... پس از آغاز مبارزات رسمي در حوزه علميه قم، به رهبري امام خميني (ره)، نشريهاي ماهانه ولي مخفي، بنام « بعثت» از سوي ما و دوستان منتشر ميگرديد كه شامل مقالات اجتماعي، تحليلهاي سياسي و اخبار گوناگون مبارزات ايران و جهان اسلام بود... اين نشريه به مدت دو سال ( در سالهاي 1342ـ1344) عليرغم فشار از هر طرف!منتشر شد و در سراسر ايران بطور گسترده، توزيع گرديد و رمز پيروزي در اين امر، نخست « اخلاص» دوستان همكار و سپس رعايت كامل اصول « مخفي كاري» و عدم تظاهر به دخالت و يا آگاهي و اطلاع از نشر آن، حتي در پيش بهترين و نزديكترين دوستان و آشنايان بود...
خوشبختانه مجموعة كاملي از اين نشريه در بين اسناد آرشيو خصوصي اينجانب ــ عليرغم همه مشكلات ــ نگهداري شده بود كه پس از پيروزي انقلاب، بدرخواست برادر گرامي، جناب حجةالاسلام والمسلمين علي حجتي كرماني، يكجا در اختيار ايشان قرار گرفت تا با مقدمهاي از ايشان، انتشار يابد و بياري حق بوسيله انتشارات « سروش» تاكنون دوبار به شكل مجموعهاي مستقل منتشر گرديد.
... كلّ ابزار كار دوستان بعثت يك ماشين تحرير و يك دستگاه پلي كپي ساده و اطاقيدر منزل آقاي شريفي گرگاني بود و البته اين نهاد، علاوه بر نشريه ماهانه، در تايپ وتكثير و توزيع بسياري از اعلاميههاي مراجع حوزه علميه قم و يا ديگر مبارزين در آن دوران و پس از آن، بدون خط بازي!، فعالانه شركت داشت!
اوائل سال 49 روزي با مرحوم رضا گلسرخي و آقاي علي حجتي كرماني در دفتر« دارالتبليغ اسلامي» نشسته بوديم و مرحوم شهيد مطهري كه از تهران براي تدريس درآن مركز هر هفته به قم ميآمدند، رسيدند، ولي قيافه شان نشان ميداد كه سخت ناراحت و آزرده هستند... سبب را جويا شديم، گفتند: نخست درب اطاق را محكم ببنديد تا كس ديگري وارد نشود!... درب را از پشت قفل كرديم و شهيد مطهري ماجراي شهادت آيت الله سيد محمد رضا سعيدي خراساني را كه يك روز قبل در زندان ساواك اتفاق افتاده بود، شرح دادند و افزودند: اوضاع وخيم تر شده، ديگر اينها به چيزي پاي بند نيستند و طبق اخطاري كه توسط ازغندي به آقاي رفسنجاني كردهاند، بعد از اين هم به كسي رحم نخواهند كرد!...
***
«... به هر صورت و با تأثر و اندوه فراوان و عليرغم معتقدات مشترك و برداشتهايهمگون و انديشههاي همسان، نسبت به اصول و مبادي مشترك، بعثت نيز قربانيسليقههاي شخصي و تفكرات و استنباطها و احياناً توهمات و تخيلات فردي ما گرديد وبه بوتة تعطيل سپرده شد. هر چند خداوندگار را هزاران بار سپاس كه هيچ كدام از ما بهاصل « نهضت» پشت نكرديم و هر كدام به سهم خود در زمينههاي گونهگون تا واپسينروزهاي پيروزي شكوهمند انقلاب اسلامي و فجر صادق 22 بهمن 57، به مبارزات خود عليه مظالم و مفاسد رژيم مستبد و تبهكار پهلوي ادامه داديم، و در همين رابطه ازماشين تحرير و دستگاه پلي كپي در مواقع مختلف و به طور پراكنده جهت چاپ و تكثيراعلاميهها، پيامهاي امام و اطلاعيههاي ضروري بهره ميجستيم كه يكي از موارد قابلذكر كه براي من خاطرهي رنجآلودي را نيز در بردارد، اطلاعيهاي بود كه به مناسبت شهادت جانگداز مرحوم آيةالله حاج سيد محمد رضا سعيدي خراساني در بحراني ترين جو ترور و وحشت و اختناق ماههاي نخست سال 1349، انتشار داديم، اجازه بدهيد دراين باره به نامة خودماني و در عين حال دردمندانه برادر گرانقدرم سيد هادي خسروشاهي كه اخيراً و در آستانه مسافرت چند روزه ايشان به خارج از كشور، برايم نوشته است بسنده نموده و متن اطلاعيه نيز براي ثبت در تاريخ آورده و خود نيز به تشريح خاطرة مورد نظر آقاي خسروشاهي اكتفا كنم:
باشد، او رفت، ما هم ميرويم و از بندگان خدا هم پاداشي نميخواهيم كهوظيفهاي انجام داده بوديم... و براي آن برادر هم از خداي بزرگ طلب رحمت و مغفرت ميكنيم.
نمونهاي از اعلامية مزبور در « آرشيو» من بود كه به پيوست تقديم ميكنم. سالگرد مرحوم سعيدي 21 خرداد است و تاريخ اعلاميه ما هم 22 خرداد. يعني در بحراني ترين جو اختناق و ترور كه شب ميگرفتند و دو هفته بعد جنازه را تحويل ميدادند!
پس ما در آن شرايط مبارزه ميكرديم، نه حالا. و چه نيكو خواهد بود كه« خاطره» خود را در اين زمينه بنويسيد و همراه متن اعلاميه در اطلاعات منتشركنيد، تا انقلابي نمايان جديد! حقايق را بيشتر از اين تحريف نكنند. گرچه من شخصاً بر اين باورم كه اين گونه تحريفها هيچ گونه ارزش و اهميتي ندارد و نزد حق تعالي مسئلهاي را تغيير نميدهد، ولي اين را هم قبول دارم كه دفاع از « حق» يك امر طبيعي بل يك تكليف الهي است.
مدت متجاوز از نصف روز تايپ آن توسط آقاي خسروشاهي و پلي كپي آن توسط من با لطايف الحيل و بدبختي فراواني به طول انجاميد و نظر به اينكه همسر آقاي شريفي درمنزل تنها بود ترجيح دادم دستهاي سياه و مملو از مركب خود را در منزل ايشان نشويم.از اين رو متجاوز از هزار نسخه از اعلاميههاي مزبور را در منزل آقاي شريفي باقي گذارده و خود خسته و كوفته و با اعصابي فرسوده متجاوز از ساعت يك بعدازظهر از يخچال قاضي راهي منزلم در كوچه كاظمي واقع در خيابان صفايه ( كه راه چندان نزديكي هم نبود) شدم. در وسط خيابان صفايه با مبارز نستوه مرحوم حجةالاسلام رباني املشي برخورد نمودم. ايشان بلافاصله براساس عرق ديني و احساس تعهد مرا شديداً به باد انتقاد گرفتند كه چرا مبارزه را ترك گفتيد؟ چرا فعاليت نميكنيد؟ آقاي سعيدي را دراين كشور زير شكنجه به شهادت ميرسانند و شما مشغول درس و بحث و مقاله و كتاب نوشتن خود هستيد و ككتان هم نميگزد و...؟
صفحات -> 1 - 2