حجت الاسلام و المسلمین استاد سید هادی خسرو شاهی
... قصد دخالت در «معقولات» را نداشتم! اما وقتی یادداشت برادر عزیزم جناب شیخ محمد جواد حجتی كرمانی (حفظه الله)، مندرج در روزنامه اطلاعات را خواندم (یكشنبه 5 خرداد92)، بنظرم رسید كه بنده نیز به نوبه خود و بقول ایشان به عنوان یك «مجتهد سیاسی» ـ پیشگام البته ـ، اظهار نظری كرده باشم كه اگر هیچ فایدتی نداشته باشد، لااقل می تواند تذكاری باشد برای كسانی كه اهل خرد هستند: «لعلهم یتذكرون»! او «یعقلون».!
... سخن از به اصطلاح عدم احراز صلاحیت آیت الله شیخ علی اكبر هاشمی رفسنجانی بود. گویا به علت «كبر سن»! صلاحیت ایشان، از طرف آقایانی كه بعضی از آن ها چند سالی هم از آقای هاشمی «مسن تر» هستند، «محرز»! شناخته نشده است...
... اینجانب خاطرات خودم را درباره بزرگان معاصر برای جلوگیری از تشدید سوء تفاهم های حاكم بر جامعه، هنوز منتشر نساخته ام، ولی در این برهه از زمان، اشارتی کوتاه به گوشه ای از «حدیث روزگار» و «خاطرات مستند» درباره آیت الله هاشمی رفسنجانی، شاید ضرور و یا بی مناسبت نباشد.
... در دهه سی بنده ساكن مدرسه حجتیه قم بودم و شخصیت هایی چون: آیت الله خامنه ای، آیت الله جوادی آملی، آیت الله مهدوی كنی، آیت الله هاشمی رفسنجانی ـ و غیر هم من الرجال المعاصرین ـ هم در آنجا ساكن بودند و آشنایی من با ایشان از همان جا آغاز شد: طلبه ای جوان، كوشا و پویا، پرنشاط، پر جنب و جوش و همیشه خندان!...
... در جلسه درس تفسیر علامه طباطبائی كه در مسجد مدرسه حجتیه برقرار می شد و درس اصول امام خمینی كه در مسجد سلماسی ـ كوچه آقازاده ـ همه روزه برگزار می گردید، همیشه ناظر بر حضور پرنشاط جستجوگر ایشان بودم... بعدها، یعنی در سال 1338 كه «ما!» در مجلّه ماهانه «مكتب اسلام» و در كنار اساتیدی چون آیات عظام: ناصر مكارم شیرازی، جعفر سبحانی تبریزی، حسین نوری همدانی و.. قلم می زدیم، سالنامه و فصلنامه ای هم تحت عنوان «مكتب تشیع» شروع به انتشار نمود كه مؤسسان و مدیران اصلی آن آقای رفسنجانی و شهید محمد جواد باهنر و مرحوم شیخ محمدرضا صالحی کرمانی بودند. و من به عنوان یك طلبه جوان قلم به دست! ـ بدون توجه به خط مشی مکتب اسلام ـ دعوت همكاری با آن را پذیرفتم و مقالاتی تقریباً برای همه شماره های هفتگانه سالنامه مكتب تشیع، و بعضی فصلنامه ها، نوشتم كه منتشر گردید...
... از آغاز نهضت اسلامی ایران به رهبری امام خمینی، آقای رفسنجانی یكی از فعال ترین عناصر جبهه مبارزه بود بویژه در تكثیر و توزیع اعلامیه های روشنگر و ضد استبدادی امام و مراجع عظام دیگر و فضلا و طلاب حوزه، ما را یاری می داد... پس از سركوب نهضت توسط رژیم به پیشنهاد ایشان، نخستین نشریه مخفی و ماهانه حوزه علمیه قم، تحت عنوان «بعثت»، با همكاری شخصیت هایی چون: مرحوم ربانی شیرازی، مرحوم علی حجتی كرمانی، آیت الله مصباح یزدی، سید محمود دعائی و گاهی محمد جواد حجتی و حقیر، منتشر شد كه توسط طلاب بلاد، تقریباً در سراسر ایران توزیع می گردید. (شرح مبسوط خاطرات مستند اینجانب درباره نشریات مخفی حوزه علمیه قم: بعثت و انتقام، اخیراً منتشر شده است كه علاقمندان می توانند به آن مراجعه كنند.)
