناراحت بود و برخورد خوبی هم با من نداشت ولی من پیام آقایان را که خواستار عفو و اغماض بودند، به شاه ابلاغ کردم، اما پیدا بود که او از این پیغام ناراحت شد... و قیافۀ نامطلوبی بر خود گرفت...
اسامی دستگیرشدگانی که به درخواست حنیف نژاد، به مراجع تقدیم گردید:
و البته میدانیم که امام موسی صدر به خاطر این ملاقات، بعدها مورد هجمه دوستان! قرار گرفت که چرا به دیدار شاه رفته است؟ که خود داستان دیگری دارد و من در خاطرات خود درباره امام موسی صدر که اخیراً منتشر شده است به آن اشاره کرده ام.
به نظر شما اگر حنیف نژاد کشته نمیشد مسیر سازمان چه بود و یا چه تغییراتی میتوانست داشته باشد؟
اعدام رهبری سازمان و در رأس آنها محمد حنیف نژاد ضربه مهلکی بر سازمان زد. حنیفنژاد یک مسلمان متعبد و متشرع بود. او تا آخر عمر، به عمل به احکام اسلام پایبند بود حتی در زندان هم به گفته مرحوم بکائی از وعاظ معروف تبریز، نماز شب اش ترک نمیشد. این ناشی از باور عقیدتی او بود.
اعدام حنیف نژاد و یاران اصلی او، در واقع سازمان را به تدریج از اهداف و اصول اساسی خود دور ساخت و باقی ماندن کسانی که مارکسیسم را به اصطلاح به مثابه یک علم پذیرفته بودند، در رأس سازمان، باعث انحراف کلی و اعلام مواضع جدید، یعنی تبدیل یک سازمان اسلامی به یک سازمان کاملاً مارکسیستی گردید.
در رسالههای نخستین سازمان گرچه رگههایی از مارکسیسم دیده میشود، اما اگر محمدآقا و یارانش مانده بودند، سرنوشت سازمان به این مرحله تکاملی!! نمیرسید. و در واقع کودتای درون سازمانی سال 54 موجب شد که رهبری سازمان به دست کسانی چون مسعود رجوی بیفتد و او در درون زندان با تحلیلهای اشتباه و غلط، به تصفیه عملی عناصر فرهیخته و برجسته اقدام نمود و حتی حاضر نشد که با شخصیتهای انقلابی چون سید محمدکاظم بجنوردی که خود به عنوان رهبر «حزب ملل اسلامی» و به خاطر مبارزه مسلحانه به اعدام محکوم شده بود، به گفتگو بنشیند و صریحاً در پاسخ او که گفته بود که هدف مشترک ما مبارزه با امپریالیسم است، گفته بود که: «نه! هدف اصلی ما مبارزه با «ارتجاع» است و شما در رأس ارتجاع قرار دارید...»!
نتیجه این نوع تفکر چیزی چون آن نمیشد که در نهایت به دست آمد. یعنی کنار گذاشتن نیروهای اصیل اسلامی و سلطه توتالیتاریستی نمیتوانست ثمرهای جز انحراف و انحطاط داشته باشد و همین ثمره، باعث شد که پس از پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی، رهبری سازمان علیرغم ملاقات با امام و اعلام کتبی به اعتقاد داشتن به همه باورهای اصلی تشیع، در عمل بر ضد آن اقدام کرد و برای رسیدن به قدرت و حکومت به هر قیمتی! که تنها هدف آنها بود، به اخلال در امور و تدارک مقدمات رودررویی و جمعآوری سلاح و آموزشهای نظامی به میلشیای! حزب پرداخت و در همان زمان، مانند حزب توده تظاهر به پیروی از خط امام کرد (مقالات بیشمار شمارههای روزنامه مجاهد شاهد این مدعا است) اما دعوت صادقانه امام به همراهی با انقلاب و تحویل دادن سلاحها، تا خود امام به دیدن آنها برود، با پاسخ منفی عملی رو به رو شد و سازمان با تصور اینکه رئیس جمهور بنی صدر را همراه خود کرده و در واقع رئیس را رهبر اپوزیسیون نظام! ساختهاند، جنگ به اصطلاح مسلحانه 30 خرداد را راه انداختند و این البته نشان داد که نه رهبری سازمان و نه آقای دکتر بنی صدر، علی رغم ادعای داشتن همه علوم! تحلیل علمی و منطقی از شرایط زمان و مکان نداشتند و اگر داشتند، با روش مسالمتآمیز و همکاری با نظام و انقلاب، سازمان در دراز مدت به جایگاه ارتقائی مییافت و کشور و انقلاب دچار بحران و تنش نمیشد و فرزندان مسلمان این کشور، کشته نمیشدند. بقیه نیز دچار تبعیدهای خودخواسته و آوارگی و دربدری و سرانجام همکاری با رژیم صدام! نمیشدند...
