اشاره : ماهنامه تاریخی ـ سیاسی «نسیم بیداری» برای شماره ویژه نوروزی خود، از رجال و شخصیت های سیاسی معاصر، خواسته بود که در یک صفحه «خاطره ای» مهم از زندگی خود را بنویسند تا در آن ویژه نامه درج شود... استاد سید هادی خسروشاهی، بجای یک خاطره طولانی!، ده خاطره کوتاه تاریخی را نقل کرده که در شماره 45-46 (فروردین 93) این ماهنامه چاپ شده است...
*****
... بجای یک خاطره طولانی، ترجیح می دهم که چند خاطره کوتاه نقل کنم که عنوانش می شود: خاطرات ها! چیزی مانند: عملیات ها!!
1 ـ من سمپات «فدائیان اسلام» بودم و گرفتاری آن ها پس از حادثه ترور ناموفق نخست وزیر وقت، حسین علاء، که برای امضای قرارداد «پیمان بغداد» ـ سنتو ـ می خواست عازم عراق بشود، برای ما «هواداران» سخت دردناک و غم انگیز بود. در قم همراه بعضی از دوستان و برادران همفکر مانند مرحوم علی حجتی کرمانی، برای استمداد به منازل مراجع تقلید و علماء بزرگ می رفتیم... با مرحوم شیخ غلامرضا گلسرخی کاشانی، به دیدار «حاج آقا» ـ امام خمینی ـ رفتیم و گفتیم که خلع لباس سید صفوی، مقدمۀ «اعدام» خواهد بود و باید اقدام جدی از طرف آیت الله بروجردی بعمل آید.. «حاج آقا» گفتند که من به نوبه خود اقدامی کرده ام و اگر آقایان پیشنهادی دارند، بفرمایید تا من باز اقدام کنم... آقای گلسرخی گفت: آقای بروجردی سکوت کرده اند و رژیم از این امر سوء استفاده خواهد کرد... «حاج آقا» بلافاصله گفتند: ماها که نباید برای مراجع تعیین تکلیف کنیم، آن ها به تشخیص و تکلیف خود عمل می کنند... و شما از کجا می گویید که ایشان سکوت کرده اند؟ من شخصاً با ایشان صحبت کرده ام و انشاء الله که اقدامی خواهند کرد.. بعد افزودند: بنظر من شما کاری با مراجع نداشته باشید. تذکر دادید کافیست به تکلیف خود عمل کرده اید... و اگر پیشنهاد خاصی دارید، بگوئید تا من پی گیری کنم! و ما خواستار پی گیری اقدام آیت الله بروجردی شدیم و ایشان گفتند: وفقکم الله. که به مفهوم پایان ملاقات و خداحافظی بود..
2 ـ .. سال ها بعد که امام از ترکیه به عراق تبعید شده بود، بطور قاچاق از طریق خرمشهر، آبادان، به کمک مرحوم آیت الله قائمی، عالم برجسته آبادان، به عراق رفتم.. در نجف اشرف در کوچه ای تنگ و باریک و در دخمه ای که منزل نام داشت، خدمت امام رسیدم، ضمن ارائه گزارشی از اوضاع ایران که به دقت گوش کردند ـ دوران «رکود» و «سکوت» بود ـ گفتم که آقایان مراجع، پس از تبعید حضرتعالی، دیگر فعال نیستند!..
امام ضمن تشکر از گزارش من فرمودند: هر کسی باید به تکلیف خود عمل کند، ما چکار به مراجع داریم. آن ها به وظایفی که تشخیص می دهند عمل می کنند، ما هم باید به تکلیف خود عمل کنیم و احترام مراجع حتماً باید حفظ شود و هرگونه تعرضی به آنها، برخلاف رضایت حق تعالی خواهد بود..بعد دعائی در حق بنده کردند و فرمودند: وفقکم الله! یعنی خوش آمدید...