... در جریان ترور منصور، توسط برادران مؤتلفه، آقایان: ربانی شیرازی، انصاری شیرازی، صادق خلخالی، شیخ رضا گلسرخی كاشانی، علی اكبر هاشمی رفسنجانی، دستگیر و به زندان اعزام شدند... چند روز پس از دستگیری آقایان، حقیر نیز همراه جناب جهانتاب و نبوی، در قم دستگیر و به «قزل قلعه» در تهران منتقل شدیم!...
در بند یك زندان، زنده یاد داریوش فروهر بود. در بند دو، همه دستگیرشدگان حوزه قم، به اضافه افرادی چون مرحوم حاج مرتضی تجریشی و چند توده ای و آموزگار و... جمعاً حدود 20 نفر جمع بودند.
تا یادم نرفته بگویم كه ما را پس از دستگیری در قم، شبانه باچند مأمور مسلح به تهران فرستادند. نخست در یك خانه ای در تهران، در اطاقی كه نه فرش داشت و نه بخاری، و هوا هم سرد بود، جای دادند تا صبح به زندان تحویل دهند، .. اما آخر شب ناگهان درب را باز كردند و قلدری وارد اطاق شد و اسم ما را پرسید و بعد وقتی نوبت به من رسید به مأمورین گفت: این یكی را تحویل «ساقی» بدهید كه «ازش پذیرایی شود!». و من چون از رادیو «پیك ایران» توده ای ها شنیده بودم كه «ساقی» مأمور شكنجه افسران توده ای بوده، كمی در دلم ترسیدم! ولی با توكل به خدا، از حالت ترس عبور كردم! و صبح كه ما را در قزل قلعه، تحویل ساقی دادند، او از من پرسید: «چه خار كردی؟» متوجه شدم كه همشهری است!، گفتم: بابا این دوستان شما در قم بیكار شده اند و هر روز یك عده را می گیرند و می فرستند تهران! بعد به تركی گفتم كه دیشب سرهنگ مولوی گفت این را تحویل ساقی بدهید كه پذیرایی شود؟ بلافاصله خندید و با همان لهجه گفت: اِلَه دَه، خیلی غلط كردی كه گفتی»
(البته یعنی سرهنگ مولوی غلط كرده كه گفته است) و بعد افزود: «من اگر رئیس زندان هستم، به او چه مربوط است كه شما را کجا بفرستم. ما كه همشهری خود را اذیت نمی كنیم، الان شما را می فرستم بند دو. همه دوستانت آنجا جمع هستند و خلخالی آنقدر طنز و جوك بگوید كه تا شب بخندی!».
... وقتی وارد بند 2 شدم، خلخالی بلافاصله در جواب سلام ما گفت: چه خار كردی! و بدین ترتیب معلوم شد كه ساقی به همه همشهری ها این جمله را می گفته است...
... آقای هاشمی رفسنجانی و مرحوم رضا گلسرخی كاشانی را كه از فدائیان اسلام بود، به بخش «انفرادی» بردند... و ما دیگر از آن دو خبر نداشتیم. البته مرحوم آیت الله انواری و دیگر برادران مؤتلفه دستگیر شده هم در بندهای انفرادی بودند.
