... «لوگانو» با مساحت يك كيلومتر مربع، در داخل خاك سوييس، در نزديكى «ميلان» قرار دارد كه از نظر «قانونى» چون موقوفه كليسا بوده همچنان تابع ايتاليا و متعلق به واتيكان است. ولى بايد براى ورود به آنجا، از مرز بگذرى و پاسپورت نشان دهى و دهها كيلومتر راه بروى تا به آن برسى، اگر چه از ايتاليا مى آيى!...
... از رم تا ميلان، فاصله هوايى يك ساعت بيشتر نيست. شيخ در بيمارستان بود و درنگ جايز به نظر نمى رسيد... همراه دوستان به بيمارستان رفتيم. شيخ سرم به دست نشسته بود! قرآن چاپ ايران را كه هديه برده بوديم به او اهداء كردم و گفتم: «هديه اى براى شما، بهتر از قرآن وجود نداشت كه بياورم».
تشكر كرد و قرآن را روى كتابهاى خود گذاشت و به شوخى گفتم: البته اين هديه يك فايده بزرگ ديگر هم دارد و آن اينكه ببينيد قرآن ما شيعه ها، با قرآن شما برادران سنى، فرقى ندارد!... بعد داستان ديدار مرحوم «علال الفاسى» شخصيت اسلامى و مبارز معروف مراكش از ايران را يادآور شدم كه در قم به هر كتابخانه يا كتابفروشى كه رفتيم، ديديم فقط سراغ قرآن را مى گيرد؟... تعجب من وقتى افزون شد كه در منزل استاد بزرگوارم، مرحوم علامه طباطبايى، پس از گفتگو با آن مرحوم، به بررسى قرآن مشغول گرديد!... بيرون كه آمديم گفتم: «استاد! به نظرم شما دنبال «قرآن شيعه ها» مى گرديد، چون هر كجا مى رويم شما فقط به بررسى قرآن مشغوليد؟» گفت: احسنت! خدا لعنت كند استعمار فرانسه و مستشرقين غربى را كه در شمال آفريقا شايع كرده اند قرآن شيعه ها با ما فرق دارد و من از روزى كه به ايران آمده ام، در تهران مشهد، و قم، ده ها نوع قرآن را بررسى كرده ام و حالا مى فهمم كه نقشه آنها براى جدا كردن مسلمانان، تا چه حدى رذيلانه و موذيانه است! شيخ لبخندى زد و گفت: ولى ما در مصر اين قبيل شايعات را هيچ وقت اهميت نداده ايم.
از حال «امام» پرسيد، گفتم الحمدلله خوب هستند و من تازه از ايران و ديدار ايشان برگشته ام. دعا كرد و گفت: «خداوند ايشان را يارى فرمايد.» بعد افزود: من هم تقريباً همسن «امام» هستم، و به اين «سرم» هم نگاه نكنيد، آماده ام تا صبح بشنوم و حرف بزنم!.
گفتم: اتفاقاً من براى همين آمده ام. خيلى با شما حرف دارم. شما از اندك ياران باقيمانده شهيد «شيخ حسن البنا» هستيد و از مدتها پيش مى خواستم شما را از نزديك ببينم و با شما رودررو، حرف بزنم و دردها را بشكافم و به پاره اى از موضع گيرى هاى منتسب به شما، اگر صحت داشته باشد، حمله كنم و حقايق ايران پس از انقلاب اسلامى را با شما در ميان نهم. ولى مى دانيد كه سفر به مصر به صورت «دو طرفه» غير مقدور بود، و تازه اگر هم مى توانستم به «قاهره» بيايم، فكر نمى كنم نظام حاكم بر مصر، اجازه مى داد كه شما را ببينم!.
شيخ گفت: من در هر حال در خدمت شما هستم، خدا را شكر كه اين كسالت را وسيله قرارداد تا با شما ديدار داشته باشم!...
