حسینیه ارشاد با چه اهداف و رویکرد اولیه ای تشکیل شد؟ به عبارت دیگر حسینیه ارشاد قرار بود کدام خلاء را پر کند و چه فعالیت هایی انجام دهد که در مساجد و مراکز مذهبی پیش از آن پوشش داده نمی شد؟
استاد شهید مطهری، پس از تکمیل تحصیلات خود در حوزه علمیه قم و آغاز زندگی علمی ـ اجتماعی در تهران، همواره در زمینه های فرهنگی فعالیت داشت و در همین راستا، در هر کجا که بود و حضور داشت، به کوشش و تلاش خود در این زمینه ها ادامه می داد. حضور مستمر در دانشکده الهیات دانشگاه تهران، انجمن های اسلامی دانشجویان، مهندسان، پزشکان و بانوان، مکتب توحید و مسجد الجواد، مسجد قبا و... نشان دهنده علاقه ایشان به مسائل اجتماعی ـ فرهنگی، با نگاه علمی ـ نه شعاری ـ است.
سخنرانی های ایشان در مساجد یا مراکز فرهنگی و انجمن های اسلامی و حضور در این محافل، تجربه های زیادی دربر داشت که استاد شهید تصمیم گرفت با استفاده از این تجربه ها، مرکزیتی برای فعالیت های نوین دینی ـ علمی ـ تحقیقی به وجود آورد و عناصر فرهیخته و دانشمند را در مؤسسه ای گردهم جمع کند تا یک کار علمی ـ آکادمیک ماندگار انجام دهد. با این هدف، به فکر تأسیس یک نهاد مستقل جدید افتاد و پس از مشورت با اساتید و دوستان، نخست جلساتی را زیر خیمه ای بزرگ در چالهرز ـ جاده شمیران ـ برگزار نمود و خود هر هفته چند سخنرانی در آن ایراد می کرد و کم کم دوستان و علاقه مندان ایشان محل فعلی «حسینیه ارشاد» را انتخاب و خریداری کردند و بدین ترتیب نهادی تحت عنوان «مؤسسه خیریۀ تعلیماتی و تحقیقاتی علمی و دینی حسینیه ارشاد» به وجود آمد.
شما با استناد به دو نامه ساواک معتقدید مرحوم استاد مطهری جزو هیأت مؤسس حسینیه ارشاد بوده است. اما مرحوم میناچی معتقد بود که بر اساس اسناد ثبتی هیأت مؤسس تنها خود ایشان، همایون و علی آبادی بودند. رسول جعفریان در کتاب «جریان ها و سازمان های مذهبی ـ سیاسی» این احتمال را مطرح می کند که در درخواست اولیه تأسیس، نام آقای مطهری هم به عنوان مؤسس مطرح بوده و بعدها به دلایلی ایشان کنار گذاشته شده و ثبت اصلی به نام همایون، میناچی و علی آبادی بوده است. به اعتقاد جعفریان شاهد این احتمال آن است که بعدها آقای مطهری از این مسأله گله کرده و از این که قرار بوده در هیأت مؤسس باشد و کنار گذاشته شده، سخن گفته است. (ص 656) جنابعالی این احتمال را چه میزان صحیح می دانید و چه تحلیلی درباره آن دارید؟
استاد مطهری مؤسس واقعی حسینیّه بود و حتی به گفته خود ایشان، برای خرید محلی، همراه آقای محمد همایون به چندین جا سر زدند و سرانجام محل فعلی را که چهار هزار متر مربع بود، آقای همایون به مبلغ دو میلیون و چهارصد هزار تومان خریداری کرد. استاد شهید در نامه ای که بعدها من متن آن را منتشر کردم صریحا می نویسند: «... عملا و واقعا من مؤسس بودم، سهم من هم از سهم آقای همایون بیشتر است و هم از سهم آقای میناچی تا چه رسد به دکتر علی آبادی...»
درواقع آقای همایون «بانی» مالی بود و آقای میناچی مسؤول امور مالی یا صندوق دار و شهید مطهری مؤسس اصلی و مسؤول امور علمی ـ تحقیقاتی ـ دینی.