چند روز بعد، از سرباز تركی كه غذای بخش عمومی را می آورد و غذای انفرادی ها را هم می برد، احوال آقای رفسنجانی و گلسرخی را پرسیدم. نخست گفت نمی دانم! ولی وقتی با زبان خودمان! با او حرف زدم، بلافاصله رام شد! و گفت: بعداً می گویم و این خاصیت ویژه «همشهری»ها است كه وقتی با زبان مادری با آنها صحبت كنید فوری رام می شوند... چند ساعت بعد كه او مرا در حیاط زندان دید، به نزد من آمد و با ناراحتی گفت: آن رفیق شما را كه ریش كم دارد، خیلی اذیت كردند. پایش را با اتو سوزاندند كه زخم آن عفونت كرد و به بهداری برده اند و بستری است اما آن یكی حالش خوب است!..
البته من نمی دانم كه واقعاً آقای رفسنجانی در اصل ماجرای ترور منصور دخالت داشته یا نه؟ ولی در كتاب «در دامگه حادثه» كه چند روز پیش آن را می خواندم، «پرویز ثابتی ـ مقام امنیتی رژیم شاه ـ مدعی شده است «سلاحی كه منصور با آن كشته شد، توسط رفسنجانی تهیه و به بخارائی تحویل داده شده بود»!
بهرحال برای اعتراف به این امر، آقای رفسنجانی را به شدت شكنجه كردند و سپس به چندین سال زندان محكوم شد... و پس از آزادی نیز، همچنان، و در همه میادین مبارزه، پیشتاز و پیشگام بود تا مرحله پیروزی انقلاب و پس از پیروزی انقلاب هم در جبهه های جنگ و ریاست جمهوری و مجلس و غیره، همواره حضور و نقش فعالی داشته است... با این سوابق، اعلام «عدم احراز صلاحیت» ایشان، از طرف آقایان شورای نگهبان موجب شگفتی همگان بویژه كسانی گردید كه نیم قرن است با ایشان آشنائی دارند و نوع خدمات و فعالیت های ایشان را می دانند.
... متأسفانه همین امر، آنهم به بهانه كبر سن! موجب حملات بعضی از افرادی گردیده بود كه هر كدام به دلیل خاصی، از دوران ریاست مجلس با ایشان، «زاویه» پیدا كرده بودند.
یكی از آنها برادر فدائی اسلام سابق ما، جناب شیخ جعفر شجونی است كه در مصاحبه با خبرنگار «خبرساز» صدای آمریكا ـ V.O.A (به تاریخ: 4/3/92) میگفت: «رفسنجانی لغوه! گرفته و قادر به اداره امور نیست!» كه البته همه می دانیم این ادعا صحیح نیست، ولی آنچه كه در این امر موجب تعجب و تأسف می گردد مصاحبه دوستان سابق ما، با ماهواره های استعماری، آمریكایی و انگلیسی است كه بدون مراعات آداب و رسوم و موازین شرعی و اخلاقی، به نقل مطالبی می پردازند كه خود می دانند دروغ است و حتی اگر صحت هم داشته باشد، نقل آن ها بی تردید به مصلحت نظام و اسلام نیست. و متأسفانه همین جناب چند ماه قبل در مصاحبه دیگری با همین خانم خبرنگار، پس از بیان اینكه «در جامعه روحانیت یك مشت پیر و پاتال جمع شده ایم». ـ با همین تعبیر ـ درباره سن آیت الله جنتی مطالبی گفت كه من از نقل آن ها باز معذورم، اما دو روز بعد كه به ایشان زنگ زدم و گفتم: جناب شجونى! اگر جوكی هم در ایران و درباره بعضی افراد گفته شده كه در صورت عدم رضایتشان، نقل آن مجاز و مشروع نیست، نباید آن را در ماهواره آمریكا و برای صدها هزار بیننده بیان كرد. كه البته طبق معمول! با نقل یك جوك دیگر در مورد سن آیت الله جنتی و ... ـ البته این بار تلفنی و به حقیر ـ موضوع را مستند ساخت!...
