با تشكر از حضرتعالی به لحاظ شركت در این گفت و شنود، از چگونگی آشنایی با آل احمد بگویید.
بسم الله الرحمن الرحیم. آشنایی من با جلال آل احمد به پس از دور شدن وی از حزب توده مربوط می شود، یعنی در واقع آشنایی من با افكار و اندیشه های جلال ـ نه خود وی ـ به دوران پس از انشعاب از حزب توده برمی گردد، چون سن و سال و محل اقامت من ـ تبریزـ ایجاب نمی كرد كه بتوانم حضورا با وی آشنایی داشته باشم، ولی مقاله ها و آثار سیاسی او را در روزنامه «شاهد»، ارگان حزب زحمتكشان ملت ایران می خواندم كه در آن زمان مدیریت بخش هایی از آن روزنامه، به عهده جلال بود.
پس از جدایی خلیل ملكی از دكتر بقایی و تشكیل حزب زحمتكشان دیگری با پسوند ـ نیروی سوم! ـ جلال نیز به او پیوست، چون در واقع، مرید خلیل ملكی به شمار می رفت و همه جا همراه او بود كه ایدئولوگ حزب و فرد برجسته ای در فلسفه ماتریالیسم و ماركسیسم به شمار می رفت و این در دوران اوج نهضت ملی ایران بود...
علاوه بر روزنامه «نیروی سوم» جلال مجله فكری ـ فلسفی «نبرد زندگی» را كه ارگان تئوریك حزب جدید بود، اداره می كرد و در سال های بعد از كودتا هم اداره ماهنامه «علم و زندگی» را كه ناشر افكار حزب و سوسیالیست های ایرانی بود، به عهده داشت و البته می دانیم كه قبل از انشعاب و تشكیل حزب زحمتكشان ـ نیروی سوم ـ هم ماهنامه تئوریك حزب توده به نام «مردم» را زیر نظر احسان طبری سامان می داد، یعنی احسان طبری سردبیر مجله و جلال مدیر داخلی آن بود و باز همه می دانیم كه احسان طبری تئوریسین فرهیخته و برجسته حزب توده به شمار می رفت و پس از انقلاب اسلامی ایران، به اصل خود بازگشت و چندین كتاب ارزشمند در این زمینه از خود به یادگار گذاشت. به هرحال آشنایی من با اندیشه جلال- نه خود وی- این چنین آغاز شد...
و در همین سطح باقی ماند؟
نه! بعد از آنكه من در سال 1333 به قم آمدم و به طور طبیعی به تهران رفت و آمد داشتم و با آیت الله طالقانی و دوستان همفكرشان آشنایی پیدا كردم، با جلال هم از نزدیك آشنا شدم. در آن ایام با خانم دكتر سیمین دانشور ازدواج كرده و از خانه جنوب شهر به «شمیران» آمده بود.
از سوابق دیگر جلال چیزی به خاطر ندارید؟
من در قم، در كتابخانه مرحوم حیدرعلی قلمداران كه دبیر مدارس قم و فردی فرهنگی و در ضمن اهل قلم و مطالعه و ترجمه هم بود و از مریدان خاص مرحوم آیت الله شیخ مهدی خالصی زاده به شمار می رفت، جزوه ای دیده بودم درباره «عزاداری های نامشروع» تألیف مرحوم آیت الله سیدمحسن امین عاملی كه جلال آن را در سال 1322 ترجمه و چاپ كرده بود. این رساله، نشان دهنده نوع تفكر جلال در زمینه مسائل مذهبی بود و چون در آن زمان فتوكپی! در قم نبود، من این رساله را به امانت گرفتم و آن را «استنساخ» كردم. جلال در «مثلاً شرح احوالات» خود می نویسد كه این رساله از سوی «انجمن اصلاح» كه با همكاری چند نفر از دوستان همفكرش آن را تشكیل داده بودند و در جلسات آن ادبیات عربی و «فنارسه»! تدریس می كردند، منتشر شده بود و آن را به قیمت «دو قران» می فروختند! كه ناگهان همه نسخ آن نایاب گردید و جلال می گفت: نخست خوشحال شدیم كه رساله با استقبال مردم رو به رو شده كه تمام نسخ آن به فروش رفته است، ولی بعدها معلوم شد كه عده ای از مؤمنین، قربتاً الی الله! كلیه نسخ آن را یكجا خریداری كرده و آتش زده اند!