جنگ مسلحانه با نظام و ترورهای رهبران روحانی جامعه و امامان جمعه و جماعات و مردم عادی، مظلومنماییهای سازمان را در مورد فشار و اختناق، در میان تودههای مردم، خنثی کرد و اکثریت مردم که رهبری امام را پذیرفته بودند و او را مرجع تقلید خود میدانستند، در عمل به جای پیوستن به میلشیا! در کنار روحانیت و نظام قرار گرفتند و در نتیجه تحلیل بنی صدر و رجوی، اشتباه از آب درآمد.
آیا امام اینها را نصیحت نکرد؟ و چرا بزرگان قوم وساطت نکردند که این حوادث پیش نیاید و جوانان کشور از هر دو طرف، کشته نشوند؟
امام خمینی در هر فرصتی، علاوه بر سفارشها و نصیحتهای عام و در سخنرانیها برای مردم، به طور خاص هم بنی صدر و هم مجاهدین را به نیکی، اصلاح و وحدت و دفاع از انقلاب و اسلام دعوت نمود. اما وقتی هدف، رسیدن سریع به قدرت! باشد، این نصایح ثمربخش نمیتوانست باشد.
به عنوان نمونه، جملاتی از یک سخنرانی امام را نقل میکنم تا ملاحظه کنید که امام چگونه دلسوزانه، اینها را حتی پس از سقوط هم نصیحت میکند و گویی امام علی علیهالسلام است که پس از نصیحت خوارج و دعوت آنها به راه راست، مجبور به جنگ میشود. اما پس از شکست آنها نه تنها گریه میکند، بلکه بر کشتههای آنها نماز میخواند!
امام در روز اول تیر 1360 با اشاره به ماجرای بنی صدر و نهضت آزادی و جبهه ملی و منافقین فرمود: «باید متأسف باشم از این مسائل که گرفتارش هستیم. من نمیخواستم که آنها هم این سرنوشت را داشته باشند. عبرت بگیرید از این حوادث تاریخ... من به شما عرض کردم که یک مطلبی که برخلاف ضرورت اسلام است و برخلاف نص قرآن است و از یک گروهی صادر شده با اسم و رسم، من دعوت کردم که از اینها حسابتان را جدا کنید. چرا نکردید؟ آن آقا، من کراراً به او گفتم که حسابت را از این منافقین جدا کن و اعلام کن به اینکه شماها به من ارتباط ندارید. نپذیرفت و دید آنچه دید و من امیدوارم توبه کند که خدای تبارک و تعالی او را بیامرزد و در آن عالم روسیاه نباشد. شما الان وقت دارید ـ شما از اینها که دیروز پریروز ریختند در خیابانها و آن همه جنایت کردند و اعلام کردند که ما برخلاف جمهوری اسلامی مسلحانه جنگ میکنیم، شما از اینها تبری کنید. من صلاح شما را میخواهم، شماها با اینکه در سیاست بزرگ شدیم، شمّ سیاسی ندارید. چنانچه آقای بنی صدر هم نداشت. من الان هم نصیحت میکنم آقای بنی صدر را به اینکه مبادا در دام این گرگهایی که در خارج از کشور نشستند و کمین کردند بیفتید و این آبرویی که از دست دادید، بدتر بشود. من علاقه دارم که تو بیشتر از این خودت را تباه نکنی... اگر این نصیحتهای من را گوش کرده بودی، این مسائل پیش نمیآمد. لکن نگذاشتند، آنهایی که به تو اظهار علاقه میکردند، به اسلام علاقه نداشتند و تو را کشاندند به جایی که تباه کردند. بیش از این خودت را تباه نکن. به دام این اشخاص که مثل اژدها دهان باز کردهاند تا همه حیثیت تو را به باد فنا بدهند و ببلعند، نیفت...» (صحیفه امام، جلد 14، صفحه 490)
البته این نمونهای از نصایح امام به معارضین و ملیگراها بود و میبینیم در مورد آقای بنی صدر، پس از سقوط و فرار هم، باز امام او را نصیحت میکند که در دام گرگها نیفتد و خود را تباه نکند... .
