فتحی الدیب در این کتاب مدعی شده که یاران امام خمینی به کمک مصر و توسط عبدالناصر به مصر آمده و دوره رزم های چریکی دیده اند و علاوه بر آن، عبدالناصر، به امام خمینی هم کمک مالی کرده است!
در مورد نکته اول می دانستم که شهید مصطفی چمران، دکتر ابراهیم یزدی، بهرام راستین، پرویز امین و چند نفر دیگر از برادران نهضتی، به قاهره رفته و مدتی دوره رزم چریکی را دیده اند، و باز می دانستم که این برادران به عنوان یاران امام خمینی به مصر نرفته بودند و هرگز هم با مصری ها در این زمینه صحبتی نداشته اند و اقدام آنها هم اصولاً مربوط به نهضت امام خمینی نبود، بلکه در استمرار اهداف خاص خود برادران بوده است و این موضوع را، من از آقای دکتر یزدی پرسیده ام و پاسخ و توضیح مکتوب او را هم در کتاب خود (امام خمینی و عبدالناصر) آورده ام.
موضوع دوم مسئله کمک مالی عبدالناصر به امام خمینی است که در کتاب فتحی الدیب آمده و آقای محمد حسنین هیکل هم آن داستان را در کتاب خود آورده است و چون این ادعا از اساس دروغ و کذب محض بود، تصمیم گرفتم که پاسخ لازم را با ذکر اسناد و مدارک، در کتابی تنظیم و در مصر منتشر سازم و این کار، به یاری حق انجام گرفت و کتاب من تحت عنوان» «حقیقة علاقة عبدالناصر بالثورة الاسلامیه فی ایران» توسط «دار الهدف» در قاهره چاپ و در سطح وسیعی توسط نمایندگی، در بین شخصیت های سیاسی و مسئولان احزاب و مطبوعات، دانشگاهیان و فرهنگیان توزیع گردید...
در آن، فصلی هم به نوشته های آقای هیکل اختصاص داشت که ضمن نقل مطالب وی، توضیح لازم را داده بودم که مورد توجه فرهیختگان و اهالی سیاست و تاریخ قرار گرفت.
پاسخ گویی به اشتباهات و تکذیب رسمی و صریح اکاذیب، آن هم در داخل مصر ـ قاهره ـ و نقد نوشته های افرادی چون فتحی الدیب، محمد حسنین هیکل، عادل حموده و دیگر ناصری های معاصر، نقش خاصی در روشنگری افکار عمومی داشت و در دیدارها و برخوردهای متعدد با شخصیت های گوناگون، تأثیر مثبت این کتاب، مشهود بود...
خلاصه ای از ترجمه آنچه را که درباره نقد کتاب هیکل ومطالب او در مورد انقلاب و امام خمینی نوشته بودم، به تناسب موضوع: «خاطراتی از هیکل» در اینجا می آورم:
ضروری است اشاره کنم که محمدحسنین هیکل یکی از برجسته ترین روزنامه نگاران، نویسندگان و پژوهشگران تاریخ معاصر دنیای عرب و مصر است که به بررسی موضوع های مربوط به ایران هم پرداخته و ماهیت اختلاف شاه با مخالفان رژیم را در نیم قرن اخیر، تشریح نموده است. هیکل در بررسی وقایع و تحلیل دقیق و کامل آنها، به موضوع رابطه ی سران «حرکت 23 ژوئیه» به رهبری عبدالناصر با نهضتی های ایران نیز پرداخته است و نوشته های او به عنوان یک سند تاریخی مطرح شده است.