***
... دوباره به ديدار شيخ رفيتم... پيرمردى تكيده و شكسته... و گذشته از مرز 83 سالگى، ولى آثار شكستگى در چهره وى، فقط ناشى از «مرور ايام» نبود، بلكه از 20 سال زندان و شكنجه وحشيانه ى دوران سياهى گواهى مى داد كه به نام سوسياليسم و ناسيوناليسم و وحدت عرب (!!) بر مسلمانان مصر، عهد ناگوارى را به يادگار گذاشت كه هنوز هم «بقيه الشر» همان دوران مرحله تكاملى همان نوع ستم ها و شكنجه ها و فشارها را درحق نسل جديد همين مسلمانها، ظالمانه استمرار مى بخشند... درست كه نام «ناصر» به «سادات» سپس به «مبارك» تغيير يافته است، ولى نامباركى سومى، كمتر از نامردى اولى و رذالت دومى نيست، چرا كه همه سروته يك كرباسند... و وابسته، منتها روزى وابسته به غرب و روز دگر وابسته به شرق... و در حقيقت وابسته به هر دو كه خود خوب مى دانيد چه مى گويم؟ !
... به هر حال، با شيخ به گفتگو نشستم، آماده حمله و انتقاد... شيخ تكرار كرد كه از وضع من ناراحت نشويد، هر چه مى خواهيد مطرح كنيد، آماده ام تا سه روز هم كه لازم باشد توضيح بدهم تا موضع گيرى ما در مسائل آنطور كه واقعيت دارد، ثبت شود نه آنطور كه دشمنان اسلام مى خواهند منعكس كنند. آنچه را كه در اينجا مى خوانيد، تقريباً قسمت عمده آن گفتگو است و البته من در بعضى موارد موافق نظر شيخ نيستم ولى داورى را به عهده خواننده مى گذارم. شايد او هم پس از خواندن محصول اين گفتگو با من هم عقيده شود كه خيلى زود، آن هم از راه دور، نبايد درباره افراد و مسائل قضاوت كرد. بى جهت نيست كه قرآن دستور «تبيين» در امور را مى دهد وگرنه از روى جهل، قومى را متهم مى كنيم و سپس جز خيل زيانكاران... و تازه مدركمان هم گفته ها و نوشته هاى جاسوسان يا وسايل ارتباط جمعى غرب است يا فاسقانى بدتر از آنها در شرق... كه بگذرم !
و يادم نرفته بگويم كه ديدار و گفتگوى من با شيخ، به مثابه يك ديدار ديپلماتيك و يا گفتگوى «سفيرى» با يك «مرشد عام» نبود، بلكه گفتگوى دو برادر مسلمان مصرى و ايرانى است كه هر دو ـ به تناسب سن ـ از ساليان دراز در مسير يك نبرد گام نهاده اند...
سخن آخر در مقدمه آنكه: حركت اخوان المسلمين مصر، به رهبرى شهيد حسن البناء و سپس شهيد سيد قطب، بى ترديد در تداوم راه سيدجمال الدين و محمد عبده و در استمرار و تحرك جنبش اسلامى مصر و جهان عرب، تا قبل از سركوبى ناجوانمردانه آن به وسليه ناصر، نقش عمده و تعيين كننده اى به عهده داشت. ولى امروز، نمى توان گفت كه رهبرى «بيدارى اسلامى جوانان مسلمان» مصر و ديگر كشورهاى عربى را، همچنان به عهده دارد...اين نكته اى است كه اميدوارم برادران در رهبرى «سازمان جهانى اخوان المسلمين» آن را درمد نظر بگيرند و «حركت تصحيحى» خود را براى جذب نيروهاى فعال و جوان مسلمان در جهان عرب، آغاز كنند.
اگر امروز، رهبرى اخوان در مصر، به همان گونه بود كه در انديشه و كردار شهيدين: حسن البناء و سيد قطب تبلور داشت، بدون ترديد مصر نه تنها از ذلت موافقت نامه ننگين «كمپ ديويد» رهائى يافته بود، بلكه امروز با پيروزى قطعى انقلاب اسلامى در آن، همدوش ملت مسلمان ايران، خود را براى رهايى حتمى قدس و فلسطين آماده مى ساخت...
اگر رهبرى حركت اسلامى مصر، امروز به طور فعال در كنار مردم مصر قرار داشت و آنها را در همين قيام اخير، هدايت مى كرد و ديگر قشرهاى جامعه مسلمان مصرى را به قيام كنندگان مسلمان پيوند مى زد، بدون ترديد حاكميت ارتجاعى مصر نمى توانست با قتل عام توده هاى ميليونى مسلمان مصر، قيام را سركوب سازد، همانطور كه شاه نتوانست كارى از پيش ببرد...
