چند سال پیش دكتر محمد ابراهیم باستانی پاریزی، در نامه ای به این جانب نوشته بود: «ما یك ضرب المثل كرمانی داریم كه می گوید: «دوستی بی سبب می شه، ولی دشمنی بی سبب نمی شه!» و سپس به شرح موضوع پرداخته بود ـ اصل نامه را در این یادداشت خواهم آورد ـ ولی به نظر من دوستی بین حقیر، از تبریز و باستانی از پاریز، خیلی هم بی سبب نبود، بلكه عامل اصلی آن الفت قلبی، پیوند فكری، از راه دور با استاد بود. در واقع علاقه به ادبیات و تاریخ و فرهنگ در ایجاد این پیوند و آشنایی و دوستی دراز مدت، عاملی سبب ساز بود.
... آخرین دیدار در موسسه اطلاعات
تاریخ این آشنایی به اواخر سال 1338 یعنی 55 سال قبل برمی گردد. در آن تاریخ بنده افتخار تلمذ در محضر استاد علامه سیدمحمدحسین طباطبائی را داشتم و در كنار گروه كثیری از طلاب و فضلا، كه بعضی از آن ها هم اكنون از علمای بزرگ بلاد و مراجع عظام حوزه های علمیه به شمار می آیند، در درس تفسیر همه روزه استاد كه در مسجد «مدرسه حجّتیه» برگزار می شد، حضور می یافتم و روی همان روش نیك طلبگی: «تقریرنویسی دروس اساتید» در حوزه های علمیه، دروس تفسیری استاد را یادداشت و تقریر می كردم كه در آن زمان مجموعه جالبی شده بود، ولی وقتی مطلع شدم كه استاد خود مطالب این دروس را مكتوب می سازد و در كتاب تفسیر «المیزان» به طور منسجم تر و منقح تر می آورد، از ادامه «تقریرنویسی» خودداری كردم؛ ولی برادر ارجمند و عزیز، حجت الاسلام والمسلمین جناب شیخ محمدجواد حجتی كرمانی به این روش خوب ادامه داد و مجموعه تقریرات خود را، تحت عنوان «اشعه ای از قرآن» گرد آورد كه حقیر، در همان جلسات درس، گاهی قبل از حضور استاد، بخش هایی از آن را مطالعه می كردم و به بعضی از نكات مندرجه هم «حاشیه» می زدم كه هم اكنون این مجموعه، با تقریظی زیبا و دلنشین از استاد علامه طباطبائی به جا مانده است كه اخیراً مدتی نیز به لطف برادر عزیز، در اختیارم بود و مورد استفاده قرار گرفت؛ ولی افسوس كه «دقت» یا «وسواس» بیش از حد لازم، تاكنون مانع از چاپ و نشر آن ـ بالغ بر 600 صفحه ـ شده است...
...استاد علامه روزی در درس خود، به تناسبی به آیه ای از سوره «كهف» كه درباره «ذوالقرنین» بود، اشارتی كردند و تفصیل را به تفسیر آن سوره موكول نمودند. بعد از پایان درس، استاد همیشه می خواست به تنهایی به سوی منزل كوچك و اجاره ای خود رهسپار شود، ولی همواره چند نفر از تلامیذشان، در طول مسیر همراه ایشان بودند و سؤالاتی را كه به ذهنشان می رسید، مطرح می كردند و استاد در همان حال حركت پاسخ و توضیح لازم را به آنان می دادند. در آن روز، بنده هم همراه ایشان شدم و در خدمت استاد بودم و گفتم كه بعضی از مفسران جدید معتقدند كه «ذوالقرنین» همان «كورش كبیر» ایرانی است و شخصیت فرهنگی معروف هندی ـ مولانا ابوالكلام آزاد ـ در بحثی مشروح در تفسیر خود «البیان فی مقاصد القرآن» به آن پرداخته است. استاد فرمود: «جناب عالی آن تفسیر را دارید؟» گفتم: «نه، بنده فقط ترجمه این بحث را دیده ام كه استادی به نام دكتر محمد ابراهیم باستانی آن را به فارسی برگردانده و چاپ شده است».
استاد بزرگوار ضمن تشكر از یادآوری این جانب، نسخه فارسی كتاب را برای مطالعه از من خواستند كه متأسفانه باز من نداشتم و نسخه ای از آن در بازار هم به دست نیامد. این بود كه استاد بزرگوار خود نامه ای به عنوان جناب باستانی پاریزی نوشتند و نسخه ای از كتاب را ـ ولو به امانت ـ خواستند و نامه را توسط بنده بر ایشان فرستادند. بنده در سفری به تهران، در دانشكده ادبیات دانشگاه آن را به استاد باستانی پاریزی رساندم... و این آغاز آشنایی من با ایشان بود.
