ملاقاتى رخ داد با «شیخ ناصرالعبودى» نائب رئیس دانشگاه، و «گله» از نشر رساله اى از «شیخ ابوبكر جابر الجزائرى» كه تحت عنوان «نصیحتى الى كلّ اخ شیعى»! چاپ شده بود... مذاكره با شیخ ناصر، در محیطى «برادرانه» و با «حسن تفاهم» پایان یافت. اتّفاقاً «شیخ عبدالمحسن العبّاد» در اتاق وى بود. قیافه «عبوسى» داشت و سكوت كرده بود! شیخ ناصر گفت كه: او سخنرانى جالبى درباره مهدى منتظر دارد، و سپس نسخه اى از مجله را از روى میز خود برداشت و به اینجانب كه «سخنگوى گروه» شده بودم، تحویل داد. همانجا ورق زدم... مقاله اى داشت مبسوط، تحت عنوان: «عقیدة اهل السنّة و الأثر فى المهدى المنتظر». تشكر كردیم و دسته جمعى به مقر كاروان «حسینیه ارشاد» در اوّل «شارع ابوذر» برگشتیم.
بعدازظهر، مقاله را در اتاقم مطالعه كردم. بحثِ واقعاً مفید، تحقیقى و جالبى بود كه نخست توسط شیخ عبدالمحسن العبّاد در دانشگاه اسلامى مدینه به عنوان سخنرانى مطرح شده بود و تعلیقى از «شیخ بن باز» داشت در تأیید بحث و نیشى گزنده بر ضد شیعه! شب در «قعده»1 هیأت علمى، محتواى كلّى مقاله را بر دوستان تعریف كردم. خیلى مسرور شدند و استاد مطهرى گفت: خوب است آن را ترجمه كنید. چون اعتقاد این آقایان به مسئله مهدویت و نشر آن در میان مردم، تأثیر مثبتى در ایجاد تفاهم خواهد داشت. پیشنهاد استاد را پذیرفتم و مجله را با خود به ایران آوردم و نخست خلاصه آن را در دو شماره از مجله الهادى كه به عربى از «قم» منتشر مى شد، چاپ كردیم ولى ترجمه آنكه تقریباً «تعهدى» بر عهده من بود، یك ربع قرن به تأخیر افتاد تا سال گذشته كه توفیق حق یار شد و ترجمه آن به مناسبت نیمه شعبان، در چند شماره از جریده شریفه «اطلاعات» منتشر گردید...
... بعضى از دوستان خواستار چاپ آن به شكل كتابى مستقل بودند... در قم با برادر محقق و گرانمایه جناب رسول جعفریان صحبت مى كردم، گفت: شیخ عباد مقاله مشروح دیگرى در همین زمینه دارد كه مى تواند مكمّل همین بحث باشد و در كتاب: الامام المهدى عند اهل السنّه كه در دو جلد بزرگ، از سوى كتابخانه امیرالمؤمنین اصفهان در بیروت چاپ شده، نقل شده است...2 كتاب را كه در ایران كمیاب و یا نایاب است، به طور امانت از ایشان گرفتم... بحث شیخ در واقع یك كتاب جدید بود تحت عنوان: الردّ على من كذّب بالاحادیث الصحیحة الواردة فى المهدى كه ما به ترجمه آن پرداختیم و تا نیمه رجب 1414 هــ ترجمه پایان یافت و قرار شد همراه بخش اوّل، به مناسبت نیمه شعبان 1414 هــ به طور مستقل از سوى مؤسسه «اطلاعات» چاپ و منتشر گردد.
... منهاى مقدمه، مجموعه ترجمه دو كتاب شیخ عبدالمحسن العبّاد ـ و دو بحث خودم را كه مربوط به 37 سال پیش بود ـ براى حروفچینى به «مؤسسه اطلاعات» تحویل دادم... و ناگهان «زیارت عمره»ى غیر مترقّبه اى پیش آمد و این، پس از ده سال سلب توفیق، «امدادى از غیب» بود، چرا كه من در مدینه به دنبال كتاب شیخ عبدالمحسن العباد مى گشتم ولى همین امر موجب گردید در مدینه ـ و سپس مكه ـ ده ها كتاب جدید درباره «مهدى» و یا: «أشراط الساعة» به دست آورم كه اغلب آنها در 15 سال گذشته تألیف و چاپ شده اند و در همین تحقیق و بررسى معلوم شد كه مجموعه دو بحث شیخ عبدالمحسن العبّاد هم در «مطابع الرشید» مدینه منوره به سال 1402 هــ به طور مستقل به شكل كتابى تحت عنوان: الردّ على من كذّب بالأحادیث الصحیحة الواردة فى المهدى ویلیه: عقیدة اهل السنّة و الآثر فى المهدى المنتظر، كلاهما به قلم: عبدالمحسن بن حمدالعبّاد، چاپ شده است. كتاب جمعاً در 222 صفحه است. رساله نخست از صفحه 5 تا 152 و رساله دوم از صفحه 153 تا 222 كتاب را شامل مى شود .
