سلسله مقالات تاریخ، تاریخ نگارى و به ویژه جریان شناسى تاریخ نگاریها در ایران معاصر، با استقبال بسیار از سوى محققان، پژوهشگران و مورخان و آشنایان با تاریخ معاصر، روبرو گردید. بسیارى از كسانى كه در این زمینه ها اندیشیده اند و از نزدیك دستى بر آتش دارند در چگونگى هاى این مقالات، با تلفن، نامه و یا حضوراً، اظهار نظر كرده اند. جناب حجت الاسلام و المسلمین آقاى سید هادى خسروشاهى، كه از محققان و نویسندگان دیرین حوزه علمیه و از جمله آشنایان به تاریخ معاصر و جریانهاى گوناگون آن هستند و در این زمینه پژوهش هاى شایسته اى نیز دارند، ضمن تقدیر از گشودن این صفحات، در ارتباط با آنچه در این مقالات آمده است اظهار نظر كردند. دیدگاه ها و اظهار نظرهاى ایشان زمینه گفتگوئى را فراهم آورد. آنچه مى خوانید، حاصل این گفتگوست درباره تاریخ تاریخ نویسى در عصر حاضر و شرایط ضرورى براى تدوین تاریخ انقلاب اسلامى. در پایان این گفتگو، به تناسبى، به مسأله «به فراموشى سپردن عمدى برخى از مسائل تاریخى» اشاره شد كه آقاى خسروشاهى در توضیح چگونگى آن، مسأله كودتاى 28 مرداد را به عنوان نمونه مطرح كردند كه به تناسب تقارن انتشار این شماره با 28 مرداد، مجموع آن گفتگو را به دست چاپ مى سپاریم. مجله حوزه، این بحث را به عنوان دیدگاه یك صاحب نظر منتشر مى سازد و آماده نشر دیدگاه هاى دیگر صاحب نظران و هرگونه بحث تكمیلى در این باره خواهد بود. «مجله حوزه ـ شماره 33ـ سال 1368»
حوزه - در مورد نوشتن تاریخ انقلاب اسلامى چه نظرى دارید؟
استاد - تاریخ انقلاب اسلامى را كسى باید بنویسد كه علاوه بر در اختیار داشتن اسناد لازم، خود در متن مسائل و حوادث آن بوده باشد و یك بعدى و خطى برخورد نكند. حق هركسى و هر گروهى را، آن مقدارى كه حق داشته اند، ادا كند. در رجال شناسى معاصر، علاوه بر شناخت عینى و حضورى، دچار حب و بغض هاى شخصى نگردد. در اندیشه مقایسه انقلاب اسلامى با انقلاب های دیگر، مثلا انقلاب كبیر فرانسه و یا انقلاب اكتبر، نباشد، بلكه عمق انقلاب ما را خوب درك نماید و به ویژه ابعاد الهى ـ عرفانى، رهبرى و ضد استبدادى و ضد استعمارى و مردمى بودن انقلاب را به طور كامل لمس كند. ارزشها و ضد ارزشها را با معیارهاى اسلامى، از هم تفكیك نماید. با مبانى فكرى ـ فرهنگى انقلاب آشنا باشد و تازه پس از داشتن این شرایط - كه البته بخشى از شرایط است ـ تاریخ نویس انقلاب اسلامى، باید در آن مرحله از اوج تهذیب و تقوى باشد كه به هنگام نوشتن آن، وضو بگیرد و رو به قبله بنشیند و سپس قلم بر دست بگیرد و در واقع باید احساس كند كه فریضه اى را انجام مى دهد و مشغول امرى عادى و ساده نیست.
