یکی از این جلسات پربار، نشست همهروزه عصر، در منزل مرحوم آیتالله سیدصدرالدین صدر، در کوچه «مدرسه حجتیه» بود که پس از فوت معظمله، با حضور مرحوم آیتالله سیدرضا صدر، در اوج قرار داشت و شخصیتها و فضلای درجه اول حوزه، در آن جلسات یومیه، بعضی به طور مرتب و بعضیهای دیگر به طور نامنظم و بر حسب گنجایش برنامههای روزانه خود، شرکت میکردند.
آیات و فضلا: سیدرضا صدر، سیدموسی شبیری زنجانی، شیخ احمد آذری قمی، سیدمهدی روحانی، شیخ علی احمدی میانجی، اثنیعشری، سیدموسیصدر، سیدعبدالکریم اردبیلی و شخصیتهای دیگر، تقریباً از اعضای ثابت این جلسه بودند و البته «باب علم مفتوح» بود و شاید سن یا مقام علمی افراد در حضور در آن جلسات خیلی مطرح نبود و این فرصتی بسیار گرانبها بود که طلبه فضول و جستجوگری چون حقیر، به هر بهانهای، در آن جلسات حضور یابم، گرچه هرگز از لحاظ علمی و سنی، تناسبی با بزرگان آن جلسه نداشتم؛ ولی به عنوان یک طلبه، به خود اجازه میدادم که به آن جلسات بروم و در همانجا هم با شخصیتهایی چون: امام موسیصدر، شیخ علی احمدی میانجی، شیخ محمد واعظزاده خراسانی، آیتالله سیدموسی شبیری زنجانی، آیتالله موسوی اردبیلی و غیر هم، افتخار آشنایی پیدا کنم. البته حضور در همین نوع جلسات، در تکون جنبه علمی ـ فکری و کنجکاوی حقیر بسیار تأثیر گذار بود.
آیا انتشار مجله مکتب اسلام هم محصول این جلسات بود؟
نه، انتشار مجله محصول تبادل آرا و افکار بعضی دیگر از فضلای حوزه علمیه بود که از اعضای ثابت این جلسه نبودند، ولی بعضی از اعضای شرکتکننده در آن، در تأسیس مکتب اسلام هم نقشی داشتند که تنها و نخستین نشریه حوزه علمیه قم بود.
آیا آیتالله موسوی اردبیلی در تأسیس و نشر این مجله مؤثر بودند؟
«مکتب اسلام» که به عنوان نشریة ماهانه و نه مجله (چون نخست مجوز و امتیاز رسمی برای انتشار نداشت)، با تصمیم و وحدت نظر افاضل و مدرسان معروف آن برهه در حوزه علمیه قم، آغاز به کار کرد و نخستین شمارهاش در سال ۱۳۳۷ انتشار یافت که با استقبال وسیعی در سطح کشور روبرو گردید. تصمیم به انتشار یک نشریه ماهانه علمی ـ دینی از حوزه علمیه قم، در واقع نتیجه مشورتها و تبادل نظرهای این بزرگواران بود: موسوی اردبیلی، مکارم شیرازی، جعفر سبحانی، حسین نوری، مجدالدین محلاتی، واعظزاده خراسانی، علی دوانی و سیدمرتضی جزایری.
این آقایان با پشتوانه معنوی آیتالله شریعتمداری و همکاری مالی هیأتی از تجار تبریزی مقیم تهران، به نشر مکتب اسلام پرداختند و هجمه و سیاهنمایی آنهایی که میگفتند «طلبهها روزنامهنویس شدهاند»! به جایی نرسید. آنها با نادیده گرفتن موازین اخلاقی، میخواستند نظر آیتالله بروجردی را هم تغییر دهند و ایشان را وادار به مخالفت کنند که با وساطت اهل خرد و توضیح بعضی از فضلای مسئول در نشر مجله از جمله امام موسیصدر و محقق گرامی علی دوانی که مورد توجه و عنایت آیتالله بروجردی بودند، مسأله به خیر گذشت.