استاد باستانی پاریزی این ماجرا را در مقدمه چاپ پنجم كتاب خود، چنین نوشته است: «... مرحوم ابوالكلام آزاد نظر ذوالقرنین بودن كوروش را در تفسیر خود بیان داشته است. اینكه نظر ابوالكلام آزاد صحیح باشد یا نه، مطلبی است كه همه مفسران با آن هم رأی و همراه نیستند، ولی البته همه نیز دلایل او را بی پایه نمی شمارند و رد نمی كنند. آن روزها كه استاد علامه مرحوم طباطبائی تفسیر المیزان را مرقوم می فرمودند، چون نسخه های كتاب نایاب بود، طی مرقومه ای كه با دست لرزان نوشته بودند ـ و من آن را برای چاپ سوم تحویل چاپخانه دادم و چاپ نشد و متأسفانه اكنون هم در دسترس نیست ـ از من خواسته بودند كه نسخهای از كتاب را به ایشان برسانم و مخلص نیز تقدیم كردم، وصول آن نامه، به امضای حجت الاسلام آقای سیدهادی خسروشاهی كه با آقای طباطبائی همكاری داشته اند، اعلام شد.»1
مرحوم طباطبائی در تفسیر المیزان، دراین باره مرقوم داشته اند: «بعضی گفته اند: ذوالقرنین همان كوروش، یكی از ملوك هخامنشی در فارس است كه در 539 ـ 560 ق.م می زیسته، و همو بوده كه امپراتوری ایرانی را تأسیس و میانه دو مملكت فارس و ماد را جمع نمود. بابل را مسخر نمود، و به یهود اجازه مراجعت از بابل به اورشلیم را صادر كرد، و در بنای هیكل كمك ها كرده، مصر را به تسخیر خود درآورد... آنگاه رو به سوی مشرق نهاده تا اقصی نقاط مشرق پیش رفت. این قول را بعضی از علمای نزدیك به عصر ما، یعنی سر احمدخان هندی ابداع و مولانا ابوالكلام آزاد در ایضاح و تقریب آن سخت كوشیده است...». (كوروش كبیر، تالیف مولانا ابو لكلام آزاد، ترجمه دكتر محمد ابراهیم باستانی پاریزی. ص13 و14، چاپ پنجم، تهران، 1369) مرحوم طباطبائی طی هشت صفحه، نظریات ابوالكلام را به طور خلاصه آورده و در پایان نوشته اند: «... این بود خلاصه ای از كلام ابوالكلام، هر چند بعضی اطرافش خالی از اعتراضاتی نیست، لكن از هر گفتار دیگری، انطباقش با آیات قرآنی روشن تر و قابل قبول تر است...» (تفسیر المیزان، ترجمه موسوی همدانی، ج26، ص304)
استاد باستانی سپس در همان مقدمه می افزاید: بی مناسبت نیست اشاره شود كه در تفسیر «كشف الحقایق عن نكت الایات و الدقایق»، تصنیف میرمحمدكریم نجل حاج میرجعفر علوی كه به ترجمه حاج عبدالمجید صادق نوبری به چاپ رسیده است، صحبت ذوالقرنین را مربوط به اسكندر مقدونی یاد كرده، ولی در حاشیه كتاب نوشته است كه «احوال ذوالقرنین با شرح حال كوروش كبیر مطابقت دارد و ذكر نام اسكندر اشتباه تاریخ است...» (ج 2، ص427) و در ابتدای كتاب چاپ اول نیز یاد كرده است كه از ترجمه باستانی پاریزی در این مورد استفاده شده. آقای تابنده گنابادی نیز نوشته اند: «... نظریه ای كه اخیراً مورد تأیید دانشمندان واقع شده، این است كه ذوالقرنین همان كورش كبیر است، هر چند كه بیشتر مفسران او را با اسكندر مقدونی یكی می دانستند و عده ای هم او را یكی از ازواء و تبع های یمن می گفتند و این دو نظریه بیشتر از دیگران شهرت داشت. البته همان طور كه اشاره شد، درباره ذوالقرنین نظریات مختلف و گوناگونی در تفاسیر ذكر شده است. گروهی او را اسكندر مقدونی و عده ای یكی از پادشاهان یمن معرفی كرده اند و گروه دیگری هم آن را كوروش هخامنشی دانسته اند و...» (مقدمه كتاب كوروش كبیر).
برای مزید استفاده در این زمینه به مباحث و رساله های ذیل رجوع كنید: رساله «ذوالقرنین ـ سد یأجوج و مأجوج» از علامه سید هبة الدین شهرستانی (این رساله برای بار سوم با مقدمه و تعلیقات مفید علامه چرندابی در تبریز به چاپ رسیده است) و «آیات ذوالقرنین» از دكتر عطاء الله شهاب پور و بحث «مولوی محمدعلی هندی» (بحث ایشان را آقای سیدغلامرضا سعیدی ترجمه كرده كه در آخر رساله آقای دكتر شهاب پور چاپ شده است) و رساله «مولانا ابوالكلام آزاد» (وزیر فرهنگ فقید هند) مندرج در شماره های 1، 2 و 3 مجله ثقافة الهند، چاپ بمبئی، 1950 م... ملخص این بحث به وسیله مرحوم استاد سید صدرالدین بلاغی ترجمه شده و در «فرهنگ قصص قرآن»، ص 374 ـ 359 درج شده است. البته مجموع آن بحث به وسیله آقای «سیف آزاد» هم از نو به فارسی درآمده و در آخرین شماره های نشریه «ایران باستان» درج گشته است؛ ولی به نظر می رسد كه ترجمه آقای باستانی پاریزی در این زمینه، مستندتر و كامل تر است.
