مدتی بعد، به دعوت شهید بهشتی به جلسه ای ـ که در منزلشان منعقد بود ـ رفتم که عده ای از فضلا و مدرسین و بعضی از اساتید محترم حوزه در آن حضور داشتند... موضوع جلسه، بررسی: «شکل حکومت اسلامی» بود که توسط ایشان مطرح گردید و به هر کس مسئولیتی داده شد که پذیرفتند انجام دهند.
... پس از جلسات مقدماتی، این جلسات در شکل کاملترش، و تحت عنوان «بحث ولایت» ادامه یافت که شرح کامل و فهرست عام آن توسط شهید بهشتی در اختیار اینجانب قرار گرفت که خود یک رساله ای در این موضوع بود و من آن را پس از پیروزی انقلاب در فصلنامه «تاریخ فرهنگ معاصر» منتشر ساختم و بعد دوستان ـ البته بدون ذکر مأخذ و منبع ـ به شرح و بسط آن پرداخته و جداگانه به شکل رساله ای مستقل منتشر ساختند ـ که سعیشان مشکور باد ـ!
البته شهید بهشتی در مراحل تکاملی فعالیت فرهنگی خود، به برنامه ریزی برای مدارس حوزه علمیه قم پرداخت و در واقع مسئول اصلی طرح و برنامه مدرسه آیت الله گلپایگانی، مدرسه حقانی و حتی مدرسه دار التبلیغ اسلامی، ایشان بودند که ورود به هر یک از این جنبه ها، نیازمند جلسه ای خاص و تبیین نوع اندیشه شهید بهشتی در اصلاح و تکامل برنامه های درسی و تربیتی طلاب و مدارس جدید حوزه علمیه قم، خواهد بود و در یک سخنرانی کوتاه نمی توان به بررسی ابعاد آنها پرداخت... همانطوری که بررسی و تحلیل برنامه ها و کارهای اجتماعی ـ فرهنگی ـ سیاسی دیگر انجام شده توسط ایشان، نیازمند پژوهشی علمی توسط فرهیختگان حوزه و دانشگاه می تواند باشد.
در مورد بحث و ولایت، شهید بهشتی بعد از تبعید از قم به تهران هم مطلب را به عنوان یک بحث علمی ادامه داده و توسط بعضی از همکاران به تبادل نظر و بررسی بحث های آماده شده پرداختند و ایشان پس از هجرت به غرب، خود نیز در آلمان به تکمیل بحثی که تقبّل نموده بودند، ادامه می دادند و در آن برهه، طی مکاتباتی که در اختیار ما هست، همچنان پیگیر موضوع بودند.
از سوی دیگر در آلمان شهید بهشتی با توجه به جوّ حاکم بر محافل دانشجویی در اروپا، که غلبه با کنفدراسیون و چپ گراها و یا ملی گراها بود، به سامان دادن انجمن های اسلامی دانشجویان پرداخت که آثار و برکات زیادی داشت و گزارش کامل آن در کتاب هایی که اخیراً درباره جنبش دانشجویی در اروپا و امریکا چاپ شده آمده است... و البته به قول خود شهید بهشتی، یکی از گناهان کبیره و نابخشودنی! ایشان هم از نظر چپ گراها، همین اقدام ایشان در جذب و حفظ نیروهای جوان دانشجو در اروپا بود که با اقدامات و همکاری های ثمربخش ایشان، از گرفتار شدن و افتادن در دامن چپ، مصون ماندند... و دوستان! انتقام این گناه را به پس از پیروزی انقلاب کشاندند و تهمت های ناجوانمردانه ای را علیه ایشان شایع کردند. که در واقع ریشۀ دیرینه داشت که همین اقدام ایشان در جذب و سازماندهی جوانان ایرانی دانشجو در اروپا و امریکا بود...