در واقع محمد حسنین هیکل از دوران حکومت شاه به مسئله ی ایران ـ و به طور کلی به تاریخ و وقایع ایران ـ توجه خاصی داشته و در زمان نهضت ملی شدن صنعت نفت هم به ایران آمده، و کتاب «ایران فوق برکان» ـ «ایران بر فراز آتشفشان» ـ را تألیف کرده است. او با آغاز نهضت اسلامی ایران به رهبری امام خمینی هم توجه ویژه ای به مسائل ایران داشته است و یک بار هم در محل اقامت امام خمینی در پاریس و سپس یک بار هم پس از پیروزی انقلاب و سرنگونی شاه، در ایران ـ قم ـ باایشان دیدار و گفتگو کرده است.
محمد حسنین هیکل، به اتاق فکر و تصمیم گیری دولت مصر در زمان عبدالناصر بسیار نزدیک بود. به عنوان مشاور، وزیر و روزنامه نگار، از مهم ترین تصمیمات دولت ناصر آگاه بود و به خوبی تصمیمات و وقایع را زیر نظر داشت. بنابراین وقتی هیکل درباره ی آن دوران مطالبی بنویسد در واقع جستجوگری یک روزنامه نگار، اطلاعات یک فرد آگاه، اسناد یک ناظر حکومتی و آگاهی یک شخص حاضر در روند رویدادها را در یکجا گرد آورده است و باید مورد نقد و بررسی قرار گیرد.
رابطه ی نزدیک هیکل با عبدالناصر این فرصت را برای وی مهیا کرده بود که از تمامی اطلاعات، اسناد و مدارک داخلی و خارجی باخبر باشد. بر این اساس نوشته های هیکل در جهان عرب و به ویژه مصر اعتبار خاصی دارد. از طرفی، هیچ کس هم نمی تواند ادعا کند که هیکل با تعارف و خوش بینی درباره ی انقلاب اسلامی ایران، قضاوت کرده است.
اکنون با توجه به تمامی نکات، توجه خوانندگان گرامی را به دیدگاه های محمد حسنین هیکل جلب می کنیم و چه بسا همین دیدگاه ها بهترین پاسخ برای ردّ ادعاهای فتحی الدیب و دیگر کسانی که راه او را پیموده اند، باشد.
***
... هیکل ابتدا پیرامون دیدار خود با دانشجویانی که از دانشگاه تهران آمده بودند، مطالبی را بیان می کند و از گفتگو با آنان درباره ی مسائل مهم منطقه سخن می گوید. او در کتاب «توپخانه ی آیت الله» در این باره آورده است:
«... پس از مدتی، تعدادی از دانشجویان ایرانی که مستقیماً از دانشگاه آمده بودند به ما پیوستند. در پایان جلسه تعداد آنان بر یکصد نفر بالغ می شد. بحث هایی جدی و پویا مطرح شد و نکته ی مهمی که بر آن تأکید داشتند، این بود که اسلام تنها عاملی است که می تواند در برابر تهدیدات غرب مقاومت کند. همین مواضع بیانگر آن بود که هیچ یک از آنان تحت تأثیر اندیشه ی کمونیسم قرار نگرفته اند.
دانشجویان با وجود احترام زیادی که برای عبدالناصر و مصدق قائل بودند، چنین احساس می کردند که این دو نفر بیش از آنکه بر اسلام تأکید کنند، اندیشه های ملی گرایانه را مورد توجه قرار داده اند و همین امر موجب شده که «راه حل میانه» را ـ که از خطرات مختلف آکنده است ـ بپذیرند. از نگاه آنان اصطلاح «راه حل میانه»، در بردارنده ی القائات منفی بسیاری است.
به آنان گفتم که من نیز قومیت گرایی عربی و پان عربیسم را باوردارم و در باور خود ثابت قدم هم هستم. همچنین به آنها توضیح دادم که «دو عامل اصلی موجب شده که اعراب به یک «امت» تبدیل شوند و آن دو عامل عبارتند از: زبان و تمدن؛ از این رو، هنگامی که از تاریخ اعراب یا قومیت عربی سخن می گوییم، در واقع به نوعی از اسلام نیز سخن گفته ایم. اما آنان این نظر مرا نپذیرفتند». (مدافع آیت الله ص 40، چاپ قاهره)
این اظهارات هیکل بیانگر آن است که تمامی باورها و رویکردهای دانشجویان پیرو امام خمینی، مبتنی بر اسلام بوده است و آنان بحق در خصوص اقدامات با بینش صرفاً ملی، محمد مصدق و جمال عبدالناصر نگرش مثبتی نداشته اند.
