اشاره: حافظه عالی، جمعآوری اسناد و تصاویر، استاد سید هادی خسروشاهی را تبدیل به شاهد عینی و راوی منصف تاریخ معاصر در 60 سال گذشته کرده است. حجتالاسلام والمسلمین خسروشاهی به مانند همیشه به «رمز عبور» لطف داشت و پاسخ سؤالات ما درباره سازمان مجاهدین خلق را با دقت و وسعت نظر داد. مجله رمز عبور - شماره 21 - تیر و مرداد 95
آشنایی شما با بنیانگذاران اولیه سازمان کجا بود؟
بنیان گذاران اولیه سازمان تقریباً همگی و بدون استثناء، از شاگردان مکتب تفسیری مرحوم آیت الله طالقانی در «مسجد هدایت» تهران بودند. بنده هم از «قم»، یکی از مشتاقان حضور در این جلسات تفسیری بودم و هر شب جمعه که مقدورم بود، خود را از «قم» به تهران می رساندم و در آن جلسه معنوی ـ روحانی ـ تفسیری، حضور می یافتم.
دوستان، یا به قول خدمانی «بچه ها»! در انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران فعال بودند و به مناسبت های مختلف مراسم و مجالسی برپا می داشتند که طبق اطلاع قبلی، بنده هم در بعضی از آن مجالس شرکت می کردم.
از راست به چپ: مهندس یدالله سحابی، آیت الله طالقانی، مهندس بازرگان، بدیع زادگان، سید هادی خسروشاهی (در حال نشستن بر سر سفره عید فطر در گلشهر کرج)
آیت الله طالقانی و سید هادی خسروشاهی (ردیف اول) و گروهی از دانشجویان انجمن های اسلامی، پس از مراسم عید فطر در کرج؛ سمت راست نفر اول: لطف الله میثمی، ردیف بالا: تراب حق شناس و محمد حنیف نژاد
سید هادی خسروشاهی در حال گفت و گو با محمد حنیف نژاد در مسجد نارمک. دکتر سرجمعی با عبا در عکس دیده می شود
آشنایی بنده با دانشجویانی که بعدها، و پس از حضور فعال آنها در سازمان «نهضت آزادی»ـ بخش دانشجویی ـ بیشتر شد و البته در آن برهه، سخنی از سازمان مستقلی به نام سازمان مجاهدین در میان نبود، ولی آشنایی و دوستی و همفکری و همکاری، در چهارچوب: مسجد هدایت، انجمن اسلامی دانشجویان و سپس نهضت آزادی ـ و البته نه به عنوان عضو رسمی یا وابسته، بلکه به عنوان فردی هوادار و سمپات! ـ ادامه یافت... تا اینکه فشار رژیم و سرکوب و اختناق حاکم، گویا «بچه ها» را به سویی سوق داده بود که دیگر فعالیت های مسجدی و انجمنی و یا حتی نهضتی هم آنها را قانع نمی کرده است.
در این برهه، چند نفر از آنها، از جمله محمد حنیف نژاد و آقای لطف الله میثمی، به قم آمدند و دیدار مفصلی با شهید بهشتی و اینجانب داشتند و هدفشان یافتن راه حل ایدئولوژیک، برای پاسخگویی به پرسش های بیشمار جوانان درباره مسائل سیاسی ـ اجتماعی ـ اقتصادی و دینی بود.
در قم آیت الله بهشتی آنها را به مطالعه آثار شادروان مهندس بازرگان توصیه نمودند. بنده هم علاوه بر آثار ایشان، مطالعه نشریات جدید حوزه را پیشنهاد کردم... که به ظاهر آنها، این پیشنهادها را پذیرفتند، ولی محمد حنیف به من گفت که: این کتاب ها و نشریات خوب و مفید است، اما به نظر می رسد که فقط جنبه «مسکن» داشته باشند و برای درمان بیماری جوانان تأثیر جدی نداشته باشند... مگر شما جوان ترهای حوزه فکری بکنید!