ظاهراً شرکت و حضور آیتالله موسوی اردبیلی در مجله مکتباسلام خیلی دوام نداشت.
آیتالله اردبیلی همراه بقیه آقایان در سال اول انتشار مجله ـ به نظرم تا شماره ۹ ـ همکاری مستقیم و فعّال و ثابتی داشت و مقالات ارزشمندی در زمینه مباحث قرآنی مینوشت و بعد به عللی که من در خاطرات خود به تفصیل بیان کردهام، عدهای از آنها به لبنان، شیراز، مشهد، تهران هجرت نمودند و در عمل نتوانستند به همکاری خود ادامه دهند؛ ولی بقیه آقایان همچنان بودند و هیأت تحریریه جدیدی هم علاوه بر افراد سابق، بهوجود آمد و مجله به انتشار خود ادامه داد.
شما در آن سال با مجله همکاری نداشتید؟
ما در آن برهه (یعنی در سال اول انتشار مجله) در واقع جزء تلامذه آقایان محسوب میشدیم و شرکتی در تهیه مقالات نداشتیم؛ ولی از سال دوم و پس از رفتن آن دوستان، به عنوان هیأت تحریریه دوم همراه آقایان: عباسعلی عمید زنجانی، علی حجتی کرمانی، حسین حقانی، زینالعابدین قربانی، احمد بهشتی، محمد مجتهد شبستری در نوشتن مقالات و تلاش و کوشش در توزیع وسیع مجله در سراسر ایران، به نحوی فعالیت داشتیم. البته در دوره نخست هم، بنده باز توجه به سوابق آشنایی با آقایان، گاهی در دفتر مجله حضور مییافتم و با آقایان، از جمله آیتالله موسوی اردبیلی، دیدار داشتم.
با توجه به مقام و موقعیت علمی ایشان در حوزه علمیه قم، علت مسافرت به اردبیل و اقامت طولانی مدت در آن دیار چه بود، و در آنجا چه میکردند؟
معظمله در ماه رمضان سال ۱۳۲۸ دچار مشکلات جسمانی و کسالت شدند و پس از مراجعه به پزشکان متعدد، معلوم شد که آب و هوای قم باعث این عوارض شده است و باید مدتی به منطقه خوشآب و هوایی بروند و ایشان جایی بهتر از سرزمین خود ـ اردبیل ـ نداشتند و لذا برای اقامتی کوتاهمدت در تابستان سال ۱۳۳۹ به این منطقه رفتند، ولی در همان آغاز حضور در شهر به اقامه نماز و تشکیل جلسات وعظ و خطابه در مسجد مرحوم حاج میرصالح پرداختند و مدرسه ملاابراهیم را هم که در کنار این مسجد قرار داشت، بازسازی کردند و سپس با مراجعت بعضی از شاگردان ایشان از حوزه علمیه قم و کثرت طلاب جدید حوزه اردبیل، به تدریس سطوح عالی پرداختند و مدتی بعد، تدریس خارج فقه و اصول را آغاز کردند و حوزه اردبیل رونق خاصی یافت.
ایشان بهتدریج به تعمیر و بازسازی دیگر مدارس و مساجد اقدام کردند و به موازات این امور، با اعزام مبلغان در مناسبتهای مذهبی، دایره تبلیغ فرهنگ اسلامی را در شهر و روستا گسترش دادند و همزمان کارگاههای تولیدی مانند تریکوبافی برای اشتغال جوانان و خانوادههای کم درآمد در ساختمانی اجارهای تأسیس نمودند که ناگهان با واکنش منفی عوامل رژیم در روز افتتاح رسمی کارگاهها، به تعطیلی کشیده شدند و آیتالله موسوی اردبیلی هم در منزل خود تحتنظر قرار گرفتند. بهویژه که مواضع ایشان در قبال مسائل سیاسی روز کشور و یا مسائل خارجی مانند جنگ ششروزه اعراب و اسرائیل، مقبول رژیم نبود و همین امر بهاضافه سرکوب مردم و عناصر فعالی که در کنار ایشان قرار داشتند، باعث شد که آیتالله اردبیلی با حالت اعتراض و ظاهراً به بهانه اقدام به چاپ کتاب «جمال ابهی» که در تبیین ماهیت فرقه بهائیگری بود و اهداف پشت پرده این سازمان وابسته به بیگانگان را افشا میکرد، عازم تهران شدند؛ ولی قصد مراجعت نداشتند.