3ـ پس از پیروزی انقلاب اسلامی، امام چند نفر را به عنوان نماینده خاص خود، در بعضی از وزارت خانه ها و نهادهای خاص از جمله وزارت دفاع، سپاه پاسداران، جهاد سازندگی و وزارت ارشاد و غیره تعیین کردند.. بنده را به عنوان نماینده خودشان در وزارت ارشاد معرفی نمودند... افراد حاکم بر آن وزارت، که فقط نام آن تغییر یافته بود، درواقع همان وزارت یا اداره گردشگری! و جهانگردی بود با همان کادر و اعضاء و برنامه عمل... بانوان با آرایش های ویژه، در وزارت خانه حضور می یافتند... من هر هفته در «قم» گزارش امور را به طور شفاهی ـ و گاهی کتبی ـ به امام می دادم.. روزی به ایشان عرض کردم که: بافت وزارتی تغییر نیافته و بعضی از بانوان بدون حجاب و گاهی با آرایش های زننده در محل کار حضور می یابند.. و من موقع خروج از درب وزارتی، همراه آنان خارج می شوم و این قدری در انظار مردم و عابرین، زننده است.. امام بلافاصله گفتند: جنابعالی یا نیم ساعت زودتر و یا یک ساعت دیرتر از اداره خارج بشوید تا دچار مشکل نشوید!
4 ـ در موقع رفتن به مأموریت واتیکان، خدمت امام رسیدم و گفتم: بنده به عنوان نماینده دولت عازم مأموریت هستم، آیا مجاز هستم که در ملاقات با پاپ، سلام حضرتعالی را هم برسانم؟
امام گفت: بلی! هم سلام برسانید و هم پیام.. و بگویید: اگر حضرت مسیح علیه السلام، الان حضور داشت، آیا در کنار کارتر و مستکبران قرار می گرفت و یا همراه توده های مردم برضد ظلم و ستم قیام می کرد؟ و...
عرض کردم با توجه به اینکه بنده «میهمان» هستم، اگر پیام حضرتعالی را با این لحن، ابلاغ کنم، شاید پاپ ناراحت شود؟
امام گفت: هرجور صلاح اسلام است عمل کنید و اگر دیدید اثر منفی دارد، فقط سلام برسانید.
در دیدار با پاپ «ژان پل دوم» برای تسلیم استوار نامه، سلام امام را رساندم.. و مطالبی ردّ و بدل شد.. من دیدم که عالیجناب پاپ، از افرادی است که قرآن درباره آن ها می گوید «و هم لا یستکبرون»؟.. فرصت را غنیمت شمرده و پیام امام را هم با لحن ملایم تری ابلاغ کردم...
پاپ در پاسخ ضمن تشکر از پیام امام، گفت: مردم ایران، افراد با ایمانی هستند و من امید و آرزو دارم که مسیحیان هم مانند آن ها در پیروی از مذهب خود ثابت قدم باشند..
جلسه رسمی پایان یافت و موقع خداحافظی، پاپ دست مرا گرفت و گفت: اطاق کناری کتابخانه من است و من می خواهم یک عکس یادگاری!، در کتابخانه با شما داشته باشم.. و بعد عکاس های واتیکان، «هجوم» آوردند و عکس های یادگاری در کتابخانه را گرفتند که بعضی از نمونه های آنها را من در آرشیو خود دارم.
5ـ .. در سفری به ایران، در موقعی که سفیر ایران در واتیکان شده بودم، در ملاقاتی، ضمن گزارشی، گفتم که فلان کس! در پاریس و در روزنامه خود، مقالاتی بر ضد ولایت فقیه می نویسد و برادری خواهان نظر جنابعالی در مورد برخورد فیزیکی! با نامبرده است تا اقدامی بکند! امام فرمود: مسئله ولایت فقیه، جنابعالی می دانید که یک مسئله خلافی بین فقهاء قدیم و معاصر است و بخاطر مخالفت کسی با آن، نمی توان حکمی برضد او صادر کرد مگر کسی منکر ضروریات دین بشود که حکم خاص خود را دارد.
من البته قبلا مقالات آن نویسنده را به دفتر امام می فرستادم.. و امام فرمود: شما آن مقالات را فرستاده بودید و دفتر داد و من بعضی از آن ها را خوانده ام... در آنها هدف هتاکی بر من است چه به صراحت و چه در لفافه... ولی من جزء اصول دین نیستم که اگر کسی بر من توهین نمود و یا سبّ و لعن کرد، بتوان با او برخورد تندی کرد... آن برادر را از هرگونه اقدامی نهی کنید. با منطق و دلیل با موضوع برخورد شود.