در این رساله بیشتر در چه محوری بحث شده است؟
از نام رساله پیداست:«عزاداری های نامشروع»، مرحوم آیت الله سیدمحسن امین عاملی از علمای فرهیخته لبنانی و صاحب دایرة المعارف ارزشمند «اعیان الشیعه» و از علمای اصلاح طلب و مخالف بدعت ها و خرافات بود، او بدعت هایی را كه به نام عزاداری در مراسم بزرگداشت شهادت امام حسین (ع) رواج یافته و موجب «وهن» شده بود، تحریم نمود.
علامه امین عاملی در جلد دهم اعیان الشیعه چاپ بیروت، صریحاً می نویسد:«... قمه زنی و نواختن طبل و شیپور و اعمالی دیگر از این قبیل، در مراسم عزاداری حسینی، به حكم عقل و شرع، حرام است و زخمی ساختن سر كه نه سود دنیوی دارد و نه اجر اخروی، ایذاً و آزار نفس است كه در شرع حرام است و موجب می گردد كه دیگران شیعه را وحشی بنامند و بی تردید این اعمال ناشی از وسواس شیطانی است و موجب رضایت خدا و پیامبر (ص) و اهل بیت اطهار (ع) نیست، به همین دلیل من رساله التنزیه را نوشتم كه گروهی از نادانان منتسب به دین، به خاطر آن مرا تكفیر كردند و حتی قصیده ای در ذم و مدح من سرودند و همه جا خواندند و منتشر ساختند كه همگان از آن مطلع هستند.»
روابط شما با جلال چگونه بود؟ آیا رفت و آمدی با ایشان داشتید یا مكاتبه و...
من دو سه بار بیشتر جلال را ندیدم و دو سه بار هم تلفنی با ایشان صحبت كردم. یادم است كه پس از چاپ كتاب «غرب زدگی»، آقای «داریوش آشوری» در مجله «بررسی كتاب» و هفته نامه «فردوسی» ـ كه زیر نظر عباس پهلوان! منتشر می شد ـ مقالاتی تحت عنوان «عرب زدگی» به عنوان «نقد» ولی در واقع در رد كتاب و اندیشه جلال منتشر ساخت... من روزی به جلال زنگ زدم كه: «چرا پاسخ مجله «فردوسی» را نمی دهید؟» در پاسخ گفت: «من نخست از چاپ آن مقاله مطلع نشدم ولی وقتی دوستان آن را برای من آوردند، دیدم كه آن مقالات نقد منطقی نیست و در واقع برای منصرف ساختن من از ادامه راه است... آن ها می خواهند «ردیه» بنویسند و من هم مشغول «ردیه»نویسی بر آن ها بشوم! و در نتیجه از كار اصلی خود باز بمانم». من گفتم: «به هرحال آیا بی پاسخ گذاشتن این اباطیل! موجب تجری بیشتر این قبیل روشنفكران یا فردا اصحاب «قلم های اجاره ای» نمی شود؟» جلال از تعبیر «قلم های اجاره ای» خوشش آمد و خندید و سپس گفت: «من هم اكنون مشغول نوشتن كتابی درباره «خدمت و خیانت روشنفكران» هستم و به كار و راه خود ادامه می دهم. بگذار دوستان بنشینند و بر كتاب دوم من هم ردیه ای بنویسند، ما كه بخیل نیستیم، آن ها هم اجاره خود را بگیرند!»
خاطره دیگری از جلال ندارید؟
خاطره دیگرم در مورد مقاله جلال درباره اسرائیل است. تابستان 1346 ـ تیرماه ـ طبق معمول من در تبریز بودم كه شماره اول نشریه ای به شكل روزنامه تحت عنوان «جُنگ» در تهران منتشر شد ولی نسخه های آن به تبریز نرسید و البته شماره دومی هم اجازه نشر نیافت. وقتی من پس از تعطیلات تابستانی به تهران آمدم، به جلال زنگ زدم كه این نشریه را از كجا تهیه كنم؟ در جواب گفت كه نشریه دچار مرگ زودرس شد! و همان شماره اول، شماره آخر آن هم بود... و افزود: «شاید من نسخه ای از آن را داشته باشم كه برای شما می فرستم.» گفتم:«نه! حتماً نفرستید، چون می ترسم در چاپارخانه دارالسلطنه تهران یا پستخانه دارالخلافه قم مفقود گردد.» خندید و گفت: «پس چه كنم؟» گفتم: «اگر مانعی نیست، هم اكنون به دیدار شما می آیم. هم تجدید عهدی می شود و هم نسخه ما از شر اشرار محفوظ می ماند!» جلال گفت: «در خدمتیم!» و طبق علاقه یا عادت، با نشاط و شور و شوق جوانی، بلافاصله به دیدار جلال در منزلش كه در تجریش، خیابان فردوسی بود، شتافتم و ساعتی در خدمت وی و خانم دانشور بودم و پس از اخذ «جُنگ» به منزل مرحوم سیدمحمدباقر رضوی، در میدان تجریش، كوچه مقصودبیك رفتم. این منزل پاتوق دوستان دانشجوی انجمن های اسلامی تهران بود كه شهید چمران، دكتر ابراهیم یزدی، مهندس عرب زاده، مهندس طاهری قزوینی (مترجم قرآن)، مرحوم استاد جلال آشتیانی و... از آن جمله بودند و من شرح مبسوط آن را در یادنامه استاد جلال آشتیانی نوشته ام.
به هرحال «جُنگ هنر» كه به شكل روزنامه و در كاغذی آبی رنگ چاپ شده بود، به دست من رسید و این نسخه سالیانی دراز در بین اوراق ضاله و مضله! آرشیو من باقی ماند تا اینكه در مهرماه 1357 تحت عنوان «اسرائیل عامل امپریالیسم» با مقدمه ای از اینجانب – ابورشاد ـ در 5 هزار نسخه و چاپ دوم در 50 هزار نسخه از سوی «نشر نذیر» كه وجود خارجی نداشت، چاپ و منتشر شد.
جلال به رغم روابط دوستانه یا به تعبیر دیگر، ارادتی كه به خلیل ملكی داشت، هرگز مانند او شیفته سوسیالیسم قلابی اسرائیل كه از دستاوردهای كشاورزی صهیونیست ها در شكل كیبوتص ها به وجد آمده و در نشریه علم و زندگی به توصیف آن پرداخته بود، نشد و به رغم سفر به فلسطین اشغالی و نوشتن «ولایت اسرائیل» یا عزرائیل! در دام این شیفتگی نیفتاد و برخلاف جو حاكم بر محافل سیاسی چپ، در میان روشنفكران معاصر، نخستین كسی بود كه به نقد و بررسی و افشای ماهیت رژیم صهیونیستی پرداخت و آن را ساخته محافل امپریالیستی و كارتل های نفتی غربی نامید. جلال ضمن افشای رژیم اسرائیل و نقد روش حكومت های به اصطلاح چپ و به ظاهر مترقی! عربی، صریحاً نوشت كه روش مذاكره به جایی نخواهد رسید و تجربه الجزایر و چین نشان داده است كه «دست استعمار را فقط با تبر می توان برید!»
به هر حال این رساله سیاسی جلال نیز به ضمیمه رساله عزاداری های نامشروع، به ضمیمه نامه ای از جلال به «امام خمینی» و گردانندگان مجله «سوسیالیسم» اخیراً توسط مؤسسه اطلاعات منتشر شده است.
نامه جلال به امام خمینی (ره) در چه تاریخی و با چه مضمونی نوشته شده است؟
متأسفانه متن نامه جلال به امام خمینی (ره) در هیچ یك از یادنامه ها یا ویژهنامه های منتشره از سوی دوستان روشنفكر ما، نقل نشده است و این نشان می دهد «دوستان روشنفكر معاصر و هواداران آزادی و نشر اندیشه دگراندیشان!»حتی در مورد جلال هم دچار «خودسانسوری» و «گزینش!» می شوند كه بگذریم.
اصل نامه جلال مضمون و محتوای آن را به طور كامل نشان می دهد. این نامه در «مكه» و هنگام سفر حج نوشته شده و نقل متن آن در اینجا بی مناسبت نخواهد بود.
مكه
روز شنبه 31 فروردین 1343 /8 ذیحج 1383
آیت آللها
وقتی خبر خوش آزادی آن حضرت، تهران را به شادی واداشت، فقرا منتظرالپرواز(!) بودند به سمت بیت الله، این است كه فرصت دست بوسی مجدد نشد، اما اینجا دو سه خبر اتفاق افتاده و شنیده شده كه دیدم اگر آن ها را وسیله ای كنم برای عرض سلامی، بد نیست.
اول اینكه مردی شیعه جعفری را دیدم از اهالی الاحساء ـ جنوب غربی خلیج فارس، حوالی كویت و ظهران ـ می گفت 80 درصد اهالی الاحساء و ضوف و قطیف شیعه اند و از اخبار آن واقعه مؤلمه 15 خرداد حسابی خبر داشت و مضطرب بود و از شنیدن خبر آزادی شما شاد شد ـ خواستم به اطلاعتان رسیده باشد كه اگر كسی از حضرات روحانیان به آن سمت ها گسیل بشود، هم جا دارد و هم محاسن فراوان.