کمی بیشتر درباره نصیحت امام به سازمان و بنی صدر توضیح دهید، چون نسل امروز، از آن حقایق آگاهی کامل ندارند و بعضی ها خیال می کنند که امام خمینی (ره) آنها را طرد کرد و آنها مجبور شدند که موضع مخالف و حتی قیام مسلحانه در پیش بگیرند.
اجازه بدهید اشاره کوتاهی در تکمیل بحث داشته باشم. سازمان در یک پیام تبریک خطاب به مردم ایران، پس از اشاره به کلیات مسئله انقلاب و انتظار مراجعت «زعیم عالیقدر حضرت آیت الله العظمی خمینی» به مثابه «سمبل و چهره درخشان جنبش جاری میهن» پیروزی انقلاب را آرزو می کند و در پیامی دیگر با امضای «مسعود رجوی ـ موسی خیابانی» که با این عنوان: «محضر مبارک مجاهد اعظم حضرت آیت الله العظمی خمینی» آغاز شده بود، میگویند: «ما آزادی خود را مدیون مجاهدت و جان فشانی های خلق رزمنده و ستم-کشیده ایران در پرتو الهامات آن زعیم استوار و سازش ناپذیر هستیم...» (مجموعه اعلامیه ها و موضع گیری های سازمان، ج 1، چاپ تهران، صفحه 20).
این نوع برخوردها و مطرح ساختن عناوین و القاب، زیاد دوام نیاورد و سازمان در عمل، برخلاف قانون اساسی، به فتنه انگیزی و تحریک احساسات پاک جوانان پرداخت تا سرانجام به طور مسلحانه در مقابل نظام قرار گرفت. ولی امام، در همان مرحله هم به نصیحت خود ادامه داد و خطاب به سازمان و گروه های چپ مسلح خواستار بازگشت آنان به آغوش ملت و کنار گذاشتن اسلحه گردید:
«... اینها اشتباه می کنند. این ها اگر به ملت برگردند برای خودشان هم صلاح است و اگر ادامه به این امر بدهند، یک روز است که پشیمانی دیگر سودی ندارد و آن روزی است که به ملت تکلیف شود... پس صلاح شما و صلاح ملت شما و صلاح همه در این است که اسلحه ها را زمین بگذارید و از این شیطنت ها دست بردارید و به آغوش ملت برگردید.» (صحیفه امام، چاپ تهران، ج 14، ص 330)
پس از این اتمام حجت در 10 اردیبهشت 1360 سازمان طی نامه ای به محضر امام، خواستار راهپیمایی به سوی جماران شد و با تحلیل غلطی که داشتند فکر می کردند که اگر امام این درخواست را بپذیرد، آنها با میلیشیای خود! قدرت نمایی خواهند کرد و اگر نپذیرد، مردم خواهند گفت سازمان می خواست به تفاهم برسد و کشور دچار تفرقه و بحران نشود و امام آن را قبول نکرد!... ولی امام پاسخی داد که سازمان اگر آن را می پذیرفت همۀ مشکلات سیاسی برطرف شده و خود نیز مانند بقیه احزاب به فعالیت خود ادامه میداد و بالاخره روزی با ابراز حسن نیت به آرزوی خود می رسید. امام در 21 اردیبهشت 60 در سخنرانی خود گفت:
«آنهایی که اینطور هم با قلمهایشان علاوه بر تفنگهایشان با ما معارضه دارند، ما به آنها کراراً گفته ایم و حالا هم می گوییم که مادامی که شما تفنگ ها را در مقابل ملت کشیده اید، یعنی در مقابل اسلام با اسلحه قیام کرده اید، نمی توانیم صحبت کنیم و نمی توانیم مجلسی با هم داشته باشیم. شما اسلحه ها را زمین بگذارید و به دامن اسلام برگردید، اسلام شما را می پذیرد... در آن نوشته ای که نوشته اید، باز ناشی گری کردید و ما را تهدید به قیام مسلحانه کردید. ما چه طور با کسانی که قیام مسلحانه بر ضد اسلام می خواهند بکنند می توانیم تفاهم کنیم؟... اسلام دین رحمت است، دین علل است، دیانت