شیخ رضا شریفی گرگانی به سال 1308 ش در روستای «کتول» گرگان، در یک خانواده روستائی متدین به دنیا آمد و پس از رشد و نمو نخستین، به آموزش دروس معمول در یکی از مدارس ابتدائی منطقه پرداخت و سپس در «مدرسه علمیه گرگان» به تحصیل دروس مقدماتی حوزوی و آموزش صرف و نحو و ادبیات عرب مشغول شد و بر اثر استعداد خدادادی که داشت، این مراحل را بهسرعت به پایان برد و برای فرا گرفتن علوم دینی، به «حوزه علمیه قم» آمد و «دروس سطح» را در نزد اساتید وقت تلمذ نمود و در مراحل بعدی، فقه و اصول و تفسیر «درس خارج» از محضر بزرگانی چون: امام خمینی، آیتالله سیدمحمدرضا گلپایگانی، آیتالله سیدمحمدکاظم شریعتمداری و استاد علامه سید محمدحسین طباطبایی بهرهمند شد و مانند اغلب یا همة طلاب حوزه، در ماههای تبلیغ ـ رمضان و محرم ـ به روستاهای منطقه خود میرفت و بدون هیچ گونه چشمداشت مادی، به تبلیغ دین و تبیین مبانی و احکام اسلامی، به زبان ساده، برای عموم اقدام میکرد.
... شیخ شریفی با یکی از دختران مرحوم آیتالله حاج شیخ فرجالله کاظمی هرسینی ازدواج نمود و این امر در تکامل شخصیت اجتماعی و بینش سیاسی او تأثیر مثبت و مستقیمی داشت و موجب گردید که با حرکت مبارزاتی «فدائیان اسلام» در حوزه علمیه قم بیشتر آشنا گردد؛ زیرا آیتالله هرسینی روابط صمیمانه و استواری با شهید نواب صفوی داشت و از علاقهمندان فعالیتهای فدائیان اسلام بود.
... البته رهبری فدائیان اسلام در آن دوران به فعالیتهای تبلیغاتی گستردهای در حوزه علمیه قم دست زده بود که در جذب طلاب جوان، نقش عمدهای داشت و شیخ شریفی به این نوع حرکت سیاسی ـ اجتماعی علاقهمند شده بود؛ اما رهبری در اوج شکوفائی و محبوبیت و گسترش دامنه فعالیتها و تبلیغات سازمانیافته و تشکیلاتی در قم، توسط بعضی از «متحجران» و یا دلبستگان به استمرار روشهای سنتی و قدیمی در تبلیغ دین، بدون توجه به نیازهای زمان و خواستهای نسل جدید، متهم به آشوبگری در حوزه و اخلال در امور درسی طلاب و ممانعت از حضور دائمی آنان در تحصیل فقه و اصول شد(!) و حتی با فتنهگری، ذهن مرجعیت وقت را هم مشوب ساختند و در نتیجه همین اتهام بیاساس و عدم درک ماهیت امر و ضرورتهائی که جامعه اسلامی ایران با آنها روبرو خواهد شد، ناگهانی و به طور ناجوانمردانه، مرحوم سید هاشم حسینی و شهید سید عبدالحسین واحدی از رهبران اصلی حرکت فدائیان اسلام، به دست افرادی از «خودیها»(!) در مدرسه فیضیه و دارالشفاء، مضروب و سرکوب و بالاخره از حوزه «مطرود» شدند.
این حوادث اسفانگیز، آثار منفی بسیاری در روحیه نسل جوان حوزه داشت و شیخ شریفی هم مانند بقیه هواداران حرکت فدائیان اسلام، از این اوضاع سخت ناراحت بود؛ ولی مانند بقیه، به خاطر مصالح برتر و روند جاری امور در حوزه، وضعی را که پیش آمده بود تحمل کرد…
نخستین دیدار
... نخستین دیدار من که آغاز آشنایی و دوستی گردید، در یکی از جلسات درس تفسیر استاد بزرگوار مرحوم علامه طباطبائی بود که در مسجد «مدرسه حجتیه» برگزار میشد و من که در آن دوران ساکن «مدرسه حجتیه» بودم، توفیق حضور مستمر در این جلسات تفسیر قرآن مجید را داشتم و اتفاقاً روزی در کنار شیخی کوتاه قد و آرام نشستم که با ادب و احترام سلام کرد و من ضمن پاسخ و احوالپرسی، نامش را پرسیدم که گفت: «رضا شریفی هستم» و این سرآغاز اخوت و رفاقت نیمقرنه ما گردید.
