اشاره: چهلمین روز درگذشت زندهیاد دكتر سید صادق طباطبایی سپری شد و در این مدت، بسیاری از دوستان آن مرحوم از صدق و صفای وی سخن گفتند. استاد خسروشاهی نیز كه از یاران نیمقرنی وی است، خاطرات و گفتنیهای فراوانی در این باره دارند كه به رغم كسالت و منع پزشكان از فعالیت زیاد، در مصاحبهای مفصل از او گفتند كه بخش نخست از آن در پی میآید. به امید تندرستی ایشان و چاپ متن كامل این گفتگو در مجموعه خاطرات استاد: «حدیث روزگار». روزنامه اطلاعات - دوم اردیبهشت 1394
با توجه به آشنایی و ارتباط جناب عالی با بیوت امام و صدر و طباطبائی در حوزه علمیه قم، آیا با مرحوم دکتر صادق طباطبایی هم ارتباط و آشنایی داشتید؟
در کوچه مدرسه حجتیه قم، بیوت بسیاری از مراجع تقلید و علمای بزرگ حوزه علمیه قم قرار داشت و مراجع ثلاث، حضرات آیات عظام، آقایان: سید محمدتقی خوانساری، سید صدرالدین صدر، سید محمد حجت کوهکمری و علمای بزرگی چون آیتالله سید محمدباقر سلطانی طباطبایی، آیتالله سیدرضا صدر، آیتالله سید محمد وحیدی شبستری و چند بزرگوار دیگر، در این محل سکونت داشتند.
آیتالله سلطانی طباطبائی، مدرس معروف «کفایهالاصول»، استاد بنده بود و من جلد دوم کفایه را نزد ایشان، در مسجد امام حسن عسکری(ع) تلمذ کرده بودم. روی همین سابقه، گهگاهی به بیت ایشان هم تردد میکردم. البته ایشان مانند مراجع دیگر، «بیرونی» لازم برای حضور طلاب و فضلا نداشت، بلکه در اتاقی كوچك در دم درب ورودی، با علاقهمندان خود، دیدار داشت و من كه گاهی در این اتاق که کتابخانه استاد هم بود حضور مییافتم، نوجوانی شاید ده ـ دوازده ساله به نام «آقا صادق» را میدیدم كه با صورتی زیبا و بشاش، مؤدبانه به حضار سلام و ادای احترام میکرد و یا چای میآورد.
آشنایی من با «صادق» از همان زمان آغاز شد، شاید سال 1332 که تازه به قم آمده بودم. به تدریج صادق در کوچه و خیابان هم که مرا میدید، سلام میکرد و با کتاب و دفتر، به سوی مدرسه یا دبیرستان میرفت و من به سوی مسجد امام، برای حضور در درس والد وی، آیتالله سلطانی.
... مدتی از صادق در کوچه حجتیه، خبری نبود. روزی از والد معظم، احوال او را پرسیدم، با همان اخلاق نیکو و صدای آرام و نرم گفتند: «صادق به مسافرت رفته، الحمدلله حالش خوب است... مشغول تحصیل است.»
پس از سفر سید صادق به آلمان، دیگر با ایشان ارتباطی مثلاً مکاتبه یا همکاری فرهنگی نداشتید؟
چرا اتفاقاً باید گفت كه روابط من با صادق در واقع بعد از سفر او به آلمان و آغاز فعالیتش در انجمن اسلامی دانشجویان ـ گروه فارسی زبان ـ آغاز شد. من قبل از تشکیل انجمن اسلامی دانشجویان (گروه فارسیزبان) با انجمنهای اسلامی دانشجویان عربزبان که نوعاً از هواداران اخوانالمسلمین بودند، ارتباط و تبادل فرهنگی داشتم و همین سابقه هم نکته مثبتی در ایجاد تفاهم و تعامل بین این گروه عربزبان و گروه فارسیزبان گردید و فعالیت انجمنها گستردهتر و هماهنگتر شد و سفرهای این جانب به اروپا، در این جهت مؤثر بود؛ چرا که برادران عرب در اروپا، از سابقه روابط فرهنگی من با رهبری اخوان مصر و سوریه و لبنان و عراق آگاه بودند و به هنگام سفر و دیدار نیز همواره مورد استقبال شایسته آنان قرار میگرفتم و همین نکته در ایجاد ارتباط مستحکم بین گروههای اسلامی دانشجو، نقش تأثیرگذاری داشت که توضیحش به فرصت دیگری نیاز دارد که از موضوع این گفتگو خارج است.