و علاوه بر این، تاریخ را به خاطر «حقیقت» بنویسد، نه به عنوان آن كه كارمند نهاد یا مؤسسه اى است. یادم هست روزى استاد محمد تقى جعفرى داستانى تعریف مى كرد كه نقل آن بى تناسب نیست، ایشان مى گفت: چند سال پیش عده اى از دانشمندان فلسفه و علوم انسانى آلمان، همراه آقاى فلاطورى، كه به ایران آمده بودند، به منزل ما آمدند. ضمن مذاكرات، من از آنان پرسیدم كه در سرزمین شما، سابقاً فلسفه عمیق تر و سیستماتیك تر از فلسفه هاى دیگر كشورهاى مغرب زمین بود، در واقع فلسفه دو سه قرن در آلمان از شكوفایى خاصى برخوردار بود، اما اكنون آن هستى شناسى سیستماتیك، به پوزیتویسیم تبدیل شده است. یكى از آنان، كه مسن تر بود، در پاسخ من گفت: چون در گذشته ما، «محققان فلسفه» داشتیم و امروز «كارمندان فلسفه» داریم ! پاسخ كوتاه، ولى رسا بود. یعنى در گذشته با نگرش هستى شناسى به مسائل فلسفى توجه مى شد، ولى امروز به فلسفه دانان، حقوق مى دهند و به آنان مى گویند: بروید تحقیق كنید كه فلان فیلسوف چه نظرى داشت. و یا فسلفه چیست و چه مى گوید و چه مى خواهد. و معنى این، آن است كه او «كارمند» است و دیگر خود علاقه اى به كشف رابطه انسان با هستى ندارد.
به نظر من، این نكته اساسى و مهم را در مورد تاریخ نویسان هم مى توان صادق دانست. بى شك اگر مورخى، با عینك سیاه، حوادث تاریخى را بررسى كند، همه چیز را «سیاه» خواهد دید و محصول این تاریك بینى در نهایت، تاریخ نگارى روشن نخواهد بود. تاریخ بدون سند هم بى تردید، ارزش واقعى نخواهد داشت، ولى اگر مورخى، كتاب خود را مالامال از اوراق و اسناد كند، ولى در تنظیم و پهلوى هم قرار دادن آنها، حقیقت را مراعات نكند و فقط نقاط ضعف را تقویت نماید و سندهاى مثبت را به طور مطلق محو كند، این كتاب هم ارزش واقعى ـ تاریخى نخواهد داشت. به عبارت دیگر، با مونتاژ اسناد منفى، نمى توان مطلبى را اثبات كرد. و این درست به این مى ماند كه در یك كتاب تاریخ مربوط به عهد قجرى، صد مكتوب را در كنار هم قرار دهند و یك صد عكس هم از زیارت رفتن «ناصرالدین شاه» در آن چاپ كنند و بعد هم نتیجه بگیرند حق با ناصرالدین شاه است نه سید جمال الدین!...
حوزه - نظر شما درباره نگارش تاریخ كامل معاصر چیست و چه كسى صلاحیت آن را دارد؟
استاد -تاریخ كامل معاصر را نمى توان نوشت مگر آن كه همه اسناد آن در اختیار باشد و پس از این مرحله، یعنى در دسترس قرار گرفتن اسناد آشكار، محرمانه، خیلى محرمانه، سرى و به كلى سرى است كه مى توان به نوشتن «تاریخ كامل» دست زد و البته تا آن مرحله، به علت این كه در پاره اى از كشورها، اسناد تا سى سال قبل خود را در اختیار پژوهشگران قرار نمى دهند، نباید دست روى دست گذاشت و به انتظار نشست. در این مدت، آن بخش از رویدادهاى علنى و رسمى و آشكار تاریخى را باید نوشت. از خاطره هاى اشخاص سهیم در انقلاب و یا هر مسأله تاریخى معاصر، استفاده كرد و اسناد موجود غیر محرمانه را ثبت و ضبط نمود و منتشر ساخت و سپس اگر ما نتوانستیم، كسانى مى آیند كه با استفاده از مجموعه اینها و اسنادى كه سى سال بعد منتشر مى گردد، حقایق تاریخى را به رشته تحریر درآورند. اما این كه كسى «تاریخ نویسى» را به نام خود ثبت كند و هر چه را كه خود مى خواهد، جمع آورى و به عنوان تاریخ منتشر سازد، این امر، ارزش دراز مدت و تحقیقى نخواهد داشت. حذف بخشى از تاریخ، اعمال غرض در ثبت و در ضبط حوادثى كه هزاران انسان با شعور شاهد چگونگى آنها بوده اند و سرانجام تحریف رسمى و علنى مسائل، نمى تواند راه به جایى ببرد.