... در اینجا باز بی مناسبت نیست اشاره كنم كه مرحوم استاد علامه سید محمدحسین طباطبائی، در زندگی علمی ـ اجتماعی خود، نه تنها با رجال و شخصیت های علمی كشور مکاتبه، مراوده و مذاكره داشت، بلكه در مسائل مختلف به دیدگاه ها و نظرات آن ها در تفسیر «المیزان» اشاره می كند. در مورد دیگری پس از مسئله «ذوالقرنین»، بنده كتاب «خلقت انسان» تألیف روانشاد دكتر یدالله سحابی را به استاد دادم. این كتاب را خود مرحوم دكتر سحابی به من داد كه به استاد تقدیم كنم و بنده نیز چنین كردم و بعد ایشان در تفسیر «المیزان» جلد شانزدهم بحثی را تحت عنوان «كلام فی كینونة الانسان الاولی» (سخنی درباره چگونگی پیدایش انسان نخستین) مطرح ساخت و بدون آنكه نامی از كسی ببرد، به نقد علمی نظریه مرحوم دكتر سحابی پرداخت كه آن مرحوم هم بعدها در تأیید نظریه خود، با حفظ احترام كامل استاد علامه، رساله مستقلی درباره تكامل از دیدگاه قرآن تالیف و منتشر ساخت.
علاوه بر این ها، حضور مستمر علامه طباطبائی در جلسات «مباحثه» و گفتگو با پروفسور «هانری كربن» ـ استاد فلسفه در دانشگاه سوربن پاریس ـ نشان دهنده روش منطقی علامه طباطبائی، در برخورد با افكار و اندیشه های دیگران است. در حلقه بحث مزبور كه استاد بزرگوار جناب دكتر غلامحسین ابراهیمی دینانی همواره همراه استاد علامه بود، شخصیت هایی چون: دكتر جزائری، مهندس بازرگان، دكتر حسین نصر، داریوش شایگان و امثال آنان نیز حضور و شركت داشتند.
استمرار دوستی
پس از آشنایی مقدماتی كه به چگونگی آن اشاره شد، ارتباط و دوستی ما با استاد باستانی پاریزی ادامه یافت؛ ولی دیدارها نوعاً در مراسم یا محافل خاصی و هرچند مدت یك بار و اغلب «زودگذر» همراه با تعارفات «مروری» انجام می گرفت تا اینكه بنده در سفری به «ژنو» ـ در سال 1364 ـ با مرحوم سیدمحمدعلی جمال زاده دیدار داشتم و گفتگویی درباره انقلاب اسلامی به عمل آمد. دلیل سفر به «ژنو» آن بود كه برادر مهندس یوسف ندا، مسئول سازمان بینالملل اخوان المسلمین كه مقیم «كامپیون» ـ منطقه ای بین ایتالیا و سوئیس ـ بود، تلفنی به من اطلاع داد كه شیخ عمر عبدالفتاح تلمسانی، مرشد وقت اخوان مصر، برای معالجه به سوئیس «كامپیون» آمده و در بیمارستان «لوگانو» بستری است و پیشنهاد داد كه برای تحكیم روابط بین ایران و اخوان(!) و عمل به استحباب عیادت بیمار و تجدید دیدار، به آن سامان بروم... و بنده با قطار عازم «كامپیون» شدم و دیدار و گفتگوی مفصلی با شیخ عمر تلمسانی داشتم كه چگونگی و مسائل مطرح شده در آن همان ایام، به عربی در «رم» ایتالیا منتشر شد كه اثر مثبتی در میان اسلام گرایان داشت. و سپس مشروح این گفتگو در مجله هفتگی «العالم» كه در لندن چاپ می شد و توزیع بین المللی داشت، چاپ گردید... و بعدها ترجمه فارسی آن هم در ایران (در روزنامه اطلاعات) به چاپ رسید.
پس از دیدار با شیخ، یكی از دوستان پیشنهاد كرد كه دیداری هم با سید محمدعلی جمال زاده در ژنو داشته باشیم، به ویژه كه قسمت عمده راه را آمده ایم... و این بار هم باز با قطار ـ كه ارزان تر بود ـ عازم ژنو شدیم و به دیدار جمال زاده رفتیم و گفتگویی مفصل، عمدتاً درباره انقلاب اسلامی ایران و آثار و بركات آن در تاریخ ایران، داشتیم كه بسیار جالب و مفید بود. محصول این گفتگو، در واتیكان از نوار پیاده شد و آماده چاپ گردید و بعدها من آن را، همراه چند نامه از جمال زاده كه باز درباره انقلاب اسلامی و مسائل فرهنگی زمان پهلوی و دوران كنونی بود، برای هفته نامه «گلچرخ» ـ یك نشریه ادبی ـ فرهنگی كه توسط برادر عزیز جناب موسوی گرمارودی به عنوان ضمیمه روزنامه اطلاعات منتشر می شد، ارسال كردم كه در آن به چاپ رسید.