در تهران آیا به همان امامت جماعت در مسجدی و بیان احکام شرعی و مسائل دینی بسنده کردند؟
نه، البته که ایشان فقط اهل مسجد و محراب نبودند، بلکه علاوه بر اقامه نماز جماعت در مسجد امیرالمؤمنین(ع) در خیابان نصرت و جلسات تفسیر قرآن، تدریس خارج فقه و اسفار ملاصدرا را هم برای برخی از طلاب و جوانان مستعد، آغاز کردند و کتابخانه ارزشمندی را بنیان گذاشتند که علاوه بر مطالعه، مرکز تجمع اصحاب فکر و فلسفه بود. افزون بر اینها برای توسعه و استمرار حرکت فکری در میان نسل جوان، «کانون توحید» را در خیابان «پرچم» احداث نمودند که مرکز تجمع جوانان باایمان بود و درواقع به یکی از میدانهای نشر فرهنگ اسلامی بدل شد که همواره فعال و پربار بوده است.
آیتالله اردبیلی «مؤسسه خیریه مکتب امیرالمؤمنین(ع)» هم را با هدف انسجام دادن به فعالیتها و ایجاد نظم نوینی برای اداره امور فرهنگی، با همکاری چند نفر از یارانش، تأسیس کرد که در همان مراحل نخستین به ساختن چندین مسجد و مدرسه ابتدائی و چهار مدرسه راهنمایی و دبیرستان و یک مرکز فرهنگی اقدام کردند که همچنان در حال خدمترسانی هستند.
قاعدتاً در زمان اقامت ایشان در اردبیل، روابط شما با ایشان باید قطع شده باشد…
خیر، آیتالله سیدموسی شبیری زنجانی در تابستان بعضی از سالها به دعوت مرحوم آیتالله حاج میرزاعبدالله مجتهدی تبریزی ـ از شخصیتهای بینظیر و برجسته علمی تبریز ـ به تبریز میرفتند و حقیر هم که در همان ایام از گرمای قم به سرمای تبریز میگریختم، به طور طبیعی از حضار ثابت و دائم در جلسات همهروزه منزل آیتالله مجتهدی بودم که پس از پایان درسشان، تا ظهر و وقت نماز ادامه مییافت. در آن جلسه از هر دری سخن میرفت و از افاضات شخصیتهای حاضر در جلسه بهرهمند میشدیم.
یک روز در پایان جلسه، آیتالله شبیری گفتند: «من یکی دو روز دیگر عازم اردبیل هستم تا دیداری با دوست دیرینه، آیتالله اردبیلی داشته باشم. اگر شما هم مایلید، میتوانیم با هم برویم.» با کمال میل پیشنهادشان را پذیرفتم و همراه معظمله با اتوبوس، عازم اردبیل شدیم. آیتالله اردبیلی پس از مدتها اقامت و تدریس در قم و فعالیتهای دینی در تهران، به موطن خود هجرت کرده بودند و در آنجا با توجه به وسعت دید و اندیشه روشن، به نشر فرهنگ اسلامی، در همه زمینهها و در همه سطوح مشغول بودند.