... پس از سالیانی چند سکونت در مدرسه حجتیه، همراه مرحوم آقاشیخ قاسم تهرانی، به منزلی در «یخچال قاضی» منتقل شدیم و این منزل که متعلق به عمدهالاخیار و الابرار، حاج محمود آقالولاچیان بود و قبل از ما، شهید سید عبدالکریم هاشمینژاد و مرحوم آقاسیدحسن ابطحی در آن ساکن بودند، یک خانة خشت و گلی بود و دیوار به دیوار، متصل به بیت «حاجآقا روحالله» (امامخمینی)... و البته اغلب یا همه خانههای یخچال قاضی، خشت و گلی بودند و بهندرت خانه ای آجری دیده می شد و این خانه ها به باغهای انار و انجیر منتهی میشدند که تا منطقه «سالاریه» ادامه داشت و اغلب هم وقف آستانه مقدسه بودند...
زوزه سگ و شغال و حیوانات دیگر آزاردهنده بود، اما روزها آرامش برقرار میشد و ما برای خرید نان و مایحتاج زندگی و یا برای رفتن به «مدرسه فیضیه» و «مسجد امام» برای حضور در دروس اساتید، به طور طبیعی همواره در این محدوده در رفت و آمد بودیم که روزی در صف نانوایی سنگکی یخچال قاضی بعد از مدتها، با آقاشیخ رضا شریفی روبرو شدم و ضمن احوالپرسی، معلوم شد که منزل ایشان هم چندین قدم بالاتر، در همان منطقه قرار دارد و با همسر و پسرش در خانه ای کوچک در آنجا زندگی میکند...
... دیدارها اغلب تکرار میشد. روش و منش اخلاقی ـ انسانی وی، همچنان برقرار و در اوج بود و گاهی اصرار داشت که اگر «امری» داشته باشیم و از دست او کاری ساخته باشد، انجام دهد که با سپاس بنده همراه بود و این وعده که بعدها اگر کاری پیش بیاید، «مزاحم» خواهم شد. حوادث بهسرعت پیش میآمد و با آغاز قیام امامخمینی(ره) و نهضت ۱۵خرداد و قتلعام مردم و دستگیری امام، سرکوب کامل در سراسر ایران عملی شد و فشار و اختناق در قم هم به اوج رسید و در مراحل تکاملی جنبش، حملات تبلیغاتی رژیم علیه امام و روحانیت هم شدت گرفت و همه رسانهها و مطبوعات موجود دربست در اختیار رژیم و ناشر افکار و اباطیل و اوباش نظام بود. و روحانیون را مخالف ترقی و متهم به دفاع از بازاریان سرمایه دار و دشمن کارگران می کردند!
پیام حوزه
در این مرحله چند نفر از دوستان، به فکر افتادیم که برای رساندن پیام حوزه و تبیین اهداف اصلی قیام امامخمینی و مراجع عظام و روحانیون بلاد، نشریهای را سازماندهی و منتشر کنیم و حداقل ماهانه یک شماره از آن برای آگاهسازی مردم ایران منتشر سازیم... بانیان یا مؤسسان اصلی این نشریه، عدهای محدود و معدود از طلاب و فضلای حوزه علمیه قم بودند که در رأسشان، آیتالله ربانی شیرازی، آیتالله هاشمی رفسنجانی، آیتالله مصباح یزدی، حجتالاسلام والمسلمین مرحوم علی حجتی کرمانی و برادرم حجت الاسلام جناب آقای سیدمحمود دعایی و اقلالطلاب ـ این حقیر ـ قرار داشتند.