شاید از همین تذکار «محمدآقا» بود که من به تنهایی، یا به نوبه خود، به فکر ترجمۀ آثار شخصیت هایی چون: شهید حسن البنا، سید قطب، محمد قطب و ابوالاعلی مودودی و... افتادم که بعضی از آنها پس از چاپ، در کلاس های نخستین جوانان دانشجو ـ پیش از تشکیل رسمی سازمان ـ مورد مطالعه و بحث قرار می گرفته است... علاوه بر دیدارهای متعدد و مکرری که در تهران با محمد آقا داشتیم، یک بار دیگر او به قم آمد و یک شب میهمان من بود و طبق معمول، خیلی صحبت و بحث کرد، و خواستار تدوین ایدئولوژی اسلامی، به سبک روز گردید که من شخصاً خود را فاقد این توان می دانستم و ایشان را به دیدار و مذاکره با علامه طباطبایی و شهید مطهری و شهید بهشتی توصیه کردم که به علت عدم پیگیری از تحقق این امر و نتایج احتمالی این دیدارها، اطلاع دقیقی پیدا نکردم.
... ظاهراً در کل، محمد آقا در تحقق آرزوی خود توسط«حوزه» یا «علماء» مأیوس شده بود که خود، با همکاری چند نفر از دوستان دانشجوی دیگر، به تدوین ایدئولوژی جدید، بر مبنای اصول اسلامی می پردازند که به طور طبیعی به علت نقص معلومات، دارای اشتباهات و اشکالاتی بود به ویژه که این دوستان، به موازات مطالعات اسلامی، به آثار و ادبیات مارکسیستی هم به مثابه «یک علم»! ـ طبق ادعای خودشان ـ مراجعه می کردند که نتیجه این نوع پژوهش، پیدایش نوعی اختلاط شاید هم غیرعمد، در آثار نخستین گردید.
میزان تقیدات دینی و مذهبی مرحوم حنیف نژاد چقدر بود؟
محمد حنیف نژاد یا به قول ما «محمد آقا» نوه خوانده خاله من مرحومه رباب خانم فروغی محسوب می شد. یعنی پدر وی، مرحوم «حمدالله» که از مریدان مرحوم پدرم آیت الله سید مرتضی خسروشاهی بودو در روزهای جمعه و یا ایام ماه مبارک رمضان با حضور در مسجد پدری در بازار، پای سخنان پدر می نشست، پس از فوت مادر محمد آقا، با دخترخاله من «ربابه خانم» در تبریز ازدواج کرد و از او صاحب فرزند هم شد... و همین ارتباط فامیلی ما عامل رفت و آمد خانوادگی و ارتباط نزدیک من با محمد آقا در تبریز، قبل از حضور وی در تهران و شرکت در دانشگاه گردید.
محمد آقا در آن دوران یک جوان متدین، متعهد و ملتزم به احکام شرع بود. در نماز و روزه دقت به حدّ وسواس داشت. روی عقیده به مکتب حسینی، به «نوحه خوانی» در مساجد و یا مجالس و هیئت های عزاداری میپرداخت... یک دفترچه یا «بیاض» شامل نوحه های زیاد، همیشه همراه داشت و از آنها در نوحه خوانی، مانند بقیه، استفاده می کرد. اما من فکر می کردم که این امور، محمد آقا را «ارضا» نمی کند، بلکه بخشی از نیازهای معنوی او را برطرف می سازد. این بودکه نداشتن صوت جمیل! را بهانه قرار دادم ـ چون او صدای گرفته ای داشت و در نوحه خوانی نمی توانست مانند بقیه با صدای بلند و خوش، نوحه بخواند ـ و گفتم که به جای نوحه خوانی، در جلسه تفسیر قرآن که هر شب در مسجد «کلکته چی» در اول راسته کوچه، شرکت کند این جلسه تفسیر توسط مرحوم آیت الله حاج شیخ حسین شنبه غازانی (شنبه غازان نام محله ای در تبریز است) هر شب برگزار می شد و مطالب خوبی به سبک روز، در تفسیر آیات مطرح می گردید... و محمد نخست همراه من در این جلسات شرکت کرد؛ یعنی توصیه مرا، در هر دو امر پذیرفت و به جای رفتن به محل و آن محل، برای نوحه خوانی، این بار در مراکز تفسیری حضور یافت و علاوه بر مسجد کلکته چی،در جلسات مرحوم آقا سید حسین کهنویی که فردی شاعر، باسواد و مطلع و اهل مطالعه و صاحب فضیلت بود که سخنان خود را همواره با تفسیر آیاتی از قرآن، مطرح می کرد که مورد توجه نسل جوان تبریز قرار گرفته بود و چون «کت و شلواری»! و گاهی «ریش تراش»! بود، مورد هجمه اهالی پیرو تحجر! قرار داشت و حتی مرا که چند بار در جلسات او حضور یافتم، تذکر دادند که صلاح نیست یک فرد «معمّم»! در جلسه سخنرانی یک «مکلّا» شرکت کند!