اصولا كسى كه نمى داند «تاریخ» چیست و «فلسفه تاریخ» كدام است و «علم تاریخ» به چه چیز مى گویند و یا فرق بین «خاطره نگارى» و «وقایع نگارى» و «تاریخ نگارى» را درك نكند و یا تحلیل و جمع بندى تاریخى را نداند و یا از تفاوت بین «سند» و «گزارش یك مأمور»، «خبرنگار» یا «گزارشگر»، آگاه نباشد و یا از شیوه كاربرد اسناد تاریخى مطلع نباشد و یا به دلایل خصوصى و روانى، بخواهد با وارونه جلوه دادن حقایق، كمبودهاى خود را براى مدتى جبران كند، این به نظر من اصولا صلاحیت آن را ندارد كه در «جرگه تاریخ نویسان» محسوب شود.
حوزه - با توجه به این امر، شما چه اعتقادى در مورد «نقل ناقص تاریخ» دارید؟
استاد - اصولا، افشاى بخشى از اسناد یا گزارش ها و مخفى نگهداشتن بخش دیگر آن، یك امر تحقیقى مستند، محسوب نمى شود. به نظر من، به طور كلى، نمى توان با استناد به یك گزارش یا مقاله و یا حتى مصاحبه منتسب به كسى، قضاوت نهایى را در مورد فرد یا حادثه اى، به عمل آورد، چرا كه در همه این ها احتمال صدق و كذب هست و تا مسأله مستند نباشد، نمى توان تمام حقیقت را بیان كرد.
حوزه - در دیدگاه شما سند چیست؟ و چه چیزى را مستند مى دانید؟
استاد - شناخت سند، مانند شناخت یك حدیث، داراى ضوابط و اصولى است. دیدگاه مكتوب یك فرد، درباره حادثه اى مى تواند سند محسوب شود، اما گزارش یك مصاحبه گر و یا خبرنگار و یا مقاله مندرج در یك روزنامه، یا برداشت یك نویسنده از سخن یك فرد دیگر،هیچ كدام «سند» نامیده نمى شود. حتى به عنوان مثال باید گفت: گزارش یك سفیر، درباره یك موضوع و یا محتواى ملاقات با یك فرد، سند نیست، بلكه یك گزارش است. ممكن است اضافاتى از سوى گزارشگر بر آن افزوده شده باشد. سفیر ،نوعاً مى خواهد جوّ تفاهم و حسن روابط ایجاد كند و در این راستا، برداشتهاى مثبت خود را هم به وزارت متبوع خود گزارش مى دهد. اگر محتواى گفتگوها، در اختیار قرار دادن اطلاعات نباشد و شامل تفاهم طلبى در چهارچوب سیاست كلى كشور باشد، این هرگز نمى تواند «سندى» برضد كسى تلقى شود، بلكه باید آن را نوعى اندیشه در برخورد با طرف و یا كشور مورد نظر، نام داد نه سندى براى اثبات و یا ردّ قضیه اى.
بى شك اگر محتوا، افشاى اطلاعات و راه جویى براى حفظ منافع نامشروع یك كشور خارجى باشد، و این گزارش، توسط فرد متهم، كتباً تأیید شود، این را مى توان سند نامید و عامل آن هم به طور طبیعى مسؤول خواهد بود. پس به طور كلى از نظر من، گزارش یك سفیر، یك پلیس، گزارش یك خبرنگار، روزنامه نویس، تحلیل یك گزارشگر و این قبیل افراد، «سند» محسوب نمى شود، بلكه گزارش یا دیدگاه و برداشت فردى و شخصى است كه با تحلیل منصفانه، مى توان انگیزه هاى پشت پرده آن را فهمید كه آیا هدف نوعى پرونده سازى و تخریب است; یا اشتباه گزارشگر و یا یك روایت صادقانه از واقعیت. مثلا، با بررسى مقاله ها و تحلیل ها وحتى گزارش هاى محرمانه در رابطه با انقلاب اسلامى و جنگ تحمیلى كه در سطح جهانى منتشر شده اند، به خوبى مى توان فهمید كه اغلب آنها غیر واقعى، همراه با تحریف كامل و در راستاى اهداف امپریالیسم خبرى و صهیونیسم جهانى است. روى همین اصل، تهیه كتابى تاریخى، مثلا درباره ملى شدن صنعت نفت و نقش آیت الله كاشانى، دكتر مصدق، شهید نواب صفوى و دیگران، با استناد به روزنامه هاى توده اى، نفتى و یا اروپایى و آمریكایى منتشره در آن دوران، هرگز ارزش واقعى نمى تواند داشته باشد.