طبق اسناد ساواک و شهربانی کل، درخواست کننده اصلی مجوز برای تأسیس حسینیه، «مرتضی مطهری» بوده و پس از موافقت آنها ـ ضمن هشدار به سوابق استاد شهید ـ در موقع ثبت رسمی موسسه، با توجه به «حقوق دانی! آقای میناچی» ناگهان آقای دکتر علی آبادی، به عنوان عضو مؤسس اعلام شد که نه سابقه ای در امور فرهنگی داشت و نه اطلاعات کافی در امور علمی، دینی و در همین رابطه شهید مطهری می نویسد: «اینکه قرار بود من جزو هیأت مؤسس باشم، از اول خارج کرد؛ با اینکه عملا و واقعا مؤسس من بودم.»
به هر حال نوشته جناب جعفریان صحیح است و تحلیل بنده آن است که آقای میناچی از آغاز، در فکر کنار گذاشتن شهید مطهری بوده در حالی که قوام و ثبات حسینیه ارشاد، به ویژه در بین مراجع و علما و محافل مذهبی، بستگی تام به حضور استاد شهید به عنوان مؤسس حسینیه داشت.
ولی همانطور که استاد شهید در نامه های خود به هیأت مدیره حسینیه، در رابطه با علل استعفا و کناره گیری می نویسد، «از اول» ایشان از هیأت مؤسس کنار گذاشته می شود تا میدان برای «ترکتازی»های بعدی آماده باشد.
اگرچه استاد مطهری مؤسس اسمی حسینیه ارشاد نبوده، اما آنچه بسیاری به آن اذعان دارند این است که شخصیت و فعالیت های ایشان حسینیه را حسینیه کرد و مرحوم میناچی هم در کتاب «تاریخچه حسینیه ارشاد» می گوید «تمامی اختیارات در باب امور تبلیغی و تحقیقاتی به ویژه انتخاب سخنرانان را به شخص استاد واگذار کرده بودیم» (ص 55). با این وجود ایشان گاهی اوقات نسبت به برخی نظرات که استاد مطهری را چهره اصلی و محوری حسینیه معرفی می کردند، واکنش منفی نشان می داد. بروز چنین واکنش ها و حسیاست هایی چه عللی داشت؟
آقای میناچی متأسفانه به علت آنکه از قبل «وکیل قانونی امور مالی آقای همایون» بود، خود را صاحب قدرت تامه تصور می کرده و به همین دلیل می گوید: امور تبلیغی و تحقیقاتی و انتخاب سخنرانان را به شخص استاد واگذار کرده بودیم. ولی باید پرسید نامبرده چه کاره بوده که برای استاد شهید مؤسس واقعی حسینیه سمتی تعیین کند؟
علت العلل واکنش های منفی آقای میناچی از آغاز آن بود که زمام امور حسینیه را به طور مطلق در اختیار خود بگیرد. و می دانیم که نه آقای همایون و نه آقای علی آبادی، هیچ کدام در این اموری که هدف تأسیس حسینیه بود، صاحب نظر نبودند و ایشان با «انحصارطلبی» غیر مشروع، استاد شهید را کنار می گذارد و حتی در اموری که به شخص استاد واگذار کرده بودند! به ویژه در مسأله سخنرانان، دخالت مستقیم می نماید که موجب رنجش استاد شهید می گردد و آن را به طور شفاف در نامه های خود می نویسد... درواقع می توان گفت که شهید مطهری به فکر ایجاد یک نهاد علمی ـ فرهنگی ـ دینی جدید بود و آقای میناچی به فکر مجالس جنجالی و شعار و تظاهر و جلب افراد بود و خیلی به محتوای کار اهمیت نمی داد... نامبرده از اینکه صندلی های حسینیه ارشاد پر می شود، خوشحال بود و توجهی به شرایط سخنران و محتوای سخنرانی های افراد نداشت... و همین نکته باعث رنجش علماء بلاد و مراجع گردید که پایان آن از آغاز برای اهل خرد روشن بود.
یکی از مهم ترین و باشکوه ترین مراسم حسینیه ارشاد برنامه «بزرگداشت آغاز پانزدهمین قرن هجرت» بود. از این برنامه چه خاطره ای دارید و برگزاری آن چه تأثیری در فضای مذهبی و اجتماعی گذاشت؟
خاطره جالبی که من از نتایج مراسم برگزاری جشن های پانزدهمین قرن هجرت دارم، تهیه و تنظیم مقالات و نشر کتاب «محمد خاتم پیامبران» توسط استاد شهید بود که حسینیه ارشاد آن را در دو جلد قطور چاپ و منتشر ساخت.