تهیه مقالات و بحثهای سیاسی ـ اجتماعی و تنظیم ابعاد مبارزاتی و افشای مفاسد رژیم، به عهده همین گروه بود و بعضی از دوستان ارجمند مانند: شهید محمدجواد باهنر و حجتالاسلام والمسلمین شیخ محمدجواد حجتی کرمانی هم وعدة همکاری دادند؛ اما مشکل اصلی، مکانی بود که در تحت اشراف و یا مراقبت نیروهای ساواک و عوامل وابسته به شهربانی قم قرار نداشته باشد…
برادرمان سیدمحمود دعایی در سال ۵۸، به هنگامی که به عنوان نخستین سفیر جمهوری اسلامی ایران در «عراق»، عازم بغداد بود، در یک مصاحبه مشروح با «مجله سروش»، در این باره چنین میگوید: «…وقتی به جمع طلبههای قم پیوستم، مبارزه روحانیت در نقطه اوج خود بود و یک سال از واقعه ۱۵خرداد میگذشت؛ اما آن ایام من «آقا» را ندیده بودم. فقط شنیده بودم که ایشان را بازداشت کردهاند. با تمام علاقهای که به شرکت در فعالیتهای مبارزاتی داشتم، نمیدانستم کار را باید از کجا و با چه کسی شروع کنم. مبارزین قم هرچند تشکیلاتی منظم نداشتند، با این همه در عمل، فعالیتشان دقیق و حسابشده بود. آنها خیلی زود تشخیص داده بودند که من به فعالیتهای مبارزاتی علاقهمندم. از من خواستند برای شرکت در فعالیت انتشاراتیشان وارد عمل شوم و من در هستهای که به شکل زیرزمینی برای تهیه نشریهای کار میکردند، به فعالیت پرداختم. تشکیلات مزبور برای اینکه اعضای تهیهکننده نشریه از هر نوع صدمهای مصون بمانند، ترجیح دادند که ما را حتیالامکان از فعالیتهای علنی محروم کنند…» (مجله سروش، ۱۷ خرداد ۱۳۵۸، ص۲۰)
در آغاز این مرحله، من به یاد جناب شیخ رضا شریفی گرگانی و وعدههای همکاری ایشان و قبول بنده برای «مزاحمت به وقت»(!) افتادم و به سراغشان رفتم که همسایه بودیم و چون اطمینان کامل به رازداری ایشان داشتم، موضوع نشریه و پیداکردن محلی برای انجام مقدمات کار را با وی در میان گذاشتم. با این شرط که اگر پیشنهاد مورد قبول واقع نشود، موضوع به عنوان یک «امانت شرعی» در نزد ایشان محفوظ بماند!
آقای شریفی از شنیدن خبر این طرح و برنامه، بال درآورد و مرا در آغوش گرفت و پیشانیام را بوسید و گفت: «من خودم، خانوادهام و منزلم و هرچه دارم، در اختیار دوستان خواهد بود.» و این وعدة صدق، مشکل اساسی ما را حل کرد و زیرزمین، یا یکی از دو سه اتاق کوچک خانه خشت و گلی وی در یخچال قاضی در اختیار ما قرار گرفت، با این تذکار و هشدار که چون کار محرمانه است و رفت و آمد مکرر دوستان (مثلاً بنده و آقای حجتی کرمانی و آقای دعایی و...) شاید موجب سوءظن همسایهها و حتی مأموران مراقبت ساواک قرار گیرد، اولاً سوگند یاد کنیم که هیچ کس جز ماها از این طرح و محل کار مطلع نشود، و ثانیاً بتوانیم شبها که رفت و آمد در محله به پایان رسید، برای تایپ و تهیه استنسل و پلیکپی نمودن و بعد سیمزنی و آمادهسازی نشریه برای توزیع، به خانه ایشان برویم. ایشان بلافاصله کلید منزلش را در اختیار گذاشت و گفت: «مسأله کاملاً محرمانه خواهد ماند و من درب اتاقی را که در اختیار شما قرار میگیرد، مسدود می کنم تا شما و دوستان هر وقت که آمدید، با مشکلی بر نخورید و کارهایتان بهراحتی و بدون مزاحم انجام یابد».