هدايت يك حركت مردمى و تبديل آن به انقلاب همه جانبه تنها از عهده آن گونه رهبرى ساخته است كه كلام را با عمل همگام سازد و با آگاهى بخشيدن هرچه بيشتر به مردم، و حركت در پيشاپيش آنان، بتواند اعتماد توده هاى ميليونى را به خود جلب نمايد. تجربه انقلاب اسلامى ايران مى تواند الگوى خوبى براى رهبرى حركت اسلامى مصر باشد... و اين انتظارى است كه نه تنها ما، بلكه همه مردم مسلمان جهان، خواستار تحقق آن به وسيله پيشگامان نهضت اسلامى مصر مى باشند...
به اميد آنروز. و اكنون ترجمه گفتگوى ما را با شيخ مى خوانيد:
قم: سيد هادى خسروشاهى
جناب شيخ! من مطالبى را مى خواهم مطرح كنم ولى از شما فقط يك انتظار دارم و آن اينكه با «صراحت اسلامى» پاسخ دهيد!. در مجله «الحوادث» چاپ لندن، در نقل يك مصاحبه از شما نوشته شده است كه شما «موافق مذاكره با اسرائيل» هستيد! ولى درمجله «الدعوه» چاپ وين (اتريش) در يك مصاحبه ديگر، شما تصريح داريد كه براى آزادى قدس، راهى جز جهاد و نبرد مسلحانه وجود ندارد. چگونه مى توان اين اظهارات متضاد را توجيه كرد؟
من دوست دارم كه با همه مردم صريح و آشكار سخن بگويم. البته من وقتى سخنى بر زبان مى آورم، فقط خداوند را در نظر مى گيرم و پس از آن، ديگر آنچه كه اين و آن بگويند، براى من مهم نيست. رضايت حق تعالى براى من كافى است و اين يك نكته اساسى و مهم و كلى در زندگى من است. در مورد مذاكره با اسرائيل، اگر خوانندگان مجله الحوادث و ترجمه آن در يك روزنامه ايرانى، با دقت مصاحبه را مى خواندند، مى ديدند كه تلمسانى «مذاكره بر اساس استرداد حقوق از دست رفته به صاحبان اصلى را رد نمى كند»، اگر اين طور مى شد، به طور قطع ديگر نيازمند توضيح در اين زمينه نبوديم.
به نظر شما مفهوم بازگشت حقوق از دسته رفته به صاحبان آنها چيست؟ يعنى اينكه «فلسطين» به صاحبان اصلى خود پس داده شود. پيامبر اكرم(ص) قانون مذاكره را براى ما تشريح فرموده است. مذاكره آن حضرت با يهود به هنگام ورود به مدينه و مذاكره با مشركين در مسأله «حديبيه» نشان مى دهد كه ما منع شرعى كه از مذاكره در اين قبيل مسائل جلوگيرى كند، نداريم. واقعيت كنونى مرا وامى دارد بگويم، براى وصول به حق، بايد به كتاب خداوند مراجعه كنيم: خداوند مى فرمايد: «واعدوا» خود را آماده سازيد... يعنى پيش از آغاز «نبرد» خود را بايد آماده كنيم. ما هم اكنون در مرحله آماده سازى هستيم. جوانان را تربيت مى كنيم كه به معالم و اصول دينى متمسك بشوند. آنها را تربيت مى كنيم كه بيدار و هوشيار شوند و هميشه در فكر و انديشه خود مجسم بدارند كه سرزمين اسلامى غصب شده اى داريم كه دير يا زود بايد به صاحبان اصلى آن بازگردد و اين چيزى است كه اكنون مردم به آن روى آورده اند.
پس وقتى صاحبان حق احساس كنند كه نمى توانند حق غصب شده خود را با زور وقدرت باز پس بگيرند بايد خود را بسرعت براى روزى كه بتوانند اين حق را با زور پس بگيرند، آماده نمايند.
اين حقيقت عقيده من در اين زمينه است و هر چه كه در مصاحبه ها و مقالات و نوشته هاى من در روزنامه ها آمده ،بر همين پايه بوده و در واقع مى تواند نشان دهنده علاقه شديد و ميل و رغبت عميق و بى حد من در لزوم اتحاد همه جهان اسلام در «استرداد فلسطين» باشد واگر جوانان اين نوشته ها را خوانده باشند و آنها را مورد ارزيابى و دقت قرار دهند، اين آماده سازى ها هم آغاز مى شود و البته دنياى اسلام پس از استرداد فلسطين، هر كارى كه مى خواهد انجام بدهد، آزاد است. ولى متأسفانه ما هم اكنون با مسائل بزرگى مواجهيم كه در واقع خطرى براى همه مسلمانان است و آن جنگ و كشمكش هاى موجود بين كشورهاى عربى و اسلامى است.