این کتاب از این جهت باید مورد توجه قرار گیرد که در تنظیم و نوشتن مقالات آن، از همه افراد فرهیخته جامعه، با گرایش های سیاسی مختلف، استفاده شده بود، یعنی درواقع شهید مطهری به «محتوا» اهمیت می داد نه به سوابق و لواحق زندگی سیاسی نویسنده مقالات.
استاد شهید از شادروان دکتر علی شریعتی هم که در آن زمان به عنوان آموزگاری گمنام در مشهد زندگی می کرد، مقاله خواسته بود که تحت عنوان «سیمای محمد» در کتاب درج گردید و پس از آن مقالات بود که استاد شهید از نامبرده دعوت کرد که به تهران بیاید و در حسینیه ارشاد تدریس و یا سخنرانی کند.
اختلاف بین استاد مطهری و مرحوم میناچی در خصوص مدیریت حسینیه از کجا آغاز شد و به چه دلیلی شما معتقدید اختلاف بین استاد مطهری و دکتر شریعتی ریشه در اختلاف مطهری و میناچی دارد؟ روایت آقای میناچی از این اختلاف به گونه ای است که مخالفت مرحوم مطهری با تداوم حضور شریعتی عامل اصلی این اختلاف بوده، اما به نظر می رسد که نظر استاد مطهری درباره لزوم تعیین هیأت علمی برای حسینیه و ضرورت هم افقی برنامه های آن با نظرات مراجع عامل اصلی اختلاف ها بوده است. شما چه ارزیابی در این خصوص دارید؟
اشاره کردم که متأسفانه از آغاز کار، عدم صداقت در بعضی افراد دیده می شد... چطور یک شخصیت برجسته روحانی و علمی چون استاد شهید مرتضی مطهری از عضویت در هیأت مؤسس حذف می شود و شخص دیگری جایگزین می گردد؟ متأسفانه ما شاهد بودیم که این روش استمرار یافت و حتی در اموری که به اصطلاح به ایشان واگذار شده بود، دخالت نمودند و با اقداماتی که در شأن شهید مطهری نبود، حسینیه ارشاد را تبدیل به ابزاری «در اختیار» کردند. شهید مطهری همانطور که اشاره کردم خود دکتر شریعتی را برای همکاری در حسینیه ارشاد دعوت کرد و او از مشهد به تهران آمد و تا آن وقت آقای میناچی اصلا ملاقاتی با دکتر نداشت و او را نمی شناخت ولی وقتی آمد و سخنرانی های نوعاً ارزشمند خود را در حسینیه ایراد نمود و با استقبال عموم به ویژه نسل جوان روبه رو گردید، نامبرده حسینیه را بی نیاز از مطهری تصور نمود، در حالی که استاد شهید با توجه به موقعیت علمی، حوزوی، دانشگاهی و روحانی که داشت، مورد قبول عموم بود و به طور طبیعی ایشان نمی توانست با اموری که مورد قبول مراجع تقلید قم و علمای عظام نبود، موافقت کند و همین نکته باعث شده بود که آقای میناچی استاد شهید را مانع راه خود بداند و در فکر «حذف» رسمی ایشان باشد.
البته استاد شهید در همه مسائل با شادروان دکتر شریعتی هماهنگ نبود و از لحاظ «علمی» انتقادهایی بر بخشی از آثار ایشان داشت، ولی این نوع بحث علمی ـ و به اصطلاح ما: طلبگی ـ مانع از همکاری بین این دو بزرگوار نبود و اصولا دکتر شریعتی، آنطور که من شاهد آن بودم ـ چه در تهران و چه در دو سفر یک ماهه حج که در کنار آنها بودم ـ احترام زیادی برای استاد شهید قائل بود و از لحاظ علمی هم او را قبول داشت و حتی یک روز در «مدینه منوره» پس از بازدید از «دانشگاه اسلامی مدینه» به من گفت: «آقای مطهری در هیچ زمینه ای، قابل قیاس با دیگر علمای محترم نیست و به نظر من در هر رشته ای بر آنها برتری و تفوق دارد.» بنابراین، دکتر شریعتی نمی توانست از لحاظ شخصی، تضادی با استاد شهید داشته باشد، البته در پاره ای از مسائل با هم اختلاف نظر داشتند که این نیز یک امر طبیعی است و باعث تضارب! نمی شود. پس یک عامل دیگر در این وسط صحنه گردان شد تا بین این دو را به هم بزند و خود به نتیجه مطلوب! برسد.