آغاز نشر بعثت
پس از تکمیل مقدمات و انتقال دستگاه تایپ و چاپ (پلیکپی) به منزل آقای شریفی گرگانی، فعالیت آغاز شد و نخستین شماره «بعثت» به عنوان نشریه داخلی حوزه علمیه قم به تاریخ ۱۳ر۶ر۴۲ برابر با رجب ۱۲۸۳ چاپ و آماده توزیع گردید و در عرض تقریباً دو سال (۴۲ تا ۴۴) جمعاً ۱۴ شماره انتشار یافت که خوشبختانه مجموعه کاملش در آرشیو خصوصی این جانب محفوظ مانده بود که چندی پیش به همت «مرکز اسناد انقلاب اسلامی» به عنوان نخستین جلد از مجلدات دهگانه «اسناد نهضت اسلامی ایران» در ۳۸۰ صفحه منتشر گردید.
مرحوم علی حجتی کرمانی درباره نقش مرحوم شریفی گرگانی در امر نشریه بعثت مینویسد:
«… آقای شریفی گرگانی داماد (مرحوم حاج شیخ فرجالله هرسینی که از جمله علمای رشید و مبارز باختران و از علاقهمندان شهید سیدمجتبی نواب صفوی بود) با کمال صفا و صمیمیت و رشادت یک اتاق از منزل کوچک خویش را در اختیار ما گذارده بود و خود نیز به همراه همسر رشید و مبارزش، ما را در چاپ و تکثیر نشریه یاری مینمود و گهگاه تا نیمههای شب و تا اذان صبح خود مشغول پلیکپی بعثت بود…» (کتاب نشریات مخفی حوزه علمیه قم، ص۶۲)
حقیر که پس از پیروزی انقلاب اسلامی، تصمیم گرفته بودم «بعثت» را به شکل یک مجله فکری ـ فرهنگی ماهانه، در قم منتشر سازم ـ و متأسفانه فقط دو شمارهاش در سال ۱۳۶۵ منتشر گردید ـ در سرمقاله شماره نخست چنین نوشتهام: «…بیتردید نمیتوان فراموش کرد که برادرمان حجتالاسلام شریفی گرگانی با ایثار و فداکاری و در آن بحران و اختناق یکی از سه اتاق منزل کوچک خود را در اختیار ما قرار داده بود که بدون آن، امکان تایپ و پلیکپی و بستهبندی و توزیع بعثت امکانپذیر نبود و طبیعی است که اگر همه نکات امنیتی مراعات نمیشد، لو رفتن خانة امن هم همه زحمات را به هدر میداد…» (ماهنامه بعثت، سرمقاله شماره اول ۱۳۶۵، چاپ قم)
البته کارها طبق تقسیم سازمانی، به خوبی پیش می رفت و بعضی اوقات که برای بستهبندی نشریه جهت توزیع و ارسال به شهرهای مختلف در سراسر ایران، توسط طلاب، به منزل مرحوم شریفی مراجعه میکردیم، میدیدیم که همه نشریات بستهبندی شده و آماده توزیع است! و وقتی من از مرحوم شریفی چگونگی امر را سؤال میکردم، با فروتنی خاصی میگفت: «بچهها به وظیفه خود عمل کردهاند» و این نوع دیگری از همکاری وی بود.
باز درباره اهمیت نقش شیخ شریف در مبارزات مخفی حوزه علمیه قم، برادر بزرگوار و آگاهی مینویسد: «…نام حاج شیخ رضا شریفی گرگانی را در تاریخ نهضت امام خمینی، بیشتر همنشین نشریه مبارزاتی «بعثت» مییابیم و این نام هنگامی ویژگی منحصر به فرد مییابد که سختترین و خطرناکترین مرحله کار، که چاپ و نشر و اجرای تصمیمات شورای سیاستگذاری ـ که شیخ هم عضوی از آنان بودـ در کمال سخاوت و شجاعت در زیرزمین منزل ایشان به بار نشست...».