هیکل در بخش دیگری از کتاب توپخانه های آیت الله» آورده است: «... سه تن از اعضای اصلی جریان مخالف رژیم شاه به نام های ابراهیم یزدی، صادق قطب زاده و مصطفی چمران که پس از انقلاب در دولت جدید مناصب مهمی را عهده دار شدند، در آن دوره توانستند خود را به مصر برسانند. آنان پس از ورود به قاهره در اواسط دهه ی 1950، با مسئولان بخش پناهندگان سیاسی در سازمان اطلاعات مصر، تماس گرفتند و تمایل خود را برای فراگیری فنون نظامی و کاربرد اسلحه اعلام داشتند، زیرا به این نتیجه رسیده بودند که جنگ های چریکی تنها راه باقیمانده برای مبارزه با رژیم شاه است. آنها پس از مدتی به پادگان انشاص در حومه ی قاهره ـ که در گذشته از املاک متعلق به ملک فاروق به شمار می آمد ـ اعزام شدند. پادگان مذکور به محلی برای آموزش اعضای نهضت های آزادی بخش کشورهای مختلف تبدیل شده بود.
ایرانیان در آنجا و در کنار مبارزانی از فلسطین، اریتره و دیگر کشورهای آفریقایی تحت آموزش قرار گرفتند، اما پس از مدتی کوتاه، میان آنها و میزبانان مصری اختلاف پدید آمد، زیرا بخش مربوطه در سازمان اطلاعات مصر، از پناهندگان ایرانی خواسته بود در رادیوی فارسی زبان قاهره، مشغول کار شوند و علیه شاه فعالیت کنند، اما ایرانیان نپذیرفتند وتأکید کردند که تنها برای فراگیری فنون نظامی به مصر آمده اند و با حرف و شعار نمی توان رژیم شاه را سرنگون کرد. مصری ها می خواستند مبارزان ایرانی را متقاعد کنند و به آنها بقبولانند که مبارزه ی مسلحانه در ایران تقریباً غیرممکن است و تا زمان آغاز انقلاب، تبلیغات و برنامه های رادیویی سلاحی مؤثر خواهد بود، اما موفق نشدند. به هر حال اختلاف ادامه یافت و ایرانیان، که تعداد آنان به پنجاه نفر بالغ شده بود، تصمیم به ترک مصر گرفتند وبرخی از آنان به ایالات متحده و گروهی دیگر برای آموزش بیشتر به لبنان رفتند. ... البته با وجود فعالیت مزدوران شاه و سازمان مرکزی اطلاعات آمریکا (سیا) و موساد اسرائیل، که با تمام توان در منطقه حضور داشتند، ایرانیان در مصر از امنیت مطلوبی برخوردار بودند». (مدافع آیت الله، چاپ قاهره، ص 98)
این جملات، ترجمه متن نوشته ی حسنین هیکل است که پیش از این هم بخشی از آن را در کتاب خود، «امام خمینی و جمال عبدالناصر» از نوشته های عادل حموده نقل کردهام. بر این اساس، بار دیگر این حقیقت مورد تأکید قرار می گیرد که اختلافی جدی و عمیق میان طرفین مصری و ایرانی پدید آمده بود؛ زیرا دولت قاهره معتقد بوده که تبلیغات رادیویی علیه شاه باید توسط آنان ادامه یابد، اما ایرانیان تنها وظیفه ی خود را پرداختن به آموزش نظامی می دانستند. در واقع مصریها میخواستند از مبارزین ایرانی، به عنوان ابزار در راستای اهداف ملی گرایانه خود استفاده کنند و آنها با حفظ استقلال خود، تنها به آموزش نظامی علاقه نشان داده اند.