... شهید بهشتی پس از مراجعت به ایران، همراه شهید باهنر و علی گلزاده غفوری و سید رضا برقعی، با استفاده از ابزار نرم! به تألیف و نگارش و تنظیم کتب درسی مدارس کل کشور پرداخت که داستان آن طولانی است و رژیم شاه، از نقش سازنده آن آگاه نبود و طبق گزارش های ساواک، وقتی متوجه گردید، که کار از کار گذشته بود...
... شهید بهشتی از آغاز نهضت اسلامی در کنار جامعه روحانیت مبارز به مبارزه پرداخت... و در ماه های پیش از پیروزی انقلاب هم به دستور امام خمینی در اداره شورای انقلاب، نقش اساسی را به عهده گرفت و پس از پیروزی انقلاب هم نخست با تأسیس حزب جمهوری اسلامی به هدف اصلی و اساسی خود که کار تشکیلاتی و سازمانی بود، همراه چند نفر از دوستان بزرگوار، تحقق بخشید که متأسفانه به علت اختلافات ناشی از نفسانیات افرادی چند، سرانجام از فعالیت بازماند، اما ایشان همچنان آرزو داشت که پس از «آسیب شناسی جدی جریان» به تجدید سازمان حزب بپردازد، چون باور داشت که بدون حزب و تشکل نمی توان پیروزمند شد؛ که متأسفانه با شهادت ایشان این آرزو تحقق نیافت.
گفتمان و دیالوگ!
یکی از خصوصیات عمده شهید بهشتی اعتقاد ایشان به گفتمان با همگان و به اصطلاح دوستان دیالوگ با دیگران بود... ایشان در همه جا و همه وقت، این برنامه را اجرایی می کرد... در اروپا ـ به ویژه آلمان ـ با همۀ جناح ها با گرایش های مختلف و با رجال سیاسی ایرانی و غیرایرانی، ملاقات و مذاکره می کرد که در واقع ضمن «شناخت دشمن» به تبیین اهداف و برنامه های اندیشۀ اسلامی می پرداخت و در همین راستا، ایشان با برادران اهل سنت هم رابطه صمیمانه ای برقرار کرده بود و من یادم می آید که یک روز، طبق روش طلبگی! بدون هم آهنگی قبلی، در هامبورگ به مرکز اسلامی رفتم که ایشان را ببینم که در دفتر خود حضور نداشتند و من به اطاق جناب آقای شبستری معاون ایشان رفتم و ضمن تجدید دیدار، از آقای بهشتی پرسیدم که گفتند در بخش کتابخانه، با چند نفر از برادران عرب «مباحثه»! دارند؟... من تعجب کردم که چه مباحثه ای؟ آقای شبستری گفت: «مباحثه طلبگی!»، من گفتم: آیا می توانم به داخل جلسه بروم، گفتند: فکر نمی کنم برای شما اشکالی داشته باشد! و من با این مجوز! به درون اطاق رفتم و ضمن سلام و احوالپرسی، در کنار ایشان نشستم. شهید بهشتی بنده را به آن دوستان عرب معرفی کرد و ضمناً اشاره نمود که مترجم آثار سید قطب در ایران هستم! و آن برادران وقتی فهمیدند که بنده هم به اصطلاح «گرایش اخوانی» دارم، خیلی گرم گرفتند... گرچه آنها از رهبران «حزب التحریر» در آلمان بودند و با اخوان همکاری نداشتند.
و عجیب آنکه موضوع بحث کتاب «الخلافه» شیخ تقی الدین نبهانی بود که خود نخست از اعضاء اخوان المسلمین بود و بعد از انشعاب «حزب التحریر» را که به دنبال احیاء خلافت و رادیکال تر از اخوان به شمار می رفت، تأسیس نموده بود...