* * *
... روز شنبه 4 شعبان 1414 هـ، بدون تعیین وقت قبلى، به دانشگاه اسلامى مدینه، براى دیدار شیخ ناصر العبودى و شیخ عبدالمحسن العباد رفتم... ولى معلوم شد كه شیخ ناصر، هم اكنون نائب رئیس «رابطة العالم الاسلامى» در مكه مكرمه است و شیخ عبدالمحسن هم به علت «كورى» بازنشسته شده و در «حىّ الفیصلیة» در «مسجد السّلام القدّوس» به وعظ و امامت مشغول است! و بعضى شب ها هم در «مسجد النّبى» جلسه درس دارد!...
براى دیدار شیخ عبدالمحسن، انتظار تا شب، دیر بود! به راننده تاكسى گفتم كه به «حى الفیصلیة» برود... و بالأخره مسجد و منزل شیخ را پیدا كردیم و با وى به گفتگو پرداختم:
ـ بحث شما را ترجمه كرده ام و مى خواهیم چاپ كنیم؟
ـ كجا؟ در ایران! نه نخست ترجمه را بفرستید!
ـ براى چى جناب شیخ! شما كه فارسى نمى دانید؟
ـ ممكن است تغییراتى داده شده باشد! كسانى هستند كه فارسى مى دانند!
ـ نه جناب! اگر قصد تغییرات بود خود كتابى مستقل تألیف مى كردیم. ما خود استادیم! و حداقل تا كنون پنجاه كتاب تألیفى و ترجمه اى داریم...
ـ خوب، پس تغییر ندهید!
ـ نه! ما مطالب شما را ترجمه كرده ایم تا دیدگاه اهل سنّت را در مورد مهدى در اختیار عموم قرار دهیم... البته ممكن است مطالب صرفاً تخصصى و فنى را كه براى عموم قابل فهم نباشد ـ مانند بحث حدیث شناسى ـ در ترجمه نیاورده باشیم كه در كل درصد قابل توجهى نیست و به هر حال اصل مطالب را ترجمه كرده ایم و اگر نظرى داشته باشیم در پاورقى مى آوریم نه در متن!... جناب شیخ! شنیدم كه بحث شما به شكل كتاب چاپ شده، آیا اضافاتى هم در چاپ مستقل دارید؟
ـ نه! فقط مقدمه اى كوتاه!
ـ از زندگى خود چیزى نمى گویید تا در كتاب بیاوریم؟
ـ نه! در آخر كتاب آورده ام، تحت عنوان: ذكْریات و معلومات!
ـ پس گفتید كه اضافاتى ندارید؟
ـ نه، فقط دو صفحه در اول و دو صفحه در آخر! كه مهم نیست.
ـ جناب شیخ! من كتاب شما را در هیچ كتابفروشى در مدینه نیافتم، حتى ناشر آن هم كه «دارطیبه للنشر» است نسخه اى ندارد. شما دارید؟
ـ نه، من یك نسخه فقط براى خودم دارم!
ـ در كتابخانه دانشگاه اسلامى مدینه كه شما نائب رئیس آن بودید، نسخه اى یافت مى شود؟
ـ نمى دانم! یجوز! یجوز!
ـ جناب! مى توانیم عكسى به یادگار بگیریم؟
ـ نه، لایجوز!
* * *
. . . شیخ همان شیخ عبوس 27 سال پیش بود... از او خداحافظى مى كنم و با تاكسى به سوى مسجدالنبى مى روم تا در نماز جماعت شركت كنم... خداوند امام خمینى را غریق رحمت فرماید كه با فتواى خود در وجوب شركت در نماز جماعت اهل سنت و نگذاشتن مهر و سجده بر همان سنگ یا فرش موجود در مسجد، گام بس بزرگى در راه تقریب و وحدت اسلامى برداشت، گر چه بعضى از كوردلان را خوش نیامد!...
البته ناگفته نباید گذاشت كه متأسفانه هنوز بودند بعضى از ایرانیان كه به هنگام آغاز اذان و یا نماز، مسجد را ترك نموده و به كاروان خود برمى گشتند. كه امیدواریم با هدایت روحانیون محترم كاروان ها، این وضع تكرار نشود...