پس درباره انجمن اسلامی دانشجویان ـ گروه فارسی زبان ـ و نوع همکاریتان با آن، توضیحی بفرمایید.
اجازه بدهید که در این مورد به خاطرات و یادداشت خود دکتر صادق طباطبایی استناد کنم: «...قبل از اینکه اتحادیه انجمن اسلامی دانشجویان ایرانی به این صورت شکل بگیرد، دبیرخانه یک سازمان بینالمللی دانشجویان در شهر آخن وجود داشت به نام سازمان Umso (اُمسو). چون من در این شهر تحصیل میکردم و مرکزیت این سازمان هم در آنجا بود، طبیعتاً فعالیتهای خودم را از آن سازمان شروع کردم. در این سازمان عمدتاً دانشجویان مسلمان عرب (مصر، تونس، سودان، اردن، لبنان و دیگر کشورهای آفریقایی...) و تعدادی پاکستانی حضور داشتند. در یک مقطعی این سازمان بهشدت تحت تأثیر افکار سید قطب و «اخوانالمسلمین» بود. دانشجویان مسلمان پاکستانی هم متأثر از «جماعت اسلامی» پاکستان بودند. با این حال این سازمان فعالیتهای سیاسی گستردهای نداشت؛ زیرا دانشجویان جهتگیری سیاسی و وجه اشتراک خاصی نداشتند. لذا فعالیتهای این سازمان بیشتر جنبه عقیدتی داشت، به مناسبت اعیاد اسلامی برنامههایی بود و گاهی سخنرانیهایی با دعوت از شخصیتهای کشورهای مختلف اسلامی صورت میگرفت.
ما در اوایل در این سازمان قدرتی نداشتیم و افراد معدودی بودیم؛ مثلاً در آخن تنها من و یک نفر دیگر از ایرانیهایی که البته بیشتر به تجارت و کسب اشتغال داشت تا تحصیل و نیز تعدادی هم از شهرهای دیگر آلمان غربی در آن حضور داشتیم. در آن سالها به ویژه بعد از جنگ 1967 اعراب و اسرائیل، امام موسی صدر مکرراً به آلمان میآمد و جلسات متعددی از ایشان برای سخنرانی دعوت میشد و دانشجویان رفتهرفته با مکتب تشیع آشنا شدند و با وجود تبلیغات زهرآگینی که وجود داشت، با دانشجویان شیعه ارتباط برقرار کردند.
از جمله القائاتی که شده بود و دانشجویان مسلمان نسبت به شیعیان حساسیت ویژه داشتند، این بود که ما اصلاً قرآن را قبول نداریم، حضرت رسول(ص) را قبول نداریم و معتقدیم فرشته وحی برای حضرت علی(ع) آمده! یا به عدل الهی اعتقاد نداریم و یک سری خرافات را هم به شیعه منتسب میکردند. خوشبختانه حضور همین تعداد اندک دانشجویان شیعه و دعوت تعدادی از اندیشمندان این مکتب باعث شد تا این القائات زدوده شود. از جمله افرادی که از آنها برای سخنرانی دعوت میکردیم، آقای سیدهادی خسروشاهی بود که یکی دو بار آمدند و سخنرانی کردند. آقای صدر هم که هر سال به کنگره الجزایر میرفتند، در بازگشت به آخن میآمدند و یکی دو برنامه سخنرانی در آن جلسات برایشان میگذاشتیم. از دیگر چهرههای ایرانی که بدین منظور دعوت میشدند، میتوان از شهید بهشتی و سپس استاد مجتهد شبستری و دکتر مصطفی چمران نام برد.
مقدمات تشکیل انجمن اسلامی دانشجویان
از سالهای 44 و 45 عدهای از دانشجویان مسلمان که به خارج آمده بودند به فکر تأسیس انجمن اسلامی بودند. مثل هر سازمان یا انجمنی، در ابتدا عده معدودی همفکر هسته اولیه را تشکیل میدهند و فعالیت خودشان را سر و سامان میدهند و به دنبال شناسایی و افزایش عضو برمی آیند. وقتی که ما انجمن اسلامی دانشجویان را در شهر آخن تأسیس کردیم، از وجود انجمنهای اسلامی در سایر نقاط آلمان اطلاعی نداشتیم. عدهای از افراد وابسته به نهضت مقاومت ملی با سفر به آلمان غربی، دانشجویان مسلمان را تشویق کرده بودند که یک سازمان دانشجویی به وجود بیاورند، لذا در دو ـ سه شهر آلمان تشکلهای اسلامی دانشجویی پاگرفته بود و آنها درصدد برآمدند که ما را دعوت کنند. فردی به نام مصطفی حقیقی به همین منظور به آخن آمد. اتفاقاً شبی آمد که ما هم جلسه داشتیم. ایشان خیلی خوشحال شد و ما را دعوت کرد که در کنگره چهارم سالانه آنها در شهر تریر شرکت کنیم. پنج شش نفری بودیم که تقریباً نیمی از اعضای انجمن اسلامی دانشجویان آخن را تشکیل میدادیم، به آن کنگره رفتیم. مرحوم دکتر بهشتی هم برای اولین بار حضور داشتند و مقداری هدایت و راهنمایی کردند.