اینکه استاد شهید خواستار تشکیل هیأت علمی و مراعات نظرات مراجع و علمای بلاد بود یک نکته مثبت و پسندیده ای است و دکتر شریعتی هم با آن مخالفتی نداشت، چون اصلا او در امور مالی، اداری و تنظیم برنامه های حسینیه دخالتی نمی کرد. ولی متأسفانه انحصارطلبی باعث گردید که اختلافات در بین اعضای حسینیه ارشاد و علما و روشنفکران مسلمان به وجود آید که نتیجه نهایی آن کنار رفتن استاد شهید بود و این البته مورد خواست قلبی بعضی از عناصر فرصت طلب نیز بود. آقای پرویز خورسند که خود در حسینیه ارشاد، به دعوت استاد شهید همکاری فرهنگی داشت و به طور طبیعی در متن حوادث قرار می گرفت، نقل می کرد که روزی آقای میناچی در حضور من به شهید مطهری گفت: هیأت مدیره(!!) تصویب کرده اند که شما تشریف نیاوردید! و به نظر من این اوج مرحله بی اخلاقی بود که مسئول علمی ـ دینی یک مؤسسه ای که خود سهم عمده در پیدایش آن داشت با این لحن، با آن روبه رو می گردد.
گله ها و دردل های استاد شهید در نامه های بازمانده از ایشان آمده است و کسانی که بخواهند حقیقت ماجرا را بدانند، حتما آنها را در کتاب «سیری در زندگی استاد مطهری» مطالعه کنند.
خود شهید مطهری علت کناره گیری استعفای خود را به طور مکتوب بیان نداشته است؟
چرا، اتفاقاً ایشان در چند نامه، علل اتخاذ این تصمیم را بیان می دارد و عوارض وضع حاکم بر حسینیه را شرح می دهد که بعدها صحت نظریه ایشان به اثبات رسید. مثلا ایشان در نامه مورخ 27/10/47، خطاب به مرحوم محمد همایون، رئیس هیأت مدیره حسینیه ارشاد، با صراحت تام می نویسد: «.. برای بنده تردیدی باقی نمانده است که روش خودسرانه و تصمیمات فردی آقای ناصر میناچی این مؤسسه را به سقوط قطعی خواهد کشاند و امیدهایی که در نسل جوان به وسیله این مؤسسه به وجود آمده است را تبدیل به نوعی سرخوردگی و بلکه بدبینی به هر مؤسسه دینی خواهد کرد. شک ندارم هدف شخص مزبور با هدف های پیش بینی شده در اساسنامه مؤسس نیکوکار مؤسسه و سایر نیکوکارانی که به نحوی افتخار خدمت در آن مؤسسه را دارند، کمال مباینت را دارد. مخالفت ها و کارشکنی های معزی الیه با هرگونه تقسیم مسئولیت و نظم داخلی و یا هر اقدام مفید و عمیق در سطح احتیاجات طبقات تحصیلکرده و تمایل شدید او به اینکه مؤسسه را به صورت یک مؤسسه جنجالی و توخالی درآورد، دلیل روشنی بر این مدعاست و چون این بیماری را علاج ناپذیر می دانم، یگانه خدمتی که به هدف این مؤسسه می توانم کنم این است که از همگامی و همکاری با معزی الیه برای همیشه خودداری و آن را اعلام کنم. در عین حال امیدوارم باطن اسلام و حسن نیت همکاران نیکوکار آن بر اندیشه های اهریمنی فایق آید و خداوند این مؤسسه را با عنایت خاص خود از گزندهای شیطانی محفوظ بدارد.» (برای تفصیل مراجعه شود به کتاب: سیری در زندگانی استاد مطهری. انتشارات صدرا، چاپ شانزدهم، صص 74 و 75) البته شهید مطهری در نامه های دیگر، علل و عوامل دیگری را ذکر می کند که نقل همه آنها در این مقال، مقدور نیست.
بعد از جدایی استاد مطهری از حسینیه افراد غیر روحانی چون عباس زریاب خویی، کاظم سامی و اسماعیل رضوانی که در مباحث مذهبی تحصیلات و تخصص نداشتند به سخنرانان حسینیه اضافه شدند. درباره این تغییر چه تحلیلی دارید؟ آیا آن را انحراف از اهداف اولیه حسینیه و در راستای حذف روحانیون از حسینیه می دانید یا ارزیابی دیگری دارید؟ دکتر شریعتی در این تغییر مسیر چه نقشی داشت؟
پس از کنار رفتن استاد شهید، گروهی از روحانیون سعی کردند حسینیه حفظ شود و در اختیار افرادی که تخصص و تحصیلات حوزوی ندارند قرار نگیرد. اما این تلاش ها هم بی ثمر ماند و آیت الله خامنه ای در مصاحبه ای می گویند که ما با آقای هاشمی و آقای باهنر و دکتر شریعتی، در مشهد نشستیم و طرحی برای جلوگیری از سقوط عملی حسینیه آماده کردیم که نیاز به پاسخ مثبت آقای میناچی داشت و دکتر گفت من این پاسخ مثبت را از ایشان می گیرم، ولی وقتی به تهران بازگشت، نه از پاسخ مثبت خبری شد و نه از خود دکتر!
سخنرانی بعضی از دوستانی که نام برده اید، انحراف از اهداف اصلی حسینیه نبود ولی اغلب آنها برای «پرکردن» برنامه ها و جای خالی استاد شهید دعوت می شدند و بی تردید دکتر شریعتی در این امور شرکت و دخالت نداشت و البته می دانیم که در آن دوران، حسینیه «قائم به فرد» شده بود و اگر دکتر شریعتی، به هر دلیلی نمی توانست در حسینیه حضور یابد و سخنرانی کند، در عمل حسینیه تعطیل می شد و این ناشی از کنار گذاشته شدن شهید مطهری بود که در زمان وی، با همکاری دکتر شریعتی، حسینیه به یک جریان تبدیل شده و شکوفا بود. اما بعد؟...
و اصولا باید گفت ـ و پذیرفت ـ که حسینیه ارشاد پس از کنار رفتن شهید مطهری و سپس دکتر شریعتی، به یک «ساختمان» بی روح، جایگزین یک «جریان پرخروش» تبدیل شد و هیچ گاه دیگر نتوانست ارزش و اعتبار خود را بازیابد و به عنوان یک ساختمان، باقی ماند! که البته حفظ ساختمان خود قابل تقدیر بود و افزودن کتابخانه ای ارزشمند بر آن هم، از خدمات مفید دوستان باقیمانده در ساختمان حسینیه بود.
آیا اختلاف بین استاد مطهری و دکتر شریعتی را می توان نقطه شروع اختلاف و شکاف روشنفکران دینی غیر حوزوی با نواندیشان حوزوی دانست؟
این اختلاف در تشدید شکاف بین روشنفکران مسلمان غیر حوزوی و فضلای حوزه ها نقش اساسی داشت، چون هواداری آنها از حسینیه ارشاد با توجه به نقش استاد شهید در آن موسسه بود. وقتی این نقش منتفی شد، به طور طبیعی جدایی و شکافی که به نحوی وجود داشت، بیشتر گردید و حتی به «تکفیر» یا حداقل «تفسیق» از هر دو طرف منتهی شد و این یک ضایعه اسفناک بود.
درباره فعالیت ها و برنامه های پس از انقلاب حسینیه چه تحلیل و ارزیابی دارید و آیا می توان گفت که حسینیه تبدیل به پایگاهی برای نیروهای ملی ـ مذهبی و نهضت آزادی شده است؟
حسینیه ارشاد هیچ وقت پایگاهی برای نهضت آزادی و یا نیروهای ملی ـ مذهبی نگردید و تشکیل چند مجلس ترحیم و یا برگزاری برنامه های بی روح مذهبی، توسط افراد را نمی توان به «پایگاه» شدن تعبیر کرد، به ویژه که مدیریت حسینیه ارشاد ـ یعنی آقای میناچی ـ اصولا با نهضت آزادی روابط خوبی نداشت و با آن همکاری نمی کرد و به دلایلی، از جمله اختلاف با آقای دکتر ابراهیم یزدی، دبیر کل نهضت آزادی، از آن سازمان دور بود و خود را همیشه کنار می کشید...
آقای میناچی با آقای دکتر یزدی چه اختلافی داشت؟
در این باره نقل جملاتی از خاطرات خود آقای دکتر یزدی که اخیراً تحت عنوان «شصت سال صبوری و شکوری» در آمریکا چاپ شده است، روشنگر خواهد بود.
