سلالة الابرار، زبدة الاخیار حاج سید جعفر خسروشاهی آخرین برادر، خادم اهل البیت، با سابقه ای در دنیای علم و شعر و تجارت، در آخرین روزهای اسفند 1393 در تبریز درگذشت و به رحمت حق پیوست.
از سمت راست: استاد سید هادی خسروشاهی، مرحوم آیت الله سید ابوالفضل موسوی، آیت الله شیخ حسین گوگانی، سید جعفر خسروشاهی
این برادر، متولد 1308 در تبریز بود و پس از طی مراحل ابتدایی تحصیلی در «مکتب خانه»، به «مدرسه طالبیه» رفت و همزمان با حضور حضرت آیت الله حاج شیخ جعفر سبحانی (مدظله) در آن مدرسه، به تحصیل ادبیات و علوم مقدماتی اسلامی پرداخت... و مدت ها، در این مسیر گام برداشت و بخشی از علوم را فراگرفت، ولی سرانجام، برای استقلال مالی، علاوه بر تحصیل به بازار رفت و به کسب وکار پرداخت و سپس، درس را کنار گذاشت و به مکتب خانه عشق حسینی، قدم نهاد و به عنوان «نوحه خوان» ممتاز اهل البیت (علیهم السلام) در قدیمی ترین هیئت عزاداری معروف «دلریش» تبریز انتخاب شد و بیش از نیم قرن تمام، به این خدمت ادامه داد.
برادر، به موازات کارهای جاری خود و رسیدگی به خانواده، خدمات عام المنفعه ای در کمک به نیازمندان در حد توان خود و دوستان و یارانش، انجام می داد.
اینک برادر، یک «بازاری» متشرع و محبوب در انظار عموم مردم باایمان تبریز شناخته می شد ولی هرگز از این موقعیت اجتماعی مطلوب و موروثی، به نفع خود بهره نگرفت و رمز و راز محبوبیت عام وی نیز همین خصلت های انسانی بود.
نقشی در نهضت ها
... در دوران نهضت ملی شدن صنعت نفت، برادر به سهم خود، بدون وابستگی سازمانی به جبهه یا گرایشی خاص، به پیروی از علماء عظام، وظایف ملی خود را انجام می داد و نهضت ضد استعماری مردم ایران را به رهبری علماء و مراجع عظام ـ آیت الله خوانساری، آیت الله صدر در قم و علماء بزرگ در تبریز ـ راهی برای رهایی مردم و جلوگیری از سقوط اخلاقی ـ فرهنگی نسل جوان می دانست و در این راستا علاوه بر محافل مختلف، در مراسم «هیئت دلریش» ضمن اقامه مجلس عزاداری، اشعار خاصی هم در تأیید نهضت علماء و مردم، بر صدها نفر از هوادارن هیئت دلریش، قرائت می کرد...
از سمت راست: سید جعفر خسروشاهی، مرحوم آیت الله سید ابوالفضل موسوی، سید مهدی خسروشاهی
... پس از شکست نهضت ملی، به علت تمامت خواهی ملی گرایان سکولار و کنار زدن جریان های سیاسی اسلام گرا و متهم ساختن علماء بزرگی چون آیت الله کاشانی و ظهور حوادث دیگر، برادر مدتی سیاست را کنار گذاشت و به همان تعلیم و تربیت جوانان در «هیئت دلریش» یا جلسات خاص ادامه داد...
... با آغاز نهضت اسلامی به رهبری امام خمینی و مراجع عظام قم و مشهد و نجف و علماء بلاد، برادر به نهضت پیوست و در محافلی که در آن ها نفوذ و تأثیر داشت، به ویژه «بازار» و «بازاریان» همگان را به همکاری با نهضت اسلامی جدید دعوت می کرد و خود نیز، با تمام قوا در آن حضور عینی داشت. به ویژه که بازاریان تبریز، همواره و از دوران مشروطیت و سپس نهضت ملی، همواره نقش تأثیرگذاری در مبارزه داشتند.