قانون است، شما به قوانین اسلام سربگذارید، گردن فرو بیاورید کشور اسلامی ما همۀ شما را می پذیرد. و من هم که یک طلبه هستم، با شما حاضرم که در یک جلسه نه... در دهها جلسه با شما بنشینم و صحبت کنم... و من اگر در هزار احتمال یک احتمال می دادم که شما دست بردارید از آن کارهایی که می خواهید انجام بدهید حاضر بودم که با شما تفاهم کنم و من پیش شما بیایم، لازم هم نبود شما پیش من بیایید و حالا هم به موجب حکم اسلام نصیحت به شما می کنم شما در مقابل این سیل خروشان ملت نمی توانید کاری انجام بدهید... برگردید به دامن اسلام... دست بردارید از قیام مسلحانه... مادامی که اسلحه در دست شماست... تهدید به قیام می کنید ما نمی توانیم از شما این طور مسائل را قبول کنیم.» (صحیفه امام، ج 14، ص 344)
این اوج صداقت امام بود که حاضر است ده جلسه با آنها به گفتگو بنشیند و رهبری سازمان اگر صداقت و تعقل داشت، این پیشنهاد امام را می پذیرفت و به 30 خرداد نمی رسید... که ای کاش چنین نمی شد و آنها هم به آغوش اسلام و ملت بازمیگشتند...
متن درخواست مسعود رجوی از بنی صدر برای همکاری مشترک به تاریخ 2/1/59
نظر امام درباره مبارزه مسلحانه مجاهدین چه بود؟ چرا با وجود مخالفت امام، روحانیون انقلابی به سازمان کمک می کردند؟
امام خمینی (ره) اصولاً با کارهای انفرادی یا سازمانی که به اصطلاح «مبارزه مسلحانه» نام می گرفت، موافق نبودند و به طور صریح و شفاف هم، به هر سئوالی در این زمینه ها، از هر طرفی که مطرح می شد، پاسخ منفی می دادند و معتقد بودند که مثلاً با ترور چند نفر، اصلاحات ریشه ای به وجود نمی آید بلکه با سرکوب بیشتر، عناصر دیگری بر سر کار گماشته می شوند.
با صرف نظر از اینکه این برداشت کلیّت نمی توانست داشته باشد، امام به طور جد مخالف موضوع عملی از این قبیل بودند و در جریان منصور ـ نخست وزیر شاه ـ هم پاسخ امام مثبت نبود و ظاهراً مسئولین آن برنامه، آن طور که خود می گویند، در این زمینه از آیت الله میلانی مجوز و حکم گرفته بودند.
همکاری و کمک انقلابیون روحانی با این سازمان، در رابطه با تجویز ترورهای فردی و یا خلع سلاح یک کلانتری و کشتن یک ژاندارم و مأمور نظامی و پلیس نبود، بلکه آنها در قیاس وسیع تر، یعنی گسترش مبارزه بر ضد ظلم و ستم و استعمار و استبداد و عوامل فساد و تباهی کشور، با این سازمان همکاری و یا کمکرسانی می کردند تا بتوانند در برنامه هایی که اعلام داشته اند، بدون توسط به خشونت کور، توفیق حاصل کنند.
مهم ترین مخالفینِ روحانی سازمان و مهم ترین موافقین روحانی سازمان چه کسانی بودند؟
در آغاز می توان گفت که همه نیروهای مذهبی و جناح مبارز روحانیت، با فعالیت های سازمان موافق بودند و پناهگاه سازمان هم عمدتاً همین ها بودند و از لحاظ مالی هم باز بخش اعظم کمک ها از این گروه ها تأمین می شد... از روحانیون سرشناس و معروف، می توان گفت که فقط مرحوم آیت الله طالقانی از سازمان پشتیبانی رسمی می کرد و آنها را «فتیة آمنوا بربهم» می دانست و به تدریج که گرایش های ضد روحانیت سازمان روشن گردید، پشتیبانی ها کمتر شد و از جمله مخالفین روحانی، سرسخت مرحوم آیت الله عبدالرحیم ربانی شیرازی بود...