البته اختلافات دیگری نیز میان طرفین وجود داشته است، از جمله اینکه مصری ها به شدت طرفدار قومیت گرایی عربی و پان عربیسم بودند، اما مبارزان ایرانی خواهان تأکید بر وحدت اسلامی بودند، که این مطلب را آقای دکتر یزدی به تفصیل در نامه خود بر من نوشته است.
همچنین نقش دولت مصر در مخالفت با رویکردهای ایران در خلیج فارس را نمی توان نادیده گرفت، زیرا رژیم شاه نخست خواهان الحاق بحرین به خاک ایران و ایفای نقش در کشورهای امیرنشین عرب بود و مصر بزرگ ترین مانع به شمار می آمد و دولت مصر در این زمینه به اندازه ای تندروی کرد که ایرانیان آزرده خاطر شدند.
اختلاف عمیقی هم پیرامون تلاش مصر برای تغییر نام خلیج فارس به خلیج عربی وجود داشت، زیرا برادران ایرانی معتقد بودند که خلیج فارس در طول تاریخ به همین نام نامیده شده است، اما سران نهضت ژوئیه مصر آن را خلیج عربی نامیدند و این موجب تشدید اختلاف میان طرفین بود.
دکتر محمدابراهیم شَهدا استاد تاریخ دانشگاه مصر و رئیس مرکز اسناد و پژوهش های علوم انسانی، در بررسی پیرامون این موضوع آورده است: «بی تردید انقلاب ژوئیه ی مصر در احیای نهضت های ملی در کشورهای خلیج! نقش داشت و نمونه ی آن را می توان در فعالیت های سیاسی مردم بحرین علیه حکومت وقت و نیز علیه حضور بریتانیا در این منطقه مشاهده کرد. این فعالیت های سیاسی از سوی تشکّلی به نام اتحادیه ی ملی بحرین صورت می گرفت و بارزترین نمونه ی آن برپایی تظاهرات اعتراض آمیز مردمی، هنگام سفر وزیر خارجه ی وقت بریتانیا «لویید» به بحرین بود. این اعتراضات به حدی شدید بود که خودرو حامل وزیر بریتانیایی را وادار به توقف کرد. این اقدامات به نوعی اعلام تأیید و حمایت از انقلاب مصر به شمار می آمد و در عین حال نشانگر خشم و نارضایتی مردم بحرین از حضور ناخواسته ی بریتانیا در این منطقه بود.
همچنین انقلاب (!) مصر تأثیر مهمی در تغییر نام خلیج فارس به خلیج عربی (!) داشت. البته این خلیج در طول تاریخ خلیج فارس نامیده شده است. زیرا امپراتوری فارس در عرصه ی بین المللی تأثیر مهمی داشت، اما آن سوی سواحل خلیج (کشورهای عربی) در صحنه ی بین المللی حضور و نقشی نداشتند. اما انقلاب مصر در نامیدن این خلیج به نام خلیج عربی نقش مهمی را ایفا کرد». (روزنامه ی الاهرام، قاهره، شماره ی 42229، شنبه 20/7/2002)
البته باید گفت حسنین هیکل بیش از هر شخص دیگری از وقایع آن دوره آگاهی دارد، حتی یک بار هم ادعا نکرده است که عبدالناصر در این دوره، به نحوی حمایتی از امام خمینی انجام داده باشد، بلکه به گفته ی وی، کسانی که برای جلب حمایت مصر به این کشور رفته اند، برخی از اعضای نهضت آزادی در خارج از ایران بوده اند و در این خصوص هیچ ارتباطی هم با امام خمینی نداشتهاند.