علاوه بر این دو جلسه، محمد آقا، روی همان حس کنجکاوی و حقیقت جویی، چند جلسه ای هم در جلسه تفسیر آقای یوسف شعار، حضور یافت. آقای شعار، که طبق نوشته فرزندش مرحوم دکتر جعفر شعار، سواد کافی نداشت، مطالب عوامانه ای را مطرح می ساخت که گاهی مورد پسند عوام! قرار میگفت ولی به طور طبیعی نمی توانست روح جوانی مثل محمد آقا را سیراب کند! و این بود که دیگر در آن جلسات شرکت نکرد. به ویژه که در تبریز! افرادی را که در آن جلسه شرکت می کردند، «شعاری ها» ـ چیزی شبیه کسروی ها! ـ می نامیدند که در واقع «انگشت نما» می شدند و جلسه خیلی اوج نگرفت... و محمدآقا هم دیگر به آن جلسه نرفت... ولی به هر حال آن حالت تعبّد و تشرع، در او همچنان قوی بود و این امر در تمامی افعال و اعمال او، نمایان بود. در همین مرحله، بنده با همکاری محمد آقا، شهید معیّری، دکتر سید محمد میلانی، دکتر قهرمانی، انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تبریز را تأسیس کردیم و من به درخواست دوستان، به قم آمدم و همراه آیت الله ناصر مکارم شیرازی به تبریز بازگشتیم و نخستین جلسه انجمن تبریز با سخنرانی ایشان، آغاز گردید...
... پس از هجرت محمد آقا به تهران برای شرکت در دانشگاه، آن طور که من می دیدم، او همچنان فردی متشرع و دین باور بود و حتی آنطور که از دوستان شنیدم، حتی نماز شب او، ترک نمی شد... و این تا آغاز کار رسمی سازمان و پیدایش پدیده زندگی مخفی اعضاء و کادرهای سازمان، ادامه یافت و بعد از آن، چون من از وضع زندگی خصوصی محمد آقا اطلاع نیافتم، نمی توانم داوری خاصی داشته باشم... ولی باز دوستان آن دوران محمد آقا، می گفتند که محمد همچنان به اصول و مبادی دین و شریعت پای بند بوده است.
دیدگاه ها و تفاسیر التقاطی از دین توسط بنیانگذاران سازمان شروع شد و در جزوات ابتدایی آن بروز داشت. جدایی و احساس استغنا از روحانیت را چقدر در این مسأله مؤثر می دانید؟
تفاسیر و برداشت های التقاطی از پاره ای مسائل دینی، که در نشریات نخستین سازمان، یعنی نوشته های بنیان گزاران دیده می شود، در واقع ناشی از سر خوردگی آنان از همکاری عمیق و دقیق روحانیت با آنها بود که همین نوع برخوردها ـ که من به تفصیبل آن نپرداختم ـ باعث می گردید که این برادران نخستین، خود به فکر تبیین ایدئولوژی افتادند، نتیجه آن هم، به علت نقص معلومات، کاملاً می توانست روشن باشد.