... گرایش ضدروحانی ـ و یا دوری از روحانیت ـ یک هدف مشخص سازمان بود. اعضاء سازمان موظف شده بودند که در مساجد کمتر حضور یابند و با علماء محل خود تماس نگیرند!
برای نمونه، و «به عنوان یک شاهد زنده» می توان اشاره کرد که خواهرزاده اینجانب در تبریز، وقتی تابستان ها من به تبریز می رفتم، اغلب به سراغ من می آمد که چه خدمتی! می تواند انجام دهد، ولی پس از وصل به سازمان، دیگر به سراغ من نیامد! تا آنکه از سازمان جدا شد و دوباره به سراغ من آمد!
در تهران هم پاتوق اینجانب وقتی از قم می آمدم، منزل مرحوم حاج احمد آقا ابریشمچی و حاج احمد آقا طهماسبی ـ داماد خانواده ابریشمچی ـ بود. منزل مرحوم حاج موسی ابریشمچی هم در همان منطقه ـ خیابان عین الدوله ـ واقع شده بود و روزهای پنجشنبه صبح زود، آیت الله حاج میرزا خلیل کمره ای برنامه درس نهج البلاغه در منزل حاج موسی داشت که آیت الله طالقانی هم در آن جلسات حضور می یافت. بنده هم اگر تهران بودم در آن بحث ها شرکت می کردم. آقایان مهدی و حسین ابریشمچی، فرزندان مرحوم حاج آقا موسی، از حضار پذیرایی می کردند ـ نوعاً با نان و پنیر و چایی ـ ... و بعد از وصل به سازمان، دیگر در آن محفل انس نهج البلاغه، از حضورشان خبری نبود؟... و مشابه آن، در منزل حاج احمد طهماسبی، از مریدان پدر و دوستان بسیار خوب و قدیمی حقیر اتفاق افتاد... و دو فرزند ایشان که همیشه خوشحال می شدند که فلانی آمده است، دیگر به سراغ من نمی آمدند و ابوی ایشان عذرخواهی می کرد که مشغول درس و مطالعه هستند!... ولی بعدها روشن شد که طبق دستور سازمان، در مورد دوری اعضا از ملاقات با علما و روحانیون ـ که گویا عناصر ارتجاعی نام گرفته بودند ـ عمل می کنند...
به هر حال این نوع برخوردهای غیر منطقی باعث گردید که روحانیون مبارز هم متقابلاً با آنها همان رفتار را داشته باشند که به نظر من هر دو گروه! در اشتباه بودند... گرچه آغازگر معرکه رهبری سازمان بود که به عنوان مبارزه با ارتجاع! از روحانیت دور شدند و سازمان را دچار بحران و خسارت های جبران ناپذیری کردند... مسعود رجوی به یکی از روحانیون محترم در زندان که گفته بود تضاد ما و شما با امپریالیسم امریکا است، چرا نباید همکاری کنیم، به صراحت گفته بود که «نه! تضاد ما با شما است که در رأس ارتجاع قرار دارید!»
با این نوع اندیشه نتیجه همان شد که در ایران دیدیم و پس از فرار آقایان از ایران هم روشن شد که نه تنها تضادی با امپریالیسم در کار نبوده بلکه همکاری تنگاتنگ با کلیت امپریالیسم غرب و ارتجاع عرب هم برقرار بوده است!...
به نظر شما تغییر ایدئولوژیک سازمان، حاصل فرآیند طبیعی و روند سازمان بود یا فرصت طلبی و پروژه چپ ها؟
تغییر ایدئولوژیک سازمان، پس از بسترسازی های لازم که به آن اشاره شد و پذیرفتن مارکسیسم به مثابه علم! نتیجه طبیعی روند سازمان می تواند محسوب شود. اما این موضع گیری ناگهانی و اعلام رسمی آن در کشوری که بر بنیاد اسلام گرایی استوار است، نه تنها دور از عقل و منطق بود، بلکه عامل اصلی شکست های بعدی سازمان شد.