سندی که در این باره وجود دارد، نامه ای است که آقای دکتر ابراهیم یزدی برای ما ارسال کرده و در آن، بر این نکته تأکید نموده است که گروهی که برای درخواست کمک و حمایت در فراگیری فنون نظامی عازم مصر شدند، در این گزینه، هیچ ارتباطی با امام خمینی نداشته اند.
به عقیده ی ما نوشته های هیکل و نامه ی دکتر یزدی، دلیل قاطعی بر صحت و حقیقت این موضوع «عدم ارتباط مصر با امام» بوده و حقیقت آن را به طور کامل آشکار می کند و نادرستی روش تحریف آمیز و گمراه کننده ی فتحی الدیب و دیگر قومی گرایان ناصری را به اثبات می رساند و جای هیچ تردیدی باقی نمی گذارد که آن کتاب ها و مقاله ها، بر اساس وهم و خیال یا دستور و مواجب!، شکل گرفته اند وبه طور طبیعی هر آنچه بر این پایه بنا شده باشد، باطل و بی اعتبار خواهد بود.
استاد حسنین هیکل در بخش دیگری از کتاب «توپخانه های آیت الله»، پیرامون موضوع امام خمینی در قبال داستان پردازی در ماجرای دریافت کمک از عبدالناصر می گوید: «در آن زمان نیز خمینی در کنار امور دینی از فعالیت سیاسی هم غافل نمی شد. وی اقداماتی به منظور کمک به خانواده ی افرادی که بر اثر کودتای 28 مرداد کشته یا ناپدید شده و یا ناچار به زندگی در تبعید بودند، انجام داد. نامه هایی هم به سران کشورهای اسلامی و عربی ارسال کرد و از آنان در این زمینه کمک خواست. از میان همه ی کسانی که آن نامه ها را دریافت کردند، تنها جمال عبدالناصر پاسخ مثبت داد. در آن زمان مصر و سوریه در قالب «جمهوری متحد عربی» به یک کشور تبدیل شده بودند. عبدالناصر فرمان داد که 150 هزار دلار از طریق سازمان اطلاعاتی که عبدالحمید سراج ریاست آن را به عهده داشت، به ایران ارسال شود و در اختیار کمیته ی امور خیریه قرار گیرد. یکی از لبنانیان تحت امر سراج، با مبلغ مذکور فرودگاه بیروت را به مقصد تهران ترک کرد، اما هنگامی که به فرودگاه تهران رسید، دستگیر شد. ظاهراً ساواک یا سازمان های مرتبط با آن (سیا و یا موساد) شخص مورد نظر را در فرودگاه شناسایی کرده بودند.
طبعاً تمامی گفته ها و اقدامات خمینی به اطلاع شاه می رسید و شاه از اینکه ستاره ای در آسمان علمای دین بدرخشد، خشنود نبود و احساس می کرد که باید او را سر جای خود نشاند، این بود که در یک پیام رادیویی خطاب به علمای ایران، بدون آنکه نامی از خمینی ذکر کند، نظر آنان را در مورد «یک رهبر دینی مشهور شیعه که برای دریافت کمک مالی از غیرشیعیان اعلام آمادگی کرده» جویا شد. (مدافع آیت الله، ص 115)
فردای آن روز خمینی به شاه چنین پاسخ داد: «وقت آن رسیده که تقیه را پایان دهیم و آنچه را باور داریم، علناً اعلام کنیم». سپس با اشاره به بخشی از گفته های شاه در رادیو، تصریح کرد: «من به پول نیازی ندارم. هدایایی که به من می رسد، برای همه ی نیازها کفایت می کند. اموالی که جمال عبدالناصر فرستاده، برای من ارسال نشده بود، بلکه برای کمیته ی امداد و رسیدگی به امور بی سرپرستان و ایتام بود، همان کسانی که در دوران حکومت شاه، پدرانشان را از دست داده یتیم و بی سرپرست شده اند. من از این فرصت استفاده می کنم و عدم جواز تقیه را اعلام می کنم».