دکتر یزدی می نویسد: «در شهر واشنگتن دی سی هسته مرکزی ایرانیان اسلام گرا، آقای بهرام ناهیدیان که فرش فروش بود، منزلی را خرید که مرکز فعالیت های اسلامی شد ولی 45 هزار دلار بدهی داشت که بعد توسط آقای میناچی پرداخت شد و «خانه اسلام» نام گرفت و به مؤسسه انتقال یافت. پس از انحلال مؤسسه و فروش خانه اسلام آقای ناهیدیان مبلغی را که پرداخته بود مطالبه کرد تا برای خرید مسجد یا مرکزی در جای دیگر صرف کند، چون مؤسسه ایشان رسمی و به ثبت رسیده بود، امکان پرداخت وجه پرداختی ایشان، به عنوان یک مؤسسه فراهم بود و اقدام شد... بعد از 17 سال که تعارضات سیاسی پیش آمد، آقای میناچی خواستار تمام پول فروش «خانه اسلام» شد که برای خرید خانه یکی از فرزندانش هزینه شود ولی طبق قانون رسمی فیلینگ نمی توانست پولی را به حساب شخص و فرد واریز کند... و از سوی دیگر ایشان وقتی با آقای مهندس بازرگان به پاریس آمد، مبلغ ده هزار دلار برای چاپ مصاحبه امام در روزنامه «لس آنجلس تایمز» کمک کرد و بقیه هزینه را دوستان دانشجو تأمین کردند و مصاحبه در آن روزنامه به چاپ رسید... آقای میناچی باز پس از 17 سال باز ادعا کرد که آن کمک برای مبارزه با شاه بوده و وقتی شاه رفت آن پول باید به ایشان مسترد گردد؟ این رفتارهای غیر معقول را هیچ کس از ایشان انتظار نداشت.» (برای تفصیل مراجعه شود به خاطرات آقای دکتر یزدی، جلد دوم، صفحات 130 و 131)
بدین ترتیب بخشی از علت اختلاف نامبرده با نهضت آزادی روشن می گردد.
سید حسین نصر در گفت و گویی با مرکز تاریخ شفاهی می گوید مؤسسان حسینیه (منظورش میناچی و همایون است) با ساواک در ارتباط بودند و ساواک به حسینیه کمک مالی می کرد. شما درباره این ادعا چه نظری دارید؟ نکته دیگر این است که اگر این افراد با ساواک همکاری داشتند چرا فعالیت های حسینیه از آبان 51 با فشار ساواک تعطیل شد؟
اینکه آقای میناچی و آقای همایون با ساواک در ارتباط بودند و حتی ساواک به حسینیه کمک می کرده مطلب قابل قبولی نیست. البته من از خفایای امور آگاهی ندارم ولی این نوع ارتباطات را در صورت صحت نباید به عنوان «همکاری» و ادای «مأموریت» تلقی کرد. چون نه آقای همایون و نه آقای میناچی، دنبال پول و یا پستی در رژیم سابق نبودند که در این راستا روابط ویژه ای با ساواک برقرار کنند.
کمک مالی ساواک به حسینیه هم بسیار بعید به نظر می رسد، چون حسینیه از لحاظ مالی نیازی به کمک دولت وقت نداشت و معلوم نیست که مقصود آقای دکتر نصر از «کمک ساواک» چیست؟ اگر منظور از کمک، اجازه دادن به ادامه فعالیت حسینیه ارشاد باشد، بلی تا مدت ها این «کمک» ادامه داشت، ولی وقتی ساواک احساس خطر کرد، در حسینیه را بست.
اما نکته ای که می توان آن را پذیرفت این است که این دوستان به علت موقعیت خاصی که داشتند، به طور حتم مورد توجه ساواک بودند و شاید هم سرپرستان بخش هایی از ساواک، با این آقایان تماس هایی داشته اند تا به اصطلاح اشراف لازم را بر امور داشته باشند. مثلا ساواک در گزارشی از هزینه شدن هشت میلیون تومان برای ساختمان حسینیه سخن می گوید و بی تردید به دنبال این می رود که ببیند این پول ها ـ که در آن زمان خیلی زیاد بود ـ از کجا می آید؟... و شاید در همین رابطه باشد که ما امروز در اسناد موجود ساواک درباره حسینیه ارشاد می بینیم که تقریبا اسامی همه کسانی که به حسینیه کمک کرده اند، موجود است و بی شک دسترسی به نام های این افراد، بدون همکاری مسئولی از داخل حسینیه ارشاد مقدور نیست، ولی این امر، به نظر من برای رفع نگرانی ساواک تحقق یافته و ربطی به مسائل «هم کاری»! و «مأمور بودن» ندارد که خیلی بعید به نظر می رسد.