یعنی باید پذیرفت که احساس استغناء از روحانیت به دو دلیل در آنها به وجود آمد. یک: عدم استقبال صمیمانه و عدم همکاری جدی فکری با آنها، از طرف بعضی از روحانیون... دو: اختلاط و همزمانی بررسی مبانی اسلامی با مطالعه و بررسی ادبیات مارکسیستی که شاید به طور ناخودآگاه و بدون تعمد اختلاطی عمل کردن بود، به وجود آمد که این امر به علت عدم حضور حتی یک روحانی و عالم دینی آشنا به مسائل روز در تشکیلات آنان ـ حتی در بخش ایدئولوژیک ـ فاجعه بار بود و نتیجه نهایی، صدور بیانیه اعلام مواضع! و تغییر مبانی ایدئولوژی سازمان به اصول مارکسیستی و اعلام رسمی آن،در درازمدت بودکه همگی از چگونگی آن و محتوای کاملاً مارکسیستی ـ لنینیستی بیانیه و حذف کامل «اسلام» از برنامه سازمان، آگاه هستیم.
رابطه حنیف نژاد با آیت الله خامنه ای چقدر بود؟
محمد آقا در تهران و قم و شهرهای دیگر که به آن ها سفر می کرد با علماء و فضلای روشنفکر تماس می گرفت و به بحث و جدال به احسن می پرداخت... بی تردید او در سفرهایی هم که به مشهد داشت و یا در سفرهایی که آیت الله خامنه ای به تهران می آمدند، یا معظم له دیدارهایی داشته است که چون من در آن دیدارها حضور نداشتم، نمی توانم چگونگی رابطه بین آنان را ارزیابی کنم.
نگاه های حنیف نژاد و بنیانگذاران اولیه سازمان چه نکات منفی و مثبتی از دیدگاه های مهندس بازرگان را داشت؟
در آغاز کارها، محمد آقا و بقیه مسئولین سازمان نگرش مثبتی به آثار شادروان بازرگان داشتند و در واقع بستر اصلی پرورش فکری آنان با آثار آقای بازرگان و شخصیت های همفکر ایشان ـ مانند آیت الله طالقانی، سید غلامرضا سعیدی و چند نفر دیگر ـ بود و آنها در دیدارها یا حوزه های مشورتی ـ قبل از تشکیل رسمی سازمان و آغاز انفرادی تهیه و تبیین ایدئولوژی ـ این دیدگاه مثبت در عملکرد آنان به وضوح دیده می شد و علاوه برمطالعه مداوم آن آثار، در بحث ها و گفتگوها، به بخش هایی از مطالب کتاب های آن بزرگواران استشهاد می کردند... اما به تدریج این رغبت و اشتیاق کم شد و اظهار کردند که با کتاب «مطهرات در اسلام» و یا حتی کتاب «راه طی شده» نمی توان راه یابی کرد و به مقصد رسید و تعبیری که محمد آقا از محصول درس تفسیری یوسف شعار داشت که «از این مباحث طرح اصلی مبارزه، به دست نمی آید»!، در مورد آثار مرحوم بازرگان هم به کار رفت. در واقع در دورانی نگرش به این آثار کاملاً مثبت بود و به تدریج و با مرور زمان و تحول فکری دوستان، دیدگاه به گردونه منفی گرایی رسید!
نظر حنیف نژاد درباره امام خمینی و نهضت او چه بود؟
محمدآقا، همانطور که قبلاً اشاره کردم، از آغاز زندگی فردی و اجتماعی خود، همواره در محافل مذهبی و مجالس دینی شرکت میکرد و به طور طبیعی با علما و وعاظ هم روابط دوستانهای داشت... و به علت داشتن روحیه مبارزهطلبی، نخست در انجمن اسلامی دانشجویان تبریز و سپس تهران فعال بود و بعد به نهضت آزادی پیوست و در مراحل تکامل فکری ـ سیاسی، به فعالیتهای ویژه پرداخت...