در اینجا باید اشاره كنم كه نشر آن گفتگو، علی رغم آثار مثبتی كه داشت و تعریف و تمجیدی كه سیدمحمدعلی جمال زاده، ادیب و نویسنده معروف، از امام و انقلاب به عمل آورده بود و به نظر من در آن موقع ارزشمند و مفید بود، با واکنش بسیار تند ضدانقلاب در خارج و «اهالی انقلاب در داخل» روبرو شد. متأسفانه بعضی از جرائد انقلابی و دوستان و برادران انقلابی تر! به این دیدار، بدون توجه به مبنای منطقی و فقهی امام خمینی (ره) كه «معیار و ملاك حال فعلی افراد است» و غفلت از محتوای گفتگو، اعتراض نموده و حمله كردند (استاد باستانی در ضمن مقاله خود به آن اشارتی پرمعنی دارد) و در این راستا حتی یكی از آن برادران، در «اعتراض نامه» خود كه باز در یكی از جرائد چاپ شد، افاضه فرموده بود كه بنده با اجازه چه كسی به دیدار جمال زاده رفته ام؟... ظاهراً نام نبرده (!) در عالم توهم خیال می كرده یك نماینده رسمی كشور در خارج، در ملاقات های خود باید نخست از ایشان كسب اجازه می كرد! در حالی كه از لحاظ روش صحیح دیپلماسی، حتی با دشمن هم می توان به گفتگو پرداخت تا چه رسد به سید پیری كه خیانت ها و فساد رژیم سابق را افشا می كرد و از نظام اسلامی تجلیل و تمجید می نمود تا آنجا كه گفت: «اگر آیت الله خمینی هیچ خدمتی به این كشور و این ملت نكرده باشد، جز اینكه ریشه فساد دو هزار و پانصد ساله سلطنت را از ایران كَند و به دور انداخت، همین كافی است و در واقع با ارزش ترین خدمات در تاریخ ایران است.»
به هر حال در یكی از نامه های جمال زاده كه به این جانب نوشته بود و در «گلچرخ» چاپ شد، ذكر خیری هم، به تناسبی از استاد دكتر محمد ابراهیم باستانی پاریزی به عمل آورده بود كه همین نكته، مورد توجه استاد باستانی قرار گرفت و برای تصحیح تاریخ، مقاله جالب و ارزشمندی ـ كه در عین حال طنزآمیز بود ـ نوشت كه در همان نشریه گلچرخ به چاپ رسید. نقل آن مقاله چون طولانی است، ظاهراً صحیح نباشد؛ اما نقل بخشی از آن، در این «یادواره» بی مناسبت نخواهد بود.
استاد پاریزی چنین می نویسد: «... گلچرخ شما كه هر دو هفته یك بار ما را، هم به گلگشت مصلی می برد و هم از آب ركن آباد جرعه می دهد، در شماره مخصوص عید، جلوه دیگر داشت كه با نامه ها و تصویر پیر روشن ضمیر دیر اهل قلم و فارسی زبانان، استاد جمال زاده مزین شده بود. چون در آن شماره اشاره ای مرحمتاً به مخلص نیز شده بود، این عریضه را به عنوان رفع یك اشتباه چاپی تقدیم می كنم و امیدوارم دوست شاعر بزرگوار آقای گرمارودی، آن را نه در صدر مقاله، بلكه در صف نعال، منتهی در جایی جای دهند كه چشم خواننده گلچرخ، بدان جایگه، چرخی بزند:
گر زیر گــلبنی قــفس ما نـمی نهی
جایی بنه كه ناله به گوش چمن رسد
باید تشكر كرد از سید نسیب خوش قلم آقای سیدهادی خسروشاهی كه وقتی از ملاقات شیخ عمر تلمسانی، در حاشیه دریاچه «لوگانو» فراغت یافت، با خود گفت مبادا كه:
به پـیش نیاكان خـسرو مـنش
پس از مرگ باشد مرا سرزنش
پس برای اینكه به بنی عم سالخورد خود، فرزند محمّد و علی، سید موسوی جمال زاده محمّد علی سری زده باشد، به كناره آب باریك رودخانه رون نیز سری زد و به شیمه مرضیه قوم آذری الاصل قمی المسكن واتیكان المحتد، ضمن دیدار یار، از زیارت اهل قبور نیز غافل نماند، كه گفته اند عادات السادات، سادات العادت، و این ناقض بیت آن شاعر ماست كه فرموده:
مروت از دل خوبان مجویید
فرنگستان مسـلمـانی ندارد
معلوم است كه از كنار گفتگوی جمال زاده بی تفاوت نمی توان گذشت؛ او پسر سیدجمال اصفهانی است. پدر او را در انقلاب مشروطیت، با ارسی ایوان، گیوتین وار، به شهادت رساندند و پسر، هم اكنون در آستان یك قرن صد ساله قمری عمر، خود تاریخ زنده ای است كه نهضت مشروطیت را درك كرده، پشت سر شش پادشاه را دیده، دامن از انقلاب سرخ مسكو برفشانده، از زیر آوار دو جنگ جهانی خاك و خل قبا را تكانده، و تكاور بیرون رانده و زبان حالش گویای این بیت است:
قد خم دیده ام بس دیده طوفان حوادث را
كند هر قدر طغیان سیـل، با پـل بر نمی آید
تقدیم این عریضه مخلص، اولاً برای سپاس از خدمتی است كه آقایان سیدمحمود دعایی و سیدهادی خسروشاهی، با چاپ مرقومات سیدمحمدعلی جمال زاده، به فرهنگ و جامعه ادب ایران كرده اند (هر چند گلچرخ در آن شماره در واقع سیدگیر شده بوده)، و آن نیز خدمتی كه فعلاً نه خیر دنیا دارد! و شاید هم نه اجر عاقبت، مگر همان شیخ عمر تلمسانی شفاعت خواه روز قیامت آقایان باشد! در ثانی، باز برای سپاس از ایشان بود در مورد عبارتی كه در آخر مرقومه، نامی از مخلص گمنام برده بودند، و چون مختصر اشتباه عبارتی در آن بود، به بهانه اصلاح، ولی در واقع باز برای سپاسگزاری، این چند سطر قلمی گردید. حضرت مخدومی آقای جمال زاده، به آقای خسروشاهی مرقوم داشته بودند: «... باز در همین اواخر، در یكی از كتاب های نویسنده بسیار فاضل، محقق و نكته سنج خودتان آقای دكتر ابراهیم باستانی پاریزی (استاد جمال زاده با اینكه شاعر نیستند در اینجا از اغراق شاعرانه بهره جسته اند) خواندم كه وقتی مرحوم تقی زاده در لندن سفیر بوده است، با كمك شادروان استاد مجتبی مینوی، كتاب بزرگی را كه گویا در صد و چند (؟) جلد به زبان روسی، مورخین روسیه در باب جنگ روس و ایران در دوره فتحعلیشاه نوشته و به چاپ رسانده بودند (فراموش نباید كرد كه آن جنگ در حدود ده سالی طول كشید) یك دوره كامل از آن در كتابخانه عمومی بزرگ لندن به نام بریتیش موزیوم موجود است و به اطلاع دولت ایران و با مخارج، بودجه كافی، زحمت بسیار و با اجازه های لازم فتوكپی تمام آن مجلدات را تهیه كرده و به تهران ارسال می دارند.