بی تردید فرصت طلبان چپ نفوذی در سازمان هم در این اعلام مواضع نقش عمده و اصلی را داشتند. اما بسترسازی قبلی، عامل پیروزی اپورتونیست های چپ و سقوط سازمان گردید. تصفیه های درون گروهی و ترورهای ناجوانمردانه عناصر اسلام گرا توسط هژمونی طلبان نومجاهد بدون فضل الله المجاهدین، نشان دهنده ماهیت جریان می تواند باشد... و البته آسیب شناسی جریان سازمان، نیاز به تحلیل مستند دارد که طبعاً پرداختن به آن در یک گفتگوی کوتاه مقدور نخواهد بود.
به نظر شما سازمان پس از پیروزی انقلاب از ابتدا با نظام و انقلاب دشمنی و رقابت داشت یا طی فرآیند برخوردها به این نتیجه رسید؟
سازمان در عمق با انقلاب رقابت داشت ولی در اوائل خود را مانند حزب توده! در خط امام معرفی می کرد تا آنجا که روز تولد امام خمینی را که ما شاگردان ایشان نمی دانستیم چه روزی است؟ کشف کرده! و آن را تبریک گفتند. در قم خدمت امام رسیده و اصول عقاید خود را بیان و اعلام نمودند و سرانجام امام خمینی را برای مقام ریاست جمهوری! کاندیدا کردند و... ولی به تدریج که خود را قدرتمند تصور نمودند و از طرف دیگر برخوردهای جناح های مخالف هم تشدید یافت، این رقابت به دشمنی بدل شد و نتیجه نهایی برخورد مسلحانه و شکست سازمان بود...
در جریان درخواست رهبری سازمان از امام خمینی برای حضور در جماران، امام خمینی پاسخی دادند که اگر رهبری سازمان عقل و تدبیر داشتند و به آن توجه می کردند و آن را صادقانه می پذیرفتند، بی شک حوادث نوع دیگری رقم می خورد و این همه خسارت، در دو طرف به وجود نمی آمد.
امام خمینی در پاسخ درخواست سازمان گفتند: شما سلاح هایی را که از پادگان ها جمع کرده و برده اید، به دولت تحویل دهید، آن وقت من به دیدار شما می آیم.
ما به عین الیقین می دانیم که امام خمینی اهل مداهنه و سازش ظاهری سیاسی نیست. اگر سازمان به توصیه امام عمل می کرد، به طور حتم امام به سراغ آنها می رفت و نتیجه نهایی به نفع آنها و ملت و کشور بود... اما افسوس که تشکیل میلیشای! سازمان، امر را بر رهبری مشتبه ساخت و جوانان هر دو طرف، در اثر جهل رهبری، به مسلخ رفتند تا آقایان در اروپا دولت آزاد با ریاست جمهوری منتخب خودی! تشکیل دهند و سی سال تمام، چندین هزار عضو خود را در اردوگاه «اشرف» «صدام» و اردوگاه «لیبرتی» امریکایی ها عاطل و باطل نگهداری کنند که وقتی من چهره بعضی از آنها را که از نزدیک می شناختم در ماهواره ها می بینم، آثار پیری و عبور از شصت سالگی در چهره نوعاً غمگین و شکسته آنان به وضوح دیده می شود که ای کاش، این نیروها در داخل کشور می ماندند و در چهارچوب قانون، به مبارزه سیاسی ادامه می دادند و به پیشرفت کشور کمک می کردند... البته ای کاش
به نظر شما اصلی ترین تضاد و اختلاف سازمان با انقلاب چه بود؟
اصلی ترین تضاد و اختلاف بین سازمان و انقلاب، ایدئولوژی انحرافی به نام اسلام بود... از یک سو: اسلام محمدی و از سوی دیگر اسلام به اضافه مارکسیسم!... شرح این ماجرا، نیاز به تالیف کتاب هایی دارد که جامعه شناسان معاصر، که خود شاهدان عینی حوادث و ماجراها بوده اند، باید به طور علمی و منطقی، نه احساسی و سیاسی، به آن بپردازند، حَتَّى يمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيبِ.