در اساسنامه نخستین اخوان المسلمین، یعنی در دوران تأسیس به سال 1928 م، توسط شهید استاد حسن البناء، موضوع خیریه ای ـ اجتماعی بودن سازمان مطرح شده است تا در دورۀ شاه فاروق، بتوانند مجوز قانونی! برای فعالیت اجتماعی داشته باشند... ولی در مراحل بعدی، سازمان با پوشش همین عنوان، در همه زمینه ها فعال بود.
استاد سید هادی خسروشاهی
اتفاقاً پس از کودتای گروه افسران آزاد که به نوشته شاه فاروق در خاطرات خود: «چگونه از سلطنت خلع شدم»؟ ـ مندرج در مجله خواندنی ها ـ چند نفر از افسران عالی رتبه وابسته به سازمان نظامی اخوان، در پیروزی آن شرکت مستقیم داشته اند ـ، طبق مصوبه شورای افسران آزاد، همه احزاب سیاسی کشور، منحله اعلام شدند و فقط سازمان اخوان المسلمین، با استناد به اساس نامۀ خیریه ای ـ اجتماعی بودن آن، از این حکم استثنا شد و جمعیت اخوان منحله اعلام نگردید و البته در واقع، افسران آزاد، از قدرت و توان نظامی اخوان در درون ارتش و نیروهای انتظامی، آگاهی کامل داشتند ـ چون بعضی از آنها، از جمله سرهنگ محمد انورسادات، خود عضو سابق سازمان اخوان المسلمین بوده است ـ و بر این باور بوده اند که در صورت اعلام انحلال سازمان اخوان، با یک کودتای دیگر، سرنگون خواهند شد، این بود که در مرحله آغازین، و برای تثبیت پایه های قدرت خود با آنها همکاری و یا لااقل مدارا و مماشات کردند.
اما تأسیس «حزب العدالة الحریه» در چند سال قبل و پس از انقلاب مردم مصر، که اخوان هم در مراحل بعدی در پیروزی آن نقش داشت، برای رسمیت دادن به فعالیت های سیاسی بود تا این بار افسران و ژنرال های حاکم پس از حسنی مبارک، به بهانه هدف اعلام شده سازمان، آنها را از فعالیت سیاسی کنار نگذارند. در واقع تأسیس حزب عدالت و آزادی، یک پوشش ظاهری برای استمرار فعالیت همه جانبه سازمان بود.
شهید حسن البنا
آیا تشکیل این حزب با اصل حزبی بود یعنی دارای اساس نامه و مرامنامه کارشناسی شده ای بود یا به دلیل ضرورت های انتخاباتی این حزب تشکیل شد؟
تشکیل حزب جدید، اصولاً در بطن سازمان مادر به وجود آمد و با توجه به ضرورت های سیاسی پیش آمده، با تعدیل و تکمیل اساسنامه یا مرامنامه سازمان، حزبی پدید آمد که در واقع همه و یا اغلب اعضاء و هوادار آن، همان وابستگان به اخوان المسلمین بودند. به اضافه چندین نفر معدود از غیراخوانی ها و حتی قبطی های مسیحی مصر که عضو آن شده بودند. و بدینترتیب تأسیس حزب در آن شرایط، هم تاکتیک بود و هم استراتژی... اما در عمل باید دید که محصول آن چه بود؟
آیا تشکیل این حزب با مخالفت هایی از جانب اخوان المسلمین رو به رو نشد؟
در میان کادرهای قدیمی حزب و اعضاء «مکتب الارشاد»، که به نوعی دگماتیسم حزبی دچار بودند و یا به قول خودشان «سانترالیسم تشکیلاتی» را مراعات می کردند، مخالفت هایی با تشکیل حزبی جدا شده از حزب به عمل آمد ولی در نهایت در «مکتب الارشاد» ـ یا کمیته مرکزی حزب ـ با تصویب «مرشد» ـ رهبری ـ تصمیم با تشکیل حزب موافقت شد و آن را با اصل وحدت تشکیلاتی درونی، منافی تشخیص ندادند و اصولاً در سازمان اخوان، تصمیم نهایی در همه امور با توافق اکثریت آراء «مکتب الارشاد» و تصویب نهایی «مرشد» انجام می پذیرد.
بعضی معتقدند که اگر اخوان المسلمین قوه مجریه را در دست نمی گرفتند، بقا و دوامشان بیشتر می شد، در حالی که تجربه حزب سیاسی را هم نداشتند و عملکرد خوبی هم از خود نشان ندادند. خبری هم در روزنامه ای منتشر شد که مک کین از خیرت الشاطر تقاضا کرده بود که نامزد ریاست جمهوری شود. آیا این کار برای آن نبود که آن ها به قدرت برسند و با عملکرد نادرست و بهانه دادن به ژنرال ها به کلی از صحنه خارج شوند؟
این اعتقاد به نظر اینجانب هم ـ دور از واقعیت نیست. سازمان اخوان در طول نود سال تاریخ خود، علیرغم تجدید نسل ها، هرگز تجربه کار رسمی و دولتی و اداره کشور را نداشتند و در عمل هم با پذیرفتن شرکت در انتخابات ریاست جهوری، که نخست به شدت با آن مخالف بودند و حتی یکی از برجسته ترین و نیرومندترین اعضاء مکتب الارشاد، برادر عزیزمان دکتر عبدالمنعم ابوالفتوح را، به دلیل اصرار بر شرکت در انتخابات از سازمان به طور رسمی «اخراج» کردند... در مراحل بعدی می توان گفت در دامی گرفتار شدند که غربی ها و دشمنان اخوان آن را بر سر راه آنها گسترده بودند و سازمان، تا عمق! در درون آن افتاد و گیر کرد، چرا که وارث کشور ورشکسته ای شده بودند که در انبارها حتی گندم برای بیش از یک ماه نداشتند و بدهی های باقی مانده از دوران حکومت سی ساله مبارک، باری بر دوش آنها بود و از سوی دیگر، ارتجاع عرب در کلیت خود و در طلیعه آنها، سلطان و طبقه حاکمۀ مرتجع بنی سعود، با هر نوع قدرت یابی اخوان در مصر، مخالف بودند، چون آن را مقدمه ای برای پیروزی حرکت های اسلامی دیگر، و شاید در بلاد خود می دیدند که البته به صلاح خود نمی دانستند.
برادر دیگر ما خیرت الشاطر، یا هر یک دیگر از اعضاء مکتب الارشاد که بر سر کار می آمد، توانایی رفع مشکلات جامعه، به ویژه در زمینه اقتصاد را نداشتند و حتی در عمل دیدیم که علیرغم «تملق»غیرمشروع اخوانی ها ـ به ویژه آقای دکتر محمد المرسی ـ از بنی سعود و اقدام به سفر شتاب زده به ریاض، بنی سعود حتی یک دلار هم به حکومت جدید اخوانی، کمک نکردند... اما پس از کودتای ژنرال سیسی، نخستین کمک 5 میلارد دلاری را بنی سعود به وی تحویل دادند و به دیگر اذناب و دنباله های خود، از ارتجاع عرب در منطقه خلیج فارس، میلیاردها دلار دیگر به حکومت کودتا کمک کردند تا از «شرّ» اخوان که در ته دل خود آنها را مخالف رژیم خود می دانستند، در امان بمانند.
در کل به نظر من، قبول تشکیل دولت از طرف اخوان با توجه به شرایط داخلی کشور، و اوضاع منطقه، ناشی از یک توطئه حساب شده علیه اخوان بود تا در عمل نشان داده شود که آنها توانایی اداره کشوری را ندارند.
در گفتگویی که اینجانب در هفته قبل ـ 2 رمضان 1395 ـ با برادر ارجمند مهندس یوسف ندا، مسئول سازمان اخوان بین الملل ـ مقیم سویس ـ داشتم، او به صراحت در پاسخ من گفت که قبول تشکیل حکومت از طرف کسانی که کوچکترین تجربه عملی در اداره حکومت را نداشتند و فقط در عالم تئوری و آرزو، خواستار پیدایش یک نظام اسلامی بودند، یک اشتباه و خطای نابخشودنی بود که متأسفانه مکتب ارشاد دچار آن شد!
و البته عملکرد و نتایج حاصله، صحت نظر برادر یوسف ندا را به خوبی اثبات می کند!
آیا هدف رهبران اخوان المسلمین از اتحاد با حزب نور، که بیشتر از عربستان الهام می گرفت، و ژنرال های ارتش این بود که حتماً رأی کافی برای به دست گرفتن قوه مجریه را به دست آورند؟
هدف رهبری اخوان از اتحاد با سلفی ها و دو طلیعه آنها حزب نور که وابسته رسمی به بنی سعود و وهابیگری ریاض است و همکاری ژنرال های باقیمانده از دوران ژنرال حسنی مبارک، در عالم خیال ـ باطل البته ـ برای تحکیم پایه های قدرت بود. اما در عمل میدان دادن به زمینه سازی برای پیروزی کودتای از پیش طراحی شده بود.
دکتر مرسی به عنوان رئیس جمهوری وابسته به اخوان! با ارسال نماینده ویژه لت پیام خاص به «دوست عزیز» «شمعون پرز!» نشان داد که برای ماندن در قدرت، حتی مهم ترین مسئله ارزشی دنیای اسلام و عرب را زیر پا می گذارد... غافل از آنکه همین امر به جای تکیه به قدرت ایمان و توان توده ها، عامل اصلی سقوط و شکست خواهد بود.
چه شد که اخوان المسلمین برای اداره امور مصر از البرادعی و جریان های دیگر دعوت نکردند؟
اخوان در دوره به ظاهر حکومت خود، نه تنها با عناصری چون البرادعی، بلکه با احزاب و سازمان های سیاسی معروف و قدیمی مانند: الوفد، حزب الناصری، حزب الیسار و حتی جوانانی که آغازگر انقلاب بودند، هیچ نوعی همکاری و تفاهم به عمل نیاوردند و جز سلفی ها، آن هم به انتظار کمک بنی سعود، همه احزاب و جریان ها را کنار زدند و در نتیجه همین «تمامیتخواهی» و «خودمحوربینی» در جامعه ای چون مصر، وقتی مقدمات کودتا آغاز شد و سرکوب و کشتار مردم مسلمان در مساجد و خیابان های قاهره و اسکندریه و... توسط دژخیمان ژنرال سیسی ادامه یافت، اخوانی ها در صحنه تنها بودند... و سلفی ها هم طبق دستور ریاض، به طول کامل در کنار ژنرال سیسی قرار گرفته تا در مراحل بعدی بتوانند اهداف وهابیگران بنی سعود را بدون مانع و مخالف، پی گیری و اجرایی کنند.
گفته می شود که ائتلاف وسیعی از مخالفین محمد المرسی تشکیل شد که بعد از کودتا تک تک آن ها اظهار جدایی و پشیمانی از جریان کودتا کردند، ممکن است تک تک آن جریان ها سرنوشت شان و وضعیت کنونی شان را ذکر کنید.
ائتلاف های مخالفین محمد المرسی و یا به طور کلی حرکت اخوان، قبل از کودتا و پس از کودتا به طور کلی در کنار ژنرال های مخالف حکومت اخوانی ها بودند... اگر بعضی از آنها پس از کودتا، اظهار جدایی و پشیمانی کردند، برای آنست که خود کنار گذاشته شده اند و سرنوشت رهبری این جریان ها، متعدد و وضعیت کنونی شان، تقریباً تشابه کامل با وضعیت اخوان دارد... یعنی اگر کشته نشده و یا فرار نکرده باشند، اکنون در زندان های متعدد و کثیر الحجم! ژنرال سیسی و اربابان اجنبی او، در انتظار محاکمه نظامی! به علت مخالفت با «انقلاب» ـ یعنی کودتا ـ هستند.
بعد از سقوط محمد المرسی اسد رئیس جمهور سوریه خوشحال شد و آن را پایان اسلام سیاسی دانست، در حالی که با این کار عربستان در مصر قدرت گرفته است که حامی مخالفین اسد است. خوشحالی اسد از این کودتا چه تعبیری دارد؟
اخوان المسلمین شاخه سوریه، از زمان جناب حافظ الاسد، از مخالفین سرسخت حکومت بعثی ها در سوریه بوده اند... برخورد وحشیانه با اخوان در زمان حافظ الاسد، و قتل عام مردم «حماه» توسط ژنرال رفعت الاسد ـ برادر حافظ ـ و سرکوب بقیه اسلام گرایان در سراسر سوریه، نشان دهنده سابقه دشمنی بین اخوانی ها با بعثی ها است!
در آغاز و جریان اخیر هم باز اخوان آغازگر مخالفت مسالمت آمیز با استمرار حکومت بعثی ها بودند، ولی این بار آنها، خواستار شرکت در انتخابات آزاد و حضور و شریک بودن در حکومت بودند... اما متأسفانه برخورد خشونت آمیز و تکرار تجربه غلط سابق، باعث استمرار و گسترش فاجعه گردید و دشمنان، و در رأس آنها بنی سعود، تکفیرهای وهابی را از همه جای دنیا به سوریه آوردند و از این کشور ویرانه ای ساختند که متأسفانه نمی توان عمق فاجعه را در چند سطر بیان کرد... پس از پایان فاجعه، ابعاد گسترده آن روشن خواهد شد.
خطای آقای بشار الاسد ـ البته نه در مبارزه ضروری با تروریسم و جلوگیری از تقسیم سوریه ـ این بود که اخوان را تنها نماینده «اسلام سیاسی» می داند و به همین دلیل از سقوط محمد المرسی اظهار خوشحالی می کند، در حالیکه خوشحالی از به اصطلاح پایان «اسلام سیاسی»، یک اشتباه سیاسی دیگر است...
اگر اسلام سیاسی ایران نبود، طبق اعتراف خود آقایان، امروز دمشق و بغداد و غیره، در اختیار داعشی ها و تکفیری های وهابی بود... اشخاصی مثل آقای بشار الاسد، هنگام صحبت از «اسلام سیاسی» باید با مفهوم آن آشنایی کامل باشند و بعد به داوری بنشینند!
کری، وزیر خارجه امریکا، در گفت و گو با پادشاه عربستان گفته بود که امریکا از سال 1992 با این نحله از اخوان المسلمین رابطه برقرار کرده بود و از آنجایی که این نحله جریان معتدلی بودند می توانستند مانع جریان های رادیکال و تروریست شوند. این موضوع تا چه حد صحت دارد و آیا همین رهبران اخوان از این قضیه اطلاع داشتند؟
طبق اطلاعاتی که من از «طرق خاص» به هنگام اقامت در قاهره به دست آورده بودم، روشن بود که «آمریکایی ها» با «بعضی از اخوانی ها» ـ که نام آنها را نمی برم ـ دیدارهات و توافق هایی داشته اند و حتی مصاحبه های بعضی از آنها در قاهره و قبول مسئله فلسطین در شکل کنونی! برای جلوگیری از خون ریزی و قابل حل بودن مسئله از طریق مذاکره! نشان می داد که این نحله می خواهند به عنوان بخش معتدل اخوان، با امریکایی ها همکاری کنند تا به قدرت برسند... غافل از آنکه خواست همین امریکایی ها بود که اخوان در دوران سرهنگ ها دو بار قتل عام شدند و... پذیرش نیرنگ امریکایی ها، در مرحله اخیر نیز برای اخوان، فاجعه سنگین تری را به ارمغان! آورد ولی بی تردید این پایان ماجراها نیست!
در شرایط کنونی وضعیت اخوان المسلمین مصر را چگونه ارزیابی می کنید و آیا امکان قدرت گرفتن مجدد آن ها وجود دارد؟ و چرا عربستان و امارات به شدت به فعالیت های اخوان المسلمین حساسیت نشان می دهند و آنان را دستگیر می کنند و به زندان می اندازند.
اخوان از دوران شاه فاروق با ترور شهید حسن البنا توسط عوامل دربار، به خواست یا دستور رسمی سفارت انگلیس و امریکا در قاهره، دچار اختناق و فشار و قتل و زندان بوده اند.
در دوران سرهنگ ناصر که با پشتیبانی اخوان و سازمان نظامی آن ـ به روی کار آمده بود، سرکوب اخوان شدیدتر و بی رحمانه تر شد... سرهنگ ناصر حتی حضور شهید نواب صفوی که به دعوت شهید سید قطب پس از کنفرانس قدس در امان، به مصر رفته بود و در دانشگاه فؤاد اول قاهره برای 70 هزار دانشجو و مردم عادی سخنرانی می کرد، تحمل نکرد و گروه «لباس شخصی های»! مصری با چوپ و چماق به دانشگاه حمله کردند و صدها نفر را مضروب و مجروح و دستگیر کردند... و سپس شبانه شهید نواب صفوی را که در دفتر مجلّه «المسلمون» ارگان رسمی اخوان، در مرکز سازمان، اقامت داشت، شبانه بازداشت و به شهربانی بردند... و روز بعد، پس از اعلام «انحلال کامل جمعیت اخوان المسلمین» و مصادره کلیه اموال آن و دستگیری همه اعضای مکتب الارشاد!، نواب صفوی را تحویل شیخ احمد حسن الباقودی، وزیر اوقاف مصر دادند و بعد از دو روز و ملاقاتی با ژنرال نجیب، سرهنگ ناصر، محترمانه ایشان را از مصر خارج کردند...
شهید نواب صفوی و شهید سید قطب در کنفرانس قدس، امان - اردن
در مرحله بعدی، باز توطئه ساختگی و مسخره «طرح ترور ناصر» توسط یک عضو اخوانی، آن هم از فاصله 600 متری در میدان المنشّیه، با سرکوب و اعدام آغاز شد و این امر تا پایان حکومت ناصر ادامه یافت.
در دوره سادات، برای مبارزه با جریان چپ و هواداران ناسیونالیست ناصر، اخوان برای مدتی مانند بقیه رهبران احزاب آزاد شدند... که پس از به دست آوردن نتیجه مطلوب... باز اخوان «قربانی» شدند...
در دوران ژنرال حسنی مبارک، اعضای اصلی مکتب ارشاد اخوان همچنان در زندان ها بودند و فقط با برنامه سیاست آشتی ملی! اجازه فعالیت برای شرکت در انتخابات به آنها داده شد، به شرط آنکه به نام «اخوان» نباشند.
و در مرحله بعدی هم که همین برهه کنونی است، ژنرال سیسی که در مقابل محمد المرسی به قرآن سوگند یاد کرده بود که به نظام جدید وفادار! بماند، با یک کودتای فاشیستی، بیش از سه هزار نفر را در مسجد رابعة العدویه و میدان التحریر قاهره و جاهای دیگر، قتل عام کرد و یازده هزار نفر زخمی و مجروح را به بیمارستان ها و سپس به زندان ها منتقل نمود... و همزمان حسنی مبارک و پسران و اعضای دولت او را به بهانه های مختلف در دادگاه نظامی! تبرئه نمود ولی اکنون در انتظار اجرای حکم اعدام دکتر مرسی و چند نفر دیگر از اعضاء اصلی مکتب ارشاد هستند!
اما همه این «محنت ها» نتوانستند حرکت اخوان المسلمین را از صحنه مصر کنار بگذارد و به قول برادر ارجمند مهندس یوسف ندا، ـ در گفتگوی اخیر با اینجانب ـ این بار هم، اخوان قوی تر از گذشته سر بلند خواهند کرد ولی بی تردید اشتباهات پیشین را تکرار نخواهند نمود... به غرب و دشمن صهیونیستی خوشبین نخواهند بود و به همان ارزش های اصیل و اصلی اخوان حسن البنا و سید قطب، باز خواهند گشت.
این دیدگاه یوسف ندا بود، و دیدگاه اینجانب نیز چنین است...
عامل اصلی حساسیت بنی سعود و شیوخ مرتجع منطقه به ویژه سلطه گران اماراتی، آنست که آنها قدرت یافتن اخوان را در مصر ـ یا در بلاد خودشان ـ خطری جدی و تسریع کننده در زوال رژیم کهنه و پوسیده خود می دانند و این اخوان هراسی را دشمنان اخوان و در رأس آنها استکبار غربی و صهیونیسم بین الملل و ارتجاع عرب جاهلی حاکم بر بلاد عربی، تشدید می کنند و تا آنجا برای جلب رضایت اربابان خود پیش رفته اند که جریان اخوان نود ساله را تازه یک سازمان تروریستی یافته اند!... انگ بی مبنی و مسخره ای که همگان بر آن می خندند.
ترکیه با سقوط محمد المرسی به شدت مخالفت کرد، ولی چه شد که با عربستان رابطه نزدیکی دارد در حالی که می داند عربستان پشت کودتا علیه محمد المرسی بود؟
واقع مطلب در مورد دیکتاتوری آقای رجب طیب اردوغان آنست که وی دچار نوعی بیماری و جنون قدرت شده و پس از ساختن کاخ یک هزار و یکصد اتاقه! خود به یاد سلطان های عثمانی ـ که به غلط خلفای عثمانی نام گرفته اند ـ افتاده و می خواهد جای آنها بنشیند و بعد بساط خلافت اسلامی! راه بیندازد که سلطان هم خود او باشد.... کمک بی دریغ تسلیحاتی و لوجستکیی اردوغان به باند تبهکار فاشیستی داعش و جبهة النصره و جیش الحراء در همین رابطه بود و متأسفانه او در اوج جنون، ارسال بمب و موشک و مواد انفجاری به تروریست های تکفیری در سوریه ـ و عراق ـ را نوعی کمک های انسانی!! نامید و وقتی روزنامه ترکیه ای این دغلبازی را با چاپ عکس های موشک و سلاح های پیش رفته که به سوریه ارسال می شد، افشا کرد، مسئولین روزنامه را بازداشت و به محاکمه کشانید.
من خود یک سخنرانی بی ربط و غیرمنطقی او را در مورد علت ارسال موشک و مواد انفجاری به تروریست ها را شنیدم که با بیشرمی تمام گفت: من گفته ام کمک های انسانی! و کمک های انسانی همیشه نان و روغن نیست، گاهی کمک های انسانی ضروری تر در برهه جنگ مطرح است که برای تقویت نیروهای رزمنده مجاهد، بی تردید «کمک های انسانی» نام دارد!!
و عجیب آنکه نامبرده و دیگر حاکمان و مسئولان «آق پارتی» همچنان کمک های نظامی و تربیت تروریست ها در خاک ترکیه را انکار می کنند و آن را ساخته و پرداخته روسیه و رژیم اسد می نامند! در حالی که اسناد موجود عکس این را نشان می دهد.
اردوغان پس از سقوط حسنی مبارک و با پیروزی دکتر محمد المرسی در انتخابات ریاست جمهوری، بلافاصله به یک سفر فوری به مصر، لیبی و تونس رفت و از رهبری حرکت های اسلامی و مسئولان جدید این کشورها رسماً خواستار تشکیل یک «دولت سکولار» ـ منهای حاکمیت مذهب ـ گردید و معلوم نشد که چه کسی به ایشان وکالت داده که به خود اجازه دهد و به مسئولین حرکت های جدید در بلاد عربی، طرح و برنامه بدهد و نسخۀ سکولاریستی بپیچد؟ روابط اردوغان با بنی سعود هم به ظاهر یک اقدام تاکتیکی است... او اکنون به هر دری می زند تا خود را از باتلاقی که در آن فرو رفته است نجات دهد، اما شکی نباید داشت که اردوغانیسم! مانند داعشیسم! دوران پایانی خود را سپری می کند و با جنایاتی که متأسفانه آن هم به نام اسلام مرتکب شده اند، جایگاهی در میان مردم مسلمان منطقه و حتی بلاد خود ندارند.
آقای اردوغان در اتخاذ سیاست ماکیاولیستی، شهرۀ آفاق شده و اخیراً بسیار تلاش می کند که با اسرائیل هم روابط حسنه ای برقرار نموده و روابط سیاسی سابق را ـ که گویا مدعی بود تا تعیین تکلیف مردم غزه و رفع کامل محاصره، تحقق نیابد، ایجاد روابط محال است ـ از نو احیا کند!
بنابراین در سیاست ماکیاولیستی عثمانی گری نو ـ اتخاذ روش های متضاد درباره امور، مسئله غیرعادی نیست ... و می دانیم که همین جناب اعدام شهید نمر باقر النمر را یک امر داخلی در کشور سعودی خواند و اعتراض ایران را، بی شرمانه دخالت در امور داخلی دیگران نامید. ولی در مورد اعدام ظالمانه «مطیع الرحمن» از رهبران حرکت اسلامی بنگلادش را که توسط رژیم حاکنم کنونی، به اتهام اقدام چهل سال قبل! موضع گرفت و آن را به شدت تقبیح نمود و گویا این امر، دخالت در امور داخلی بنگلادش نیست! و تازه مرشد اصلی خود شیخ فتح الله گلن را هم که در حال تبعید در امریکا به سر می برد می خواهد به عنوان تروریست به ترکیه بیاورد و به دادگاه بکشاند.
البته اشاره کردم که او دچار نوعی بیماری خودبزرگ بینی شده و حتی به طور صریح هیتلر را تنها زمامدار مورد پسند و علاقه خود نامید که باید گفت: هایل هیتلر! هایل اردوغان افندی!
من با توجه به سوابقی که با زنده یاد نجم الدین اربکان و خود جناب اردوغان ـ در دوران همکاری وی با حزب سلامت ملی پارتی سی و بعد حزب رفاه ـ داشتم بعدها از مرحوم اربکان پرسیدم که اردوغان چرا چنین شده؟ او در یک جمله کوتاه به ترکی به من گفت: اردوغان قارداشمیز! اوزومدی، شراب اولدی» ـ یعنی برادرمان اردوغان روزگاری انگور بود که متأسفانه به شراب تبدیل شد ـ .
با توجه به سیادتی که مصر در دنیای عرب داشته است آیا حاضر است با توجه به مشکلات اقتصادی و وابستگی مالی به عربستان به طور کامل با عربستان همکاری کند؟
مصر را سالیانی درازی، حداقل بالغ بر نیم قرن، دیگر نمی توان صاحب سیادت در جهان عرب دانست حتی در دوران طلائی!! سرهنگ ناصر هم، سیادتی بر بلاد عربی نداشت... جنگ او در یمن! وحدت او با سوریه و... شکست کامل در بازی های سیاسی دیگر، آن تصور سیادت را به کلی باطل ساخت... و اکنون هم ژنرال سیسی که یک نظام میلتاریستی ـ فاشیستی را سرپرستی می کند، هیچگونه وجهه ای در داخل مصر ندارد تا چه رسد به بلاد عربی دیگر! و البته او کاملاً به خاطر کمک های میلیاردی، سرسپرده بنی سعود است، اما بنی سعود به او بهایی در سطح همکاری مطلق نداده است به ویژه که او علیرغم دریافت کمک ها و وعده ها، از اعزام نیروی زمینی برای کمک به «تحالف سعودی» و کشتار مردم یمن همکاری نکرد و گویا از تجربه شکست فاحش سرهنگ ناصر، در اعزام نیروی زمین به یمن، برای جنگ با نظام سلطنتی و تحکیم پایه های جمهوری جدید و با کشته شدن هزاران سرباز مصری و عدم موفقیت در هدف، عبرت گرفته و اقدامی نکرد...
مرشد و رهبران و اعضای مکتب الارشاد اخوان المسلمین مصر در ضیافت! سرهنگ عبدالناصر
و البته این به مفهوم جدایی وی از بنی سعود نیست، چرا که هدف هر دو، در منطقه، سرکوب جریان های اسلامی و مقاومت، تجزیه کشورهای مستقل عربی، تسلیم نمودن نیروهای مردمی ضدصهیونیستی ـ ضد امپریالیستی در منطقه است... اما می بینیم که در این هدف، پس از ماه ها جنایت و آدمکشی و تخریب زیرساخت های یمن و ویران نمودن یک کشور عربی فقیر، توفیقی به دست نیاورده اند.»
چشم انداز آینده مصر را چگونه می بینید؟ مصر از یک سو با تروریست های صحرای سینا مبارزه می کند و از سویی دیگر دست اتحاد به سوی عربستان دراز کرده است که حای این تروریست هاست.
اصولاً بنی سعود خواستار پیدایش و استقرار یک حکومت مستقل و نیرومند در مصر نیست و آن را نوعی خطر برای حفظ رژیم پوسیده سلطنتی خود می داند و به همین دلیل به تروریست های تکفیری در صحرای سینا و منطقه، شیخ زوید کمک می کند و از سوی دیگر، دست دراز شده مصر برای اتحاد! با عربستان را به گرمی نمی فشارد بلکه می خواهد دست نیاز مصر همیشه به سوی او دراز باشد، و او از همین نقطه ضعف، مصر را برای اهداف خود، در کنار خود نگهدارد. به عبارت دیگر بنی سعود، مصر نیرومند نمی خواهد، بلکه مصری را می خواهد که در «جامعة الدول العربیة» که مقر آن در قاهره قرار دارد و رئیس آن هم مصری است ـ بیانیه هائی بر ضد ایران و سوریه و عراق و حتی لبنان، با کمک ژنرال حاکم بر مصر، صادر گردد! و دولت رسمی سوریه را از آن اخراج کند و مانند سازمان ملل با دلارهای نفتی آن را در اختیار داشته باشد...