بدینترتیب شیخ شریف، بدون هیچ گونه توقع و تظاهری در آن زمان و یا ادعا و سهم خواهی پس از پیروزی انقلاب، در این اقدام مهم، نشان داد که «مرد اخلاص و عمل» بود.
نقش «بعثت» در ایجاد تحول و آگاهیبخشی
همان طور که اشاره شد، پایهگذاری نشریه «بعثت» نتیجه گفتگوهای مکرر با دوستان حوزوی و طلاب مبارز، نظیر آیتالله هاشمی رفسنجانی، بود و در واقع در جمع دوستان به این نتیجه رسیده بودیم که برای ایجاد آگاهی و تحول سیاسی ـ اجتماعی در جامعه، بهویژه بین طلاب جوان، یعنی بدنه اصلی نهضت در حوزه علمیه قم، انتشار یک نشریه «سیاسی» ضروری است و چون چاپ نشریه رسمی با مجوز قانونی مقدور نبود، تصمیم بر آن شده بود که یک نشریه مخفی به طور ماهانه و به عنوان «ارگان دانشجویان حوزه علمیه قم» منتشر گردد. انتشار بعثت و توزیع گسترده آن در حوزه علمیه قم و توسط طلاب در سراسر ایران، موجب شادی و خوشحالی مردم و عناصر و محافل سیاسی کشور گردید و همگان احساس کردند که یک کار سیاسی سازمانیافته انجام میگیرد و تحولی ثمر بخش و بنیادین در حوزه علمیه قم به وجود آمده است.
در آن هنگام آیتالله طالقانی همراه دوستان دیگر در دادگاه فرمایشی رژیم شاه، تحت محاکمه قرار داشتند؛ ولی حضور در جلسه دادگاه آنها آزاد بود و ما نوعاً سعی میکردیم که خود را به آن جلسات برسانیم چون در ساعات تنفس، دیدار و گفتگو با آقایان بلامانع بود... در دیداری همراه برادر ارجمندم مرحوم علی حجتی کرمانی، یک نسخه از نخستین شماره بعثت را به آیتالله طالقانی دادیم و ایشان در دیدار بعدی گفتند: «ما انتظار داشتیم که نیم قرن دیگر بتوانیم روحانیون و طلاب قم را با روزنامهخوانی آشتی بدهیم؛ ولی خوشبختانه اکنون میبینم که با حرکت آیتالله خمینی، آنان خود روزنامهای منتشر میسازند!» (درباره نشریات مخفی حوزه علمیه قم، چاپ انتشارات «کلبه شروق»، قم ۱۳۹۱، ص۸۰).
مرحوم مهندس مهدی بازرگان هم که همبند آیتالله طالقانی بود، در ضمن خاطرات روزانه خود مینویسد: «چهارشنبه ۲۷ر۹ر۴۲ در قم یک نشریه پلیکپی شدهای به نام «بعثت» نشریه داخلی حوزه علمیه قم به تاریخ ۲۳ر۹ر۴۲ درآمده است که خیلی آزادیخواهانه و مبارزانه است.» (خاطراتی از دوران زندان، چاپ تهران نشر قلم، ص۲۴۱).
بدینترتیب نقش آگاهیبخشی نشریه بعثت در جامعه بسته همراه با خفقان رژیم روشن میگردد و به نظر میرسد که به قول آیتالله هاشمی رفسنجانی در نوشتن «تاریخ انقلاب» باید به محتوای این نشریه و نقش آن، توجه ویژهای مبذول داشت که «نشریه مخفی خیلی مؤثر بود و تا به حال هم تاریخ این نشریه روشن نشده. نشریهای سیاسی ـ اجتماعی بود…» (مجله «عروهالوثقی»، شماره ۶۸، سال سوم، بهمن ۱۳۶۰، ص۳۸)
نکته مهمی که در پایان باید به آن اشاره کرد، این است که به رغم تلاش بیوقفه ساواک و شهربانی قم و پی گیری و مراقبت دائم و دستگیری و بازجویی از افراد، سرانجام و پس از دو سال، آنها نتوانستند ناشران و محل چاپ و چگونگی توزیع نشریه را کشف و آن را خنثی کنند! و در مقابل فشار مرکز، به افسانه بافی و تهیه گزارش های واهی و بی اساس می پرداختند...