برای برادر، اخوی بزرگتر آیت الله سید احمد خسروشاهی با آیت الله سید محمدعلی قاضی طباطبایی فرقی نداشت، به هر دو ارادت می ورزید. ظهرها نماز جماعت را در مسجد پدری، در بازار تبریز به امامت اخوی بزرگ تر و شب ها نماز مغرب و عشاء را در «مسجد شعبان» ـ ابتدای خیابان تربیت ـ به امامت آقای قاضی، اقامه می کرد و در نشر افکار و پخش اعلامیه ها، به ویژه در هیئت ها ـ و توسط مسئولین هیئت ها درمیان توده مردم ـ نقش ویژه ای داشت، گرچه خود بر عدم تظاهر و ضرورت «مخفی کاری» عقیده مند بود، ولی علیرغم «مخفی کاری» مأمورین ساواک که در همه هیئت ها و مساجد حضور می یافتند، اسامی افراد فعال را به دست می آوردند و طی گزارش هایی، «فعالیت های مخرب» آنان را به اطلاع ساواک و شهربانی کل می رساندند. در این رابطه یکی دو گزارش چنین آمده است:
گزارش
«محترماً به عرض می رساند در مورخه 28/12/41 طبق تحقیقاتی که به عمل آمد معلوم گردید که اعلامیه های مختلف به نشانی آقای حاجی مختار صدقی واصل و توسط افراد زیر در بازار و نقاط مختلف شهر پخش می گرد و ضمناً ردیف 6 آقای محمدحسین تأملی در تاریخ 25/12/41 از اصلاحاتی که به دست اعلیحضرت همایون شاهنشاهی به عمل می آید، با حال تمسخر انتقاد می نماید که جنبه اهانت داشته است.
1ـ سید جعفر خسروشاهی، شغل: چرمفروش ـ ساکن تیمچه حاجی ابوالقاسم
2ـ محمد متین هوائی، شغل: نوحه خوان
3ـ غلام اصلان زاده، شغل: عمده فروشی پارچه ـ ساکن تیمچه میرزا شفیع
4ـ کریم تقوی، شغل: فرش فروش ـ ساکن بازار آئینه ساز
5ـ حاجی مجید ثلاثه، شغل: خواربار فروش ـ ساکن روبروی دودری راسته بازار
6ـ محمدحسین تأملی، شغل: خشکبار ـ ساکن راسته بازار جنب تیمچه حاجی تقی
7ـ محمدعلی، شغل: آیینه ساز ـ ساکن راسته بازار جنبه تیمچه حاجی تقی
8ـ حاجی مجید ناجیان، شغل: کشباف ـ ساکن سرای دودری
9ـ صادق فیضی، شغل: دلال
10ـ علی مشهور زرچارک چی، شغل: دلال ـ ساکن بازار صادقیه فلکه اوّل
11ـ احمد، شغل: فرش فروش ـ ساکن مارالان
مراتب جهت استحضار به عرض می رسد. راستگار
به دنبال گزارش «رستگار» مأمور معروف، ریاست ساواک آذربایجان، طی نامه رسمی شماره 15210 مورخ 28/12/41 از ریاست شهربانی تبریز می خواهد که عناصر اصلی مورد گزارش، دستگیر و به سازمان امنیت تحویل داده شوند. متن نامه محرمانه شهربانی تبریز چنین است:
گیرنده: شهربانی تبریز تاریخ: 28/12/41
فرستنده: ساواک آذربایجان شماره: 15210
نخست وزیری
سازمان اطلاعات و امنیت کشور
س. ا. و. ا. ک
تیمسار ریاست شهربانی های آذربایجان شرقی
خواهشمند است دستور فرمایید به نامبردگان مشروحه زیر اخطار شود خود را رأس ساعت 10 صبح روز چهارشنبه 29/12/41 به این سازمان معرفی نمایند. م
از طرف رییس سازمان اطلاعات و امنیت آذربایجان شرقی. حاجیعلیلو
1ـ سید جعفر خسروشاهی، شغل چرمفروش تیمچه حاجی ابوالقاسم.