کنگره سال بعد در شهرهانور تشکیل شد که کنگره پنجم اتحادیه انجمنهای اسلامی بود که به عقیده من نقطه عطف فعالیتهای انجمن اسلامی دانشجویان خارج از کشور محسوب میشود. کنگره اول و دوم و سوم در سالهای 1965 و 1966 برگزار شده بود. کنگره چهارم همزمان بود با ورود و حضور دکتر بهشتی در هامبورگ. ایشان هم از لحاظ عقیدتی و هم از جنبه سیاسی پشتوانه خوبی برای دانشجویان مسلمان بودند در مقابل اندیشه مارکسیستی و لنینیستی و وابستگان ایرانی آن که غرق در چارچوب بافتههای حزبی و تشکیلاتی بودند. پیش از این دانشجویان مسلمان ایرانی احساس ضعف میکردند و اعتماد به نفس نداشتند؛ اما با آمدن مرحوم بهشتی و برقراری ارتباط با ایران و نیز ارتباط دانشجویان با فعالیتهای فرهنگی در داخل کشور به ویژه اندیشههای دکتر شریعتی، رفتهرفته آن حالت ضعف برطرف شد و دانشجویان به سلاح ایدئولوژی اسلامی مجهز شدند و در کنگره چهارم در شهر تریر، دارای هویت جدی گردیدند. حدود یکصد و خردهای نفر که از لحاظ سیاسی بسیار پخته و از لحاظ اندیشه مذهبی مسلط و مجهز که احساس هویت و شخصیت میکردند و دیگر نسبت به اندیشههای مارکسیستی عقدهای نبودند، در اندک مدتی کادر اصلی اتحادیه را شکل دادند.
اولین دورهای که من به عضویت هیأت مدیره انجمن اسلامی دانشجویان در اروپا درآمدم، در کنگره پنجم سالانه در سال 1347 بود که به عنوان مسئول روابط بینالملل تصمیم گرفتم با امام در نجف ارتباط برقرار کنیم که هم موجودیت این سازمان و اهداف و فعالیتهای آن را به اطلاع ایشان برسانیم و هم طبعاً نیازمندیهایی داشتیم چه از لحاظ پشتیبانی سیاسی و فکری و ایدئولوژیکی و چه از لحاظ مالی که از رهنمودها و کمکهای ایشان استفاده کنیم. البته اتحادیه بنایش بر این بود که از هیچ کس کمک مالی نگیرد، مگر آنکه بدون قیدو شرط باشد که وابستگی در سازمان به وجود نیاید. تأمین هزینهها با استفاده از کمکهای مالی اعضا بود...» (خاطرات سیاسی ـ اجتماعی صادق طباطبایی، ج1، صفحات74 تا 76)
از لحاظ فرهنگی هم آیا با انجمن و نشریهاش همکاری داشتید؟
پس از تأسیس اتحادیه انجمن اسلامی گروه فارسی زبان، دوستان تصمیم گرفتند که نشریهای تئوریک، به عنوان ارگان انجمن منتشر سازند و در همین باره، صادق طی نامهای از این جانب مقاله خواست. برای آشنایی با چگونگی پیدایش این نشریه و انتخاب نامش، بیمناسبت نیست که نخست سطوری از خاطرات جناب آقای دکتر ابراهیم یزدی را نقل کنم که همکاریهای بیدریغی با نشریه «اسلام مکتب مبارز» داشت و به همین دلیل هم از طرف اعضای اتحادیه انجمنها در اروپا، در 18 آبان 1345، به عنوان مشاور عالی اتحادیه انتخاب شده بود.