البته امروز دشمنان اسلام ظاهرا برخى نيت هاى بى آلايشى نسبت به بعضى از كشورهاى اسلامى ابراز مى دارند، ولى در واقع اين ها سراسر نيرنگ و فريب است ودر واقع آنها اسلام را آماج تيرهاى خود قرار داده اند. و البته اين موضوع يعنى هدف قرار دادن اسلام، محصول توطئه يهوديان امروز نيست، بلكه سابقه آن به جنگ هاى صليبى و سال 1100 ميلادى، يا كمى پيش از آن، بر مى گردد در واقع از آن روز، استعمار كينه توز و دشمن اسلام در شكلهاى مختلفى هجوم خود را آغاز نموده است. گاهى در قيافه نظامى و گاهى در شكل فرهنگى و فكرى و احياناً با چهره متمدنانه و حتى در قيافه سنتى! و عمدتاً تلاش و كوشش آنها براى سست كردن پايه هاى اعتقادى مسلمانان و دور ساختن آنان از اصول دينى خودشان بوده است و با كمال تأسف بايد گفت كه استعمارگران در اين توطئه، موفقيت هاى بسيارى به دست آورده اند. و اگر مسلمانان به اصول اعتقادى خود چنگ زده بودند، هيچ نيرويى در جهان نمى توانست حتى يك وجب از سرزمين هاى اسلامى را غصب نمايد.
با اين توضيح روشن مى شود كه من براى اعاده حقوق از دست رفته به صاحبان واقعى آن، مذاكره را مردود نشمرده ام و اين چنين امرى، به طور مطلق، از لحاظ شرعى، نظامى، سياسى و اقتصادى، هيچ مانعى در بر ندارد. از طرف ديگر وقتى در مجله «الدعوه» به جهاد دعوت نمودم، در واقع هدفم آن بود كه مسلمانان بدانند راه حل اساسى چيست و خود را «آماده» كنند و مستعد جهاد شوند.
پس به طور كلى آنچه كه من فكر مى كنم و در گفته ها يا نوشته ها آن را خاطر نشان ساخته ام، در چهارچوب تفكر فوق قرار دارد و اصولا من در همه كارها و روشهاى سياسى، از روش پيامبر اكرم (ص) ـ در برخورد با يهود و مشركين ـ استفاده مى كنم.
شما به طور حتم مى دانيد كه در جريان «صلح حديبيه» عمر بن خطاب خشمگين شد و با ناراحتى گفت: «چگونه اين حقارت را بپذيريم؟» و ابوبكر به او گفت: «بدان راضى باش و خود را تزكيه كن، اين نظر رسول الله(ص) است كه خداونديارى دهنده او است». پس اگر گروهى مى خواهند حرفهاى مرا وارونه منعكس كنند يا در آن تشكيك روا دارند، اين گناه من نيست.
آيا مى توانيد پيرامون اين مسأله، توضيح بيشترى بدهيد؟
اگر مسأله احتياج به توضيح بيشتر دارد بايد به جنابعالى بگويم كه روزى نماينده شهر نيويورك در كنگره آمريكا كه يك يهودى بود، نزد من آمد و گفت من براى حل مسأله فلسطين پيشنهادهايى دارم و نخستين پيشنهاد من آن است كه اعراب و يهود دور يك ميز و روى در روى هم بنشينند و به مذاكره بپردازند؟... وى گمان مى كرد كه من بلافاصله با اين پيشنهاد مخالفت خواهم كرد، ولى وقتى ديد من آن را رد نكردم، اين موضوع براى او غيرمنتظره بود .
وى سؤال كرد: اين مذاكرات بر چه پايه اى انجام يابد؟ من گفتم: چون شما اين پيشنهاد را مطرح ساخته ايد، اساس و پايه مذاكرات را هم شما بايد توضيح دهيد تا من بشنوم!... اساس مذاكرات نزد ما نيست، نزد شماست. شما پس از پايان جنگ جهانى اول «جامعه ملل» را به وجود آورديد و پس از جنگ جهانى دوم هم «سازمان ملل متحد» راپايه گذارى كرديد و خود شماها گفتيد كه «حق هيچ كس به زور از او گرفته نخواهد شد. من چيزى بيشتر از اين نمى خواهم. حقى كه به زور در فلسطين گرفته شده پس بدهيد. ما جز اين حق، چيز ديگرى نمى خواهيم.