در سه روزی که ما در اردبیل میهمان ایشان بودیم، علما و فضلای اردبیل به دیدن آیتالله شبیری میآمدند و روزها تقریباً شلوغ بود و به طور طبیعی هم در این دیدارها همه نوع بحث و گفتگو مطرح بود، ازجمله درباره بعضی لغات ترکی، با آیتالله اردبیلی اختلاف گویش داشتیم که خالی از لطف هم نبود؛ مثلاً در اردبیل به «مگس» میگویند: «چبن» و ما در تبریز میگوییم «میلچک»، یا ما میگوییم: «خانه را ساختیم»؛ ولی در اردبیل میگویند «ساختمانی تیکدوخ» و «تیک ماخ» در ترکی به معنی «دوختن» است و معنی جمله از نظر ما میشد: «ساختمان را دوختیم!» و یا کلمه «علیحده» را میگفتند «آلاهی» و… البته چگونگی و علت این اختلاف گویشها خود امر جالبی است…
از جاهای تاریخی و دیدنی اردبیل هم بازدید کردید؟
بلی، با توجه به تاریخ درخشان اردبیل و وجود بقعهها و مساجد و مدارس تاریخی، از آنها دیدن کردیم که شرح و بسط آن شاید تناسبی با این گفتگو نداشته باشد. در همین سفر، تصمیم گرفتیم که از آبگرم روستای «سرعین» که در نزدیکی اردبیل است و چشمههای متعدد و جوشانی دارد، استفاده کنیم. نکتهای که در سرعین توجهم را جلب کرد، این بود که بعضی مغازهها آهنگهای مختلفی را با صدای بلند (لابد برای جلب مشتری!) پخش میکردند که به طور طبیعی در خیابانها و محل عبور عمومی هم این صداها انعکاس مییافت. بنده که همراه آیتالله شبیری راه میرفتم، ناگهان میدیدم ایشان بر سرعت حرکت خود میافزایند و خیلی تند و زود، از جلو مغازهای میگذرند. دو سه بار این امر تکرار شد و من که عقب مانده بودم، خود را به ایشان رساندم و سبب سرعت را پرسیدم؛ گفتند: «درست است که ما در حال عبوریم و نقشی در پخش این اصوات نداریم؛ اما این توان را داریم که برای پرهیز از استماع این صداها، بر سرعت خود بیفزاییم تا در کمتر شنیدن غیراختیاری این اصوات نامشروع، اقدام کرده باشیم…» دقت نظر معظمله برایم جالب بود و البته استدلال فقهیاش را نیز بیان کردند…
پس از پایان سفر، با اتوبوس همراه آیتالله شبیری به تهران آمدیم و با اتوبوسهای شمسالعماره رهسپار قم شدیم.
در آغاز انقلاب و تأسیس حزب جمهوری اسلامی توسط آیتالله اردبیلی و بزرگان دیگر، همکاری با معظمله داشتید؟
بلی، من روابط پیشین را پس از پیروزی انقلاب با همه آقایان حفظ کردم و حتی بهرغم اینکه خود، همراه عدهای از شخصیتهای علمی، فرهنگی ـ دینی، حزب دیگری را در راستای تقویت اهداف انقلاب اسلامی و کمک به پیشرفت کشور، تأسیس کرده بودیم، به دیدار دوستان حزب جمهوری میرفتم؛ ولی همکاری و یا عضویت سازمانی و تشکیلاتی با آن حزب نداشتم. روزی در مورد انتخابات نخستین، آیتالله اردبیلی از من خواستند که بهتر است برای جلوگیری از اختلاف حزبی ـ سیاسی، اقدامی به عمل آوریم. گفتم بهترین راه جلوگیری از اختلافات حزبی ـ انتخاباتی، با توجه به نفوذ هر حزبی، در منطقهای، یا نامزدهای مستقلی از سوی هر حزب معرفی شوند و یا اینکه در آن موارد، ائتلاف معقولی به عمل آید و نامزد مشترکی معرفی شود.
آیتالله اردبیلی این پیشنهاد را تحسین کردند و گفتند بهتر است با دیگر دوستان مؤسس حزب جمهوری اسلامی هم موضوع مطرح شود. دو روز دیگر به قصد دیدار با آقایان، در سرچشمه به محل حزب رفتم که فقط شهید دکتربهشتی و شهیدباهنر در حزب حضور داشتند و من به طور جداگانه با هر دو بزرگوار موضوع را مطرح کردم که هر دو با حسن نیّت از آن استقبال کردند و یادم هست که شهید بهشتی در موقع خداحافظی گفتند: «خداوند به شما پاداش نیک عطا فرماید.»