آقای دكتر باستانی پاریزی كه دروغگو نیست، نوشته است چون به این موضوع اطلاع پیدا كردم، درصدد برآمدم كه چنین كتابی را لااقل ببینم و فكر كردم لابد از قسمت وسایل و مأخذ آرشیو وزارت امور خارجه به دست خواهد آمد، و لهذا بدانجا رفتم و معلوم شد در آنجا نیست و گفتند چون مربوط به جنگ است، شاید در آرشیو و كتابخانه اسناد و مأخذ وزارت جنگ باشد و لهذا بدانجا مراجعه كردم و بدبختانه در آنجا هم نبود، و در كتابخانه های دیگر از قبیل كتابخانه مجلس، كتابخانه سنا، كتابخانه مركزی و كتابخانه دانشگاه هم به دست نیامد،« فاعتبروا یا اولیالبصار...»
آنچه نقل شد حرف آقای جمال زاده بود. آن حسن ظن ایشان كه فضیلت ماست (به قول سعدی) جوابی ندارد، جز این رباعی كه همه چیز را صریح بیان می كند:
آنان كه به نام نیك می خواننـدم
احوال بــد درون نـمی داننـدم
گر زانكه درون برون بگردانندم
مسـتوجـب آنم كه بـسوزانندم
آن كتاب هم كه بدان اشاره كرده اند، به آن تفصیل ها نیست، در حاشیه یكی از كتاب های مخلص بدان اشاره شد، آن نیز طرداللباب و خواسته ام بگویم در تاریخ نگاری، ما اغلب به اسناد توجه نداریم، بهتر است چند جمله ای از آن عبارت كه سرزنش به خود من است، نقل كنم: «... خود مخلص، كتاب درباره گرفتاری های قائم مقام می نویسم (مقصود حماسه كویر است) بدون اینكه از كتاب های اسناد جنگ ایران و روسیه خبر داشته باشم. از یك كتاب فقط اسم آن به گوش من خورده است؛ كتابی است كه بروژه نامی، در همان سال های بعد از جنگ های ایران و روس حدود پنجاه سال پیش چاپ كرده است، حدود 13 جلد و هر جلدش حدود هزار صفحه بر قطع روزنامه! كه دانش پژوه (مقصود استاد محمدتقی دانش پژوه است)، یك روز تمام، توانسته تمام آن را فقط ورق بزند (در تفلیس)، تمامش اسناد دقیق دست اول جنگ های ایران و روس به زبان ها و خطوط مختلف در روسیه چاپ شده است.
گویا یك دوره از آن را تقی زاده و مینوی در لندن خریده و به ایران فرستاده اند؛ ولی میان زمین و هوا گم شده است. هیچ جا نیست نه در كتابخانه وزارت خارجه كه باید مركز این اسناد باشد، نه در كتابخانه ملی، نه در كتابخانه مركزی، نه در كتابخانه های شخصی و خصوصی و نه در كتابخانه ها و مركز اسناد وزارت جنگ. شما اگر در تمام ایران یك نسخه از این كتاب پیدا كردید، من كه چیزی ندارم، ولی یك كتاب «پیغمبر دزدان» برایتان جایزه می دهم. ما از این جنگ غافل بوده ایم. این جنگی است كه روسیه را روسیه و تشخص و هویت دولت آن را ثابت كرد و تسلّط بر دریای سیاه و دریای خزر را تا مرز چین برایش ممكن ساخت و او را دومین كشور نفت خیز عالم ساخت. پس بی خود نیست كه آن ها كتاب بیست هزار صفحه ای در باب آن چاپ كرده اند. اما ما هم نباید از اسناد این كتاب غافل باشیم.
حالا كه آن كتاب بعد از 150 سال نایاب و در حكم اكسیر احمر است و گرانبهاتر از هر كتاب خطی، بهتر است لااقل ارتش ایران، یك افسر باسواد مثل جهانگیر قائم مقامی را مأمور كند كه برود و از كتابخانه ملی پاریس یا كتابخانه های انگلستان، یك عكس و فتوكپی از آن تهیه كند و به ایران بیاورد. (به علت عظمت و اهمیت كتاب، بعید است كه با مكاتبه بشود كار را انجام داد) این كار را ارتش ایران می تواند انجام دهد، و از مخارج نسبتاً زیاد آن هم نباید واهمه ای داشته باشد: فكر كنند كه دو تا گلوله باروت توپ، یا یك موشك مشقی اضافی، در روز مانور، زیادتر از حد معمول دود كرده و به هوا پرتاپ و شلیك كرده بوده باشند! یعنی زكات آن را داده باشند...» (متن كامل مقاله استاد باستانی را در خاطرات مربوط به جمال زاده آورده ام و چاپ شده است كه علاقه مندان می توانند به آن مراجعه كنند. نقل این سطور برای نشان دادن دوستی و مهرورزی و در عین حال دقت نظر استاد باستانی بود.)
