1ـ عليرغم تحقيقات فراوان، هنوز هويت سيدجمال در پردههايي از ابهام باقي مانده است و اقوال زيادي در خصوص مليت ايشان وجود دارد. علّت اين ابهامات و اقوال مختلف چيست و چگونه ميتوان درمقابل آن راهگشايي كرد؟
بهنظرم براي اهل تحقيق، امروزه ديگر جاي هيچگونه ابهامي درباره هويت ملي و زادگاه سيد باقي نمانده است. البته بايد گفت كه ابهام پيشين در اين رابطه، ناشي از نوع برخورد خود مرحوم سيدجمالالدين اسدآبادي با اين مسئله بوده است... وقتي خود سيد در بلاد عربي و سنيمذهب، خود را «افغاني» و «حنفي» معرفي ميكند ـ تا بتواند به هدف اصلي خود ياري برساند و مدت 8 سال در الازهر تدريس كند و در بابعالي، مشاور عالي فرهنگي بشود ـ خوب طبيعي است كه شيخ محمد عبده و ديگران، او را «افغاني» بدانند و معرفي كنند.
از سوي ديگر، سيد در امضاهاي باقيمانده كه در ذيل نامهها يا در حاشيه رسالهها، مقالات و كتابها، خود را: افغاني، اسدآبادي، سعدآبادي، استانبولي، كابلي، حسيني و... معرفي كرده است، اين نكته را نشان ميدهد كه سيد خود را «جهاني» ميدانسته و برايش مهم نبوده كه در «كجا متولد شده است»! پس از ديدگاه ما هم نبايد اين امر مهم باشد كه سيد متولدشده ايران بوده يا افغان؟ بلكه مهم بايد انديشههاي و باشد كه داراي ارزش والايي است. در عينحال با توجه به اسناد بدستآمده از وزارت امور خارجه انگليس، وزارت امور خارجه ايران، خانه امينالضرب ـ كه هماكنون در كتابخانه مجلس شوراي اسلامي نگهداري ميشود ـ همچنين نامههاي باقيمانده از سيد در ايران و استانبول، امروزه ديگر نميتوان در ايرانيالاصلبودن سيد، ترديدي روا داشت!... باضافه اينكه هنوز در محله «سيدان» اسدآباد همدان، مقبره اجداد و خاندان سيد موجود است و يا مكاتبات خانواده سيد با وي و پاسخهاي سيد، همه اينها نشاندهنده هويت ملي و محل تولد سيد تواند بود... و درمقابل، ما حتي براي نمونه، يك نامه هم از سيد به خانواده سعدآبادي خود! يا علما و شخصيتهاي افغاني، پيدا نميكنيم و اين هم بخوبي روشن ميسازد كه اصولاً خانواده سيد در ايران بوده است و ميرزا لطفالله اسدآبادي، خواهرزاده سيد، در دو سفر وي به ايران، در كنار او بوده و عكس و اسناد آن دوران، حتي مجموعه خطي مقالات فارسي سيد كه توسط فرزند وي ميرزا صفاتالله اسدآبادي استنساخ شده، دراختيار اينجانب قرار دارد.
خبري هم در آذرماه 74 از سوي واحد مركزي خبر از همدان مخابره گرديد كه مربوط به كشف سنگ مزار يكي از اجداد پدري سيد در اسدآباد بود... البته قبلاً بايد به اين نكته اشاره كنم كه مرحوم ميرزا صفاتالله اسدآبادي، فرزند ميرزا لطفالله ـ خواهرزاده سيد ـ كه از دوستان قديمي اينجانب بود و دهها نامه از ايشان در آرشيو من موجود است، در كتابي كه به سال 1375 هجري قمري ـ چهل سال پيش ـ درباره سيد منتشر ساخته به سلسله انساب سيد كه در شجرهنامه موجود در خانواده سيد سيفالله اسدآبادي نگهداري ميشود، اشاره كرده و نام پدر بعضي از اجداد سيد را چنين ذكر ميكند: سيدجمالالدين بن سيدصفدر بن سيدعلي بن مير رضيالدين محمد الحسيني (شيخالاسلام) بن مير اصيلالدين محمدالحسيني قاضيبن مير زينالدين الحسيني بن مير ظهيرالدين بن مير اصيلالدين، بن مير ظهيرالدين بن سيدعبدالله كه معاصر با امامزاده احمد بوده و در «سعدآباد» محله سيدان بسر ميبرده و در 862 هجري وفات يافته است...