غیر از این ها، شهید بهشتی در مراکز و محافل مسیحیان هم حضور می یافت و سخنرانی هایی هم داشت که مدتی تعطیل شده بود و وقتی من سبب را پرسیدم، گفتند: برادر دانشجویی که مسئول ترجمه سخنرانی های من بود، در یکی دو مورد دیدم که مفهوم کلام مرا نتوانست به درستی ترجمه کند، لذا تصمیم گرفتم تا خودم نتوانم به آلمانی صحبت کنم از سخنرانی مع الواسطه خودداری کنم...
در همین راستا ایشان با ارباب کلیسا و پدران روحانی مسیحی هم ملاقات هایی داشت و البته با پدران روحانی دست هم می داد! و مشکلی در این رابطه نداشت! اما در یک مورد که «بانوان» بودند، ایشان جداً مشکل داشت و به قول خودشان مجبور بودند عدم مصافحه را جوری رفع و رجوع کنند و به تدریج هم پس از مدتی، دیگر بر همگان روشن شده بود که بانوان نباید با رجال مصافحه کنند!
اتفاقاً در یک موردی، بنده میهمان یک فرش فروش ایرانی در شهر آخن بودم که برای سخنرانی در مسجد آخن برای دانشجویان مسلمان به آن شهر رفته بودم و ظهر به منزل ایشان رفتم آقای شبستری و آقای مهدی طارمی و شادروان صادق طباطبایی قبل از من آمده بودند... وقتی بنده رفتم و روی مبل نشستم، همسر آلمانی میزبان، از آشپزخانه «اُپن» خارج شد و برای احترام به طور مستقیم به سوی بنده آمد و خواست دست بدهد که بنده خودداری کردم و دستم را روی سینه ام گذاشتم! که این امر خیلی به ایشان برخورد و به شدت ناراحت شد. من بعداً این داستان را بر شهید بهشتی نقل کردم که گفتند: خوب جنابعالی یکبار گرفتار شدید و من هر چندی یکبار گرفتار می شوم، ولی بالاخره یک جوری رفع و رجوع می کنیم و به تدریج هم بانوان محترم فهمیده اند که این یکی از اصول اخلاقی اسلامی است و روش پسندیده در میان جوامع مسلمان... و لذا مانند سابق، این اقدام به مثابه نوعی اهانت به بانوان، تلقی نمی شود و معتقد شده اند که هر ملتی، فرهنگ خاص خود را دارد و در فرهنگ ما این برخورد و اقدام، مذموم نیست و بانوان محترم هم هیچ گله ای از این امر ندارند.
در راستای همان اعتقاد به گفتگو و دیالوگ با صاحبان ادیان و افکار و دیگران، در ایران هم، پس از پیروزی انقلاب، ایشان به طور علنی در یک مناظره و گفتگوی تلویزیونی شرکت کرد که کسانی چون آقای نورالدین کیانوری، دبیر کل حزب توده، آقای حبیب الله پیمان از حزب جاما و آقای مهدی فتاح پور از فدائیان خلق در آن شرکت داشتند و این سعه صدر ایشان را نشان می داد که حاضرند با دگراندیشان به گفتگو بنشینند. البته بعضی از دلواپسان آن زمان، این امر را شایسته و بایسته ندیدند که بگذرم... و می دانیم که همان ایام این جلسه چندین بار ادامه یافت و متأسفانه مذاکرات سه جلسه آن از طرف تلویزیون در اختیار بنیاد نشر آثار شهید بهشتی قرار نگرفت که چاپ و منتشر گردد.
شایع کردند که بهشتی با سفیر آمریکا «سولیوان» ملاقات و مذاکره کرده است. البته رجال دیگری نیز در همان دوران ملاقات هایی به عنوان یک شخصیت سیاسی وابسته به انقلاب، این نوع ملاقات ها را انجام داده بودند و به اعتقاد من اصولاً در انجام این ملاقات ها حق داشتند و شهید بهشتی هم به عنوان یک مسئول رسمی انقلاب حق داشت و صرف نظر از احادیث و روایات بسیاری که در مورد دیدارهای پیامبر اکرم(ص) و ائمه اطهار(ع)، با مسیحیان و دگراندیشان و مذاکره با آنها، وارد شده است، اصولاً می بینیم که خداوند با «ابلیس» که رئیس کل شیاطین بزرگ و کوچک به شمار می رود، «مذاکره» می کند و درخواست های او را می پذیرد.