.... بعد از این مقدمه باید به مطلب برادر عزیزم جناب حجتی اشاره كنم كه: آقایان اعضاء شورای نگهبان، افراد معصومی نیستند و ممكن است در اجتهاد و برداشت خود اشتباه كنند، همانطور كه در گذشته و در دو انتخابات مجلس شورا هم چند بار یك نفر را رد صلاحیت كردند و بعد رأی خود را تغییر دادند و در دو دور قبل ریاست جمهوری هم دچار این اشتباه عظیم شدند كه نتایج آن را هم اكنون همگان می بینند و لمس می كنند!
نقل شایعات و اكاذیب و اتهاماتی كه هیچ كدام از آن ها درباره هیچ یك از افراد در هیچ دادگاهی مطرح و اثبات نشده بود، آن هم در یك برنامه تلویزیونی كه میلیون ها بیننده دارد، بی تردید یك عمل غیر مشروعی بود، همان طور كه در جریان اخیر مشابه، آن هم در مجلس شورای اسلامی، مقام معظم رهبری این گونه اعمال را غیر اخلاقی و خلاف شرع نامیدند(1).... آنوقت، آقایان شورای نگهبان، با علم و آگاهی كامل بر آن اقدام نامشروع، ناگهان صلاحیت آن فرد را «احراز» و اعلام كردند و اكنون صلاحیت آیت الله رفسنجانی را احراز نمی كنند!
شوكی كه بر عموم مردم ایران در این امر وارد شد، بر كسی مخفی نیست و متأسفانه باید گفت كه اثر منفی بسیاری در جلوگیری از پیدایش حماسه سیاسی خواهد داشت. البته نمی گویم مردم مسلمان به تكلیف خود عمل نكرده و در انتخابات شركت نخواهند كرد، ولی بی تردید از حماسه شگفت آن خواهد كاست...
و اکنون من نیز مانند برادرم آقای حجتی در حیرتم كه چه باید كرد؟ و البته ایشان كاندیدای خود را یافته و انتخاب هم كرده و نام او را در روزنامه نوشته اند، ولی من هنوز در حیرتم! كه چه كنم؟ و به كدام یك از دوستان هشتگانه! رأی بدهم؟ كه البته این «تحیر» تا آغاز انتخابات، انشاء الله رفع خواهد شد.
در این یادداشت، بی مناسبت نیست كه به یكی دو خاطره مستند مربوط به آیت الله رفسنجانی هم اشارتی داشته باشیم!
خرید منزل
آقای رفسنجانی، در قم در یك زمین 280 متری موقوفه آستانه حضرت معصومه (ع) منزل كوچكی ساخت كه یكی از منسوبین ایشان بنائی آن را به عهده داشت... پاركینگ آن خیلی كوچك بود. به ایشان گفتم: در این پاركینگ هیچ ماشینی جا نمی گیرد، و ایشان طبق معمول و با خنده گفت من یك «فولكس» دارم كه جا می گیرد!... اما بعدها كه بنده آن منزل را خریدم، «پیكان» من با چندبار جلو و عقب رفتن می توانست وارد آن بشود، اما این بار خروج راننده از آنجا مشكل داشت!...
داستان خرید خانه هم از آنجا شروع شد كه آقای هاشمی قصد داشت به تهران منتقل شود و من نیز قصد داشتم ازدواج كنم... منزل من در یخچال قاضی، متصل به بیت امام واقع شده بود كه از جناب خیرالاخیار حاج محمود آقا لولاچیان به دوازده هزار تومان خریده بودم و پس از پرداخت چند هزار تومان، وقتی ایشان دید كه تأمین تتمه! برایم سخت است و یا اصولا مقدور نیست، بقیه مبلغ را نگرفت و سند خانه به نام بنده ثبت گردید.! ... قبل از من هم شهید هاشمی نژاد و آقای سیدحسن ابطحی در آن منزل سكونت داشتند...