آفتابه زرین فرشتگان!
استاد باستانی پاریزی، در سال 73 یا 74، یكی از تالیفات خود را به نام «آفتابه زرین فرشتگان» به ناشر محترمی در قم ـ آقای مهندس خرمی حفظه الله ـ داده بود و ناشر محترم با «علم الیقین»! به صدور مجوز نشر كتاب، آن را چاپ و آماده ساخته بود، ولی ناگهان «شمشیر دامكلوس» ممیزی بر بالای سر ناشر درخشید و كتاب توقیف گردید و مدتی بعد به او اطلاع داده شد كه طبق تشخیص، كل كتاب ها «خمیر» شده است! قصّه را آقای خرمی كه ناشر بعضی از كتاب های بنده هم بود، با تأسف و تأثر نقل كرد و از سرمایه اتلاف شده خود، نیز سخن گفت و من تنها نسخه باقیمانده كتاب را از ایشان گرفتم و با خود بردم و در عرض چند روز مطالعه كردم و در آن مطلبی كه مجوز صدور حكم توقیف و اتلاف باشد، ندیدم و اگر چند جمله ای هم برای «بررس» محترم، نامفهوم بوده، می توانست با اخذ توضیحات و یا تغییر آن جملات و حتی صفحات همان طور كه رسم بود، اجازه نشر را بدهد و موجب اتلاف كتاب نشود...
دستخط دکتر باستانی پاریزی در صفحه دوم کتاب «آفتابه زرین فرشتگان»
داستان در ذهن من بود كه به طور اتفاقی یكی از مسئولان محترم در وزارت ارشاد اسلامی، بنده را برای شركت در یك جلسه مشورتی دعوت كرد و من طبق معمول، كه در هر جلسه فرهنگی دعوت می كردند، ـ با قید اینکه حق الحضور! در جلسه دریافت نخواهم کرد ـ حضور می یافتم، به آن جلسه رفتم و ضمن بحث های طولانی درباره مشكلات فرهنگی كشور و معضلات نشر، به دنبال «راهكار» برای شكوفایی امر نشر بودند كه افاضل شركت كننده هر كدام رهنمودهای لازم را ارائه دادند و بنده به عنوان معترض گفتم كه: «با این ممیزی موجود و شمشیر آخته داموكلوسی بر بالای سر مؤلف و ناشر، توقع شكوفایی نشر كتاب را نداشته باشید» و بدون اینكه از عامل اصلی كه كارمندی بود، نام ببرم، از عملكرد «كل ارشاد» در مسئله نشر كتاب انتقاد كردم كه فضائی به وجود آورده كه برادر جوانی! به خود اجازه می دهد در مقام قضا قرار گیرد و «حكم اتلاف مال مردم» را صادر نماید و حتی اجرا كند و افزودم كه با این شرایط توقع شكوفایی و خلاقیت و ایجاد میدانی برای نشر پربار نباید باشند! یكی از برادران گفت: «جناب عالی خیلی زود! و تند داوری می كنید، برای اثبات مدعا، یك نمونه ذكر نمائید!» و من نمونه جدید خمیر شدن كتاب آفتابه زرین فرشتگان دكتر باستانی پاریزی را ذكر كردم كه پاسخی نداشتند و سپس گفتم: «همین روزها، كتاب خاطرات یك روسپی معروفه دوره شاه، از ارشاد مجوز چاپ و نشر گرفته و چاپ اول آن در ده هزار نسخه منتشر شده است كه بی تردید شامل آیه شریفه مربوط به كسانی می شود كه دوست دارند فساد و فحشا در میان اهل ایمان اشاعه یابد!»
جلسه پایان یافت و بنده به قم برگشتم و چندی بعد، نامه ای از استاد باستانی پاریزی رسید و در فصلنامه «تاریخ و فرهنگ معاصر» چاپ قم، منتشر شد كه متن آن گویای همه حقیقت است و آن نامه چنین بود:
حضور محترم استاد بزرگوار سید حسیب نجیب حضرت حجت الاسلام آقای آقا سیدهادی خسروشاهی مدّظله العالی
عرض می شود ما یك ضرب المثل كرمانی داریم كه می گوید: «دوستی بی سبب می شه، ولی دشمنی بی سبب نمی شه!»
عجیب است كه مخلص مصداق این قول را به تمام و كمال در كار خود می بینم. مورد اول آنكه دوستی بی سبب می شود، همین است كه پس از «ماكارونی» شدن آفتابه زرین فرشتگان، در قم، سیدی بزرگوار راه می افتد، و بدون توقع و توسل مؤلف، حفظ الغیب می كند تا غریقی را نجات دهد و این شیمه زادگان خسرو آزادگان، شاه میدان كربلاست، هر چند اهل خسروشاه باشد و مخلص را در این مقام، راه و موقع جبران نیست جز دعا به زبان شعر نظامی كه:
سـرت زیر كلاه خـسروی بـاد
به خسروزادگان پشتت قوی باد
اما مورد دوم ضرب المثل «دشمنی بی سبب نمی شود»، معلوم بنده شد كه می شود؛ زیرا رفتار دوستان نادیده ارشادی در چند ماه گذشته و به قول مسعود سعد: «مقصور شد مصالح كار جهانیان» به محو جزوات بی مقدار قلم شكسته مخلص به این توهم و تصور كه این قلم از آفتاب پُل كنده از ماه نردبان!