حوزه - شما خودتان كه حداقل شاهد حوادث ملى شدن صنعت نفت به وسیله آیت الله كاشانى و دكتر مصدق و فدائیان اسلام بودید، و این حضور در صحنه را تا پیروزى انقلاب اسلامى ادامه داده اید قصد نوشتن خاطره ها یا تاریخ حوادث این دوران را ندارید؟
استاد - متأسفانه باید گفت كه بعضى از حوادث نگاران معاصر، كه گویا تاریخ معاصر را مى نویسند، كلیه اسناد دوران ملى شدن صنعت نفت را نادیده مى گیرند و فقط كارهاى اجرایى و روزمره دكتر مصدق را در زمان نمایندگى مجلس و یا تصدى نخست وزیرى عامل ملى شدن صنعت نفت مى دانند و بعد هم شكست هاى دولت را ناشى از مثلا مخالفت یك فرد یا یك گروه تلقى مى كنند. این امر، تاریخ نگارى نیست، كه عقده گشایى است. وقتى انسان مى بیند كه در یك كتاب چند صد صفحه اى، كه گویا درباره ملى شدن صنعت نفت است، حتى در مراحل مقدماتى آن، هیچ نامى از نقش «فداییان اسلام» نیست و یا بعد، در حوادث سى تیر و اسقاط دولت «قوام السلطنه» حتى نامى از «آیت الله كاشانى» نیست، خوب، به خوبى درمى یابد كه نویسنده كتاب، دچار نوعى عقده روانى است و گرنه چگونه مى توان نقش هاى مثبت افراد را نادیده گرفت؟ و بعد در جنبه هاى منفى ـ مثلا در سقوط مصدق و كودتاى 28 مرداد ـ همین افراد را كه كودتاچیان، خانه نشین شان كرده بودند، صاحب نقش اصلى قلمداد كرد؟
به هر حال، من به عنوان ناظر در پاره اى از امور، و داخل در مراحل بعدى، معلومات یا خاطرات و اسناد زیادى دارم; اما هنوز به خود اجازه نداده ام كه وارد مرحله «تاریخ نویسى» بشوم. تاریخ نویسى شرایطى لازم دارد كه به بعضى از آنها قبلا اشاره كردم و متأسفانه من، فقط بخشى از آن را فعلا دارا هستم و امیدوارم كه اگر شرایط دیگر، از جمله دسترسى یافتن به اسناد محرمانه و بایگانى شده در ایران یا خارج از ایران، تحقق یافت، بتوانم به وظیفه خود در این رابطه، عمل كنم; اما این به آن معنى نیست كه در تلاش نیستم. من درباره تاریخ یك صد سال اخیر ایران و جهان اسلام، به ویژه در رابطه با حركت ها و جنبش هاى اسلامى و ملى، شاید از سى و پنج سال پیش، در داخل وخارج، به تحقیق و بررسى پرداخته ام و شاید از لحاظ مدارك و مآخذ غنى محسوب شوم، آن هم با توجه به این نكته كه كار جنبه فردى داشته و هیچ نوع وابستگى به هیچ یك از ارگانها و نهادها نداشته است. مشخصا از حركت سید جمال الدین شروع مى كنیم تا به مشروطیت مى رسیم و سپس از مشروطیت و تبدیل آن به استبداد سلطنتى تا ملى شدن صنعت نفت و بعد آغاز مراحل نخستین انقلاب اسلامى و مرحله پیروزى آن. اما اینها هیچكدام در مرحله تحقق عینى نیست و بالطبع كامل هم نیست.