2ـ غلام اصلان زاده، شغل عمده فروش پارچه ساکن تیمچه میرزا شفیع.
3ـ حاجی مجید ثلاثه، شغل خواربار فروش روبروی تیمچه دودری.
4ـ حاجی مجید ناجیان، شغل کش باف سرای دودری.
5ـ محمدحسین تأملی، شغل خشکبار راسته بازار جنبه تیمچه حاجی تقی.
6ـ محمدعلی، آئینه ساز راسته بازار تیمچه حاجی تقی.
7ـ علی مشهور زرچارک چی بازار صادقیه فلکه اول.
8ـ احد، شغل فرش فروش ساکن مارالان.
به دنبال این درخواست سرپرست شهربانی تبریز، سرهنگ نیری، طی نامه محرمانه و رسمی شماره 515069 مورخ 8/2/42، نخست دو نفر از مسئولین اصلی تحرکات در هیئت های عزاداری را دستگیر و به ساواک تحویل می دهد:
«... از شهربانی های آذربایجان شرقی
به تیسمار ریاست سازمان اطلاعات و امنیت آذربایجان شرقی
درباره: حاجی حمید نوحه خوان و سید جعفر خسروشاهی، نامبردگان بالا بدین وسیله اعزام و معرفی می گردند. از طرف سرپرست شهربانی های آذربایجان شرقی.
سرهنگ 2 نیّری»
سپس سرهنگ 2 عباسقلی پوریوسف از شهربانی در نامه مورخ 29/12/41 به ساواک تبریز اطلاع می دهد که:
«... به 7 نفر اعضاء منظور ابلاغ گردید که خودشان را به آن سازمان معرفی نمایند...»
... ولی این فشارها و دستگیری ها و زندانی کردن افراد مبارز بازار تبریز، ماجرا را خاتمه نمی دهد و «بازاریان» به پیروی از روحانیت، همچنان در میدان مبارزه، طبق خواست شرایط، حضور می یابند و به فعالیت خود ادامه می دهند. در واقع در جریان نهضت اسلامی به رهبری امام خمینی و مراجع عظام، مردم و بازاریان تبریز، مانند دوران نهضت مشروطیت و نهضت ملی شدن صنعت نفت، پیشگام بودند و حوادث مراسم بزرگداشت نخستین چهلم شهدای قم در تبریز را همه ما به یاد داریم و در همین رابطه، فرماندار نظام تبریز در نامه شماره 64/11/501/4 مورخ 4/7/57 به فرماندهی ضد اطلاعات در ساواک تبریز چنین گزارش می دهد:
«خبر حاصله حاکی است چند نفر از بازاریان تبریز به شرح زیر، در جریانات اخیر فعالیت های مضرّه داشته اند:
1ـ سید جعفر خسروشاهی فرزند مرتضی (محل کار سرای هاشمیه)
2ـ احمد نوید (تیمچه رضوی)
3ـ اکبر شکوهی (سرای صاحب دیوان)
4ـ یوسف شاهکار (بازار کفاشان)...».
... به دنبال دستگیری بازاریان و علماء و وعاظ تبریز، آیت الله سید احمد خسروشاهی، آیت الله سید محمدعلی قاضی طباطبائی، آیت الله سید مهدی دروازه ای و حاج آقا ناصر زاده و آقای محمدحسین انزابی (واعظ) هم بازداشت و شبانه به تهران اعزام و به زندان قزل قلعه تحویل داده می شوند...