دیگر اینكه در این شهر شایع است كه قرار بوده آیت الله حكیم امسال مشرف بشود ولی شرایطی داشته كه سعودی ها دوتایش را پذیرفته اند و سومی را نه. دوتایی را كه پذیرفته اند داشتن محرابی برای شیعیان در بیت الله ـ و تجدید بنای مقابر بقیع ـ و اما سوم كه نپذیرفته اند، حق اظهار رأی و عمل در رؤیت هلال. به این مناسبت حضرت ایشان خود نیامده اند و هیئتی را فرستاده اند گویا به ریاست پسر خود. خواستم این دو خبر را داده باشم. دیگر اینكه گویا فقط دو سال است كه به شیعه در این ولایت حق تدریس و تعلیم داده اند. پیش از آن حق نداشته اند.
دیگر اینكه غرب زدگی را در تهران قصد تجدید چاپ كرده بودم با اصلاحات فراوان، زیر چاپ جمعش كردند و ناشر محترم متضرر شد. فدای سر شما.
دیگر اینكه طرح دیگری در دست داشتم كه تمام شد و آمدم، درباره نقش روشنفكران میان روحانیت و سلطنت و توضیح اینكه چرا این حضرات همیشه در آخرین دقایق، طرف سلطنت را گرفته اند و نمی بایست. اگر عمری بود و برگشتیم، تمامش خواهم كرد و برای حضرتتان خواهم فرستاد. علل تاریخی و روحی قضیه را گمان می كنم نشان داده باشم. مقدماتش در غرب زدگی ناقص چاپ اول آمده. دیگر اینكه امیدوارم موفق باشید.
والسلام
جلال آل احمد
همچنانكه آن بار در خدمتتان به عرض رساندم، فقیر گوش به زنگ هر امر و فرمانی است كه از دستش برآید. دیده شد كه گاهی اعلامیه ها و نشریاتی به اسم و عنوان حضرات درمی آمد كه شایستگی و وقار نداشت. نشانی فقیر را هم حضرت صدر می داند و هم اینجا می نویسم: تجریش آخر كوچه فردوسی. والسلام»
مأمور ساواك در ذیل نامه چنین می نویسد:
«این نامه از مدارك مكشوفه از منزل خمینی به دست آمده، در پرونده جلال آل احمد بایگانی شود.
جواد صالحی
23/12/46
... بدین ترتیب نامه جلال به امام در یورش مأموران رژیم به منزل ایشان در قم، كشف و ضبط می شود و سپس طبق دستور! ضمیمه پرونده وی می گردد، اما اداره كل سوم ساواك علاوه بر اینكه به تعقیب و مراقبت خود از جلال ادامه می دهد، از ریاست ساواك تهران می خواهد كه كپی هرگونه مدركی را در مورد سوابق ارتباط نامبردگان به آن اداره كل بفرستد.
در مورد چگونگی بازگشت جلال به آغوش باورهای مذهبی و حتی دفاع از اسلام یا ترویج آن توضیحی دارید؟
در این زمینه در یك گفت و گوی كوتاه نمی توان حق مطلب را ادا كرد، ولی برای روشن شدن اذهان نسل جوان عصر ما، بی مناسبت نخواهد بود كه اشارتی به موضوع بشود. دكتر شریعتی در كتاب «بازگشت به خویشتن» جلال را در ردیف فرانتس فانون، امه سه زر، كاتب یاسین و... از روشنفكرانی می داند كه در میان ملت خود«حركت بازگشت» را به طور عملی ـ نه شعاری ـ پایه گذاری كرده اند. در واقع جلال همواره در درون خود در تلاش بود كه راه اصلی را پیدا كند و عضویت در «حزب توده» یا شركت در تأسیس حزب «سوسیالیسم توده ای» و سپس همكاری با «نیروی سوم»، هیچ كدام جلال را ارضا نكردند و به همین دلیل، سرانجام به مسیر صحیح و اصلی خود بازگشت... نخستین مانیفست جلال در این راستا، «غرب زدگی» بود، البته این كتاب در مقولات صرفاً فلسفی بحث نمی كند بلكه بازتاب اندیشه های تكامل یافته سیاسی او به ویژه در حوزه مسائل اجتماعی دوران خود بود.