و سرانجام
شریفی پس از پیروزی انقلاب اسلامی، همچنان حضور فعالی در صحنههای مختلف مردمی و امدادرسانی به قشرهای نیازمند داشت و با نهادهای اجتماعی همکاری مینمود؛ ولی هیچ پست و مقام رسمی دولتی را نپذیرفت و با همان روش قبلی و در زیّ طلبگی از انقلاب اسلامی و مفاهیم و ارزشهای والا و واقعی آن دفاع میکرد. در دوران دفاع مقدس، از همان نخستین روزها، همراه مرحوم حجتالاسلام حاج سیدجواد حسینی (نماینده ادوار مجلس شورای اسلامی) به جبهههای جنوب رفت و در دفاع از خرمشهر نیز نقش خاصی به عهده داشت.
این شیخ شریف در میدان نبرد، دو فرزند خود به نام های محمدمهدی شریفی و محمدحمید شریفی را نثار انقلاب و میهن اسلامی نمود و در همین راستا، فرزند دیگرش دکتر محمدجواد شریفی هم به افتخار جانبازی نائل آمد.
شریفی به ظاهر در «صحنه» نبود، ولی همیشه در صحنه اقدام و عمل، همراه با اخلاص و اخفا حضور داشت.
ایشان این اواخر به علت کبر سن و عوارض ناشی از حوادث روزگار و طول عمر، بیمار شد و در «بیمارستان فلسفی گرگان» بستری گردید و در روز دوم ماه مبارک رمضان ۱۳۴۳ق (۹ر۳ر۱۳۹۵) به رحمت حق پیوست و طبق وصیتش، در «گلزار شهدای قم» به خاک سپرده شد و آرام گرفت. رحمهالله و ادخله فی عباده و جنّته.
آیتالله هرسینی
در مقدمه اشاره شد که شیخ شریفی داماد آیتالله هرسینی بود. در اینجا بیمناسبت نیست که به نکاتی درباره زندگی این مرد بزرگ شناخته نشدة خطه لرستان هم اشارتی داشته باشیم که از لحاظ تاریخی نقل آن ضروری است.
آیتالله شیخ فرجالله کاظمی (معروف به هرسینی)، یکی از علما مبارز و معروف معاصر در کرمانشاه بود. او در سال ۱۳۰۴هـ . ق در روستای «نورآباد» لرستان در خانوادهای اعیانی و محترم متولد گردید که ریاست ایلهای عشایری منطقه را به عهده داشتند؛ ولی روش و عملکرد خانواده، مورد رضایت فرجالله نوجوان نبود و به بعضی از آداب و رسوم غیرمنطقی «خان»ها انتقاداتی داشت و به همین دلیل، همواره با بزرگان خانواده خود گفتگو میکرد و به عملکردشان اعتراض مینمود و سرانجام در سال ۱۳۳۲ق راه هجرت به «هرسین» را در پیش گرفت و پس از اقامتی کوتاه، عازم کرمانشاه شد و در آنجا لباس مرسوم «خانزادگی» را کنار گذاشت و از پوشش معمول مردم عادی استفاده نمود. و آنگاه برای تحصیل علوم دینی همراه کاروانی به «کربلا» رفت و به تحصیل پرداخت؛ ولی روح پرجوشش او سیرابپذیر نبود و به همین روی برای بهرهگیری از حوزه علمیه «سامرا» به این شهر رفت و از محضر علمی آیتالله میرزا محمدتقی شیرازی بهرهمند گردید و پس از درگذشت ایشان در کربلا (به سال ۱۳۳۸ق)، رهسپار نجف اشرف شد و از محضر شخصیتهایی چون: شیخ احمد کاشفالغطاء و آیتالله سید ابوالحسن اصفهانی استفاده کرد.