به هر حال آقای دکتر نصر با توجه به ارتباطاتی که در آن دوران با مقامات لشکری و کشوری و غیره داشت، اگر اطلاعات خاصی در این زمینه به دست آورده باشد، بسیار منطقی خواهد بود که چگونگی آن را با اسناد و مدارک برای روشن شدن حقایق تاریخ معاصر ارائه نمایند.
در اینجا بی مناسبت نیست اشاره شود که پس از اشغال سفارت آمریکا در تهران و کشف و ضبط اسناد مربوطه و اتهام ارتباط بعضی از رجال با سفارت آمریکا، این اتهام دامن آقای میناچی را هم گرفت و ایشان هم مانند آقای امیر انتظام به علت تماس های تلفنی یا حضوری با مأمورین سفارت در دوران قبل و بعد از انقلاب، متهم به «جاسوسی» شد و مانند امیر انتظام بازداشت گردید، ولی پس از اعتراضات مسئولین آزاد شد و گفت که علیه ناشران اسناد، اعلام جرم خواهد کرد، چون ارتباط او با سفارت ها و نهادهای بین المللی در راستای اهداف «جمعیت دفاع از آزادی و حقوق بشر» بوده و جنبه جاسوسی نداشته است، ولی سرانجام معلوم نشد که نامبرده «اعلام جرم» کرد یا نه و اگر اقدامی کرد چرا نتیجه آن را اعلام نکرد؟ و اصولاً چرا به پرونده مربوطه مانند پرونده آقای امیر انتظام رسیدگی نشد و حکمی له یا علیه نامبرده صادر نگردید تا چگونگی مسأله این اتهام برای آیندگان روشن گردد؟
ولی نکته ای که عجیب است، تماس نامبرده با رایزن سیاسی سفارت، از قم و ارائه گزارش مربوطه است؟ این نکته را من اوایل امسال (1392) که مأمور امنیتی معروف ساواک ـ پرویز ثابتی ـ در خاطرات خود نقل کرده، خواندم. او می نویسد: «.. ما گزارش تماس ها و ملاقات های مخالفین با مقامات آمریکایی را به شاه می دادیم. مثلا اینکه روزی ناصر میناچی مقدم در قم با شریعتمداری ملاقات کرده و از منزل شریعتمداری با رایزن سیاسی سفارت آمریکا تماس گرفته و گزارش مذاکرات را به او داده بود را به شاه گزارش کردیم و شاه این گونه تماس ها را نشانه حمایت آمریکایی ها از مخالفین می دانست.»
(کتاب: «در دامگه حادثه» خاطرات پرویز ثابتی ص 481، چاپ آمریکا)
من البته به رغم نداشتن روابط حسنه! با آقای میناچی برای روشن شدن مسأله کپی این نوشتار را برای ایشان فرستادم و سپس تلفنی هم گفتم که شرحی برای روشن شدن تاریخ بنویسد و او در پاسخ گفت: «اقدام خواهم کرد.» و بعد اطلاع ندارم که چه نوع اقدامی به عمل آورد.
اصولا بنده با توجه به حکم قرآن «ان جائکم فاسق بنباء فتّبینوا» معتقدم اگر خبر یا گزارشی از فاسقی رسید، باید تحقیق و تبیین کنیم وگرنه در مورد قوم یا افراد، از سوی ناآگاهی دچار خدشه می شویم و بعد از آن پشیمان می گردیم، در این قبیل امور، نمی توانم داوری کنم، چون اغلب یا همه این گزارشگران، چه داخلی و چه خارجی، بی تردید فاسق بودند و نمی توان و نباید گزارش های آنها را، بدون تحقیق قبول کرد و در همین راستا بود که شهید بهشتی پس از نشر اسناد لانه جاسوسی در مورد افراد، اعلام داشت که به افراد متهم باید به همان میزان، وقت داده شود تا بتوانند در رسانه ها، از خود دفاع کنند که البته با توجه به شرایط حاد انقلاب به این توصیه شرعی و قانونی هم عمل نشد!