مرحوم ميرزا صفاتالله، بهنام پدر سيد عبدالله اشارهاي ندارد، و اكنون و بههنگام مرمت امامزاده، در مقابل در ورودي مسجد امام رضا، در اسدآباد، سنگ مزار مربوط به «سيد عبدالله» پيدا شده كه در آن نام پدر وي سيدمرتضي حك شده است: «سيدعبداللهبن سيدمرتضي اسدآبادي، متوفي بسال 862هجري ـ قمري» و نكته جالب اينكه در اين سنگ، قيد شده كه ايشان به «شهادت» رسيده و با اجل طبيعي وفات نكرده است...
خوب، چه اسنادي معتبرتر از اينها براي ايرانيالمولدبودن سيد؟ خود من در ديداري كه 25 سال قبل از اسدآباد داشتم، همراه مرحوم ميرزا صفاتالله از مزار سيد مسيحالله برادر سيدجمالالدين هم كه در تاريخ 1296 هجري قمري وفات يافته است و همينطور مزار پدران سيدصفدر و ديگر بستگان درجه اول و دوم سيد، كه همگي در جوار امامزاده احمد يا امامزاده سيدان مدفون هستند، ديدار كردهام و با اينكه اين اماكن گويا اكنون به پارك تبديل شده، ولي بسياري از آن سنگ مزارها محفوظ است.
به اين نكته هم بايد اشاره كرد كه در افغانستان، حتي در همان محله سعدآباد هم از افراد خاندان سيد و يا مزار اجداد وي هيچ اثري نيست و همه آنهاييكه مدعي افغانيبودن سيد هستند، استنادشان فقط به اشتهار سيد با لقب «الافغاني» است كه البته اين دليل معتبري نميتواند باشد... چون هركسي ميتواند چند نام يا اسم مستعار براي خود انتخاب كند؟!
و بهرحال ما درباره «استخوانهاي سيد» با برادران افغاني خود اختلاف نداريم. بگذاريد مزار سيد در كابل باشد... البته سيد مزار ديگري هم در «شيخ لرمزارلقلي» استانبول دارد كه هماكنون با سنگ مرمر جديدي، تجديد بناشده و موجود است... پس مهم نيست كه او متولد كجا بوده و يا مزارش كجاست؟ مهم انديشههاي والاي سيد است كه بايد مورد بهرهگيري قرار گيرد.
2ـ يكي از اتهامات مهمي كه به سيدجمال وارد شده است عضويت ايشان در سازمان فراماسونري است. اولاً اين امر براساس اسناد و مدارك موجود چقدر مقرون بهواقع است و ثانياً چه توجيهي براي آن وجود داشته است؟
درباره عضويت سيد در سازمان فراماسونري و چگونگي آن بايد گفت كه: اولاً امضاي دستخط موجودي كه در آن گويا تقاضاي عضويت در لژ اخوان قاهره بعمل آمده، بهيچوجه با هيچيك از دهها امضاي باقيمانده از سيد تطابق ندارد... يعني درواقع ميتوان گفت كه كسي خواسته از روي امضاهاي سيد، «نقاشي» كند!، ولي نتوانسته كه مثل او امضا بنمايد.
ثانياً: اگر سيد، طبق اين دستخط تقاضاي عضويت در محفل ماسوني نموده، چرا بهجاي پذيرش وي به عضويت! تقريباً پس از چهار سال انتخاب وي به «رياست لژ!» اعلام شده است؟... طبيعي است كه يك متقاضي عضويت در هيچ حزب يا سازماني، در قبال تقاضاي عضويت، به مقام رياست آن حزب، سازمان يا لژ، انتخاب نميشود و اين خيلي عجيب است كه تاكنون هيچكس به آن توجه نكرده است... بويژه كه ميدانيم شرايط عضويت در همه لژهاي فراماسونري، بسيار سخت و شديد است و بدون امتحان و آزمايش درازمدت، كسي را به عضويت نميپذيرند، تا چه رسد به انتخاب او به رياست!...