بعد من موضوع را در جلسه حزب خلق مسلمان مطرح کردم که اکثریت اعضای هیأت مؤسسین (کمیته مرکزی) با رضایت کامل آن را پذیرفتند و قرار شد که من شخصاً موضوع را با مرحوم آیت الله شریعتمداری مطرح سازم و نظرشان را جویا شوم. به همین دلیل به قم رفتم و مذاکره کردم و فواید این تفاهم را به اطلاع رساندم که پذیرفته شد و من خوشحال از این موفقیت که در صورت اجراشدن، جلو بسیاری از مشکلات بعدی را میگرفت، به تهران بازگشتم و موضوع را در جلسه کمیته مرکزی حزب مطرح ساختم که همه اعضا خوشحال شدند؛ اما دو روز بعد که به فکر تهیه برنامهای برای این تفاهم شفاهی بودیم، ناگهان توسط یکی دو عنصر جوان (که بعدها معلوم شد یکی از آنها عامل نفوذی یک سازمان سیاسی دیگر است) با مخالفت شدید روبرو شدیم و پس از مشاجراتی، موضوع منتفی شد و من به آیتالله اردبیلی گفتم که پیشنهاد تصویب شده، متأسفانه به بنبست خورد و البته بعد آثار انحراف حزبی و زاویهدارشدن افرادی از حزب ما روشن گردید…
این بار هیأت مؤسسان حزب، باز به پیشنهاد بنده به علت اشکالتراشیهای کودکانه و چپنمایی قلابی و همکاری عملی با گروههای چپ و سکولار، به طور دسته جمعی از حزب استعفا کردیم و رسماً انحلالش را اعلام کردیم که خود داستان مفصلی دارد.
به نظر میرسد در دوره ریاست آیتالله موسوی اردبیلی در قوه قضائیه، روابط شما ادامه یافته باشد.
من در دوران ریاست ایشان، بیشتر در خارج از کشور بودم و به عنوان مسئول نمایندگی دیپلماتیک جمهوری اسلامی ایران در «واتیکان» مشغول انجام وظیفه بودم و به طور طبیعی، با عدم حضور دائمی در کشور، ملاقاتها و دیدارهایم نیز محدود میشد. در یکی دو سفری که به ایران آمدم، به ملاقات ایشان رفتم و هدفم عرض ادب و ارائه گزارشی از کارهای فرهنگی بود که در اروپا شروع کرده بودیم. در دیداری هم، مشکل برادر مؤمنی را مطرح کردم که در ادارهای گرفتار «بروکراسی» حاکم شده بود و ایشان به جای اینکه موضوع را به دبیرخانه و یا واحدهای زیر نظر خود حواله دهند، با دستخط خود نامهای به ریاست یا مدیریت آن اداره نوشتند و امضا کردند و به من گفتند «کار را باید علمائی انجام داد، وگرنه گرفتار همان بروکراسی میشویم که شما میفرمائید!» من نامه ایشان را به آن فرد دادم و ضمیمه پرونده شد و در رأی نهایی، مشکل او به طور قانونی و مشروع حل شد.
در این دیدارها مطلب خاصی مطرح نمیکردند؟
اتفاقاً در یکی از دیدارها، انبوه پروندههایی که روی میزشان چیده شده بود، توجهم را جلب کرد و گفتم: «آیا بهتر نیست که افراد دیگری به این پروندهها رسیدگی کنند و وقت جناب عالی تلف نشود؟» آهی کشید و گفت: «حرف دلم را زدید. من اصولاً از اول قصد تصدی این قبیل امور را نداشتم. در دیداری با امام، آقای بهشتی به امام گفتند که اگر فلانی نیاید، من به قوه قضائیه نمیروم و امام به من دستور دادند که با ایشان همراه باشم و من امر امام را اطاعت کردم و البته ضرورتها هم در اوایل انقلاب ایجاب میکرد که به این قبیل امور رسیدگی شود و لذا پذیرفتم؛ ولی بعدها یکی دو بار رفتم خدمت امام که اجازه بدهند استعفا کنم و به قم برگردم و به کار طلبگی و تحقیق و تدریس بپردازم، ولی ایشان قبول نکردند. و من اکنون تنها آرزویم این است که از امور اداری و اجرائی رها شوم، بهویژه که الحمدلله افراد خوبی هم در امور قضا به صحنه آمدهاند و در واقع تا حدودی من بهالکفایه هست. و من در اولین روزی که مقدورم شد، به قم برمیگردم و به کار طلبگی میپردازم…»
ایشان در امور سیاسی و اجتماعی نیز فرد معتدلی بودند و احتمالا شما در این خصوص نیز خاطراتی دارید.