آقای دکتر یزدی در جلد دوم خاطراتش که تحت عنوان «شصت سال صبوری و شکوری» در آمریکا چاپ شده است، ضمن اشاره به سوابق آشنایی با دوستان جوان در حوزه علمیه قم مینویسد: «... سابقه آشنایی و دوستی من با آقای صدر به دوران دانشجویی برمیگردد. ایشان در آن زمان دانشجوی دانشکده حقوق و من دانشجوی دانشکده داروسازی بودم؛ اما وسیله آشنایی ما جلسات انجمن اسلامی دانشجویی دانشگاه تهران و جلسات تفسیر شبهای جمعه آقای طالقانی در مسجد هدایت بود. در آن زمان، روحانیان به جز تنی چند، عموماً روابط چندانی با روشنفکران دینی نداشتند. علاوه بر آیتالله طالقانی و کمرهای، آقایان بهشتی، صدر و سید هادی خسروشاهی، معدود روحانیان جوانی بودند که کم و بیش با انجمن اسلامی دانشجویان و شخصیتهای مسلمان دانشگاهی رابطه داشتند. به احتمال بسیار زیاد حاصل این ارتباط و اثرگیری بود که همین گروه از مدرسین جوان قم، مبتکر و پیشگام انتشار «مجله مکتب اسلام» بودند. امام موسی صدر یکی از بنیانگذاران و مقالهنویسان این مجله بود. ایشان چند سال بعد، به لبنان دعوت شد و تماس ما با ایشان قطع شده بود...
دیدار با ایشان در صور، نه تنها آشناییهای قدیم را زنده کرد، بلکه موجب سرآغاز ارتباط و همکاریهای جدیدی شد که تا زمان سفر ایشان به لیبی و ناپدید شدنشان ادامه داشت...
بعد از بازگشت از خاورمیانه به آمریکا و شروع به کار در بیلور، به تدریج ارتباطم را با دوستان همفکر در آمریکا و اروپا برقرار کردم. آقای مهندس توسلی هنوز در اروپا بودند و با اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان در اروپا همکاری میکردند. با مرکز اسلامیهامبورگ و مرحوم دکتر بهشتی در ارتباط بودند. انسجام درونی اتحادیه انجمنها به نقطهای رسیده بود که انتشار یک مجله تئوریک اسلامی را هم ضروری و هم ممکن ساخته بود. بعد از تهیه امکانات ضروری، اولین شماره مجله به نام «مکتب مبارز» منتشر شد. نام این مجله از یک مقاله مرحوم مهندس بازرگان به نام «اسلام مکتب مبارز و مولد» اقتباس شده بود.
آقای دکتر نمازی که در آن زمان در دانشگاه وین مشغول به تحصیل بودند، به عنوان مسئول مجله با من تماس گرفتند و ضمن گزارش کارهای انجام شده و برنامههای آینده، همکاری با اتحادیه به طور عام و ارسال مقاله برای مجله مکتب مبارز، به طور خاص را درخواست نمودند. در همین زمان، جنگ 5 روزه جون 1967 خاورمیانه و شکست اعراب اتفاق افتاد. آقای دکتر نمازی درخواست یک سرمقاله برای مجله پیرامون جنگ خاورمیانه را کردند و من بلافاصله مقالهای تحت عنوان «مسألهای به نام شکست» تهیه کردم و فرستادم. در این مقاله اشاره کردهام که خاورمیانه جنگها، شکستها و پیروزیهای زیادی را دیده است. جنگ صلیبی تمام نشده است. هنگامی که در جنگ جهانی اول، ارتش فرانسه وارد دمشق شد، فرمانده جنگ با چکمه وارد مسجد اموی شد و بر سر مزار صلاحالدین ایوبی ایستاد و خطاب به ایوبی گفت: «صلاحالدین، ما برگشتیم!» یعنی حمله انگلیس و فرانسه به خاورمیانه، به یک معنا، ادامه جنگهای صلیبی است. تشکیل دولت اسرائیل و تصاحب سرزمینهای عربی، و جنگ اعراب و اسرائیل، مظاهر و تجلیات ادامه جنگ صلیبی است. شکست اعراب در این جنگ به معنای شکست مسلمانان و یا پایان جنگ نیست. این نبرد ادامه دارد.
این سرمقاله با استقبال خوبی روبرو شد. دوستان اتحادیه برای شمارههای بعدی مقالات تحلیلی میخواستند. من سالها بود که یادداشتهایی درباره اقتصاد سیاسی جمعآوری کرده بودم با توجه به تجربه سفر به قاهره و مشاهده «سرنوشت اسفبار سوسیالیسم در یک نظام استبدادی» مقاله خود را تحت عنوان «اقتصاد اسلامی» تدوین کردم وبرای آقای دکتر نمازی فرستادم. این مقالات در 3 یا 4 شماره پشت سر هم منتشر شدند؛ اما بنا به دلایل و عللی ادامه پیدا نکرد و ناتمام ماند. یکی از این دلایل، کثرت اشتغال من در فعالیتهای علمیام در دانشکده پزشکی بیلور بود.