او در پاسخ من گفت: بنابراين انگيزه اى براى اين پيشنهاد نخواهد بود! گفتم چرا؟ گفت: ديگر وجود «اسرائيل» در اين موضوع نمى گنجد! و بايد آن را نديده گرفت! به او گفتم: آيا شما مى توانيد زخمى را كه در بدن داريد و باعث شده كه با تب و بيمارى همدم شويد واز خوردن و آشاميدن باز بمانيد، فراموش كنيد؟ ما نمى توانيم «اسرائيل» را فراموش كنيم. اين زخمى است كه در عمق دلهاى ما بوجود آمده و همواره، از آن خون مى چكد.
به اينجا كه رسيديم او از من پرسيد: با «جهاد» چطوريد!... جالب بود كه يك يهودى از من درباره جهاد مى پرسيد، گفتم: اگر مى خواهيد از جهاد در اسلام و چگونگى آن به منظور آزادسازى قدس اطلاع پيدا كنيد، بايد ده تا پانزده جلسه با شما بنيشينم تا من كيفيت جهاد و جزييات آن را براى شما شرح مى دهم تا بدانيد كه جهاد مسلمانان قتل و كشتار و آواره ساختن نيست... جهاد، داراى اصول و شرايط بوده و پايه هاى ويژه و انگيزه هاى خاص و هدفهاى والايى دارد كه هر كدام نياز به بحث و بررسى دارد... گفت: من فردا بايد به مسافرت بروم.
به او گفتم بنابراين فرصتى براى بحث كامل در اين زمينه وجود ندارد. و در هر حال من از اينكه خداوند متعال آگاه و مطلع است كه چه چيزى در نيت و قلب خود دارم، خوشنودم و همين براى من كافى است.
خوب استاد! آيا مى توان تصور كرد كه اسرائيل با مذاكره حق را به صاحبان آن پس مى دهد؟ اگر اين طور بود كه تجاوز و غصب حق ديگرى پيش نمى آمد؟
نه، اكنون نمى توانيم اين را تصور كنيم. زيرا كه همه امكانات قدرتهاى مادى كره زمين، آمريكا، شوروى، انگلستان و فرانسه در كنار اسرائيل قرار دارند و از آن حمايت مى كنند.
در چنين شرايطى ما بايد بيانديشيم. مسلمان بايد زرنگ و باهوش باشد و مسائل را با تدبير ودقت بررسى و حل كند. مسأله فقط با شعار و ريسك به جائى نمى رسد. نمى توان بى گدار به آب زد! و به مشكلات به صورت مسائل كم اهميت و متهورانه و با هيجان نگريست. مسأله عمده و مهم براى يك مسلمان آنست كه چگونه از تنگنائى كه در آن بدام افتاده رها شود. آن هم در حالى كه نه از قدرت خاصى برخوردار است و نه قدرتهاى جهانى را به رسميت مى شناسد.
به نظر من، مسلمانان همانطور كه قرآن مجيد مى فرمايد: «الذين ظلموا انفسهم» بخود ستم روا داشته اند. چون از خدواند دور شده اندواگر آنها به دستورات الهى عمل مى كردند، بدون شك دچار وضعيت كنونى نمى شدند. به هر حال شيوه و روش مسلمانى كه در صدد رهايى از تنگناهايى مى باشد، بايد همين باشد، يعنى در حالى كه از اقدامات غيرعقلانى و تضييع وقت و اتلاف نيروها دورى مى جويد، بايد به فكر آمادگى كامل و كسب صلاحيت هاى لازم برآيد. شايد گفته شود كه دشمنان اسلام هرگز اجازه نخواهند داد كه ما براى روز نهايى و كسب پيروزى آمادگى لازم را پيدا كنيم، ولى من در پاسخ اين قبيل افراد مى گويم: ما مرد هستيم و آنها هم مرد. ما بر خداوند متعال توكل مى كنيم و در راه اسلام گام برمى داريم و خدواند رهروان راه خود را پيروز مى گرداند. زيرا مسأله، مسأله كثرت جمعيت و فراوانى سلاح نيست. چه بسا گروه اندكى به يارى و اذن خداوند، بر گروه بى شمار غلبه يابند.