پس در جایی که خداوند با «ابلیس» مذاکره می کند، چرا یک مسئول انقلاب اسلامی نتواند با «بچه شیطانی»! اگر ضرورت ایجاب می کرده، ملاقات نکند؟
این قصه در دو سوره «حجر» و «ص» در قرآن مجید به تفصیل آمده است که ما متن آیات مربوطه را عیناً نقل می کنیم تا دوستان! بدانند که مذاکره با شیطان، اگر به مصلحت مؤمنین و اسلام باشد، هیچ اشکالی نخواهد داشت.
خداوند سبحان در قرآن می گوید: «إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي خَالِقٌ بَشَرًا مِنْ طِينٍ * فَإِذَا سَوَّيتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ * فَسَجَدَ الْمَلَائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ * إِلَّا إِبْلِيسَ اسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ * قَالَ يا إِبْلِيسُ مَا مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِيدَي أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعَالِينَ * قَالَ أَنَا خَيرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ * قَالَ فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّكَ رَجِيمٌ * وَإِنَّ عَلَيكَ لَعْنَتِي إِلَى يوْمِ الدِّينِ * قَالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِي إِلَى يوْمِ يبْعَثُونَ * قَالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ * إِلَى يوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ * قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِينَّهُمْ أَجْمَعِينَ * إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ» (1) و (2)
باید یادآور شد که در سوره «حجر» بعد از «المخلصین» آیه ای دیگر هم اضافه شده و آمده که چنین است: «قَالَ هَذَا صِرَاطٌ عَلَي مُسْتَقِيمٌ * إِنَّ عِبَادِي لَيسَ لَكَ عَلَيهِمْ سُلْطَانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغَاوِينَ» (3)
ایرادهای بنی اسرائیلی
اصولاً حفظ احترام دیگران و یا صاحبان ادیان سماوی یکی از اصول اساسی اخلاق اسلامی است و بی اعتنایی یا مذاکره نکردن، در جایی که موجب وهن اسلام گردد بی تردید جایز نخواهد بود و موجب تعجب است که بعضی از دوستان ما اکنون اعتراض دارند ـ یا اعتراض داشتند ـ که چرا شهید بهشتی با «سولیوان» ملاقات کرده است؟ چرا جناب دکتر ظریف با اوباما دست داده است؟ شما اگر با کسی روبه رو شدید و او خواست دست بدهد، آیا استنکاف میکنید؟ برادر آقای محسن رفیق دوست اخیراً در مصاحبه ای گفته بود: «اگر من هم جای دکتر ظریف بودم دست می دادم»!
اصولاً شما ببینید روش پیامبر اکرم(ص) در برخورد با کفار و مشرکین چگونه بوده است؟ من فقط به یک نمونه اشاره می کنم: روزی به پیامبر گفتند که دختر فلان مشرک معروف می خواهد به ملاقات شما بیاید و گفتگو کند، حضرت فرمود بیاید. آن دختر خانم که مثل پدر، خود نیز مشرک بود به زیارت پیامبر(ص) آمد... و خوب آن وقت ها مبل و فرش و این چیزها نبود... فرش غالب، حصیر بافته شده از شاخه های خشک شده خرما بود... وقتی میهمان رسید، پیامبر اکرم (ص) بلند شدند و عبای خود را از دوش برداشتند و تا کردند و روی حصیرها پهن نمودند و به میهمان «مشرکه» فرمودند که روی آن بنشیند.