با شکل گرفتن گروه فارسی زبان در MSA و رشد تدریجی آن، ارتباط و همکاری و همگامی میان این گروه در آمریکا با اتحادیه در اروپا ضروری به نظر میرسید. بنابراین هم به اعضای هیأت مدیران گروه فارسی زبان و هم از طریق مکاتبه با دوستان اروپا (مهندس عبدالله توسلی و مصطفی حقیقی و...) در مرحله اول به هنگام برگزاری نشستهای سالیانه، پیامهای دوستی میان دو واحد قارهای رد و بدل شد. در مرحله دوم، اعزام نماینده از طرف هر یک از این سازمانهای قارهای به نشستهای یکدیگر بود. در مرحله سوم، مجله «مکتب مبارز» ارگان هر دو سازمان اعلام شد. و از آن پس، در موارد لازم بیانیههای مشترک با امضای دو سازمان قارهای صادر میشد. کتابهای دکتر شریعتی یا مهندس بازرگان، که به سفارش گروه فارسی زبان توسط دفتر پخش کتاب چاپ میشدند، با نام هر دو سازمان صورت میگرفت.
بخشی از هزینه چاپ و توزیع این کتابها توسط فیلینک، از محل وجوهات شرعی که به نام آقای خمینی برای من فرستاده میشدند، پرداخت میشد. آقای خمینی، طی یادداشتی از من خواستند که از جانب ایشان سهمی از وجوه دریافتی برای فعالیتهای اتحادیه در اروپا نیز ارسال شود. (:دکتر ابراهیم یزدی، دفتر دوم ـ نامهها؛ شصت سال صبوری و شکوری، ج2، صفحه 123 و 124)
بدین ترتیب ایجاد انجمنهای اسلامی ـ گروه فارسی زبان با اشراف و مدیریت برادرانی چون: مصطفی حقیقی، دكتر نمازی، خالدی، صادق طباطبایی و... با همكاری برادران دانشجوی اسلامی در آمریكا، سازمان یافته تر و منسجمتر، به فعالیت خود توسعه داد و نشر فصلنامه تئوریك «اسلام مكتب مبارزه» گامی در این راستا بود. علاوه بر دوستان مقیم خارج كه مقالاتی در این مجله مینوشتند، آقای سیدصادق طباطبایی نیز ـ همان طور كه اشاره كردم ـ مقالاتی از این جانب خواست كه من هم به نوبه خود اقدام كردم تا در واقع گامی دیگر و عملی در راستای «وحدت حوزه و دانشگاه» باشد كه البته در آن دوران نام و نشانی از آن نبود...
چند شماره از مجله «اسلام مکتب مبارزه» كه بعدها دكترطباطبایی مسئول آن شده بود، چاپ شد و جناب عالی چند مقاله در آن نوشتید؟
به نظرم مجله تا شماره 30 منتشر گردید. نخستین شماره آن در تاریخ شهریور 1345 انتشار یافت و مقاله بنده تحت عنوان «اسلام چیست؟» در آن درج شده بود. مقاله دوم را به هنگام اقامت در آخن نوشتم و در شماره چهارم مجلّه مورخ 1347، تحت عنوان «کلیسا و استعمار» درج گردید. البته دوستان مقیم خارج، بهویژه شهید دکتر بهشتی، استاد شبستری، دکتر یزدی و دوستان دیگری، در تهیه مقالات ارزشمند آن همکاری داشتند...
مقاله شما درباره کلیسا و استعمار در چه زمینهای بود؟
البته از عنوان مقاله میتوان به محتوایش پی برد؛ ولی برای اطلاع کامل دوستان از محتوای آن به عنوان یك بحث تاریخی، نقل متن مقاله در این گفتگو بیمناسبت نخواهد بود. بویژه كه حوادث مطرح شده در مقاله، به نحو دیگری هماكنون هم در بلاد اسلامی ادامه دارد و شاید كافی باشد كه فقط نام كشورها را عوض كنیم. متن مقاله چنین است:
«در شمارههای اخیر مجلّه فردوسی و بامشاد چاپ تهران، مقالهای بود ترجمه شده از مقالات خارجی درباره اینکه گویا هم اکنون «کلیسا در مقابل دیکتاتورها» قرارگرفته است و آن وقت شاهدی که برای اثبات این مدّعا آورده بودند، عکس یا نام چند اسقفی بود که چند تراکت و اعلامیه ضدّ دولتی در ماشین کادیلاک خود داشتهاند، بدون آنکه اشارهای به انگیزههای اصلی قیام حضرات اساقفه و تضادهای طبقاتی ـ سیاسی موجود در جوامع غربی نموده باشند.