... فشار و خفقان در تبریز بیشتر و شدیدتر می شود، اما مبارزه ادامه دارد!... و چند ماه بعد، وقتی مردم تبریز اطلاع می یابند که آیت الله قاضی، پس از آزادی از زندان و حبس خانگی چند ماهه در تهران، همراه دیگر تبعیدشدگان تبریز، خود به تنهایی و بدون کسب اجازه از مقامات دولتی، با قطار عازم تبریز شده است «بازاریان» طی یک اطلاعیه چاپی، مردم را به حضور در استقبال از آیت الله قاضی دعوت می کنند که متن آن چنین بود:
«در زیر سایه حضرت ولی عصر ارواحنا فداه
به مناسبت مراجعت حضرت آیت الله المجاهد آقای حاج سید محمدعلی قاضی طباطبایی تبریکات مخلصانه خود را به پیشگاه علمای اعلام آذربایجان تقدیم و موفقیت کامل مسلیمن را از خداوند متعال خواستاریم.
اهالی تبریز»
برادر که خود نقشی خاص در دعوت مردم به شرکت در استقبال از آیت الله قاضی طباطبائی داشت، پس از حضور در مراسم، در بیت آیت الله قاضی حضور می یابد و ضمن قرائت قرآن، شعری نیز در مدح ایشان می خواند که متن آن چنین است:
چه خوش روزیست یاران خودم را شاد می بینم
دل دیوانه از غم را ز نو آباد می بینم
عزیز خویش را بعد از گرفتاری و مهجوری
میان قوم خویش و دوستان آزاد می بینم
گذشت آن روز مردم پی هر شخص می رفتند
مرام تازه ای، در اکثر افراد می بینم
جوانان غیور صاحب تقوا و خوش نیّت
برای تربیت در مکتب استاد می بینم
مگو بر این جوانان رهنمای دین و دنیا کو؟
مثال قاضی ما، صاحب ارشاد می بینم
... به دنبال استقبال کم نظیر مردم تبریز از بازگشت آیت الله قاضی طباطبایی، ساواک برای قدرت نمایی، شبانه به منزل آیت الله قاضی هجوم برده و مجدداً ایشان را بازداشت و به مرکز اعزام می دارد و به دنبال آن دستگیری، عناصر اصلی فعال در صحنه هم بازداشت و به زندان ساواک تبریز، منتقل می گردند که از جمله آن ها، برادر بود...
طبق پرونده برادر در ساواک تبریز، اخوی در بازجویی ها، پاسخ های مورد قبول! مأموران را نداده و به اصطلاح آنها را «سرکار»! گذاشته است. سطوری از بازجویی ها و پاسخ های برادر به قرار زیر است:
«س: هویت خود را بیان نمایید.
ج: سید جعفر، فرزند سید مرتضی متولد 1308، ساکن تبریز، خیابان تربیت.
س: چه کاره هستید؟
ج: فروشنده چرم در بازار تبریز
س: در کدام یک از احزاب و جمعیت ها عضو هستید؟
ج: تا این تاریخ در هیچ یک از احزاب عضو نبوده ام.
س: اعلامیه هایی که به مناسبت آمدن آقای محمدعلی قاضی چاپ و منتشر شده بود و از جیب شما کشف گردیده است، چه کسی به شما داده بود؟
ج: در منزل آقای قاضی پشت میکروفون قرآن می خواندم که یک نفر از پشت سر، این اعلامیه ها را به من داد چون مشغول قرآن خواندن بودم قیافه اعلامیه دهنده را نشناختم.
س: شما اشعار مورد نظر را که در حال حاضر جلو چشم شما است، در پشت میکروفون خوانده اید؟
ج: من قرآن می خواندم...
س: گوینده اشعار که بود؟
ج: نمی دانم
س: شما در پشت میکروفون در چه موردی سخنرانی کردید؟
ج: من فقط کلام الله مجید را قرائت می کردم.
س: اعلامیه ها را در کجا چاپ کرده اند؟
ج: نمی دانم.