ثالثاً: معلوم نيست كه چرا درخواست عضويت در لژ مصر، در بين اسناد سيد و در خانه حاج امينالضرب پيدا شده است؟ اين مسئله، ـ در صورت صحت و اصالت ـ بايد درميان اسناد لژهاي مصري پيدا شود نه دربين نامههاي خانه حاج امينالضرب... و جاي تعجب است دوستاني كه اصالت و صحت نامه آيه الله كاشاني به آقاي دكتر مصدق ، در 27 مرداد، درباره توطئه كودتا را به اين دليل زير سؤال! ميبرند كه چرا نامه دربين اسناد دكتر مصدق يافت نشده و نسخهاي از آن نزد آقاي دكتر حسن سالمي ـ نوه آيه الله كاشاني ـ باقي مانده است؟ همين دوستان، باصطلاح سند! درخواست عضويت سيد را كه گويا در خانه امينالضرب يافت شده، ـ نه در قاهره ـ مورد سؤال قرار نميدهند؟
البته با اين تفاوت كه اصولاً در دوران سيد، فتوكپي و زيراكس و غيره نبود و سيد هم در فكر جمعآوري و نگهداري نسخهاي از نامهها و مكاتبات خود نبود، اما در دوران آيه الله كاشاني كه همه وسايل تكثير و نگهداري نامه يا سند، مرسوم شده بود، وجود نسخهاي از نامه ايشان، در نزد اعضاء خانوادهشان، موجب شك و ترديد آقايان! قرار ميگيرد!
و عجيبتر آنكه دوستان گردآورنده اسناد سيد ـ آقاي دكتر مهدوي و آقاي ايرج افشار ـ نامههاي سيد را مثلاً در پاسخ نامههاي امينالسلطان و حاج امينالضرب، در مجموعه اسناد و مدارك چاپ دانشگاه آوردهاند، ولي از اصل نامههاي امينالسلطان و حاج امينالضرب بهسيد كه قاعدتاً بايد آنها دربين اوراق سيد باشد، هيچ خبري نيست و اين، نشاندهنده برخورد گزينشي يا نوعي اعمال غرض، در اين زمينه است كه اميدواريم آقايان مهدوي و افشار، پاسخ آن را بدهند و يا نامههاي «پنهانشده»! را دراختيار اهل تاريخ قرار دهند.
رابعاً: اصولاً بايد به اين نكته توجه نمود كه عضويت در يك سازمان و يا گروهي، بهقصد خدمت بهمردم ـ و در راه اخوت، مساوات و حريت! كه شعار لژهاي اخوان! ماسون بوده است ـ عجيب نيست و اگر كسي وارد سازماني شد و از ماهيت واقعي آن آگاه نبود. اين امر اشكالي نميتواند داشته باشد، ولي البته اگر پس از آگاهي از اهداف پشتپرده، باز به عضويت خود ادامه داد، اين امر جاي اشكال و سؤال خواهد بود... و ما ميبينيم كه خود مدعيان عضويت سيد در لژ ماسون، در مصر، همگي اعتراف دارند كه سيد بلافاصله پس از آنكه نتوانست در آن لژ، عليه استعمار انگليس سخنراني كند، استعفا داد و اعلام داشت كه من فكر ميكردم سازماني كه شعار آن: آزادي، برادري و برابري است، بايد مركز مبارزه با استعمار هم باشد و اكنون كه چنين نيست، ماندن من در اين تشكيلات معني ندارد.
خامساً: ما ميبينيم و ميدانيم كه اعضاء فراماسونري، در سراسر دنيا با پشتياني قدرتهاي مافيايي، همگي در رأس قدرت و صاحب مقام و وزارت و ثروت و غيره بودهاند. اما سيد جمالالدين كه عضو فرماسوني نشده، به مقام رياست لژ انتخاب شده است!!، حتي از همان مصر، ـ با صرفنظر از ايران، هند، تركيه، پاريس و لندن ـ اخراج و تبعيد شده است... اين چه نوع عضويت در يك سازمان جهاني است كه صاحب آن همواره در حال تبعيد و شكنجه و آزار و تهمت و دربدري و آوارگي بوده است؟
بهرحال من شخصاً اعتقاد ندارم كه سيد عضو رسمي فراماسونري بوده است... و اگر هم اثبات شود كه واقعاً چندصباحي در راستاي اهداف خود عضو شده و بعد از آگاهي از حقيقت، آن را ترك گفته است، اين امر هيچ عيب و اشكالي ندارد...