ما با صرف نظر از ماهیت آن منابع خارجی که مطلب مجلات روشنفکرانة ایران ما از آنها گرفته شده بود ـ و در واقع همانها تغذیهکنندة فکری انتلکتوئل جماعت ایرانی بودهاند و هستند، میخواهیم برای نسل جدید حقیقتی را افشا کرده و ماهیت ننگین استعماری میسیونرهای مسیحی در کشورهای آفریقایی و آسیایی و حتی آمریکایی لاتین را روشن سازیم و به طور اجمال نشان دهیم که کلیسای رسمی از بدو پیدایش و توسعه، همیشه در خدمت قدرتها و دیکتاتورها بوده است و این تنها شرایط و امکانات زمانی و مکانی است که در شکل و قیافه کار تغییراتی داده است.
این نکته را نیز یادآور شویم که انگیزه ما در نوشتن این بحث آن نیست که چون از نظر عقیدتی با کلیسا و مذهبی به نام مسیحیت موافقت نداریم و یا اصول و مراسمی به نام «پسر یگانه خدا» و «خدای سهگانه» یا «شراب و نان» و «مغفرتفروشی» و «رهبانیت» و «عدم جواز طلاق در زندگی زناشویی به طور مطلق» را به رسمیت نمیشناسیم و یا حاضر نیستیم که طبق تعلیمات انجیل: اگر کسی به صورت راستمان سیلی زد، طرف چپ صورت خود را هم جلو بیاوریم و اگر عبایمان را دزدان بردند، ردایمان را هم به آنها ببخشیم!، بلکه چون جسته و گریخته در بعضی مجلات و روزنامههای فارسی میخوانیم که گویا دیگر کلیساها و پدران روحانی، بهویژه واتیکان از سیاست خشن گذشته و همکاری با دیکتاتورها واستعمار صرف نظر کردهاند و یا دیگر با پیشرفت علم مخالفتی ندارند، میخواهیم برای نسل جدید روشن سازیم که این ادّعا صحت ندارد و نباید این افسانهها را باور کنند؛ زیرا چنان که خواهیم دید، کلیسا نه تنها با استعمار و امپریالیسم جهانی همکاری و همفکری کامل دارد، بلکه هنوز هم مانند قرون وسطی، با پیشرفت علوم و ترقیات بشری نیز مخالفت میورزد (برای نمونه تحریم مصرف قرصهای بازدارنده از تکثیر نسل و عدم تجویز پیوند اعضای انسان مرده به انسان زنده و یا فتوای ابدی بودن ازدواج و عدم امکان جدایی بین زن و شوهر و حرمت ازدواج كشیشان و... را میتوان نام برد).
اصولاً تاریخ پیدایش استعمار غرب مسیحی را در هر کشوری که ورق بزنید، نخست انگشت پدران روحانی و میسیونهای مذهبی را خواهید یافت. «نهرو» در کتاب «نگاهی به تاریخ جهان» (1) پس از آنکه مبلغان مذهبی مسیحی را عمّال امپریالیسم معرفی میکند، مینویسد: «ابتدا مبلغان مذهبی و به دنبال آنها کشتیهای جنگی میآیند و بعد هم تصرف اراضی شروع میشود!» (2)
تاریخ گذشته را کنار بگذاریم و رویدادهای ربع قرن اخیر و حوادث عصر خود را مرور کنیم... در همین 25 سال گذشته، وضع کلیسا و در رأس آنها پاپ و واتیکان در برابر ظلم و فساد، استعمار و استثمار، دیکتاتوری و وحشیگری، جنگ و تباهی در جهان چه بوده است؟ در آن هنگام که هیتلر كورههای آدمسوزی راه انداخته بود و مردم اروپای شرقی را قتل عام میکرد، جناب پاپ پیوس دوازدهم با حکومت فاشیستی آلمان، نرد عشق! میباخت و گروه بالت برلن را به واتیکان دعوت میکرد و به حضور میپذیرفت و در ضمن مشاهده رقص و آواز گروه بالت برلن، لابد «جلال پسر یگانه خدا» را میدید! این خوشگذرانی لابد مشروع، اگر در زمانی بود که هر روز دهها هزار نفر بر اثر جنگ وحشیانه، از ملتهای مسیحی کشته نمیشدند، شاید ما را اعتراضی نبود؛ زیرا عقدههای محرومیتهای جنسی ناشی از عدم ازدواج پدران روحانی، بالاخره باید از یک راهی سرباز کنند و برطرف شوند!... ولی اشکال کار در آن است که این روابط صمیمانه جناب پاپ و آلمان هیتلری، درست در موقعی به مرحله حساس و گرم خود رسیده بود که ملل مسیحی اروپا، در زیر بار سنگین جنگ، به طور جمعی جان میدادند.