... بهرحال من آن منزل را به پانزده هزار تومان فروختم و قرار شد كه منزل ایشان به قیمت 28 هزار تومان به من واگذار شود. ایشان 7 هزار تومان به بانك رهنی بدهی داشت كه قرار شد من قسط های آن را بپردازم و تتمه بدهی به ایشان را هم به تدریج پرداخت كنم در همان گفتگو بودیم كه یكی از مراجع فعلی كه استاد بنده بودند، مشتری آن منزل شده و پیشنهاد سی هزار تومان نقد را هم با ایشان مطرح كرده بودند كه آقای رفسنجانی نپذیرفته بود و آن مقام محترم فرموده بود: شما که هنوز معامله نكرده و حتی قولنامه هم ننوشته اید، چه اشكالی دارد كه با من معامله كنید؟... بعدها آن استاد بزرگوار (حفظه الله) خود به من گفتند كه آقای هاشمی در پاسخ من گفت: «من قولنامه ننوشته ام و پولی هم نگرفته ام اما قول داده ام!» البته این نكته را خود آقای رفسنجانی هیچ وقت به من نگفت...
... بعد از معامله، ایشان دستگیر شد و به زندان رفت و من ته دل! از اینكه قسط های موعود شفاهی را تندتند نباید بپردازم! ناراضی نبودم!!
... روزگار گذشت.... در دوران ریاست مجلس در دیداری با ایشان آقای هاشمی از من پرسید: شما آن منزل قم را چه كرده اید؟ گفتم هنوز هست! گفت ولی پس از بیست سال ظاهراً سند نزده اید و هنوز به نام من است؟ گفتم بلی! قولنامه كه داریم!
آقای رفسنجانی گفت: این امر دو تا اشكال دارد اول اینكه مسئولین نظام باید لیست دارائی و املاك خود را اطلاع دهند و من آن منزل را كه فروخته ام در لیست ذكر نكرده ام و اكنون ممكن است اشكال پیش بیاید!
دوم اینكه اگر حادثه ای برای من پیش بیاید شاید شما با وراث با مشكل روبرو شوید؟
این بود كه رفتم و با پرداخت مبلغی، آن منزل را در دفتر آستانه مقدسه قم، به نام خود منتقل كردم و تا سال قبل هم آن كه تقریباً نزدیك حرم بود نگه داشته بودم، ولی برای تكمیل كتابخانه ای كه در حوزه علمیه قم ساخته می شود، به مبلغ حدود چهارصد میلیون تومان فروختم و الحمدالله تا حدود زیادی گشایشی در امر پیشرفت ساختمان كتابخانه بعمل آمد!
آقای رفسنجانی در گفتگو با برادرمان صادق زیبا كلام گفته است (2) كه وجه دریافتی بابت آن منزل، گشایشی در امور ایشان ایجاد كرد و همراه دوستان، زمین هائی را خریداری و ساخت و ساز كردند كه سودبخش بود... و حقیر هم كه پس از سی و پنج سال، آن را فروختم، در امر تكمیل كتابخانه، از آن بهره مند شدم.
سفر به اروپا
مطلب دیگری هم آقای رفسنجانی اخیراً در مورد گذرنامه ایرانی و راحتی سفر با آن در بلاد اروپائی نقل كرده بود كه بنده نیز با همان شرایط ویژه روبرو شدم. یعنی به دعوت انجمن های اسلامی دانشجویان اروپا، با اتوبوس تی.بی.تی از تهران عازم آنكارا شدم و از آنجا به بعد هم با عبور از: بلغارستان، یوگسلاوی، اطریش، آلمان غربی، فرانسه و اقامت كوتاه مدت در هر یك از آن كشورها و ایراد سخنرانی و برگزاری جلسات پرسش و پاسخ با دانشجویان، رهسپار انگلیس شدم.
هیچ یك از آن كشورها، ویزا نخواستند و با ارائه گذرنامه به راحتی به مسافرت ادامه دادیم تا اینكه با كشتی، از دریای مانش عبور کرده و وارد ساحل لندن شدم!