این بخش از مطالب هیکل، در واقع از اساس بی پایه و نوعی «جعل حدیث» ناشیانه است و به طور فهرست وار می توان اشاره نمود که:
1ـ امام خمینی، هیچ وقت نامه ویژه خطاب به سران کشورهای عربی و اسلامی نفرستاد، بلکه در یک نامه کلی، خطاب به رؤسای بلاد اسلامی و عربی خواستار پشتیبانی از ملت ایران و افشای رژیم شاه شد و هرگز در آن نامه، که در مجموعه «صحیفه امام» متن کامل آن آمده است، خواستار کمک مالی نشده است که جناب عبدالناصر، بابت آن 150 هزار دلار، آن هم توسط عبدالحمید سراج سوریهای رئیس سازمان امنیت سوریه بفرستد.
2ـ شخصی که در فرودگاه تهران دستگیر شد، پس از تحقیقات و طبق نوشته سرهنگ پژمان، رئیس اداره ضدجاسوسی در ساواک، شاگرد یک مغازه جواهرفروشی از بیروت بوده که برای خرید طلا و جواهر، همراه مبلغی پول نقد، به ایران آمده بود که در فرودگاه بازداشت می شود و رژیم با پرونده سازی، می خواهد نهضت امام خمینی را متهم به وابستگی به خارج از کشور بنامد (رجوع کنید به کتاب سرتیپ منوچهر هاشمی «داوری و کارنامه ساواک» چاپ لندن 1990 م)
3ـ جملات و بیاناتی که در کتاب هیکل، به عنوان پاسخ امام به شاه نقل شده، مطلقاً صحت ندارد و همه بیانات و سخنان و نامه های امام در مجموعه 22 جلدی با عنوان صحیفه امام چاپ شده، موجود نیست و معلوم نیست که آقای هیکل این جملات منقول را از کجا آورده است.
4ـ اصولاً در آن دوران «کمیته امداد» تأسیس و تشکیل نشده بود تا امام بفرمایند که «اموالی که جمال عبدالناصر فرستاده» مربوط به کمیته امداد بوده است نه شخص من؟...
5ـ موجب تعجب است که امام درخواست کمک! برای ایتام و خانواده های شهدای 15 خرداد سال 42 را پس از 10 سال مطرح کنند و اموال! عبدالناصر هم به کمیته ای که هنوز تشکیل نشده بود، برای کمک به آنان منتقل گردد!
6ـ سخنی که از قول شاه نقل می شود، لجن پراکنی وی دو روز پس از بازداشت امام و انتقال ایشان به زندان تهران مطرح شد و امام در آن ایام آزاد و در قم نبود که این پاسخ را در «مدرسه خود» در ردّ شاه مطرح سازد.
7ـ اصل فتوای تقیه حرام است ولو بلغ مابلغ، مربوط به سال ها قبل است، نه تاریخی که آقای هیکل تعیین می کند.
8ـ فتوای امام خمینی کاملاً واضح و آشکار است: روحانی شیعه نمی تواند از غیرشیعیان اموالی دریافت کند، زیرا به طور خلاصه می توان گفت که اموال کافی از سوی مریدان و پیروان مراجع در قالب وجوه شرعیه، به آنان واصل می شود و به اموال و مبالغ دیگر نیازی ندارند. طبیعی است که امام خمینی هم با توجه به شخصیت تأثیرگذار خود، هر وقت که اراده می کردند، می توانستند هر مبلغی را که لازم باشد به راحتی از سوی شیعیان ایران و سراسر جهان، دریافت کنند.
اصولاً باید گفت: این ماجرا ابعاد ابهام آمیز و پیچیده دیگری دارد و در واقع یکی از بازی های سیاسی تبلیغاتی بوده است که شاه و ایادی او ـ همچون دیگر حکومت ها! ـ به راه انداخته بودند و همانطور که اشاره شد یکی از افسران عالی رتبه ی سازمان اطلاعات شاهنشاهی در کتابی که در سال های اخیر در لندن منتشر شده، پیرامون این موضوع ـ که در آن روزها بحث ها و جدل های فراوان در روزنامه های ایرانی پدید آورده بود ـ توضیح داده و حقایق را بیان کرده است که متن کامل آن را در کتاب امام خمینی و جمال عبدالناصر آورده ام.