از توضيح شما متشكرم. در واقع شما هوادار نبرد براى آزادى قدس، همراه با آمادگى لازم هستيد. در همين رابطه بى مناسبت نخواهد بود اگر موضع گيرى اخوان را در قبال موافقت نامه «كمپ ديويد» و پروسه عادى سازى جريان اسرائيل در مصر و به تدريج در جهان عرب، بيان نماييد؟
ما از هنگامى كه نخستين اثرات و پيامدهاى شوم اين اقدام آشكار و علنى شد، به شدت در مقابل سادات ايستاديم و در همين رابطه، ما اقدام سادات به مسافرت به قدس و امضاى موافقتنامه كمپ ديويد و صلح در خاورميانه را با كمال جرأت و شهامت و صراحت و وضوح رد كرديم و با آن مخالفت ورزيديم.
قلم به دستان و دار و دسته سادات ما را به بى سوادى سياسى و جنگ طلبى و نفرت از صلح، متهم ساختند. ولى ما مقاوت كرديم و من در يكى از سرمقاله هاى مجله «الدعوه» خاطرنشان ساختم كه كليت پروسه عادى سازى روابط با اسرائيل شر است و بدى. و در همين زمينه بيست دليل هم ارائه نمودم و هنگامى كه با سادات در يك مركز خيريه روبرو شدم. از انگيزه مخالفتم با موافقتنامه صلح سؤال كرد كه به او توضيح دادم از نظر سياسى من با موافقتنامه كارى ندارم. زيرا من از دورترين مردم نسبت به سياست به معناى متداول و رايج آن مى باشم. مخالفت من با موافقتنامه از ديدگاه اسلامى است. زيرا اسلام نمى پذيرد كه مسلمانى به غصب سرزمين متعلق به مسلمانان از سوى غير مسلمان گردن نهد و به آن اعتراف نمايد. به علاوه، چنانچه يك سرزمين اسلامى غصب شود، بر همه مسلمانان چه زن و چه مرد، واجب است كه به جهاد و دفاع برخيزند. بطورى كه زن بدون اجازه شوهر و بنده بدون اجازه صاحبش مى تواند به اين امر قيام كند. ما از اينكه خود سادات سرانجام در برخى از گفتگوهاى مطبوعاتى خود، اعتراف نمود كه اسرائيل روح و متن موافقتنامه صلح را زير پا نهاده است، احساس رضايت قلبى و دينى مى نماييم و مسؤلين بعدى به همين موضوع اشاره نمودند. وانگهى، آيا پس از موضع «اسرائيل» در قبال مسأله «طابا» و پروسه يهودى كردن كرانه غربى و غزه و جولان و پس از تجاوز و اشغال جنوب لبنان و ارتكاب اعمال وحشيانه در صبرا و شاتيلا، آيا باز هم دليل واضح تر ديگرى بايد در مورد به اصطلاح صلح طلبى اسرائيل، جستجو كنيم؟
البته ما ادعا نداريم كه گذشت روزها، هوش و ذكاوت ما را ثابت كرده و يا احياناً صحت نظريه ما را در مورد موافقتنامه صلح آشكار نموده است، بلكه گذشت روزها فقط اين نكته را ثابت كرده است كه ما آئينى داريم كه اگر به آن چنگ بزنيم و بدان متمسك شويم، ما را به بهترين راه ها، هدايت خواهد نمود. و على رغم وضعيت كنونى جهان اسلام و على رغم جنگى كه نيروهاى ايران و عراق را به فرسايش كشانده و ايالات متحده و شوروى ها و اسرائيل پشت سر آن قرار دارند. من اطمينان دارم كه چنانچه مسئوولان مسلمان اين منطقه ،احكام خدا را به اتفاق يكديگر اجرا كرده و متحد شوند، به آسانى مى توان سايه اين بحران را از كشورهاى مسلمان برطرف ساخت. ولى هميشه آنچه كه ما به آن رغبت داريم، به آسانى و سهولت قابل حصول نيست. ولى با وجود اين، اطمينان و توكل كامل ما به قدرت خداوند، تزلزل ناپذير است. البته اگر به سوى او برگرديم.