شیخ فرجالله که دیگر به آیتالله هرسینی معروف شده بود، در سال ۱۳۵۱ق به ایران بازگشت و در منطقه لرستان و اطراف کرمانشاهان، ضمن مبارزه با ظلم و ستم خوانین و رؤسای بعضی از عشایر، به نبردی دیگر در مقابل فرقههای «غُلات» نورآباد پرداخت و در هدایت بسیاری از مردم ناآگاه منطقه نقش خاصی ایفا کرد.
... سالها بعد وی برای معالجه به تهران آمد و پس از درمان عوارض ناشی از تلاش و کوشش شبانه روزی در ایام تحصیل در ایران و عراق، عازم قم شد و چند سالی در حوزه علمیه به تدریس و فیضرسانی پرداخت تا آنکه بنا به درخواست مکرر مردم کرمانشاه از مرحوم آیتالله حاج سیدحسین طباطبایی بروجردی، با اطاعت از توصیه معظمله، مجدداً عازم کرمانشاه گردید و به خدمات دینی ـ تبلیغی و اجتماعی خود ادامه داد.
آیتالله هرسینی در دوران اقامت در کرمانشاه که مصادف با طغیان عقاید انحرافی بهویژه افکار احمد کسروی بود، به مبارزه علمی و منطقی با افسانههای آنها پرداخت و جوانان را از گمراهی راه به اصطلاح «پاکدینی» و «روشنبینی»! دور ساخت تا آنکه کسروی به دست فدائیان اسلام اعدام شد و این امر، سرآغاز گرفتاری و فرار و دستگیری و زندانی شدن اعضا و رهبری فدائیان اسلام شد.
شهید نواب صفوی که در آن ایام از راه نیشابور و شاهرود، به مشهد مقدس رفته و مورد احترام علما و محترمین شهر قرار گرفته بود، به علت مزاحمت ها و فشارهای پلیسی مجبور شد که مشهد را ترک نموده و از طریق کرمانشاه، عازم عراق گردد.
شهید نواب صفوی خود نقل میکرد: در این سفر با آیتالله هرسینی آشنا شدم و چند روزی هم میهمان او بودم و به پیشنهاد ایشان از نیروهای مسلح عشایری دیدن کردم و سوار بر اسب، مناطقی را مورد بازرسی قرار دادم و به فکر استفاده از نیروهای مسلح عشایری در مبارزات آینده افتادم… من برای نجات برادران دستگیر و زندانی شده در تهران و بعضی از شهرستانها، به نجف رفتم و برای آزادی آنها، با وساطت مراجع و علمأ بزرگ عتبات مقدس اقدام کردم و پس از دیدار با آیتالله حاج آقا حسین قمی و علمای محترم اقداماتی توسط کنسولگری ایران انجام دادند و مرحوم حاج سراج انصاری که در آن ایام در کاظمین و خدمت آیتالله سید هبهالدین شهرستانی بود، با تهیه طومار و تنظیم نامهها در تحریک مردم و آگاهسازی آنها از حقایق اوضاع ایران و ترغیب مراجع به اقدامی جدی و سریع، نقش مؤثر و بسزایی را ایفا کرد، بهویژه که علمای نجف و کربلا، از قبل اطلاع داشتند که اقدام ما در اجرای حکم اعدام کسروی، با توجه به اهانتهای وی به پیامبر اکرم اسلام و ائمه هدی، و نشر کتبی در رد اسلام و تشیع و تأسیس حزبی به نام «پاکدینی» شبیه بهائیت، مهدورالدم بوده و پس از موافقت خود آنها، این اقدام انجام گرفته است، در وساطت برای آزاد ساختن عدهای از اعضای فدائیان اسلام کمک فراوان کردند…
روابط شهید نواب صفوی با مرحوم حاج سراج انصاری، پس از بازگشت ایشان از عراق و اقامت در تهران هم، همچنان برقرار و استوار بود و در جریان نامنویسی بسیج عمومی برای اعزام به فلسطین و نبرد با صهیونیستهای اشغالگر در فلسطین، با ایشان همکاری تنگاتنگی داشت و حتی محل نامنویسی افراد برای اعزام، که بالغ بر هزاران نفر گردید، دفتر «اتحادیه مسلمین ایران» در خیابان خیام تهران بود و این اتحادیه را مرحوم حاج سراج تأسیس کرده بود و ماهنامه «مسلمین» ارگان رسمی آن اتحادیه بود.