مورّخی جوان با اسناد و مدارکی فراوان، در این باره کتابی منتشر ساخت که قسمتهایی از آن توسط دکتر مهدی سمسار ترجمه شده و تحت عنوان «واتیکان و رایش سوم» منتشر گشته است که مطالعه آن هر انسان با وجدانی را تکان داده و میلرزاند! (*)
علاوه بر اروپا، بعد از جنگ جهانی دوم، نهضتهای رهاییبخش ملی، در کشورهای آسیایی و آفریقایی و آمریکای لاتین شکل گرفت و مردم استعمارزده و استثمارشده این سرزمینها، برای رهایی از یوغ بردگی سیاسی و اقتصادی به پا خاسته و در مقابل دیکتاتورهای داخلی(از قبیل باتیستا) یا استعمار خارجی (از قبیل انگلیس، فرانسه و آمریکا)، اسلحه به دست گرفتند؛ ولی باید پرسید نقش کلیسا و پدران روحانی در دفاع از ملل محروم در قبال تجاوز و ستم چه بود؟
به عبارت دیگر در آن هنگام که الجزایر، کنگو، ویتنام، موزامبیک، آنگولا و یا در آن سوی دریاها: مردم کوبا، دومینیکن و بولیوی به پا خاستند تا حقّ قانونی و مشروع خود را از تبهکاران حاکم بگیرند، اقدام و کمک کلیسا بر این مبارزات مقدس چه بود؟ کدام پدر روحانی و کلیسای فرانسوی و آمریکایی از نهضت الجزایر پشتیبانی کرد و کشتار وحشیانه یک میلیون انسان را تقبیح نمود؟
البته ما میدانیم که مردم الجزایر چون مسلمان بودند، از نظر کلیسای صلیبیها واجبالقتل به شمار میرفتند و در منطق کسانی که خود جنگهای صلیبی را راه انداختند، دفاع از ملتی مسلمان اصولاً معقول نیست و لابد هر چه بیشتر از این گونه کفّار کشته میشدند، به سود آرمان مقدس عیسی مسیح و یا نشانه محبت و صلحی بوده است که گویا مسیح به خاطر آن مصلوب گشته بود(!!)
راسل میگوید: «در عصر به اصطلاح ایمان، وقتی که مردم به تمامیت کیش مسیحی اعتقاد داشتند، انگیزیسیون با آن همه شکنجهها و آزارها مشغول کار بود. میسیونها زن و مرد بدبخت را به عنوان جادوگری طعمه آتش میساختند و انواع ستمگریها، به نام دین بر همه طبقات تحمیل میگشت. هنگامی که به گوشه و کنار جهان نظر اندازید، میبینید که هر ذرّهای از ترقیات که به فکر بشر میرسد و هر اصلاحی را که در قانون جزا میکردند و هر گامی را که برای از بین بردن جنگ برمیداشتند و یا هر قدمی را که برای بهبود حال نژاد سیاه یا تخفیف مظالم بردگی عرضه میداشتند و هر پیشرفت اخلاقی که در جهان وجود داشت، به طور پیگیر در معرض مخالفت سازمانهای کلیسا قرار میگرفت. ما پس از تحقیق و بررسی میگوییم: مسیحیت به طوری که در کلیساها سازمان یافته، همیشه دشمن ترقیات در جهان بوده و خواهد بود...»