6 ـ به هنگام مأموریت در مصر، به دیدار شیخ الازهر، دکتر شیخ سید محمد طنطاوی رفتم... خیلی استقبال نمود و سخن از تقریب و ضرورت وحدت بین مسلمانان مطرح شد.. او کاملاً با من اظهار همنوائی کرد و در مصاحبه ای خاص، در هفته نامه رسمی «الازهر» به خواست حقیر، رسماً اعلام کرد که ما با شیعیان هیچ اختلافی در اصول نداریم و اختلاف در فروع، بین مذاهب چهارگانه سنی هم وجود دارد و این امر نباید موجب جدائی و دوری مسلمین گردد.. متن این مصاحبه را من به «مرکز» ـ تهران ـ فرستادم که متأسفانه مسئولان وقت در وزارت متبوع! ارزش آن را درک نکردند و پوشش خبری و بهاء لازم به آن ندادند..
اصولاً شیوخ الازهر هوادار تقریب بین مذاهب هستند و با مرحوم علامه شیخ محمدتقی قمی، در تأسیس دارالتقریب همکاری های جدی بعمل آوردند و کتب فقهی و تفسیری شیعه (مختصر النافع، تفسیر مجمع البیان و..) را با مقدمه بعضی از رجال الازهر، منتشر ساختند...
و این وضع ادامه داشت تا اینکه «بنی سعود» به میدان آمدند و با ایجاد «شیعه هراسی» و هزینه کردن میلیاردها دلار، نه تنها در مصر بلکه در بلاد اسلامی و عربی دیگر هم فعالیت های همه جانبه ای علیه تشیع و شیعیان انجام دادند و می دهند..
... سلفی های تکفیری در مصر و عراق و افغان و سوریه و غیره هم فرزند نامشروع همین مفتی های «پنتاگون» و فرماندهان «پترودلاری» هستند که نتیجه اعمال وحشیانه آنان را که حتی در تاریخ بربرها و تاتار و مغول نظائر آن را نخوانده بودیم، همه روزه می بینیم.. و الفتنة کانت نائمة لعن الله من ایقظها...
7 ـ کنفرانس دی ـ هشت در قاهره برگزار شد. رؤسای 8 کشور اسلامی قرار بود در آن شرکت کنند.. از ایران حضرت سید محمد خاتمی نتوانست! حضور یابد.. آقای دکتر خرازی که وزیر امور خارجه بود حضور یافت و من در مدت اقامت همراه ایشان در دیدارها بودم...
دو سه بار با آقای حسنی مبارک دیدار داشتیم. آقای خرازی اصرار داشت که مصر از کامپ دیوید دور شود! و معلوم بود که حسنی مبارک همچو اختیاری نداشت! و از پاسخ مثبت طفره رفت!... پس از پایان ضیافت شامی که به احترام میهمانان کشورهای اسلامی در کاخ ریاست جمهوری برپا شده بود، درموقع خداحافظی، حسنی مبارک دست مرا گرفت و گفت: برای تکمیل کادر اداری که درخواست کرده اید نیروی اضافی بیاورید، مواظب باشید که «متطرفین»! ـ تندروان ـ را نیاورید... از اصلاح طلبان بیاورید! من گفتم: حتماً از نیروهای اسلام گرای معتدل استفاده خواهیم کرد.. مبارک افزود: آخر می دانید! در کشور شما، عده زیادی معتدل و اصلاح گرا هستند، ولی «بَرد مجانین»! یعنی بعضی ها هم دیوانه هستند!..
این جمله را من بر نتافتم و بلافاصله گفتم: فخامة الرئیس! مثل بلادکم! ارض الکنانة! و خداحافظی کردم.. در دیدار بعدی، چند ماه بعد، حسنی مبارک با سردی مطلق با من روبرو شد و برخورد محترمانه ای نداشت و حتی بنظرم احوالپرسی هم نکرد... و من هم از ته دل گفتم: الحمدالله ربّ العالمین
8 ـ در مصر به دیدار محمد حسنین هیکل، سیاستمدار و نویسنده معروف رفتم. آقای عطاء الله مهاجرانی و آقای صادق الحسینی هم با من بودند.. صحبت های زیادی شد و در ضمن هیکل گفت: علاقه اهل مصر به اهل بیت پیامبر، بیشتر از شما شیعیان است. ما اصولاً «سنی المذهب و شیعی المزاج» هستیم! و اگر شما سراسر مصر را بگردید، هرگز نام «فاطمه» یا «زهرا» ـ بطور مجزا ـ نخواهید یافت همۀ آنهائی که این نام را برای دختران خود انتخاب می کنند، حتماً از «فاطمة الزهراء» استفاده می کنند ـ که چنین بود ـ
از طرف دیگر، شما نام اولاد خود را حسن یا حسین می گذارید، ولی ما هر دو را یکجا بکار می گیریم و از «حسنین» استفاده می کنیم..