و در پایان باید گفت که نوشته های حسنین هیکل پیرامون همکاری میان ایرانیان و حرکت ژوئیه ی مصر، از چهره ی حقایق پرده برداشته و با اینکه دارای اشتباهات فاحشی است که ناشی از عدم شناخت دقیق ماهیت انقلاب اسلامی ایران و شخصیت ذو ابعاد رهبری آن است، در کل می تواند نمائی از چهرۀ مبانی کل انقلاب و چگونگی حوادث آن دوران ترسیم نماید.
و البته بررسی کامل کتاب آقای هیکل ـ توپخانه های آیت الله ـ نیاز به فرصت بیشتری دارد که امیدواریم اهالی تحقیق تاریخ معاصر، به آن بپردازند...
برای شناخت دیدگاه واقعی محمدحسنین هیکل درباره شخصیت امام، نقل آخرین مطلب او که در «الاهرام» به چاپ رسیده است، بی مناسبت نخواهد بود... هیکل می نویسد:
«... در مورد آیت الله خمینی بایستی بگویم که وی بزرگترین شخصیت معروف و در عین حال ناشناخته در جهان به شمار می آید؛ زیرا مردم او را می شناسند و درباره اش موضع گیری کرده اند؛ ولی زندگی و ساختار شخصیتی او پیچیده تر از این نوع موضع گیری ها است. از این رو آیت الله موسوی خمینی یک پدیده انسانی بسیار پیچیده است. من پس از اولین ملاقات با وی در نوفل لوشاتو (روز بیست و سوم سپتامبر 1978 م) با حیرت او را ترک کردم و این در حالی بود که حدود پنج ساعت با او بودم. ابتدا از سوی اطرافیان ایشان مورد استقبال قرار گرفتم و بعد وارد سالنی که آیت الله در آن می نشست، شدم. آیت الله خمینی وقتی مرا دید با لبخند از جا برخاست. سپس به مدت بیش از دو ساعت با او مصاحبه کردم. آنگاه برای ادای نماز راهی محوطه ای شدیم که قبلاً پارکینگ بود، همراه با بیش از دویست نفر از طرفدارانش که از مناطق مختلف جهان برای شنیدن صدای او به «نوفل لوشاتو» آمده بودند، پشت سر آیت الله خمینی نماز را به جا آوردیم. وی پس از ادای نماز رو به روی ما نشست و برای حاضران صحبت کرد.
بسیاری از فارغ التحصیلان دانشگاه های اروپا و امریکا جزء دیدارکنندگان بودند و سخنان او که بسیار متنوع بود، تأثیر آشکاری بر این عده داشت.
سپس به خانه بازگشتم و شام را در همان جا تناول کردیم. نزدیک نیمه شب که به پاریس برگشتیم، در طول راه فکرم مشغول بود و نتوانستم تصمیم قاطع بگیرم. من او را فردی خوش برخورد، سخنور و معتقد دیدم و با او غذا خوردم. ولی با وجود این احساس کردم که قادر به اتخاذ موضع قاطعی در مورد او نیستم!