محمدآقا به اصطلاح ما، «مرید علماء مبارز» بود و پشت سر علماء غیرمبارز هم بدگویی نمیکرد، بلکه معتقد بود که باید شناخت آنها را نسبت به مسائل روز ارتقاء داد تا خود به خود به نهضت بپیوندند؛ چون معقول نیست که شخصی در جرگه علمای دینی قرار گیرد و پس از شناخت دقیق حقایق مسائل اجتماعی ـ سیاسی، به مبارزه نپردازد...
در همین راستا، او نهضت امام خمینی را اقدامی مبارک و میمون میدانست و معتقد بود که همین اقدام موجب حرکت مجموعه ای بزرگ از علماء بلاد خواهد بود. به ویژه که ایشان ـ امام خمینی ـ هیچ نقطه مبهمی در زندگی خود ندارد و مانند امام صادق علیه السلام بیشتر به تدریس و به تربیت شاگردان ممتاز، پرداخته که خود این روش، میتواند در آینده راهگشا باشد و توسط شاگردان ایشان، همه تودههای جامعه را به صحنه بکشاند... که در نهایت دیدیم تحلیل او درست بود.
به هر حال، آنچه که من در دیدارها از محمدآقا درباره امام خمینی شنیدم کاملاً مثبت، منطقی و ناشی از دوراندیشی بود.. و او در کل معتقد بود که امام خمینی با توجه به پشتوانه نیرومندی که در میان طلاب حوزهها و محافل مذهبی ایران دارد، میتواند نقش ویژه ای در به پیروزی رساندن حرکت مردم ایران داشته باشد...
البته در آن برهه، سخنی از تشکیل حکومت یا دولت اسلامی توسط ایشان مطرح نمیشد، ولی او این نهضت را سرآغاز یک قیام عمومی برای ایجاد جامعه ای نوین میدانست.
آیا محمد حنیف نژاد با روحانیون طرفدار امام خمینی مانند شهید بهشتی، هاشمی رفسنجانی و شهید مطهری ارتباط داشت؟
محمدآقا تا آنجا که من اطلاع دارم با علما و روحانیون مبارز مانند: آیت الله طالقانی، شهید بهشتی، آیت الله حاج میرزا خلیل کمره ای و آیت الله هاشمی رفسنجانی روابط صمیمانه ای داشت و در واقع میتوان گفت که او شاگرد مکتب آیت الله طالقانی و آموزش دیده در محضر بقیه علماء مبارز بود.
محمدآقا در راستای اهداف دوران پس از دوری عملی از نهضت آزادی و آغاز حرکت فکری ـ سیاسی جدید، برای تشکیل سازمانی متفاوت از آنچه که تا آن برهه در صحنه بودند، چندین بار به «قم» آمد ـ که یکی دو بار آن همراه با آقای مهندس لطف الله میثمی بود ـ و با بعضی از علماء از جمله شهید آیت الله بهشتی ملاقات کردند، البته همراه آقای میثمی به دیدار اینجانب هم آمد که بحث و گفتگوی عمده درباره شناخت و شناسایی مکتب اسلام و عرضه آن به شکل نوین، برای نسل جوان، در مقابل ایدئولوژیهای مطرح در جامعه، به ویژه محافل دانشگاهی ـ دانشجویی بود. (آقای میثمی در خاطرات خود به گوشه ای از نتایج این دیدارها اشاره دارد) و البته محمدآقا چون جستجوگر سیریناپذیر بود به نتایج این قبیل دیدارها بسنده نکرد و خود همراه جمعی، به تحقیق و بررسی در اصول اساسی مکتب اسلام گردید که به نظر من عدم حضور مشاوری از علماء آگاه و مبارز در این جمع، همراه با اشتباهاتی گردید که بعدها نتیجه آن در آثار منتشر شده از سوی سازمان، به وضوح دیده شد....