با هیکل گفتگوهای دیگری هم داشتیم که باشد برای بعد!..
9 ـ فتحی شقاقی را در جائی! دیدم.. تازه خود او شخصاً اعلام کرده بود که چند افسر اسرائیلی توسط جهاد اسلامی به هلاکت رسیده اند.. من به ایشان گفتم: این قبیل خبرها را قاعدتاً باید مسئول شاخه نظامی یک حرکت جهادی اعلام کند نه دبیر و رئیس آن؟..
گفت: یا اخی من! سالهاست که «زیادی زنده مانده ام» و نگرانی از رفتن ندارم و بلکه عاشق شهادت هستم... چندی بعد، سرهنگ قذافی مجنون و مزدور، با اصرار او را به لیبی دعوت کرد.. در مراجعت بقیه رهبران فلسطینی را با هواپیمای اختصاصی به دمشق برگرداند ولی فتحی شقاقی را حتی بدون یک محافظ، به جزیره «مالت» فرستاد و در هتل خاص پسرش سیف قذافی! اسکان داد و روز بعد، چند تروریست اسرائیلی، او را در جلو درب ورودی هتل، «ترور» کردند و به شهادت رسید.
10 ـ سی ـ چهل سال قبل با راشد الغنوشی در «الجزائر» منزل ایدئولوگ اسلامی مغرب عربی، «مالک بن نبی» آشنا شده بودم.. وقتی او همراه دوستانش حرکتی را به نام «الاتجاه الاسلامی» در تونس پایه-گزاری کرده و شروع به فعالیت نمودند، خیلی خوشحال شدم..
در همان ایام من در ایتالیا ـ واتیکان ـ بودم. نشریات درون گروهی جمعیت را برای من می فرستادند..
رژیم بورقیبه این حرکت را برنتافت.. و اعضاء رهبری دستگیر و به دادگاه کشیده شدند.. من در مصاحبه ای با مطبوعات ایتالیائی ضمن اعتراض به این اقدام دولت تونس، گفتم: بجای آنکه شیخ راشد الغنوشی به ریاست جمهوری انتخاب شود، او را به زندان افکنده اند!.
... زمان گذشت، شیخ راشد توانست از تونس خارج شود و به سویس برود و.. در منطقه «کامپیون» ـ بین سویس و ایتالیا ـ میهمان مهندس یوسف ندا، مسئول وقت اخوان بین الملل بود که یوسف ندا تلفنی مرا مطلع ساخت.. به دیدار او رفتم و در ضمن گفتگوهای زیاد و در چند روز اقامت، شیخ راشد گفت: یکی از دلایل تشدید در محاکمه من و اضافه شدن زندان، از 15 سال به حبس ابد!، مصاحبه شما بود!.. در دادگاه روزنامه ایتالیائی را جلو من گذاشتند و گفتند که چرا سفیر ایران تو را برای ریاست جمهوری کاندیدا! کرده است؟
گفتم: من که مدتها است در زندان هستم و نمی دانم که چرا «سید خسرو» مرا کاندیدا کرده است؟ از خود او بپرسید.
با سخره گفتند: حالا مدتی بیشتر در زندان بمانید تا نوبت ریاست جمهوری شما برسد!
.. و البته پس از پیروزی، به راشد زنگ زدم و تبریک گفتم و اشاره کردم که وقت ریاست جمهوری است، ولی او گفت: من هیچ پستی را قبول نخواهم کرد، باید میدان را برای جوان ها باز گذاشت.. و چنین کرد و ای کاش بعضی از دوستان ما هم از این روش استفاده می کردند.. البته ای کاش!
خاتمه: و این شد اشاره ای به «خاطرات ها» .. بقیه باشد برای بعد.
یا حق