حقیقت این است كه بنده بیش از آنكه به سرنوشت چهل و هفتمین كتاب خود بعد از 46 سال كار دانشگاهی بیندیشد، به احوال ناشر دست به دهن قمی اندیشناك است كه میلیون ها تومان سرمایه اش را در راه چاپ شرح احوال عبدالله بن عامر، قوم و خویش نزدیك پیامبر (ص) گذاشت و بی مقدمه معرض خشم بی سبب قرار گرفت و زیر گیوتین سوء تفاهم رفت، در حالی كه از قدیم گفته اند:
تیغِ بُرّان را كه در دستت نهاده روزگار
هرچه می بُــرّی ببُر، اما مبُر نان كسی
و در این مرحله آنقدر عاجلانه تاختند و عاشقانه سر از پا نشناختند كه قرآن عثمانی صفحه 67 را هم گداختند و از هیچ مقامی و منصبی هم بیم نكردند و ثابت داشتند نظر سعدی حكیم را كه فرمود:
زان دم كه عشق، دست تطاول دراز كرد
مـعلوم شــد كه عـقل نـدارد كــفایتی
فرمان عشق و عقل به یك جای نشنوند
غــوغا بـود دو پـادشــه اندر ولایـتـی
اینك امیدوارم اولیای محترم وزارت برای تصحیح اغلاط كتاب و بازچیدن حروف آن از نظر مرحمت دریغ نكنند و به قول مولانا دفع ظلم كنند:
عدل چبوَد؟ وضع اندر موضعش
ظلم چبوَد؟ وضع در ناموضـعش
عـدل چبــوَد؟ آب ده گـلـزار را
ظـلـم چبــوَد؟ آب دادن خار را
موضع رُخ شه نهی، ویرانی است
موضع شه، پیل هم، نادانی اسـت
با تقدیم احترامات و تشكر از مرحمت جناب عالی
باستانی پاریزی، استاد تاریخ دانشكده ادبیات دانشگاه تهران، 5/10/75
*فتوكپی بعضی نامه ها كه به مقامات نوشته ام، صرفاً محض اطلاع تقدیم می شود.
درب اتاق یا به اصطلاح دفتر «كج و معوج» جناب دعائی همیشه باز است و مشمول آیه شریفه: «ادخلوها بسلام آمنین» و از دربان و نگهبان و محافظ و تشریفات رسمی جاهای دیگر خبری نیست! و ما هم به همین دلیل و بدون وقت قبلی و تعیین ساعت ملاقات و غیره!، به دیدار ایشان می رویم... و البته «زائر» هم باید خود كمی «عاقل» باشد و وقت ایشان را، با آن همه كار و ضرورت اشراف بر مسائل نشریات و مطبوعات و امور مالی مؤسسه و غیره، زیاد نگیرد كه اگر خود وی هم چیزی نگوید، ولی اطناب دیدار به دور از انصاف است...
این دیدارها گاهی همراه با ناهار است كه هرچه جناب دعائی و هیئت تحریریه و كاركنان و كارگران میل می كنند، نصیب میهمانان ناخوانده مانند حقیر هم می شود، از آبگوشت بگیرید تا ماكارونی و خورشت كرفس و چیزی هم به نام خورشت قیمه بی گوشت! كه با توجه به پرهیزها و رژیم غذایی ویژه، بنده اغلب فرار می كنم؛ ولی گاهی ـ شاید سالی دو یا سه بار ـ وقتی كه «بخت» یار باشد، روز دیدار ما، با حضور میهمانان گرانقدر و فرهیخته و شخصیت های علمی ـ فرهنگی در مؤسسه، مصادف می شود كه به خاطر میهمانان عالیقدر، «ناهار ویژه» ای تهیه می شود كه دیگر، فرار از آن عقلانی نیست، ولو مواد آن، برخلاف رژیم غذایی و دستور پزشك باشد!
دو سال پیش، روزی كه رسیدم، آقای دعائی نبود، مقاله ای تحویل دفتر دادم و عازم خروج بودم كه جناب ایشان از راه رسید و گفت: «كجا؟ امروز دوستان ارجمندی مدعو هستند كه حیف است شما با آن ها نباشید!» در سر میز ناهار بزرگوارانی چون: دكتر مهدی محقق، دكتر نوش آفرین انصاری، دكتر كزازی، جناب شیخ محمدجواد حجتی كرمانی، دكتر محمدابراهیم باستانی پاریزی و جناب قاسم زاده، جناب كریم فیضی و... هم حضور داشتند. در این مواقع آقای دعائی طبق معمول مطایباتی را برای پذیرایی جنبی مطرح می كنند كه موجب «ادخال سرور در قلوب مؤمنین» می گردد كه سابقاً می گفتند «ثواب دارد»! آن روز، جناب دعائی به عنوان «خیرمقدم» جملاتی را با لهجه غلیظ كرمانی بیان كرد كه ظاهراً غیر از چند نفر از دوستان كرمانی، بقیه حضار معنی و مفهومش را نفهمیدند! در این میان، دكتر باستانی پاریزی، گل از گلش شكفته شد، خوشحال و خندان معنی و مفهوم آن جملات را كاملاً ـ و قبل از غذای كمی كه خورد ـ هضم كرد و همراه با شادمانی، خواستار ثبت و ضبط آن جملات گردید كه از نظر ایشان جزء فولكولور ملی محسوب می شد و خوشبختانه آن جملات را به طور مكتوب، پس از درگذشت دكتر باستانی، جناب دعائی در مقاله ای به عنوان یادی از استاد نقل كرده و البته قبلاً هم گویا طبق خواست دكتر باستانی، متن آن ضبط و به ایشان تحویل شده است.