آیتالله موسوی اردبیلی که از علاقه و سابقه آشنایی من با شادروان مهندس مهدی بازرگان و دوستانش مطلع بود، روزی در پاسخ گلههای من از دوستانی که آنان را مورد بیاحترامی قرار میدادند، گفتند که: «نظر امام هم درباره اینها مطلقاً چنین نبود» و بعد اضافه کردند: یک شب منزل احمدآقا بودیم؛ آقای هاشمی، آقای خامنهای و یکی دو نفر دیگر هم بودند. امام به تناسبی، بدون ذکر نام فرمودند: «اینها آدمهای بدی نیستند» و معلوم بود که منظورشان چه کسانی هستند، بعد فرمودند: «آنهایی را که من میشناسم، آدمهای مسلمان خوبی هستند.» یکی گفت: «اینها روحانیت را قبول ندارند»، امام فرمود: «چرا، روحانیت را قبول دارند، شماها را قبول ندارند!» آن آقا در ادامه گفت: «شخص حضرت عالی را هم قبول ندارند» و امام فرمود: «قبول نداشته باشند، من که اصول دین نیستم!»
بعد از اینکه این مطلب را ایشان به طور خصوصی برایم نقل کردند، یادآور شدند که: «من این ماجرا را در زمان حیات امام، در نمازجمعه تهران نقل کردم تا جای شک و شبهه باقی نماند.» این جالبترین خاطره از آیتالله موسوی اردبیلی است که به خاطر دارم.
از مطالب مهمی که آیتالله اردبیلی در اواخر عمر خود بیان کردهاند خاطره ویژهای ندارید؟
نقل مطالب مهم معظمله به طور طبیعی در این گفتگوی کوتاه مقدور نیست، ولی نکتهای را که ایشان در پایان درس خارج خود در حوزه علمیه، در تاریخ یازدهم خرداد ۹۱ بیان کردند، بسیار ارزشمند است و نقل آن برای آگاهی عموم، بیمناسبت نخواهد بود. ایشان در پایان درس، ضمن بیان رهنمودهایی برای طلاب در ایام تعطیل، نصایحی پدرانه کرد و از عموم مردم، به خاطر اشتباهات و یا قصورهائی که در دوران تصدی امور انجام گرفته است، معذرت خواست و «حلالیت» طلبید که خلاصه آن بیانات چنین بود:
«…میخواهم از این فرصت استفاده کنم و خطاب به ملت شریف ایران، به خانوادههای شهدا، به جانبازان، به همه کسانی که زحمت کشیدهاند، عرض کنم ما خیرخواهانه پا در این راه گذاشتیم؛ اما شاید کوتاهی کردهایم، شاید غفلت کردهایم. اگر مشکلات و نارساییهایی که هست، به من مستند است، از همه عذر میخواهم. ما دلمان میخواست و میخواهد که ملت ما سربلند باشند، اخلاق و ایمان در میان جامعه ما رونق داشته باشد، ملت ما خوب زندگی کنند. اگر بنده کاری کردهام که نباید میکردم یا ترک فعلی کردهام که باید انجام میدادم، از همه عذر میخواهم، از همه حلالیت میطلبم. من از طرف خودم حرف میزنم، به دیگران کاری ندارم. من از کارهای کرده و نکردة خودم نگرانم. اگر همه ما درست عمل کرده بودیم، وضع این نبود؛ ولی گمان میکنم همه ما، همه مسئولین، از سابق تاکنون، باید از مردم عذرخواهی کنیم. ضرورت این کار البته برای مسئولینی که در لباس روحانیتاند، بیشتر است.