در ساحل لندن، افسر پلیس گذرنامه ها را بررسی می كرد. نوبت من كه رسید پرسید چرا ویزا نداری؟... بنده كه انگلیسی نمی دانستم! گفتم: من از ایران می آیم، در تركیه نو ویزا، -No Viza- بلغارستان نو ویزا، یوگسلاوی نو ویزا، آلمان (نه جرمانی!) نو ویزا، فرانسه نو ویزا و من فكر كردم كه انگلیس هم نو ویزا...!
افسر پلیس خندید و پرسید شغل تو چیست؟ گفتم: دانشجو هستم، پرسید چه رشته ای؟ گفتم مذهبی، گفت وقتی درس تو تمام شد، چه می شوی؟ گفتم: آیت الله كاشانی!... افسر انگلیسی خنده بلندی كرد و گفت حالا برای چی آمدی؟ آیا می خواهی در تظاهرات ضدجنگ شركت كنی؟ (آن ایام به دعوت برتراند راسل فیلسوف معروف انگلیسی قرار بود دانشجویان اروپا یك تظاهرات عمومی در لندن، برای تقبیح جنگ انجام دهند و خود وی هم سخنرانی كند)...
گفتم: نه! من برای تظاهرات نیامده ام!
گفت كجا می خواهی بروی؟ گفتم من میهمان جمعیت شیعیان در انگلستان هستم!
افسر كشیك تلفنی با جائی تماس گرفت و سپس گفت: ویزا دادن در مرز، فقط در موارد غیرمشكوك برای ورود است، وقتی لندن مستقر شدی، باید كسی كه از تو دعوت بعمل آورده با پلیس تماس بگیرد و اطلاع دهد و سپس اگر موافقت شد، میتوانی سه ماه در انگلیس بمانی وگرنه باید تا یك هفته دیگر از انگلستان خارج شوی!...
پس از تشكر، بیرون آمدم...
به راننده تاكسی گفتم كه مرا به یك مسافرخانه ببرد!... او هم مرا در خیابانی نیمه تاریك به یك مسافرخانه رساند كه یك لامپ روشن بیشتر نداشت... اطاقی به من داد كه تاریك خانه بود!... اجازه گرفتم كه تلفنی بزنم!... و زنگ زدم به آقای سیدمهدی خراسانی كه در آن دوران مسئول جمعیت شیعیان لندن بود... آدرس مسافرخانه را صاحب آن به آقای خراسانی داد و یك ساعت بعد خود وی به دنبال من آمد و مرا با خود برد و یك اطاق خوب، در خیابان «چرج استریت»، منشعب از خیابان معروف «های استریت کنیزینگتون» ـ نزدیك پارك معروف لندن ـ هاید پارك ـ برای من گرفت كه در مدت اقامت یك ماهه در لندن، در آنجا اقامت داشتم و كرایه آن هم برای هر شب یك پوند با صبحانه بود!
البته مسأله تمدید ویزا را آقای خراسانی انجام داد و من می توانستم سه ماه بمانم كه بعلت پایان یافتن پول!، مجبور شدم به ایران برگردم.
ماجرای سفارت
... بعد از پیروزی انقلاب، بنده با توجه به شناخت و لطف امام خمینی (رحمه الله) طی حكمی «نماینده امام در وزارت ارشاد ملی» ـ بعداً اسلامی ـ شدم و حدود دو سال فعالیت خستگی ناپذیری در امر مطبوعات و تبلیغات خارج از كشور داشتم... اما وزیر وقت كارشكنی می كرد و سه معاون او هم که بعدها معلوم شد هر سه وابسته به سازمان ویژه ای هستند هوادار «اسلام منهای آخوند»!... و آنها كه سابقه دوستی و رفاقت دیرینه با آنها داشتم «نماینده امام» را برنمی تابیدند... ولی ما تحمل می كردیم به امید اصلاح... و به خاطر انقلاب!