* * *
... امروز یكشنبه 5 شعبان 1414 در مدینه است... باز با تاكسى به سوى دانشگاه اسلامى مدینه مى روم! مسئولین كتابخانه عبوس نیستند! و با خوشرویى برخورد مى كنند... كتاب را در اختیار من قرار مى دهند... فتوكپى دو صفحه اول و دو صفحه آخر آن را مى خواهم... معلوم مى شود كه «عمید دانشگاه» باید اجازه دهد.
به «مكتب عمید» مى روم. شیخ به بازدید «نمایشگاه كتاب» رفته است كه همان روز در دانشگاه افتتاح شده است، باید برگردد تا اجازه دهد!... فرصت مغتنمى است! به بازدید نمایشگاه مى روم. فقط چهل ناشر از سعودى، در آن غرفه دارند. چند كتاب جدید درباره: «مهدى» و «أشراط الساعة» و كتابى به پنجاه ریال سعودى در دو جلد و 800 صفحه هم تحت عنوان مسئلة التقریب، بین اهل السنّة و الشیعه3 مى خرم كه نام جالبى داشت، امّا محتوا، اكاذیبى بر ضد شیعه، تهمت و افترا، تكرار ناسزاهاى پیشینیان و افزودن دروغ هاى جدید بود و در واقع در راستاى اهداف امپریالیسم و صهیونیسم و براى ایجاد اختلاف تألیف شده است...
... نزدیك ظهر به «مكتب عمید» برمى گردم، اجازه مى دهد كه «چون كتاب چاپى» است، فتوكپى بدهند!... تشكر مى كنم و با چهار صفحه فتوكپى! به سوى «كاروان» برمى گردم... و به ترجمه آن مى پردازم... خلاصه دو صفحه آخر كتاب شیخ عبدالمحسن كه شرح زندگى وى مى باشد، چنین است: «من، نیازمند خداوند، عبدالمحسن بن حمد بن عبدالمحسن بن عبدالله بن حمد بن عثمان آل بدر، از خاندانى وابسته به یكى از قبیله هاى عدنانى هستم و در ماه رمضان 1353 هــ در شهر «الزلفى» ـ سیصد كیلومترى شمال ریاض ـ به دنیا آمده ام.
خواندن و نوشتن و سپس قرائت قرآن را در نزد اساتید محل یاد گرفتم و در سال 1368هـ به نخستین مدرسه ابتدایى «الزلفى» رفتم و در سال 1371 هـ تحصیل دروس ابتدایى را به پایان بردم و براى دوره دبیرستان، به مؤسسه علمى ـ ریاضى در دانشكده ریاض، پیوستم و شاگرد اول شدم و سپس در امتحان نهایى، در دانشكده حقوق، در میان هشتاد نفر، باز شاگرد اول شدم! و در سال 1380 هـ به تدریس در مؤسسه علمى ریاض پرداختم. پس از تأسیس دانشگاه اسلامى مدینه منوره توسط شیخ محمد بن ابراهیم آل الشیخ براى تدریس در «كُلیة الشریعه» انتخاب شدم و از سال 1381 هــ در آن به تدریس پرداختم كه تا امروز ادامه داشته است!
در سال 1393 هـ . توسط «ملك فیصل» به عنوان نائب رئیس دانشگاه اسلامى، منصوب شدم و تا سال 1399 هـ . در این مقام بودم كه دو سال اول آن را مسئول دوم و پس از انتقال شیخ بن باز به ریاست مراكز علمى و افتاء، مسئول اول شدم و در همان مدت هم از تدریس باز نماندم. البته در طول این شش سال، خدمات بى شمارى در دانشگاه انجام دادم كه از آنجمله تبدیل دانشگاه از یك نهاد دولتى، به یك مؤسسه علمى بود. سپس برگزارى دوره لیسانس و دكتراى دانشگاه را بنیان نهادم و دانشكده هاى: قرآن، حدیث، بررسى هاى اسلامى و لغت عربى را تأسیس كردم و براى پذیرش بیست هزار دانشجو از سوى دانشگاه، برنامه ریزى نمودم و چاپخانه دانشگاه را تأسیس كردم و نخستین كنفرانس جهانى را درباره «دعوت و تربیت مبلّغ» برگزار نمودم و تعدادى مؤلّفات و چندین فرزند دختر و پسر دارم. این مختصرى از زندگى من بود كه براى ذكر نعمت الهى، بازگو نمودم و از خداوند متعال راستگویى و اخلاص و تحصیل علم و عمل به آن را مسئلت دارم. انه سمیع مجیب».4
و اكنون پس از شناخت «مقامات شیخ»! نوبت به مقدمه دو صفحه اى او مى رسد... ترجمه آن شاید در «ایران» دیر شود!... این دو صفحه درباره علت تألیف كتاب، چگونگى چاپ نخست آن و اصرار شیوخى چون «بن باز» بر چاپ مستقل آن است:
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صلى الله و سلم و بارك على عبده و رسوله نبینا محمد و على آله و اصحابه و تابعیهم باحسان، الى یوم الدین.