بار دوم او را در قم، شهر مذهبی ایران ملاقات کردم. به طرف بام منزلش که دو طبقه بود رفتم و او را رد حال پاسخ به احساسات ده ها هزار نفر که از مناطق دور ایران برای عرض سلام و تبریک به قم آمده بودند، دیدم، وقتی به همراه «احمد» فرزندش به بالای بام رفتم، او برخاست و در برابر تودۀ مردم از من استقبال کرد. در حالی که با عمامه و عبای مشکی و نعلین آبی رنگ بود، لبه بام روی صندلی نشسته بود بیش از یک ساعت نزد او مانم بعد از جا برخاست و از پلکان پایین رفته و راهی اتاق خود گردید. من هم به دنبال او رفتم و در اتاق بر روی پتویی که او بر آن می نشست، نشستم. صحبت را از دوران تبعید در حومۀ پاریس آغاز کرده و به حومۀ تهران: یعنی قم رساندم. بعد از ظهر همان روز به تهران مراجعت کردم و در طول راه به امام فکر می کردم. من او را بار دیگر در قم و در میان طرفدارانش ملاقات کرده، به حرف هایش گوش داده در هر دو ملاقات سوالات بسیاری از او کردم که همه را بدون وقفه جواب می داد.
در ملاقات با او در نوفل لوشاتو پرسیدم: به چه دلیل فکر می کنید که این انقلاب پیروز می شود در حالی که «قیام مصدق» با شکست مواجه شد؟ او جواب داد: قیام مصدق برای نفت بود، حال آنکه قیام ما برای اسلام است. میان قیام برای نفت و قیام برای اسلام تفاوت بسیاری وجود دارد.
از او پرسیدم: سلاح دین می تواند نقش توپخانه ای را ایفا نماید که ستون نظام قدیم را بکوبد، اما انقلاب برای پیروزی نیاز به نیروی پیاده برای اشغال مواضع دارد. نیروی پیادۀ انقلاب همان روشنفکران، متخصصان، دانشمندان و کارشناسان و غیره هستند. من از این جهت نگران هستم. انقلاب ممکن است پایه های نظام قدیم را در هم بشکند اما ساختن نظام جدید بر ویرانه های نظام قدیم مسأله دیگری است؟
پاسخ داد: اسلام وقتی که از فرزندانی روشنفکر، کارشناس و محقق برخوردار باشد هرگز نابود نمی شود. از او سؤال کردم: ولی در زمینه روحانیان نقش رهبری را ایفا می کنند و من نمی دانم که چطور آنها خواهند توانست در مسائل اقتصادی، سیاست های بین المللی، مشکلات عصر فضا و تکنولوژی و غیره اظهار نظر نمایند؟
جواب داد: آیا همه آنانی که در کشورهای غربی حکومت می کنند در تمامی زمینه هایی که بدان اشاره کردید، تخصص دارند؟ در اینجا به او گفتم که شما توانستید یک امتیاز به نفع خود بگیرید. آنگاه سایۀ خنده بر لب های همیشه ذکر گویش نمایان گردید.» (1) (روزنامه الاهرام، چاپ قاهره، مورخ 7/6/1367، مقاله محمدحسنین هیکل)
***
... و این بود خلاصه ای از نتایج سه دیدار با محمد حسنین هیکل، درباره امام خمینی و انقلاب اسلامی ایران... و برای ادای حق باید گفت که محمد حسنین هیکل علیرغم اعتقاد راسخ! به قومیت عربی و اخلاص کامل به السید الرئیس! همواره از انقلاب اسلامی ایران، مقاومت حزب الله و دیگران دفاع کرده و از مسئولین کشورهای عربی به شدت انتقاد نموده که فرصت روابط حسنه با ایران را به تهدید علیه منطقه، تبدیل کرده اند... به هر حال نقاش ما با هیکل، به اصطلاح یک نقاش «بصراحة» به قول وی و یک نقاش «طلبگی» به قول بنده بود و هدف موضع گیری سیاسی خاص و یا نقد غیرمنطقی افکار وی نبود که خود هیکل این نکته را پس از توضیح پایانی من، قبول داشت و در واقع از من تشکر نمود.
------------------------------------------------------
1. پنجاه تصویر از امام و ایران، پس از انقلاب اسلامی. ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، صفحه 88ـ 90، چاپ تهران.
منبع : روزنامه جمهوری اسلامی - شماره 10563 - یکشنبه 22 فروردین 1395