... من آخرین بار شهید نواب صفوی را در منزل حاج سراج انصاری ـ واقع در گلوبندک ـ دیدم که به دیدار ایشان آمده بود و وقتی از علت تعطیلی ناگهانی چاپ «خاطرات» که به نام سید محمد واحدی در مجله «خواندنیها» چاپ میشد، پرسیدم، شهید نواب صفوی گفت: «متأسفانه مجله قسمتهای حساس خاطرات را که به رژیم پسر پهلوی برمیخورد، حذف میکرد و ما امیدواریم که پس از یک اقدام مؤثر و تغییر اساسی در اوضاع، بتوانیم متن اصلی و کامل سانسور نشده آنها را چاپ کنیم.» این سخنان شاید یکی دو هفته قبل از اقدام به اعدام ناموفق حسین علاء بود که برای جلوگیری از پیوستن ایران به پیمان نظامی بغداد و توسعه سلطة آمریکا انجام گرفت و چون همراه با موفقیت نبود، منجر به بازداشت و سپس اعدام شهید نواب صفوی و یارانش گردید. و البته این جانب مجموعه خاطرات منتشرشده در «خواندنیها» را در کتاب «فدائیان اسلام، تاریخ و عملکرد» عیناً نقل کردهام که مؤسسه انتشارات اطلاعات بارها آن را به چاپ رسانده است.
***
... سخن از مرحوم آیتالله فرجالله هرسینی بود و دیدار شهید نواب صفوی از منطقه عشایر... ایشان میگفت: «شیخ فرجالله صدها سوار مسلح عشایری در اختیار داشت و چون خاندان و پدرانش از رؤسای عشایر بودند، اکنون هم همان نیروهای عشایری از شیخ تبعیت دارند و من با شیخ، سوار بر اسب از آن نیروها سان دیدم و فکر کردم که اگر اقدام علمای نجف در آزادی برادران از زندانهای شاه به نتیجه نرسید، از آن نیروها برای یک قیام مسلحانه استفاده کنیم و حتی در صورت امکان انتقال آنها به مرکز، به اقدامی وسیعتر علیه دولت غاصب انجام دهیم و شیخ در این رابطه به من وعده مساعد داد...»
آیتالله هرسینی در جریانات بعدی همواره از اهداف فدائیان اسلام پشتیبانی کرد و در حوادث دادگاه نظامی رژیم شاه و احکام صادره از آنان، فعال بود و به همین سبب هم دچار مشکلات و ناراحتی هایی گردید؛ ولی همیشه از اقدامات خود رضایت داشت و در بزرگداشت شهدای اسلام بهویژه شهید نواب صفوی، اقدام نمود.
آیتالله هرسینی در سال ۱۳۸۲ هـ . ش به حق پیوست و از فرزندانش، دو نفر جزو فضلای حوزه بودند: یکی جناب شیخ محمدکاظم کاظمی موسوندی و دیگری شیخ علی کاظمی که علاوه بر اینکه از اصحاب و یاران نشریه «بعثت» بود، از نویسندگان و مترجمان جوان و شناختهشده حوزة علمیة قم بود و آثاری نیز از خود به یادگار گذاشته است و در دوره اول و پنجم مجلس شورای اسلامی هم نمایندگی منطقه خود را به عهده داشت و متأسفانه به علت کسالت قلبی درگذشت.
غفر الله لنا و لهم و لمن سبقونا بالایمان