اما بعد: در ماه ربیع الاوّل سال هزار و چهار صد هجرى، توسط پست، بسته اى به دستم رسید كه از سوى ریاست دادگاه هاى شرعى «قطر» به آدرس من ارسال شده بود و شامل سه نسخه از رساله «شیخ عبدالله بن زید آل محمود» رئیس دادگاه هاى شرعى قطر بود و نام آن «لامهدى ینتظر، بعد الرسول خیر البشر» بود.
هنگامى كه آن را مطالعه كردم، دیدم كه نویسنده آن به طور آشكار از بعضى نویسندگان قرن چهاردهم تقلید و دنباله روى نموده، در حالى كه آنان هیچ گونه خبرگى در احادیث پیامبر(صلى الله علیه وآله) و شناخت صحیح و غیر صحیح آنها را ندارند و با تكیه بر شبهه هاى بى اساس عقلى به انكار و تكذیب احادیث وارده درباره مهدى پرداخته اند و به این نیز بسنده نكرده و به مقام شامخ علماى پیشین و پسین جسارت ورزیده و ادّعا نموده كه علماء و فقها و محدّثان پیشین، از یكدیگر نقل مى كرده اند و این نوعى دنباله روى از پیشینیان است! و سپس باز ادعا نموده كه علماى پیشین همواره درباره راویان حدیث، حُسن ظن به كار برده و باور نكرده اند كه یك فرد با ایمان، بتواند به طور عمد، دروغى از قول رسول خدا نقل كند! و به همین دلیل، احادیث گونه گون مربوط به مهدى را نقل كرده اند، در حالى كه آنها ساختگى است!... و گفته هاى بى پایه دیگرى كه با قلمى گستاخ و بى قید و شرط آنها را بیان داشته است. از این رو، من تصمیم گرفتم كه این مطالب را بنویسم و بسیارى از اشتباهات و اوهام او را در این رساله روشن سازم و اثبات كنم كه اعتقاد به ظهور مهدى در آخر الزمان، مطلبى است كه احادیث صحیحى به آن دلالت دارند و اهل سنّت و اثر، در گذشته و امروز، به آن اعتقاد دارند، مگر تعداد اندكى كه قابل اعتنا نیستند.
و چون او مطالب را با عبارت هاى مختلف در موارد متعدد رساله خود تكرار نموده است، من نقاط بحث را تحت چهل عنوان مورد بررسى قرار داده و براى هر كدام شماره اى انتخاب كردم تا «تكرار» را كمى جبران كرده باشم! و البته سعى كرده ام كه عبارت هاى گونه گون و متعدد وى در یك موضوع را، در زیر یك شماره توضیح دهم...
این پاسخ، نخست در مجله «الجامعة الاسلامیه» مدینه منوره چاپ شد، به این ترتیب كه از شماره 1 تا 23 در شماره 45 مورخ ماه رجب 1400 هــ و از شماره 24 تا 40 در شماره 46 مورّخ محرم 1401 هــ درج گردید.5
سپس گروهى از بزرگان پیشنهاد كردند كه این بحث را به طور مستقل چاپ كنیم و در طلیعه آنها جناب شیخ عبدالعزیز بن عبدالله بن باز، رئیس كل مراكز بررسى هاى علمى و افتاء و دعوت و ارشاد، جناب شیخ عبدالله بن محمد بن حمید، رئیس مجلس اعلاى قضاء قرار داشتند كه مرا به این امر ترغیب نمودند و حتى چندین بار در مورد چاپ آن از من سؤال كردند! و اكنون آن بحث را با اضافاتى كوتاه در بعضى موارد، تقدیم مى كنم و از خداوند عزّوجل مى خواهم كه مرا توفیق دهد كه به سنت نبوى خدمت كنم و به دفاع از آن بپردازم و از او مسئلت دارم بر همگان توفیق تفقّه در دین، تعظیم شریعت و پیروى از آن را عنایت فرماید.
انه سمیع مجیب
مدینه منوره: عبدالمحسن العباد ـ 1402 هــ