نقل آقای دعائی چنین است: «عجبی، تعجبی، بعد از نه هرگزی، آبِ رِوونی اومده، برگ گلی اُورده، قدم رو چشم ما گذاشتین، نون خُرومُرویی خوردین، نگاه وَر زیر پاتون كردین...» این خوشامدگویی كرمانی ها بود در زمان كودكی من و هم اكنون شاید به گوش خیلی از جوانان همشهری ام آشنا نیاید؛ اما برای دكتر باستانی پاریزی آشنا و خوشایند بود. به خصوص اینكه به گفته دوستان، من وقتی یك كرمانی را می بینم، لهجه ام غلیظ تر می شود و استاد كه می شنید، می خندید، تحسین می كرد و می گفت باید این ها را حفظ كرد و به اصرار می خواست كه ضبط كنیم و در اختیارش بگذاریم كه دوستان كردند. او از چیزی به این سادگی كه بویی از فرهنگ گذشته داشت، نمی گذشت؛ همان طور كه از خیلی مطالبِ به ظاهر معمولی دیگر نمی گذشت و زود كاغذ و قلمش را درمی آورد و یادداشت برمی داشت تا روزی روزگاری بجا در مطلبی به كار ببرد. بعضی وقت ها همكاران مختلف ما حرف هایی می زدند كه شاید در نظر عموم مردم پیش پا افتاده می آمد؛ اما او اظهار شعف و تعجب می كرد و از اهمیت همان موضوع ساده می گفت و به اصرار می خواست كه آن را جدی بگیرند و دنبال كنند؛ چون به نظرش تاریخ را همین اجزای ساده تشكیل می دهد و نباید راحت از آن گذشت. بعد خودش آن را بسط می داد و اجزای پراكنده و گاه بی اهمیت را در كنارش می گذاشت و یكباره می دیدیم چه چیز مهمی به دست آمد. به این ترتیب روایتی شكل می گرفت كه پاره هایی از آن را كم و بیش شماری می دانستند و در مقام تركیب و نتیجه گیری، چیز دیگری می شد كه هم مفهوم بود، هم آشنا و هم شنیدنی و پذیرفتنی. این روش استاد بود و چه تعبیر رسایی آقای دكتر شفیعی كدكنی از ایشان كرده اند: «صیاد لحظات»!
***
مجلس به پایان رسید و دوستانی برای صرف چای و گفتگوهای دوستانه نشستند، اما استاد باستانی و بنده برای درك فیض «خواب بعد از ظهر» عازم منزل شدیم. صرفه جویی و قناعت ورزی جناب دعائی هم بر همگان روشن است و طبق معمول دستور داد كه یك ماشین، هر دو پیرمرد بزرگوار را به منزل برساند! سوار بر یكی از پیكان های قدیمی مؤسسه اطلاعات رهسپار منزل شدیم. در طول راه استاد از وضع تألیف و نشر در حوزه علمیه قم جویا بود كه از توضیحات من درباره شكوفایی آن بسیار مسرور شد. و من هم از آثار جدید احتمالی ایشان سؤال كردم؛ اما در این بین، معلوم شد كه مسیرها، یكی نیست. یكی به «شمال» می رود و دیگری به «غرب»! قرار بنده این شد كه راننده محترم نخست ایشان را كه پیرتر از بنده بود، به مقصد برساند و بعد بنده را؛ اما نظر استاد سالمند، درست برعكس بود و اصرار داشت كه: «نخست سید ما را برسانید كه استراحت كند تا بتواند شب قلم به دست گیرد و یادی از سادات مظلوم و مهجوری چون سیدجمال الدین اسدآبادی یا سیدمحمدعلی جمال زاده و غیرهما، به عمل آورد و حدیث روزگار را ثبت كند و سندی منتشر سازد...»
سرانجام اصرار استاد باعث شد كه راننده نخست بنده را به مقصد برساند و بعد ایشان را ... و این در آن سن و سال، اوج ایثار در حد توان و نشان از بزرگواری در نفس یك انسان بود و البته قرار شد كه ایشان كتاب های خود را به كتابخانه جدیدالتأسیس ما در «قم» بفرستد و ما هم مجلدات منتشر شده «حدیث روزگار» را... كه متأسفانه نمی دانم چرا هیچ كدام نتوانستیم به وعده خود به موقع عمل كنیم و در نتیجه فرصت، از دست رفت و استاد از دنیا...رحمة الله علیه
5/2/93
تهران: سیدهادی خسروشاهی
--------------------------------------------------------------------------
1- البته بنده در آن دوران از تلامذه كوچك استاد علامه طباطبائی بودم و به امر استاد، در ایصال نامه و اخذ كتاب و رساندن آن به معظم له و سپس اعلام وصول از طرف ایشان اقدام كردم كه جناب باستانی پاریزی آن را نوعی «همكاری» نامیده است.