جلال در اوایل جوانی به خاطر اعمال یا برداشت های غلطی كه در آن زمان از مذهب می شد و با عقل و منطق سازگار نبود، از مذهب دور شد ولی وقتی پس از تجربه های فراوان و مطالعات بسیار درباره اصول مكتب های فلسفی ـ سیاسی دیگر، حقیقت را كشف كرد، به خویشتن خویش بازگشت. علاوه بر «غرب زدگی»، سفرنامه حج او ـ «خسی در میقات»ـ و همچنین كتاب «خدمت و خیانت روشنفكران» نشان از بلوغ ایمانی و مرحله تكاملی شناخت و پذیرش ارزش های والای مذهبی و اوج بازیابی خویشتن است، البته بعضی از روشنفكرنمایان وطنی، بازگشت جلال به اصل خود را «بازگشت به خانه پدری» نامیدند ولی حقیقت این است كه او در ارزیابی جدید خود، عملاً از اندیشه «خانه پدری» دورتر شده بود.
جلال در غرب زدگی می گوید:«ما درست آن روز كه امكان شهادت را رها كردیم و تنها به بزرگداشت شهیدان قناعت ورزیدیم، دربان گورستان ها از آب درآمدیم.»... و در خانه پدری چنین اندیشه ای متأسفانه راه نیافته بود و اگر قبلاً راه می یافت، جلال به بیراهه نمی رفت و این را جلال در داستان های زندگی خود بیان كرده است...
به هر حال جلال در این راستا به دفاع منطقی از اسلام راستین می پردازد و مثلاً در مورد پاسخ به اتهام مستشرقین و مبشرین مسیحی و غرب زدگانی كه مدعی هستند اسلام به زور شمشیر، پیشرفت كرد یا هدف نهایی آن جهان گشایی و تشكیل یك امپراتوری زیر سلطه اعراب بود، در غرب زدگی می گوید: «... اسلام هرگز به خونریزی برنخاسته بود. سلام اسلامی صلح جویانه ترین شعاری است كه دینی در عالم به خود دیده. گذشته از اینكه اسلام پیش از آنكه به مقابله ما بیاید، این ما بودیم كه او را دعوت كردیم... اهل «مدائن تیسفون» نان و خرما به دست به پیشواز ایستاده بودند. «سلمان فارسی» سال ها پیش از آنكه «یزدگرد» به «مرو» بگریزد، از «جی» اصفهان گریخته و به دستگاه اسلام پناه برده بود... هرگز نمی توان اسلام را جهان گشا دانست، به آن تعبیر كه مثلاً اسكندر مقدونی را می دانیم... مگر ساده تر از «قولوا لا اله الا الله تفلحوا» هم می شود مذهبی را تبلیغ كرد؟»
به هر حال جلال حتی در همان دورانی هم كه از افكار و عقاید «خانه پدری» دور شده بود، با توجه به ریشه های تربیت دینی و حفظ اصالت ها و اخلاق مذهبی، از مفاهیم و نمودارهای والای اسلام، به عنوان سنت های عمیق اجتماعی، دفاع می كرد و نهضت 15 خرداد سال 41 و آشكار شدن چهره واقعی و ضداستبدادی مذهب، جلال را به طور كامل دگرگون ساخت و البته در جهان اسلام، این تنها جلال نیست كه از گرایش مذهبی به گرایش غیرمذهبی روی آورده و پس از طی مراحل گوناگونی، دوباره و از نو به اصل خود بازگشته است. در ایران «احسان طبری» یك نمونه دیگر است. طبری ایدئولوگ مشهور حزب توده كه همگان تسلط او را بر اصول فلسفه ماتریالیسم و اندیشه ماركسیسم قبول دارند، سرانجام به اصل خود بازگشت و در این زمینه آثار ماندگاری را هم از خود به یادگار گذاشت.
در مصر شخصیت های برجسته و فرهیخته ای چون: سیدقطب، عادل حسین، عبدالوهاب المسیری (كه ماه قبل درگذشت)، نخست گرایش چپ و سوسیالیستی پیدا كردند و بعد كه بازگشتند، آثار ماندگاری چون تفسیر 30 جلدی «فی ظلال القرآن» یا «دایرة المعارف» 10 جلدی درباره صهیونیسم را از خود به یادگار گذاشتند، البته تحلیل و بررسی كامل این موضوع، چه در ایران و چه در كشورهای عربی و اسلامی، به نظر من نیازمند یك سمینار علمی است كه مسئولیت برگزاری آن به عهده اهالی دین و جامعه، علم و فرهنگ است.