این دیدگاه راسل است و البته هم از نظر تاریخ و هم از امروز، رویدادها و تراژدیهای عصر ما، به طور قاطع ثابت میکند که مسیحیت کنونی و کلیسا، روش یا سیاستی را که عیسی مسیح(ع) به عهده داشت، نه تنها انجام نمیدهند، بلکه درست در مقابل آرمانهای مقدس عیسی مسیح پیامبر پاک خدا قرار گرفته است [...] و البته وارونه جلوه دادن این حقیقتها نیز خود گناهی است نابخشودنی! چه در «فردوسی» و «بامشاد» و چه در جای دیگر... آلمان غربی ـ آخن، (5) سیدهادی خسروشاهی، 1347
پس از نشر این مقاله، صادق باز مقاله میخواست كه یكی دو مقاله جنگی دیگر ـ به قول صادق ـ فرستادم كه در مجله چاپ نشد و من هم از ادامه ارسال مقاله خودداری كردم؛ ولی فصلنامه «اسلام، مكتب مبارز» به نشر خود ادامه داد.
ظاهراً علاوه بر مجله مزبور، اتحادیه انجمنهای اسلامی، نشریات دیگری هم به عنوان رسالههای فكری یا ایدئولوژیك داشتند. آن رسالهها چگونه بودند و چند شماره از این نشریات منتشر گردید؟
رسالههای ایدئولوژیک انجمن در واقع توسط مدیریت مرکز اسلامیهامبورگ و توسط شهید آیتالله بهشتی و سپس استاد محمد مجتهدی شبستری تحت عنوان کلی «مباحث فکری و ایدئولوژیک» تهیه و تنظیم و منتشر گردید که عبارت بودند از: 1ـ نقش ایمان در زندگی انسان؛2ـ ایمان به کدام مکتب؟ 3ـ درباره تفسیر مادی مذهب، 4ـ مسئله پیامبری؛ 5ـ انسان و آینده؛ و دو رساله دیگر هم درباره «جهاد» و «روزه» منتشر ساختند که گویا در چاپارخانه تهران، توسط ساواک توقیف گردید و به دست ما نرسید؛ ولی ما به یاری حق آن پنج رساله اصلی و نخستین را تحت عنوان «بررسی علمی زیربنای ایدئولوژی اسلامی» از طرف «مرکز بررسیهای اسلامی ـ قم» منتشر ساختیم که مورد استقبال وسیع محافل دانشجویی در ایران قرار گرفت و پنج بار و هر بار در چندین هزار نسخه تجدید چاپ شد. البته طبق معمول، حقیر مقدمه کوتاهی بر آن مجموعه داشتم که هدف را روشن میسازد و آن مقدمه چنین بود:
بحثهای فشرده و کوتاهی که در این رساله میخوانید، شامل بررسی علمی «ایدئولوژی اسلامی» است. ضرورت نشر این بحثها هنگامی ملموس گردید که گروهی منافق و مرتد، با سوءاستفاده از شرایط موجود، ناجوانمردانه بر ضد اسلام برخاستند و با نشر اصول مادیگری، خواستند که سفسطههای کهنه را با جملهپردازیهای به ظاهر فلسفی ـ همراه تئوریهای ذهنی بیپایه ـ اصول ثابت علمی و واقعیتهای عینی قلمداد کنند.
تقارن این اقدام غیرمنطقی با نشر علنی همین نوع اندیشه از جانب پسماندههای کثیف خردهبورژوازی و عمله شناختهشده سرمایهداری و نشر وسیع کتابها و جزوههای گوناگون در این زمینه، نشاندهنده عمق ترس روزافزون همه گروههای ضد اسلامی و مآلا ضد ملی، (6) از گسترش اندیشه خلاق اسلامی در بین قشرهای جوان، آگاه و پیشرو جامعه است.
اگر این تقارن از یک توطئه خائنانه مشترک پشت پرده گروههای ضد اسلامی علیه مقدسات مذهبی و بنیادهای استوار حاکمیت ملی ما کاشف نباشد، حداقل میتواند نشانه بسیج عملی همه نیروها، بر ضد اسلام و مسلمانان به شمار آید.
در نشر این مجموعه هدف پاسخگویی به گروههای مرتد و منحرف و فرقهسازان ضدمذهبی نیست، بلکه هدف اصلی، بررسی کوتاه ولی کاملاً علمی زیربنای ایدئولوژی اسلامی و توضیح اجمالی ـ اما تحقیقی ـ اصول اساسی اندیشه اسلامی برای آن گروه از افرادی است که صمیمانه در راه کشف حقیقت، به کاوش و تحقیق و شناخت علمی برخاستهاند و فریب لفاظیها و جملهبندیهای شعارگونه به اصطلاح ایدئولوژیک هواداران شرق و غرب را نخوردهاند. قم ـ ذیحجه 96 هـ، «سیدهادی خسروشاهی»
همکاری شما با مرکز اسلامی و مسجد آخن چگونه بود؟