البته محمدآقا با آیت الله هاشمی رفسنجانی، شهید محلاتی، آیت الله شهید محمد مفتح و امثال این بزرگواران هم در ارتباط بود که این نشان دهنده ارزش حرکتی بود که او میخواست آن را در قالب یک تشکیلات و سازمان عملگرا، سامان دهد.
در زمانی که حنیف نژاد سازمان مجاهدین خلق را رهبری میکرد، آیا با او ارتباطی داشتید؟
ارتباط بنده با محمدآقا از آغاز زندگی او ـ از تبریز ـ تا دوران شروع فعالیتهای مخفی ادامه داشت و حتی در دورانی هم که هنوز سازمان مجاهدین، به شکل رسمی نام گذاری هم نشده بود، برقرار بود... البته او در این دیدارها از ضرورت ایجاد تشکلی جدید و متفاوت سخنانی گفت و پیدا بود که هدفی را دنبال میکنند و من چون قبلاً در مقابل پیشنهاد او، عدم آمادگی خود را در مورد پژوهش خاص درباره ایدئولوژی اسلام، اعلام کرده بودم، محمدآقا درباره چگونگی «تشکل جدید» توضیح خاصی نمی داد و من هم چون با اندیشههای او آشنا بودم، زیاد پی گیر مسئله نبودم. البته در گفتههای وی نشانه ای از اینکه قصد «عضوگیری» داشته باشد نبود و یا من متوجه آن نبودم و به هر حال، تا آغاز زندگی مخفی، ارتباط ما برقرار بود.
در زمانی که حنیف نژاد دستگیر شد، آیا تلاشی برای دیدار او داشتید؟ پیامی از او به خارج از زندان انتقال یافت؟
تلاش برای دیدار او در زندان در آن دوران سیاه مساوی با «زندانی شدن» در همان زندان بود! و معقول به نظر نمیرسید که انسان تلاش غیرمثمری را انجام دهد که نتیجه معکوس داشته باشد و عملاً خود را «لو» بدهد که من با این ها ارتباط داشتهام!...
... و اما پیام از زندان، فقط یک بار آن هم در آغاز دستگیریهای گسترده کادرها و ضربه خوردن کلّ سازمان اتفاق افتاد و آن این بود که روزی برادر عزیز آقای حاج احمد طهماسبی، شوهر خواهر مرحوم حاج احمد و حاج موسی ابریشمچی ـ پدر مهدی و حسین ابریشمچی ـ که در تبریز از مریدان خاص پدر من بود و از همان مسجد پدری با ایشان آشنا بودم ـ از من خواست که برای «مشورتی»! از قم به تهران بیایم... من هم بدون اطلاع از موضوع «مشورت» به تهران آمدم.
چون پاتوق من در تهران، منزل ایشان و منزل مرحوم حاج احمدآقا ابریشمچی، برادر همسر ایشان بود و هر دو هم در خیابان «عین الدوله» سکونت داشتند و عدم اجابت درخواست فوری ایشان، از لحاظ اخلاقی صحیح نبود، به همین دلیل زود به تهران آمدم و به منزل ایشان رفتم... و طبق معمول شب هم در منزل ایشان ماندم... حاج احمدآقا که هر دو فرزندش عضو سازمان شده بودند، موضوع «مشورت» را مطرح نکرد و گفت یک نفر از دوستان میآید و موضوع را مطرح میسازد...
... صبح روز بعد که هنوز آفتاب طلوع نکرده بود، آن «فرد» آمد و معلوم شد که «احمد رضایی» است و البته بنده با همه یا اغلب کادرهای اصلی و نخستین سازمان از مسجد هدایت و یا در جلسات انجمن اسلامی دانشجویان آشنایی داشتم و در واقع همه آنها را از نزدیک میشناختم.
احمد که پیدا بود عجله دارد و از درب اصلی منزل وارد شده بود، گفت: محمدآقا پیام فرستاده که من فهرست کامل اسامی دستگیرشدگان را به شما بدهم و شما در قم و نزد مراجع، اقدام کنید؛ چون خطر اعدام برای اعضای اصلی وجود دارد...
ادامه دارد...