... ورق برگشت وزیری رفت و وزیری دیگر آمد كه کلّ وزارت را «منحله» اعلام نمود. به جماران رفتم و خواستم استعفاء بدهم احمد آقا مانع شد و گفت: «استعفا از نمایندگی امام سابقه ندارد و صلاح نیست. به جای استعفا بیائید و به «سفارت» بروید!..» در بین چند كشور، من «الجزائر» را انتخاب كردم كه با «مجاهدان» آن از سالیان پیش آشنائی و نوعی همكاری داشتم.... ـ تبادل ثقافی ـ و نشر مقالاتی در جرائد ایران، در دفاع از جهاد آنان، بر ضد امپریالیسم فرانسه...
پس از یكی دو هفته مرحوم شهید رجائی به من گفت: شما برای سفارت واتیكان انتخاب شدید چون با مسیحیت آشنائی دارید و برای شناخت بهتر، بعضی از دوستان گفتند كه به آنجا بروید. و آن شهید نام آن دوست را گفت: آقای هاشمی رفسنجانی!... البته به نظرم آمد كه هدف شناختن مسیحیت نیست! بلكه دوستان علاقه ندارند كه یك سفارت مهم برای ایران را در «اختیار خود» نداشته باشند چون می دانستند كه من در چهارچوب قانون و اختیارات سفیر، به «تشخیص خود عمل خواهم كرد»! و این را هم «این دوستان» برنمی تافتند! و صد البته این امر هرگز موجب «زاویه» پیدا کردن بنده نسبت به آیت الله رفسنجانی نگردید و تاکنون هم در عقیده من نسبت به ایشان تغییری نداده است.
البته با توجه به شناخت من از الجزائر و ارتباط وثیق با رهبری مجاهدین كه در دوران مبارزه در خارج از الجزائر به سر می بردند، من می توانستم درآن برهه مفیدتر از برادرانی باشم كه می خواستند آن ها را به آن کشور اعزام كنند. ولی پذیرفتم، چون بنابر «مقاومت» در آغاز انقلاب نبود كه مبادا ضرری و صدمه ای به آن برسد. و البته من تاكنون این موضوع را به آقای رفسنجانی نگفته ام و گله ای هم ندارم و این اشاره، برای اینست كه در داوری ها، مسائل شخصی و خاص مطرح نیست. گرچه فكر می كردم كه در الجزائر، بیشتر می توانم به معرفی انقلاب بپردازم و خدمت كنم. ولی وقتی دوستان تصمیم دیگری گرفته اند، دیگر جای گله و شکایت نخواهد بود.. و:
«عسی ان تكرهوا شیئاً و هو خیر لكم»... در اروپا، میدان عمل و ارتباط با حركت های اسلامی بیشتر بود. و واتیكان مقر خوبی برای تلاش های فرهنگی ـ سیاسی من كه تفصیل آن را در خاطرات مربوطه با اسناد مربوطه! آورده ام كه انشاءالله روزی چاپ می شود.
خاتمه!
... بدین ترتیب حدود 55 سال است كه من با آقای هاشمی رفسنجانی آشنایی دارم و شناخت من از ایشان ایجاب می كند كه حداقل دفاع لازم را انجام دهم. و به صراحت بگویم كه عدم احراز صلاحیت ایشان، به صلاح نظام و انقلاب و اسلام نبود و آقایان دوستان شورای نگهبان، این بار بطور معكوس دچار اشتباه شده اند که البته جبران ناپذیر نخواهد بود!
به این نكته هم اشاره كنم كه من در طول این مدت، هر وقت به دیدار آقای رفسنجانی رفتم، چه در دوره ریاست جمهوری، و چه در زمان ریاست مجلس و یا مجمع تشخیص، هیچوقت و حتی برای یكبار هم ایشان در پشت میز خود ننشست، یعنی یا در صندلی، روبروی من و یا در صندلی معمولی در كنار من نشستند و به گفتگو پرداختیم و این نیز نوع تواضع و اخلاق انسانی ایشان را نشان می دهد.