در قرآن مجید آیه دیگری در همین رابطه هست که به ما هشدار می دهد هر چیزی را که به آن علم نداریم، نپذیریم و بدانیم که چشم و گوش و قلب ما هم مورد بازخواست قرار خواهند گرفت: «ولا تقف ما لیس لک به علم ان السمع والبصر والفوآد کل اولئک کان عنه مسئولا»
پس داوری در این قبیل امور، بدون حکم یک قاضی عادل در یک دادگاه صالح، جایز نیست ولی متأسفانه در بعضی موارد ما شاهد بودیم که به جای مقامات قضایی و یا حتی برخلاف حکم دادگاه، بعضی از افراد بظاهر رسمی که باید بیشتر از دیگران مسئولیت پذیر باشند و احتیاط کنند، افرادی را متهم به «جاسوسی» کردند که این امر نشان دهنده اوج بی تقوایی و نزول اخلاق به پایین ترین مرحله ممکن بود.
این دیدگاه کلی اینجانب در رابطه با این قبیل اتهامات درباره همه افراد در هر عصر و زمانی مسئول است و مطابق موازین، بدون شهادت «شهود عادل» در یک «محکمه شرعی» و قضاوت «قاضی عادل» نمی توان حکمی له یا علیه کسی یا قومی صادر و یا نقل کرد...
نظرتان درباره مسائل و نکاتی که در رسانه ها پس از درگذشت آقای میناچی، چه مثبت و چه منفی، مطرح شد، چیست؟ گروهی باز ایشان را «مؤسس حسینیه» و بعضی ها هم یک فرد «سکولار» وابسته به خارج معرفی کردند؟
بلی! متأسفانه من هم این نکات را در مقالات بعضی افراد خواندم و موجب تعجبم گردید، یعنی متأسفانه داوری ها همچنان غیرمنطقی و گاهی غیرمشروع است. گروهی فقط «سیئات اعمال» افراد را می بینند و عده ای هم می گویند «ان الحسنات یذهبن السیئات»! و به هر حال بعضی ها آقای میناچی را پس از درگذشت هم «جاسوس» و «آمریکایی» خواندند و بعضی هم «بنیانگذار حسینیه، حافظ ارشاد» و حتی «حامی نهضت انقلابی»! نامیدند که به نظر من هر دو دیدگاه اغراق آمیز بود به ویژه که عنوان «حامی نهضت انقلابی»! هرگز به نامبرده نمی چسبد!
بعضی از نویسندگان هم که اصولا در زمان پیدایش و تکامل حسینیه ارشاد هنوز به دنیا نیامده بودند! به تحلیل و بررسی پرداخته و به «جعل تاریخ» اقدام نمودند. در صورتی که عده ای از کسانی که در درون معرکه بودند، هنوز زنده اند و می توانند اکاذیب را رد کنند!... بی انصافی تا آنجا گسترش یافت که بعضی از دوستان جوان، برای آنکه نامی از استاد شهید مطهری برده نشود، پیدایش حسینیه ارشاد را نوعی تداوم حرکت های مذهبی نوگرایانه مانند «کانون نشر حقایق اسلامی» مشهد قلمداد کردند که در آن روحانیون و علمایی نظیر زنجانی و طالقانی مشغول سخنرانی و تدریس بودند... و ناگهان آقای دکتر شریعتی از مشهد به تهران می آید و حسینیه ارشاد، رونق می گیرد؟ متأسفانه این تحلیل ناشیانه با حقیقت وفق نمی کند. وجود مراکز و کانون های مذهبی در بعضی از شهرها، ربطی به پیدایش حسینیه ارشاد نداشت، بلکه این مؤسسه، محصول تکامل فکری و تجربی استاد شهید مرتضی مطهری بود و استاد محمدتقی شریعتی و بعد دکتر علی شریعتی هم به دعوت استاد شهید برای همکاری به حسینیه آمدند و در آن زمان آیت الله زنجانی اصولاً نقشی به طور مطلق در حسینیه ارشاد نداشت و آیت الله طالقانی هم در زندان شاه، دوران محکومیت ده ساله خود را سپری می کرد! و البته آنچه در این تحلیل غیرمنطقی مطرح نشده، نقش استاد شهید مطهری است که ما در اینجا به این اشاره بسنده می کنیم، به امید آنکه هواداران واقعی «حق» حق را بگویند ولو آنکه به ضرر خودشان باشد که پیشوای معصوم فرمود: قل الحق ولو کان علیک!