3ـ ارتباط سيدجمال با ديپلماتها و سفارتخانههاي خارجي خصوصاً انگلستان و ملاقاتها و مذاكرات متعدد وي با آنها از جمله عواملي است كه شبهاتي را درخصوص هويت فكري و سياسي ايشان پديد آورده است اين حركت سيد كه بهكرات هم واقع شده است چگونه قابل توجيه و پذيرش است؟
فعاليت سياسي، در سطح جهاني، بدون ارتباط با رؤساي احزاب، ديپلماتها و شخصيتهاي سياسي كشورهاي متوقف فيه، اصولاً مقدور نيست و عدم ارتباط، براي كسي كه ميخواهد در جامعه و سياست، نقشي را ايفا كند و مسئوليتي را بعهده خود دارد، درواقع اقدام بدون ابزار است كه طبعاً كاري غيرعقلاني و غيرمنطقي است. بايد ديد كه هدف سيد از اين ملاقاتها و ارتباطها چه بوده است؟ ما اگر اسناد را بررسي كنيم، ميبينيم كه سيد همواره و در هر ارتباطي، بدنبال اجراي يكي از اهداف خود بوده است.
مثلاً اگر با ديپلماتهاي انگليس مذاكره ميكند و يا مكاتبه دارد، بدنبال بيرونراندن آنها از سودان يا مصر است و صريحاً اين را در نامه يا در مذاكرات خود مطرح ميسازد... (به يادداشتهاي بلنت مراجعه شود) يا اگر در استانبول با سلطان عثماني ارتباط پيدا ميكند، خواستار اجراي وحدت اسلامي به كمك اوست.
يا اگر در ايران با شاه و امينالسلطان مكاتبه دارد و ديدار ميكند، براي اجراي قانون و احياي آزادي است... و بهنظر من اين نوع ارتباط و مكاتبه، لازمه كار سياسي است... بيترديد اگر ملاقاتها و مكاتبهها در راستاي اهداف مادي، و كسب پول يا مقام باشد، اين عمل قابل توجيه نيست... اما ما حتي يك مورد هم نميتوانيم در تحركات سيد و در همه ارتباطها و مذاكرات وي با شخصيتها و ديپلماتها، پيدا كنيم كه در راستاي يك هدف مادي يا مسئله شخصي بوده باشد.
بهرحال مذاكره با رؤساي بلاد خارجي و ديپلماتها، بهمفهوم همسوئي فكري نيست... و اين نوع برداشت، آنهم در مورد شخصيتي چون سيد جمالالدين، واقعاً غيرمنصفانه است. براي تقريب ذهن ميتوانيم به ملاقاتهاي شخصيتهاي اسلامي معاصر، با مسئولين كشورهاي مخالف اشاره كنيم كه در راستاي اهداف خود آنهاست، نه در راستاي اهداف طرف و همكاري با دشمن!
ما امروز ميبينيم كه بعضي از رهبران حركتهاي اسلامي، پس از تبعيد از كشور خود، در يك كشور بيگانه بهعنوان يك پناهنده سياسي ـ مانند سيدجمالالدين ـ زندگي ميكنند، و اين بديهي است كه روي اجبار و اضطرار است نه بهمفهوم پذيرش و قبول چگونگي آن حكومتها و دولتها...
پس به اعتقاد من، اين سفرها، اين روابط، اين ديدارها و اين مكاتبهها، براي كار شخصيتي چون سيد جمالالدين، كه اهداف جهاني داشت، بمثابه يك ابزار است و بدون آنها نميتواند كاري بكند و از نظر اصولي هم، اين نوع كارها و اقدامات، در راستاي اهداف، و با حفظ استقلال و هويت اصلي، هيچ مانعي نميتواند داشته باشد...