***
... و اكنون مائیم همراه با تحیر و اندوه و افسوس... گرچه با انقلاب هرگز «قهر» نمی كنیم و بالاخره تا آخر وقت، یكی از برادران اصلح را از مجموعه موجود و انشاء الله برای اعطاء «یك رای»، انتخاب می كنیم. به امید آنكه عندالله مقبول افتد.
و البته این فقط برای ادای «تكلیف» خواهد بود و از آن شوق و ذوقی كه لازم بود، برخوردار نخواهد بود!
بقول آیت الله مصباح: «مؤمن همیشه تكلیف مدار است. اینكه نتیجه چه می شود به ما مربوط نیست. این را باید به خداوند واگذار كنیم و نسبت به هرچه پیش آمد رضایت داشته باشیم». البته این بیانات پس از آن صادر شد كه «اصلح الناس فی الارض و تحت ظل السماء» از نظر ایشان، خود اعلام انصراف نمود!
و بقول علما عظام قدیم: والله العالم والعاقبة للمتقین
تهران: 6 خرداد 1392
سید هادی خسروشاهی
---------------------------------------------------------------------------
1. متن بیانات معظم له چنین بود:
«... این قضیه به دو مناسبت بنده را نیز از دو جهت ناراحت و متأثر كرد. یكی از بابت اصل وقوع ماجرا و دیگری بابت ناراحتی مردم از این قضیه. در این ماجرا متأسفانه رئیس یك قوه به استناد یك اتهام ثابت نشده و حتی مطرح نشده در دادگاه، دو قوه دیگر، یعنی مجلس و قوه قضائیه را متهم ساخت. كه كاری بد، غلط، نامناسب، خلاف شرع، خلاف قانون و خلاف اخلاق بود این رفتار حقوق اساسی مردم را نیز تضییع كرد. چرا كه زندگی در آرامش و امنیت روانی و اخلاقی جز حقوق اساسی ملت است...»
با این توصیف، اعلام صلاحیت یك فرد غیرمتشرع مخالف قانون و اخلاق و ... چه مفهومی می تواند داشته باشد؟
2. آقای زیبا کلام می نویسد:
«... زندگی ام هم از طریق درآمد ملکی تأمین می شد. با آمدن به تهران وضعم فرق کرد. اولاً بخشی از درآمدهایی را که در قم داشتم مثل کار کردن برای نشریه «مکتب تشیع» از دست دادم. به علاوه کرایه خانه و هزینۀ زندگی در تهران خیلی بیشتر از قم بود. ضمناً مایل هم نبودم از سهم امام و وجوه شرعی استفاده کنم. از اینجا بود که به تدریج به فکر افتادم که برای پوشش امنیتی فعالیت های اقتصادی داشته باشم. با توجه به امکانات موجود به سمت ساختمان سازی رفتم. یک خانه در زمین موقوفه ای در حدود سیصد متر در قم داشتم. آن خانه را به آقای سید هادی خسروشاهی که از طلاب مبارز و از دوستانمان بود به مبلغ هجده هزار تومان فروختم. این برایم یک سرمایۀ اولیه شد و با همان سرمایه در تهران و سپس در کرج کار ساختمانی را ادامه دادم. البته چون یکی از همشیره زاده های من بنا بود و عملاً کار ساختمان سازی را ایشان انجام می داد وقت کمی از من می گرفت. ایشان هنوز هم همان حرفۀ معماری را دارد. نهایتاً در چند نقطه که شامل کرج و تهران می شد در حدود چهار هزار متر ساختمان ساختیم، دو سه شرکت هم با جمعی از افراد مبارز و هم فکر تشکیل دادیم و زمین های قراردادی را تفکیک کردیم.» (نقل از کتاب «هاشمی بدون رتوش» مصاحبه ای با دکتر صادق زیبا کلام).