حوزه - اشارتى داشتید به عدم استیفاى حق آیت الله كاشانى و یا فدائیان اسلام، در پیروزى نهضت ملى شدن صنعت نفت، به نظر شما «ملى گرایان» در این رابطه چه نقشى داشتند ومنشأ آن چیست ؟
استاد - در مورد فدائیان اسلام، بحث را مى گذاریم براى فرصتى دیگر; اما در مورد آیت الله كاشانى، طبق اسناد سرى وزارت امورخارجه انگلیس، ایشان، به دستور امپریالیسم، توسط ملى گراها و در روزنامه هاى وابسته به آنان، به شدیدترین و ناجوانمردانه ترین وجهى، متهم و از صحنه سیاسى ایران خارج شد.(1 ) علاوه بر روزنامه هاى آن زمان و كتاب هایى كه جبهه ملى و حزب توده، علیه آیت الله كاشانى منتشر ساختند، هم اكنون هم، نویسندگان چپ و راست، ایشان را، با نشر دروغهاى گوناگون، از جمله شركت در توطئه قتل دكتر مصدق، همراهى با دربار و غیره، متهم مى كنند. مثلا در كتاب: «گذشته، چراغ راه آینده»، تألیف گروه چپ (جامى)، چاپ تهران 1364. و یا آقاى غلامرضا نجاتى نویسنده «جنبش ملى شدن صنعت نفت»، حتى در اصالت نامه و هشدار آیت الله كاشانى به دكتر مصدق، درباره كودتاى زاهدى، تردید مى كند و زاهدى را آنچنان به مرحوم كاشانى مى چسباند كه گویا همین زاهدى، وزیر كابینه همین آقاى مصدق نبوده و یا بعد از كودتا، مورد حمله و هجوم رسمى و علنى آیت الله كاشانى قرار نگرفته است.(2 )
البته جناب سرهنگ نجاتى، به این بسنده نمى كند و در جزوه اى كه به عنوان «ضمیمه»، ولى به طور مستقل، منتشر ساخته و ترجمه گزارش سیاسى دانشگاه ایالتى «لویژیانا» آمریكا به قلم مارك. ج. گازیوروسكى، مى گوید: «جدایى كاشانى از نهضت و جانبدارى از دربار... در شكست نهضت ملى تأثیر زیادى داشت و تبریك مرجع تقلید شیعیان به مناسبت پیروزى كودتاى 28 مرداد و بازگشت شاه عامل مؤثرى در تثبیت رژیم كودتا بوده».(3 )
و البته جناب سرهنگ توضیح نمى دهد كه آیت الله كاشانى از نهضت جدا نشد، بلكه در راه اصلاح آن و جلوگیرى از دیكتاتورى ویژه، ناشى از اختیارات تامه، خواستار رعایت قانون شد و بعد پناه بردن آقاى مصدق به زیر پتو و زندانى ساختن و كنار زدن همه گروه هاى اصیل اسلامى و سپس زد و بندهاى داخلى با دربار، عامل شكست نهضت گردید... و باز نمى خواهد توضیح دهد كه مرجع تقلید شیعیان، به تلگراف كمك خواهى شاه، اصولا پاسخ نداد، ولى پس از مراجعت و گله و پیام وى، طى تلگرافى، براى وى آرزوى «توفیق هدایت» نمود... و صد البته ایشان، به القاب و عناوینى و ادعیه خالصانه اى كه آقاى مصدق السلطنه، حتى در «احمد آباد» و در كتاب «خاطرات و تألمات» به هنگام ذكر نام اعلى حضرت! به كار مى برند، اشاره اى نمى كنند(؟) آقاى سرهنگ نجاتى، در این كتاب ضمیمه، كه بى شك در راستاى اهداف امپریالیستى تهیه شده و متأسفانه ایشان گرفتار ترجمه آن شده اند، از زد و بند حزب توده با آیت الله كاشانى و حتى اخذ پول از حزب توده، سخن به میان مى آورند(4 ) كه واقعاً نقل و ترجمه آن هم شرم آور است. ولى وقتى بنا باشد تاریخ نگارى یك سویه باشد، باید هم از آمریكاییان كمك گرفت! همان طور كه هدایاى مستشاران اصل چهار «ترومن» را در دوران آقاى مصدق پذیرفتند!