روند رخدادها نشان می دهد که مصر، عربستان، ترکیه و اسرائیل و تا حدی امارات و کویت علیه ایران هماهنگی هایی داشته اند، این هماهنگی ها تا چه حد برای منافع ملی ما خطرناک است؟ و چه باید کرد که این هماهنگی ها خنثی شوند؟
روند رخدادها در رابطه با موضع گیری های خصمانه ارتجاع عرب و رژیم صهیونیستی، همواره نوعی هم آهنگی را نشان داده است و این روش مربوط به زمان کنونی نیست بلکه از آغاز پیروزی انقلاب شروع شده و همچنان ادامه یافته است...
همۀ این دولت ها، در جنگ تجاوزکارانه حزب بعث عراق بر ضد ایران اسلامی، طبق اعترافات بعدی خودشان، میلیاردها دلار کمک های نقدی به صدام تقدیم داشتند و بعضی ها، از جمله مصر و سودان و حتی سربازان مزدوری را در اختیار دولت عراق قرار دادند که عده ای از آنها به اسارت نیروهای رزمنده ایرانی درآمدند... و البته این برخوردهای خصمانه و هم آهنگی های موجود در صحنه، برای منافع ملی ما خطرناک است ولی ایران اسلامی هم همواره هوشیار و بیدار، این خطرها را خنثی کرده و به یاری حق، علیرغم خسارت هایی، همیشه پیروز صحنه بوده است... و اکنون هم این هم آهنگی ها با توجه به توان همه جانبه ایران، نمی تواند خطر جدی متوجه ایران بکند و در صورت هر نوع اقدام منفی، با واکنش سریع و قاطع ایران اسلامی رو به رو خواهد شد و این نکته را البته همۀ دشمنان ایران می دانند... و آنها، در کل اگر از قدرت ایران در زمینه های گوناگون آگاه نبودند، هرگز در حمله نظامی علیه ایران، تردیدی به خود راه نمی دادند..
البته این توانایی ها، نباید ایران اسلامی را از اجرای برنامه های ویژه، در جلوگیری از نتایج بالقوه و احتمالی دشمنی های هم آهنگ شده، باز بدارد. هوشیاری و بیداری، نقطه اساسی در خنثی کردن توطئه ها تواند بود.
واگذاری جزایر مصری به عربستان چه پیامدهایی دارد؟ گفته می شود از همین جزایر بود که گویا عبدالناصر می خواست به اسرائیل حمله کند.
بخشش خائنانه دو جزیره در دریای سرخ؟ به بنی سعود توسط ژنرال سیسی، خیانتی آشکار بر ضد منافع ملی مصر و کشورهای منطقه است.
این دو جزیره البته از لحاظ نظامی و استراتژیک در موقعیتی قرار ندارند که بتوانند مرکز آغاز یک هجوم نظامی از طرف دولتی به شمار آیند... ولی می توانند در موقعیت دفاعی در قبال هجمه دریایی دشمن قرار گیرند و اکنون خیال اسرائیل از این دو جزیره راحت تر و آسوده تر خواهد بود. گرچه قبل از بنی سعود هم، اسرائیل از حکومت مصر احساس نگرانی نمی کرد.
اما اینکه جناب سرهنگ ناصر می خواسته از این دو جزیره به اسرائیل حمله کند! معقول به نظر نمی رسد، زیرا که موقعیت جغرافیایی آن دو جزیره، با فاصله ای که با مرکز مصر دارند، این اقدام را غیرعملی و غیرمقدور می ساخت... به ویژه که به نظر من اصولاً جناب سرهنگ ناصر و همکارانش، اصولاً قصد حمله به اسرائیل را نداشتند و شعارهایی که داده شد، جملگی بی پایه بودو مانند شعارهای پرپولیستی عصر ما ـ مثلا در مورد مهرورزی و مدیریت جهانی! و افسانه هایی از این قماش ـ نتیجه مثبت و منطقی نداشت.
من در مدت اقامت سه ساله در قاهره، خیلی از مسائل دوران ناصر و بعد از او را، به عنوان یک پژوهشگر تاریخ، مورد تحقیق و بررسی علمی و به اصطلاح آکادمیک ـ نه احساسی و با ذهنیت ویژه علیه حکومت ناصر ـ قرار داده ام و به وضوح به این نتیجه رسیده ام که مدعیان حمله به اسرائیل، هرگز همچو نیتی نداشته اند، زیرا که نیروهای مصری ـ ده ها هزار سرباز، صدها توپ و تانک و نیروهای موتوریزه ـ در صحرای سینا حضور داشتند و نیروهای زیادی با تجهیزات مختلف، در مرز سرزمین های اشغالی آماده باش داشتند ولی متأسفانه با نابودی سریع نیروی هوایی مصر، این نیروها در واقع بدون پشتوانه هوایی ماندند.
البته سرهنگ ناصر در مورد نابودی کامل نیروی هوایی مصر، توسط جنگنده های اسرائیلی، گفت: «کنّا ننتظر العدو من الشرق، فجاء من الغرب!» ایشان گویا آماده بوده که اگر دشمن از شرق آمد، به مقابله برخیزد ولی آنها برخلاف تصور وی! از ناحیه غرب حمله کردند در صورتی که یک فرمانده آگاه و کاردان، باید هم شرق کشور را زیر پوشش دفاعی داشته باشد و هم از ناحیه غرب هم آمادگی لازم را داشته باشد! علاوه بر این، آنچه که در این معرکه مسلم و در عین حال اسف بار و فاجعه آمیز بود، صدور فرمان عقب نشینی نیروهای مصری، از همه مناطقی بود که در آن ها حضور یافته بودند....