س: به غیر از شما چه کسی در پشت میکروفون صحبت کرد؟
ج: آقای اسنفی (واعظ)
س: چه می گفت؟
ج: از اینکه مردم استقبال کرده بودند، از طرف آقای قاضی از مرم تشکر کرد و حرف های دیگر ایشان را نشنیدم!
س: اشخاصی که در عکس ملاحظه می کنید و نزد شما ایستاده اند، کیستند؟ نام ببرید.
ج: آقا میرزا حاج شماره یک آقا میرزا اسماعیل شماره دوم و شماره سوم هم خود بنده هستم دیگران را نمی شناسم!
س: اعلامیه هایی که در بیرون از منزل آقای قاضی پخش شده بود در کجا چاپ و به وسیله چه کسانی پخش می شود؟
ج: نمی دانم....»
به دنبال این بازجویی که خلاصه آن نقل شد، بازجو در گزارش خود به مقام عالی ریاست ساواک! چنین می نویسد:
گزارش
«محترماً به عرض عالی می رساند به فرموده، از آقای سید جعفر خسروشاهی بازجویی به عمل آمد. نتیجه از لحاظ مبارک می گذرد.
1ـ نامبرده اظهار می دارد که بنده از آمدن آقای قاضی در منزل آقای بیجارچی واقع در کوچه قره باغیها بودم که شنیدم آقای قاضی به وسیله قطار می آید. روی این اصل به منزل ایشان رفتم و تقریباً پنجاه شصت نفر نیز در آنجا بودند که از عده حاضر آقایان میرزا حاجی برلیی ـ میرزا اسماعیل و آقای انگجی ـ شیخ هدایت غروی ـ حاج میرزا هاشم شکوری را شناختم.
2ـ وی اظهار می دارد که در منزل آقای قاضی یک کفاش اعلامیه ها را پخش می کرد ولی آدرس وی را نمی داند.
3ـ مشارالیه اظهار داشت که آقای اسنقی در پشت میکروفون از استقبال مردم از آقای قاضی از طرف آقای قاضی تشکر کرد و بنده نیز قرائت کلام الله مجید می کردم.
4ـ وی در جواب این سوال که چه کسانی اعلامیه ها را در خیابان پخش و در کجا اعلامیه ها چاپ شده بود، اظهار می دارد که نمی دانم و اضافه می کند که چون کار داشتم زود از منزل آقای قاضی خارج و کسانی که سخنرانی کرده اند، نمی شناسم.
5ـ به نظر اینجانب نامبرده از گفتن حقایق خودداری و طبق پرونده موجود مشارالیه از افراد ناراحت می باشد و فعالیت هایی به خلاف مصالح کشور می کرده... امضاء».
و یک خاطره!
... دو سه ماه قبل از وفات، تلفنی از برادر خواستم که خاطرات خود را از آغاز تا پیروزی انقلاب بنویسد (او حاضر نشد پس از انقلاب هیچ پست و مقامی را بپذیرد و گفت وظیفه من مبارزه بود و اکنون وظیفه دیگران است که اگر صلاحیت دارند، امور را اداره کنند، من کار اداری بلد نیستم..) امّا اخوی برای نوشتن خاطرات تمایلی نشان نداد و با اصرار اینجانب که خواستم لااقل ماجرای استقبال از آیت الله قاضی طباطبائی و قرآن و شعرخوانی خود را در بیت ایشان، بازگو کند که به علت کهولت سن و کسالت، عذرخواهی نمود، ولی به اصرار حقیر، در تاریخ 22/9/93 ـ دو ماه قبل از وفات ـ یکی دو صفحه، در سربرگ محل کار و چاپخانه خود، نوشت و ارسال کرد و البته آنر ا با عنوان: «شروع انقلاب» و شعری که پس از حمله دژخیمان شاه به مدرسه فیضیه، خود خوانده بود، آغاز نموده که متن آن چنین است:
چاپ رنگین شرق تاریخ 22/9/93
شروع انقلاب
فصل بهار وقت سیر گل گیاه است *** افسوس شیعیان را هنگام سوز و آه است
اسلامیان ضعیف و از کار فتاده *** زردشتی و بهائی دارای عزَ و جاه است
یابن الحسن کجایی بر شهر قم گذر کن *** قم دشت کربلا و فیضیه قتلگاه است
طلّاب علم دین را بی شرم شه پرستان *** بر خاک خون کشیدند، گفتند حکم شاه است
موقع آمدن مرحوم آقای قاضی همه رفته بودند پیشواز، ما هم طبق وظیفه شرعی، سید روحانی پیشنماز به مسجد محلّ شعبانی عموزاده علامه طباطبائی از «هیئت صبح جمعه» رفتیم استقبال. از منزل آقای قاضی میدان شهرداری تا گورستان طوبائیه ملت بود. پس از اتمام دو سه روز بعد دو سه نفر آمدند اخطار کردند که بروید ساواک البته طبق نامۀ اخوی دو سه روز مهلت دادند.