... اما خیانت به تاریخ، در اینجا خاتمه نمى پذیرد، و جناب سرهنگ نجاتى در ترجمه و نشر گزارش آمریكاییان ادامه مى دهد كه: «چون گروه سیا، با كاشانى رابطه مستقیم نداشت، دو تن از مأموران سیا با «آرامش» ملاقات كردند و مبلغ ده هزار دلار در اختیار او گذاشتند كه به كاشانى بدهد».(5 ) و با این كه خود «گزارشگر» مى نویسد كه: «هیچ یك از مقامات سیا كه پول را به «آرامش» دادند، نتوانستد این نكته را ثابت كنند كه مبلغ مزبور به كاشانى رسیده است یا خیر»(6 ) اما تاریخ نگار معاصر، جناب سرهنگ نجاتى، بى پروا، این گزارش آمریكایى را براى متهم ساختن یك شخصیت برجسته روحانى مبارز، ترجمه مى كند و «شركت انتشار» همه آن را به دست چاپ مى سپارد و وزارت ارشاد هم سكوت مى كند. آن وقت بعضى ها در تحقیق این نكته هستند كه آیا «شمس آبادى» گرایش چپ داشت یا مسلمان بود. و به هرحال، این نوع تحریف تاریخ، این نوع ارزش دادن به گزارش هاى دشمنان، و نشر آنها در میان نسل جوان ما، كه شاهد آن دوران نبوده اند، خود خیانتى بزرگ بر تاریخ است و اى كاش مقامى هم بود كه به این نوع خیانت ها رسیدگى مى كرد.
البته باید اشاره كرد كه اگر آقاى سرهنگ نجاتى و تاریخ نویسان مشابه ادعا كنند كه سلمان فارسى عضو فراماسون بوده و از لژ بابل، دیپلم گرفته و براى اثبات ادعاى خود و كتاب «سلمان پاك» تألیف ماسینیون فرانسوى را به عنوان سند ارائه كنند ویا از «اوستا» آیه اى نقل نمایند، این دیگر تاریخ نویسى نیست، بلكه قصه سرایى است. نقل داستان دریافت پول از حزب توده و سپس از عاملان سیا، آن هم به واسطه احمد آرامش، كه تازه خود آنها نمى دانند پول رسیده یا نه; و سپس جمع بندى و اثبات این كه آیت الله كاشانى در كودتاى 28 مرداد دست داشته است، بى شباهت به همان داستان فراماسون بودن سلمان فارسى نمى تواند باشد. البته اتهامات ناجونمردانه، در مورد آیت الله كاشانى در اینجا ختم نمى شود و خان زاده اى كه ناگهان خاطرات نویس شده، اظهار نظر شرم آورى دارد كه بى مناسبت نیست به آن اشاره اى بشود.
خاطرات ناصرخان قشقائى، كه پس از فوت وى در آمریكا، در تهران به دست چاپ سپرده شده است، طبق ادعاى خود ناشر در مقدمه، «به طور خاصى» (لابد از طریق رمل و اسطرلاب) كشف شده و سپس براى روشنگرى تاریخ چاپ شده است، ولى ظاهراً هدف از پیدایش و نشر این خاطرات آن است كه اثبات شود این «خانها» غیر از كارهاى معروفشان (مراجعه كنید به كتاب جدید الانتشار «كودتاى نوژه» تا نوع آن روشن شود) خاطرات هم مى نوشته اند و صدالبته من نمى دانم كه این خاطرات محصول دوران استراحت منجر به فوت ایشان در آمریكاست یا واقعاً در بحران سال 32 در كوههاى ایل قشقایى، در منطقه فارس تحریر یافته است. به هرحال، در این كتاب، از قول ناصرخان، با كمال بى شرمى چنین نقل مى شود: «حالا دیگر آشكار شد كه آیت الله كاشانى از نوكرهاى مخصوص انگلیس ها بوده است»!(7 ) البته نویسنده خاطرات، روشن نمى سازد كه این امر، پس از اعترافات خسروخان به همكارى با امپریالیسم آمریكا و اخذ كمك هاى میلیون دلارى، براى ایجاد آشوب در منطقه قشقایى ها (پس از پیروزى انقلاب اسلامى) برایشان روشن شده یا پس از اخذ گرین كارت و اقامت دائم در دامن امپریالیسم.
--------------------------------------------------------------------------------------
1- رجوع شود به جزوه: «نگاهى به اسناد سرى انگليس در مورد آيت الله كاشانى و اخوان المسليمن» كه توسط اينجانب تهيه و در سال 1363 در رم ـ ايتاليا، چاپ شده است
2- كتاب «جنبش ملى شدن صنعت نفت» ص 503، چ سوم، تهران، 1366.
3- كودتاى 28 مرداد، ص 8
4- ص 51
5- جزوه كودتاى 28 مرداد، ص 36
6- جزوه كودتاى 28 مرداد، ص 60
7- خاطرات ناصر خان، چاپ تهران، ص 455