نتیجه این فرمان را من در یک فیلم واقعی مصری که از تلویزیون قاهره، در بررسی علل شکست و سپس عوامل پیرو آن در جنگ رمضان، پخش می شد، دیدم:
ستون هایی از تانک ها و زره پوش ها و خودروهای نظامی مملو از سربازان، در صحرای سوزان و مسطح سینا، در حال عقب نشینی ـ که البته بدون پشتوانه دفاعی، بودند ـ توسط جنگنده های اسرائیلی، یکی پس از دیگری، شکار شدند و من فکر نمی کنم که یک وسیله جنگی نظامی به سلامت به پایگاه خود برگشته باشد.
از آن طرف، در کانال سوئز، کشتی ها و قایق های کوچک و بزرگی، مملو از نیروهای پیاده نظام مصری در حال بازگشت بودند که یکی پس از دیگری، با یک موشک کوچک هواپیماهای اسرائیلی، غرق می شدند و در واقع به جای آنکه به گفته آقای ناصر، او بتواند یهودی ها را به دریا بریزد ـ که شعار صد در صد غلطی بود ـ این یهودی ها بودند که هزاران سرباز مسلمان مصری را به دریا ریختند و به قعر آب فرستادند!
من این موضوع را با سرهنگ حسین شافعی از گروه افسران آزاد که در زمان کودتا فرمانده بخش موتوریزه نیروها بود و بعد هم چهارده سال تمام، معاون اول السید الرئیس! ـ به قول او ـ بود. پرسیدم و گفتم: من کارشناس امور نظامی نیستم ولی وقتی نابودی نیروهای مصری را در زمین و دریا دیدم، تعجب کردم و از خود پرسیدم که چه کسی دستور عقب نشینی داده است؟ و افزودم: به نظر من اگر این همه نیروی موجود در مرز و صحرای سینا، به جای عقب نشینی، به داخل اراضی اشغالی فلسطین هجوم می بردند، بی تردید می توانستند بخش های عمده ای را از اراضی به اشغال خود درآورند و به جای اشغال صحرای سینا توسط اسرائیل، این مصری ها بودند که بخشی از فلسطین را آزاد کرده بودند»
سرهنگ عبدالناصر، شهید شیخ محمدعلی فرغلی و سرهنگ حسین شافعی
شادروان سرهنگ حسین شافعی، که در اواخر عمر ناصر ـ به گفته خود او به خاطر جلب رضایت آمریکایی ها، ناگهان او را از معاونت اولی بر کنار نموده و به سرهنگ انور سادات فرمان معاونت اولی داده بود ـ به صراحت گفت: این اشتباه فاجعه بار، توسط عبدالحکیم عامر، فرمانده کل نیروهای مسلح صادر شد و هیچگونه دلیل و منطق معقولی هم در لزوم صدور این فرمان ارائه نکرد...
و من گفتم: و بعد هم گویا او در بیت جمال عبدالناصر، قهوه خورد و خودکشی کرد؟... سرهنگ شافعی گفت: من خود در آن جلسه بودم و همگی قهوه خوردیم ولی عبدالحکیم عام پس از شنیدن انتقادها، از اطاق بیرون رفت و چیزی نگذشت که جنازه او در آشپزخانه پیدا شد... گویا او با سمی که همراه خود داشته، خودکشی کرده بود... (متن کامل گفتگوی من با آقای حسین شافعی که در اواخر عمر، یک فرد مذهبی شده بود، در زمان حیات او در مصر منتشر گردید و ترجمه فارسی آن هم در ایران انتشار یافت... البته بیشتر گفتگوهای ما درباره کودتای افسران، نقش اخوان و دیدگاه های وی درباره انقلاب اسلامی ایران بود که بسیار منصفانه و مثبت بود و آرزو داشت که سفری به ایران داشته باشد... او در زمان شاه یک بار به ایران آمده بود.)
مصر از روسیه درخواست انرژی هسته ای کرده است، آیا این امر تلاشی برای مقابه با ایران هسته ای است؟ و آیا اسرائیل علی رغم نزدیکی به مصر اجازه می دهد که مصر تکنولوژی هسته ای داشته باشد.
درخواست داشتن فن آوری انرژی هسته ای از طرف مصر، نمی تواند برای مقابله با ایران هسته ای باشد، چرا که ایران از انرژی هسته ای سالم و صلح آمیز استفاده می کند و از روز نخست هم اعلام کرده بود که نمی خواهد بمب هسته ای بسازد و اصولاً طبق موازین شرعی، داشتن و استفاده از آن! امری غیرمشروع و حرام می داند، بنابراین مصر هم که خواهان ساختن سلاح هسته ای نیست بلکه می خواهد از تکنولوژی هسته ای، برای استفاده های صلح آمیز و مورد نیاز مردم مصر از جمله «برق» ـ که اغلب نقاط دورافتاده و روستاهای آن، فاقد برق هستند ـ بهرهمند شود و این امر با توجه به توافق های موجود بین نظام مصر و دولت اشغالگر صهیونیستی نمی تواند برای اسرائیل خطرناک باشد و بر فرض اگر روزی مصر در فکر تولید سلاح هسته ای باشد، نه آمریکا به آن این اجازه را خواهد داد و نه اسرائیل آن را تحمل خواهد کرد....
به هر حال استفاده صحیح و سالم از انرژی هسته ای حق مسلم هر ملتی است و داشتن سلاح هسته ای هم از دیدگاه امپریالیسم جهانی و صهیونیسم بین المللی گویا در منطقه فقط حق! مسلم اسرائیل است!... و اتفاقاً همین نکته به اصطلاح «قوّت» دشمن صهیونیستی، ممکن است روزی تبدیل به «تهدید جدی» بر ضد خود آن گردد.
سید حسن نصرالله (حفظه الله) چندی پیش در یک سخنرانی رسمی، اعلام کرد که در صورت تجاوز اسرائیل به لبنان، این بار «مقاومت» با موشک هایی که در اختیار دارد، مرکز اتمی دیمونا و جاهای دیگری که ما محل دقیق آنها را می دانیم، منفجر خواهد کرد و بعد افزود: پس ما فعلاً دارای نیوری اتمی هستیم و در صورت لزوم، می توان از آن استفاده کرد!.