خوب البته این اقدام مورد اعتراض بعضی از«خشکه مقدس ها»ی زمان قرار گرفت، ولی پیامبر(ص) در پاسخ آنها فرمود: حفظ احترام میهمان یک سیره حسنه است. پس او اگر بر شما روی کرده، شما نباید از او رویگردان شوید و یا به او احترام نگذارید... این سیره پیامبر اکرم(ص) است تا ما چگونه باشیم؟
تکفیر و لعن
شهید بهشتی متأسفانه علاوه بر سازمان های سیاسی و مجامع غیرمذهبی، در محافل علمایی هم مورد ظلم بود و حتی مورد «لعن و تکفیر» هم قرار گرفت. مرحوم آیت الله دکتر مهدی حائری یزدی ـ فرزند مؤسس حوزه ـ در خاطرات خود می گوید: از خارج به تهران آمده بودم، طبق روش قدیمی، به جلسه بعضی از علمای تهران رفتم، ناگهان دیدم که عالم محترمی آقای بهشتی و آقای مفتح را لعن می کند! تعجب کردم و گفتم آقا این چه نوع برخوردی است؟ در پاسخم گفت: شما ایران نیستید و خبر ندارید! این دو نفر مروجان تسنن در حوزه هستند و از نزدیکی مذاهب سخن می گویند...
خوب البته همه می دانیم که مؤسس یا بانی اصلی اندیشه تقریب بین مذاهب، مرحوم آیت الله سید حسین بروجردی، مرجع علی الاطلاق وقت بود...
سخنرانی در آخن
در پایان اشاره ای هم به یک سخنرانی در آلمان داشته باشم که مورد تقدیر و تمجید شهید بهشتی قرار گرفت.
... به دعوت انجمن اسلامی دانشجویان در آلمان و به اصرار شادروان سید صادق طباطبایی به آخن رفتم. علاوه بر اقامه نماز جمعه و جماعت در مسجد آخن با شرکت برادران دانشجوی سنّی از بلاد مختلف، یک جلسه سخنرانی عمومی هم در سالن همایش مسجد، برگزار شد که تقریباً اعضای همه گرایش ها، به ویژه گروه های چپ و بالاخص «مائوئیست ها» که در آن برهه، فعالتر از جناح های چپ و مارکسیست دیگر بودند، در آن حضور داشتند.
ضمن سخنرانی که دربارۀ عدالت اجتماعی از دیدگاه اسلام بود من به چند روایت از پیامبر اکرم (ص) و امام علی (ع) استناد کردم... از جمله گفتم که پیامبر اکرم(ص) می فرماید: الخلق عیال الله و أحب الخلق الی الله، انفعهم للناس؛ خلق، بندگان یا خاندان خداوند هستند و کسی در نزد خدا محبوبتر است که بیشتر به خلق کمک نماید و سود برساند. و البته سخن از مؤمن و کافر نیست کلّ «خلق» مطرح است.
باز گفتم که امام علی(ع) می فرماید: ما جاع فقیر الا بما متع به غنی. هیچ نیازمندی گرسنه نمانده مگر به دلیل آنکه سرمایه داری بهره بیشتری برده است.
و یا: ما رأیت نعمة موفورة الّا ولدیه حق مضیّع ـ هیچ ثروت و نعمت فزون را ندیدم، مگر آنکه در کنار آن، حقی پایمال و تضییع شده است...
البته در مورد هر یک از روایات فوق، شرح و تفسیر کوتاهی داشتم که وقتی سخن به پایان رسید، یکی از مسئولین اصلی مائوئیست ها با لحنی پرخاشگرانه گفت: این جملات عربی که نقل کردید، آیا از جعلیات خود جنابعالی نیست؟ چون ما در هیچ مسجدی در ایران و از هیچ واعظی، این حرف ها را نشنیده ایم و اکنون شما در اروپا، فرصتی یافته اید که اسلام را هوادار قشر زحمتکش و نیازمند معرفی نمایید.