عذرخواهی و حلالیتطلبی از ذویالحقوق، سنت و سیره حسنه است. مردم میبینند ما خطاهای خودمان را، قصور و تقصیرهای سنگین خودمان را به روی خودمان نمیآوریم و حتی گاهی اوقات طلبکار هم میشویم؛ اما رئیس فلان کشور یا وزیر بهمان مملکت به خاطر یک اشکال که ممکن است به نظر ما مهم هم نباشد، عذرخواهی میکند. وقتی ما چنین عمل میکنیم، مردم از کجا بفهمند که این سنت حسنه، دستور اولیای معصومین(ع) است؟ حضرت امیرالمؤمنین(ع) به حاکم منصوبش دستور میدهد که اگر مردم گمان خطا و اشتباه و ظلم بر تو داشتند، به ایشان توضیح بده، عذر خود را برای آنان بیان کن. رسول خدا(ص) با آن عظمتش، بنا به نقل مشهور، از مردم حلالیت طلبید و در مقابل ادعای یک نفر آدم عادی، برای قصاص آماده شد. ما میدانیم که به نص قرآن کریم، پیامبر و اهلبیت علیهمالسلام معصومند و از آنها گناه یا خطایی سر نمیزند. اینکه آن حضرت چنین کاری کرده است، شاید میخواسته به ما یاد بدهد که چگونه عمل کنیم…»
سرانجام ایشان به حوزه علمیه قم برگشتند. در دوران جدید چه نوع اقداماتی را انجام دادند؟
پس از رحلت امام(ره) در خرداد ۱۳۶۸، ایشان تصمیم گرفتند کارهای اجرائی را به شخصیتهای محترم دیگر واگذار کنند و به قم برگردند؛ لذا در شهریور همان سال به قم بازگشتند و به تدریس و تألیف و تأسیس نهادهای علمی ـ فرهنگی پرداختند که محصول آن، تدریس یک دوره درس خارج اصول و یک دوره فقه جزائی (شامل مسائل قضائی، حدود و…) بود و همزمان تألیفات خود را در فقهالقضاء (در ۱۲ جلد) تنظیم و آماده نمودند که اغلب آنها به چاپ رسیده است. «پرتو وحی» را که تفسیر جدیدی است (در ۲ جلد)، منتشر نمودند و چندین کتاب ارزشمند در زمینههای دیگر از جمله مسائل اقتصاد اسلامی به رشته تحریر درآوردند که متأسفانه اغلب آنها مخطوط است. کتاب «جمال أبهی» را هم که در اردبیل تألیف نموده بودند، با ویرایشی جدید و تکمیل و اضافات، به دست نشر مجدد سپردند.
اقدام ارزشمند و ماندگار دیگر ایشان پس از مراجعت به قم، تأسیس دارالعلم یا «دانشگاه مفید» بود که خلأ موجود در حوزه را پر کرد و با برنامهریزی دقیق در زمینههای مختلف علوم اسلامی، به بحث و بررسی مسائل مورد نیاز جامعه و رفع نیازهای فکری نسل جوان پرداخت. و در واقع توجه اصلی بیشتر به مسائل علوم انسانی از دیدگاه مبانی فکری اسلامی، هدف برنامهریزی بود و هم اکنون رشتههای حقوق، اقتصاد، فلسفه و علوم قرآنی در سطح کارشناسی و کارشناسی ارشد در آن تدریس میگردد و صدها نفر از طلاب و دانشجویان در آن مشغول تحصیل هستند و البته دانشجویان ملزم هستند که همزمان با اشتغال تحصیلی در این دارالعلم، به تحصیل علوم حوزوی نیز ادامه دهند. خود ایشان در حوزههای علمیه قم و نجف تحصیل کرده بودند و در ایران خدمات ارزندهای انجام دادند و آثار گرانبهایی به یادگار گذاشتند و سوم آذرماه ۱۳۹۵ به رحمت حق تعالی پیوست. طوبی له و حسن مأب.