رفتم پیش آقای کربلایی محمّد ابراهیم پریس نوحه خوان هیئت حسینی شتربان. شاه دوست بود و در ختم جلسه، شاه را دعا می کرد گفت در ساواک من فامیل دارم به نام جعفر راستگار توصیه می کنم. رفتم ساواک که بازجویی آنجاست. بعداً حاجی حمید طهباز را آوردند دو نفر در یک سلول بودیم البته ما را شکنجه جسمی نکردند ولی شکنجه روحی بود. جلو درب سلّول مأمور ایستاده بود خیلی خواهش و التماس می کردیم که درب را بگشاید برویم توالت ـ برای ـ وضو و نماز، اعتنا نمی کرد پس از یکی دو ساعت باز می کرد، وقتی ما برای وضو می رفتیم، موکت سلول را آب پاشی می کردند که ما را فلج نمایند. شاید درد پاها از آنجا مانده بالاخره پس از چند روز ما را بردند پیش رییس که آن موقع جناب سرهنگ سلیم بود. برخلاف جعفر راستگار تا ما را دید با عصبانیت گفت: پدرسوخته ها چرا رفتید.. بنده مجال ندادم به حاج حمید گفتم تیمسار رادیو و تلویزیون دست شما است، با بلندگو اخطار می کردید پیشواز ممنوع است، آن وقت اگر می رفتیم ما را اعدام می کردید، مخصوصاً تمامی مردم تبریز در خیابان در مراسم شرکت داشتند. پس چرا ما را گرفته اید؟ گفت شما مردم را دعوت و سوق داده اید گفت شما مردم را ریخته اید به خیابان، گفتم ما به آن مقام بزرگی نرسیده ایم که مردم به حرف ما آن طور حرکت نمایند. این را گفتم یک کشیده محکم بر من زد و گفت: «پدرسوخته ها! بروید که از شرّ شماها خلاص شویم» و ما را آزاد کردند. امّا بشرط آنکه دیگر بر ضدّ مصالح عالیه!! فعالیت نکنیم!...
چندان که برشمردیم از ماجرای عشقت
اندوه دل نگفتیم الاّ یک از هزاران
سید جعفر خسروشاهیان
دستخط مرحوم سید جعفر خسروشاهی
* * *
... تلفنی از اخوی دعوت کردم که طبق معمول سنواتی، ایام عید نوروز برای بازدید از کتابخانه و «صله ارحام» به «قم» بیاید و بخشی از بقیه خاطرات «هزاران» را هم حضوراً بشنویم!... پاسخ مثبت نداد و گفت: «امسال حال ندارم و بعید می دانم که برسم»! و نرسید. و آقا سید جعفر پس از 85 سال زندگی در اواخر اسفند 93 به جای عزیمت به قم، این بار به سوی دیار یار عزیمت کرد و به رحمت حق پیوست.
غفرالله له و لنا و لمن
سبقونا بالایمان
سیدهادی خسروشاهی
قم: 12/1/94