در پاسخ آن فرد که متأسفانه نامش را فراموش کرده ام ـ گفتم: من روایت اول را از کتاب «اصول کافی» شیخ کلینی نقل کردم و دو مطلب بعدی را هم از «نهج البلاغه» مولا علی(ع)... و اینها جعلیات نیست حقایقی است که متأسفانه گویا به گوش شما نخورده است... و اگر وعاظی آنها را در تهران مطرح نکرده اند، شما می توانستید در پژوهش های خود و در منابع اصلی اسلامی، آنها را پیدا کنید... شما بی شک مارکسیسم را بدون تحقیق نپذیرفته اید، ولی اشکال در اینجا است که چرا به تحقیق درباره مبانی اسلامی در ایران نپرداخته اید؟
و از سوی دیگر، خوشبختانه من قبلاً این کتاب ها را به کتابخانه مسجد آخن فرستاده ام که هم اکنون در این کتابخانه موجودند و اینها محصول دیروز و امروز نیستند بلکه سابقه هزار ساله دارند... و می توانید درکتابخانه مسجد به آنها مراجعه نمایید.
دانشجوی دیگری که البته نگفت که مارکسیست است، پرسید: پس چرا اسلام این همه از «فقر» که عامل اصلی بدبختی های انسان ها است، تعریف و تمجید می کند و آن را «فخر یک مسلمان» میداند و می نامد؟
در پاسخ او گفتم: اولاً مفهوم «الفقر فخری» که منسوب به پیامبر اسلام(ص) است، در واقع «بینیازی» است که موجب فخر است... پیامبر(ص) قناعت در زندگی و عدم نیاز به این و آن را موجب افتخار می دانست. نه آنکه کسی کوشش و تلاش نکند و فقیر و نیازمند بماند و آن را فخر! خود بداند...
و از سوی دیگر، ما باز درکلمات امام علی(ع) جملات و کلماتی داریم که فقر را نه تنها عامل اصلی بدبختی می داند، بلکه حتی موجب نقص در دین می نامد که عقل و خرد را آشفته می سازد و باعث دشمنی و کینه ورزی می گردد.
متن کلام حضرت علی(ع) در نهج البلاغه بخش کلمات قصار ـ به شماره 319 ـ آمده است که به فرزند خود محمد بن حنفیه، درباره مشکلات ناشی از فقر و نیازمندی، سخن می گوید و از او می خواهد که برای دوری از این بلا، به خداوند پناه ببرد.
امام علی(ع) می فرماید: «یا بنی انّی اخاف علیک الفقر، فاستعذ بالله منه فان الفقر منقصة للدین، مَدهشة للعقل و داعیة للمقت»؛ بنده اخیراً دیدم که مترجم محترم نهج البلاغه به شعر، جملات فوق را به شکل جالبی در سروده ای، ترجمه و تفسیر کرده که چنین است:
فرزندم
سخت می ترسم که گردی مستمند
فقر بر پایت زند زنجیر و بند
زین بلا بر ایزدت آور پناه
چونکه دین را می کند خوار و تباه
می کند آشفته تدبیر و خرد
دشمنی و کینه توزی آورد
البته به این نکته هم اشاره کنم که چون صحبت های من در آن نشست دانشجویی، مستند بود، اغلب آنها از شنیدن این مسائل، شگفت زده شدند، ولی مسئول مائوئیست ها در پایان گفت: پس این تقصیر علما و وعاظ محترم ایران است که به خاطر حفظ مریدان سرمایه دار!، این حقایق را بر نسل جوان نقل نکرده اند!
به هر حال: این هم خاطره ای بود از یک سخنرانی در «آخن» که موجب تقدیر و تشویق شهید بهشتی شد و شادروان صادق طباطبایی در خاطرات خود، اصل داستان را نقل می کند.
با عذرخواهی از أطناب!
و السلام علیکم اولاً و آخراً