4ـ عدهاي از صاحبنظران سيدجمال را بنيانگذار حركتي ميدانند كه امروز به نام روشنفكري ديني مرسوم است. ميزان تأثير فكري سيدجمال بر روشنفكران صدساله اخير چگونه بوده است و بهنظر شما كداميك از آنان تأثير بيشتري از سيدجمال پذيرفته است؟
روشنفكري ديني اگر بهمفهوم جديد آن باشد كه هركسي با اجتهاد و برداشتهاي خاصي از دين، خود را صاحبنظر بداند و درواقع معيار ارزيابي مسائل ديني، تشخيص شخصي افراد روشنفكر باشد، بيترديد سيدجمالالدين با اين نوع «روشنفكري ديني» موافق نبود و روي همين اصل هم ميبينيم كه رساله نيچريه را در رد ماديگرايي و هواداران نيهليست ديندار آن كه همان روشنفكران آن عصر بودند، مينويسد و يا «تفسير مفسر» را بدون ذكرنام، در پاسخ سرسيد احمدخان منتشر ميسازد و برداشتهاي «روزپسند»! وي را نميپذيرد و يا در مسئله علم و دين، ديدگاه ويژه خود را بيان ميدارد و هرگز نميپذيرد كه «علم» جاي «دين» را بگيرد و يا كسي مدعي شود كه علم ميتواند همه مشكلات بشري را حل كند و ديگر نيازي به اصول ديني نيست و دين فقط رابطهاي است خصوصي بين انسان و خدا... اين نوع انديشه را كه بايد «روشنفكري ديني منفي» ناميد، سيد جمالالدين نه تنها نميپذيرد، بلكه با آن مبارزه هم ميكند.
اما اگر مراد از روشنفكري ديني، شناخت زمان و قيام بواجب براي معرفي بهتر دين و سير همگام با پيشرفتهاي مادي و استفاده از علوم و فنون، در راه پيشبرد مسلمانان و جوامع اسلامي شد، شكي نداريم كه سيد طليعهدار اين روشنفكري است... دعوت به فراگيري علوم، ردّ خرافات بنام مذهب، تشويق عناصر مسلمان به راهاندازي مراكز فرهنگي و نشر جرائد و مطبوعات، ايجاد تحرك در محافل مذهبي براي شركت در امور سياسي، و دهها امور مثبت ديگر كه در تاريخ حيات سيد آمده است، اين حقيقت را به اثبات ميرساند كه سيد در «روشنفكري ديني مثبت» پيشتاز بوده و نقش عمدهاي را هم بعهده داشته است...
البته نوآوريهاي سيد و روشنفكري وي در چهارچوب مباني و اصول اساسي ديني است و هرگز سيد در اين نوآوري و روشنفكري بهاين داعيهها نپرداخت كه از دين اسلام فقط «قرآن» را بپذيرد و بقيه منابع اصيل مذهبي را «تغييرپذير» با تحولات زمان بداند... دقت بفرمائيد كه «تحولپذير» با «تغييرپذير» فرق دارد. ما نميگوييم كه برداشتهاي ما در عصر كنوني... در رابطه با مسائل جهاني، همانند برداشتهاي قرون وسطايي باشد و اجتهاد ماهم هرگز تحولي نيابد و مانند قرون ماضيه باشد، امّا اين تحول انديشه و تكامل اجتهاد را با «تغيير» و «وارونهانديشي» يكي نميدانيم.
بهرحال سيد را در روشنفكري ديني مثبت ميتوان پايهگذار ناميد و در رابطه با روشنفكري منفي، بدون شك سيد را بايد از مخالفين آن معرفي كرد!
5ـ آيا سيدجمال بر جنبشهاي اسلامي در خارج از ايران كه در قرن اخير آغاز شده است تأثيراتي گذارده است و اصولاً تا چه حد حوزههاي روشنفكري خارج از ايران از افكار و آثار سيدجمال تأثير پذيرفته است؟
ترديدي نيست كه سيد، بقول شهيد آيه الله مطهري بنيانگذار نهضتهاي اسلامي يك قرن اخير است... تا آنجا كه ما به تاريخ هر كشوري و هر حركتي كه در يك قرن اخير بوجود آمده، نگاه كنيم ميبينيم كه رهبري آن بعهده يكي از شاگردان يا هواداران فكري سيد بوده است... و اين تأثير كم و كوچكي نيست... و البته بررسي چگونگي آن، نياز به تأليف كتاب مستقلي دارد... ولي براي نمونه بايد گفت كه شهيد شيخ حسنالبناء مؤسس حركت اخوانالمسلمين در مصر و بلاد عربي، در كتاب خاطرات خود: «مذكرات الدعوه و الداعيه » حركت خود را استمرار راه سيدجمالالدين و شيخ محمد عبده معرفي ميكند.
و يا ميتوان اشاره كرد كه ابوالكلام آزاد و اقبال لاهوري خود را شاگردان معالواسطه سيد و پيرو مكتب او ميدانند... و محمد امين شاعر ملي ترك و محمد عاكف شاعر معاصر ترك سيد را پايهگذار آزاديخواهي در تركيه ميدانند و همچنين سعد زغلول در مصر، در يك سخنراني، نهضت ملي خود را وابسته به انديشههاي سيد معرفي ميكند. در ايران كه نهضت قانونخواهي و ضداستبدادي بيترديد از سيد سرچشمه ميگيرد... و همينطور جاهاي ديگر... البته من اين مطلب را در كتابهاي «حركتهاي اسلامي معاصر» با مدارك لازم، شرح دادهام...