در پایان تحولات حزب النهضت تونس به رهبری الغنوشی تا چه حد متأثر از تجربه اخوان المسلمین مصر می باشد و تا چه حد از مسائل داخلی تونس نشأت گرفته است؟ آیا این روشی که الغنوشی پیش گرفته است می تواند خط مشی خوبی برای تونس و منطقه تلقی شود؟
بحث درباره تحولات اخیر در حزب النهضة و موضع گیری های جدید شیخ راشد الغنوشی، خود نیاز به یک گفتگوی خاص و مفصل دارد که انشاءالله در فرصت مناسب به آن می پردازیم. اما آنچه که در پاسخ سئوال فوق به طور خلاصه می توان مطرح ساخت اینست که موضع گیری و به اصطلاح «موقف» حزب النهضة به رهبری شیخ راشد، باعث گردید که حرکت اسلامی در تونس، دچار گرفتاری های دیگر حرکت های سیاسی ـ اسلامی در بلاد عربی نشود.
یعنی رهبری النهضة طبق اعلام رسمی قبل از پیروزی در انتخابات... «به صندلی نخواهد چسبید» و آراء مردم برای آنها محترم و ارزشمند است.
خود شیخ راشد، قبل از سفر به تونس و در همان آخرین روزهای اقامت اجباری در لندن، در یک گفتگوی تلفنی در پاسخ به پیشنهاد من که خود را کاندیدای ریاست جمهوری بنماید، گفت: ظاهراً دوران فعال بودن ما در این سنین، گذشته است! باید میدان را برای جوانان آماده کرد و فعالیت را به آنها بسپاریم و اگر از ما کاری ساخته باشد، همان ارشاد و یا رهنمود دادن است که مبادا حرکت جوانان دچار انحراف گردد...
... راشد پس از مراجعت به تونس و پیروزی نخستین حزب در انتخابات عمومی، دولت نخستین را با مشارکت بقیه احزاب و جریان های سیاسی ـ حتی سکولارها ـ تشکیل داد ولی خود را کاندیدای ریاست نکرد و معلوم شد که او به دنبال کسب قدرت شخصی نیست... در دور بعدی، وقتی پیروز اصلی انتخابات نشدند، به جای اعلام مخالفت و ادعای تقلب، قدرت و نخست وزیری و دولت را به دیگران واگذار کردند و در پارلمان هم با حزب حاکم جدید، همکاری نمودند...
اگر شیخ راشد و حزب النهضة، موضع افراطی و تمامت خواهی و حذف بقیه را ـ مانند مصر دوره دکتر مرسی ـ در پیش می گرفت، بی تردید سرنوشت تونس، بهتر از مصر و لیبی نمی شد... چون تونس ژنرال و سرهنگ کودتاچی کمتر از بلاد عربی دیگر ندارد!
تا اینجا روش ها، از دیدگاه من ـ منطقی و عاقلانه بود و به قول دکتر عبدالمنعم ابوالفتوح، از اعضای اصل و پیشین مکتب ارشاد اخوان المسلمین مصر، دچار «غباء سیاسی» ـ حماقت سیاسی ـ نشدند و حفظ حیثیت سیاسی و مقدم دانستن منافع ملی بر سلطه یابی و چسبیدن به کرسی ریاست، عامل اصلی ماندگاری حرکت حزب النهضة در تونس گردید و شاید هم تجربه مصر، در این نوع تصمیم گیری بی تأثیر نباشد، اما رفتار عقلانی افراد و یا حرکت های سیاسی را نباید به طور مطلق، نتیجه انگیزه های ناشی از روش های نامطلوب دیگران نامید.
عقلانیت حاکم بر رهبری و تجربه های شخصی شیخ راشد و همکارانش در دوران تبعید یک ربع قرنی، عامل اصلی اخذ این موقف و در نتیجه عدم شکست حزب گردید.
موضع گیری اخیر شیخ راشد، در پیامی که به کنفرانس اخوانی ها، در استانبول فرستاد و جدایی حرکت النهضة از سازمان بین المللی اخوان را اعلام نمود. یک تصمیم شجاعانه و منطقی بود... که باید در جای دیگر به آن پرداخت.
اما آخرین نظریه شیخ راشد که در دهمین کنگره عام حرکت حزب النهضة مطرح شد و حزب به دو بخش «دعوت» و «سیاست» تقسیم و تفکیک گردید، یک نظریه منطقی و معقول نمی تواند باشد...
از راست: شیخ عمر تلمسانی، استاد سید هادی خسروشاهی، مهندس یوسف ندا (رهبر اخوان بین الملل) در عیادت از شیخ در بیمارستان لوگانو - سوییس
مهندس یوسف ندا، دوست صمیمی اینجانب که نخستین دیدار من با شیخ راشد هم در اوائل 1360 در منزل او در «لوگانو» رخ داد، و خود از یاوران شیخ راشد در دوران تبعید و آوارگی شیخ و اکثریت اعضاء کمیتۀ مرکزی حزب بود، گفت: این نوع تفکر، در صورت اجرا، موجب انحلال عملی حزب خواهد شد، زیرا که اغلب مردم تونس با توجه به اسلامی بودن حزب به آن پیوسته اند و در صورت دوری عملی از منشأ اصلی حرکت، ضرورتی نخواهند دید که همچنان هوادار حزب باقی بمانند و بلکه ترجیح خواهند داد که به احزاب سیاسی دیگر بپیوندند!
جمع بندی مهندس یوسف ندا، در گفتگو با اینجانب، این بود که این موقف، به این می ماند که ما شاخه های سرسبز درخت تنومندی را از ریشه آن جدا کنیم که ممکن است چند صباحی شاداب بمانند، ولی به سرعت شاخه ها خشک شده و ریشه هم بدون ثمر خواهد بود...
منبع: مجله چشم انداز ایران، شماره 98