6ـ عليرغم اهميتي كه سيدجمال در تاريخ يكصدساله اخير ايران دارد تا حد زيادي شخصيت و افكار و آثار ايشان مهجور و سربه مهر و ناشناخته مانده است. چه اقدامات جدي براي جبران اين امر و معرفي سيدجمال صورت گرفته است؟
در دوران سلطنت قجري و پهلوي، با توجه به شناختي كه كارگردانان اين دو رژيم از آثار و عواقب انديشه سيد بدست آورده بودند و ميدانستند كه نشر و گسترش اين نوع انديشهها، برخلاف اهداف سلطهجويانه سلطنتها است، بطور طبيعي اجازه شناخت و شناسايي افكار سيد و يا تجليل از وي را نميدادند... و حتي مورخين عصر قجري و دوران پهلوي و پژوهشگران! حقوقبگيري چون: اسماعيل رائين، دكتر ميمندينژاد، ابراهيم صفائي و امثال آنها، با جعل و نشر اتهامات و اكاذيب، در مخدوشساختن چهره اسلامي ـ انقلابي سيد، نقش خاصي را بعهده داشتند... اين بود كه در دوره اين رژيمها توطئه سكوت يا تخريب در مورد سيد ادامه داشت ـ و اكنون نيز اين روش در بلاد ارتجاعي باصطلاح اسلامي ادامه دارد ـ اما پس از پيروزي انقلاب اسلامي، خوب ميبينيم كه تحولي درباره شناخت سيد بوجود آمده و تشكيل يا كنگره جهاني سيد در تهران، نشانههاي از اين تحول و حركت است و اميدواريم كه بتوان با استفاده از فرصتهاي بدستآمده، در مورد سيد و انديشههاي وي، «جبران مافات» نمود!
7ـ جناب استاد درميان محققان و مورخان جنابعالي بيش از هركس ديگري به تحقيق و روشنگري درخصوص احوال و آثار سيدجمال پرداختهايد. زمينههاي ديگر فعاليت فكري و تحقيقاتي خود را بيان كنيد و بفرماييد چه آثاري از شما درخصوص سيدجمال تاكنون منتشرشده و چه آثار و اقدامات ديگري درخصوص معرفي ايشان در دست اقدام داريد؟ و بفرماييد اصولاً علت توجه فراوان و جدي شما به شخصيت سيدجمال چه بوده است؟
در دوران قبل، به بهانه تحقيق تاريخي، به شرح چگونگي مبارزات ضداستعماري سيد در بلاد مختلفه و يا ترجمه و نشر نامههاي سيد عليه شاه قاجار ميپرداختم... خوب وقتي نامه فساد رژيم را افشا ميكند و عليه شاه قاجار است و در آن سيد از علماي بزرگ شيعه در نجف و سامرا، ميخواهد كه شاه را خلع كنند تا ريشه فساد خشكانيده شود، دستگاه سانسور پهلوي نميتوانست بگويد كه چرا اين نامه را منتشر ميسازيد؟ چون اگر «قجريها»! خوب بودند كه جايگزين لازم نداشتند...
و از سوي ديگر، خواننده وقتي در نامه سيد ميديد كه «شاه قاجار» عامل اصلي فساد و تباهي در كشور است، و آن را با وضع «شاه پهلوي» مقايسه ميكرد، يك نوع «وحدت عمل كامل» بين دو شاه و دو رژيم مييافت و خود به نتيجه ميرسيد كه راه رهايي، در عصر ما هم خلع و طرد شاه است.
و البته وقتي انديشههاي سيد در بين نسل جوان منتشر ميشد، زمينه فكري براي حركتها آماده ميشد. و من خداي را سپاسگزارم كه در اين مسير موفق بودهام، بدون آنكه با مشكل خاصي روبرو شده باشم... و تعداد چاپ كتابها در اين زمينه و تيراژ آنها، نشاندهنده گسترش انديشه بود... و خوشبختانه سانسورچيهاي رژيم از اين نكته اساسي غافل بودند.