در ماجرای 19 دی، بنده در خیابان صفائیه قم، به تظاهر کنندگان پیوستم و همراه مردم و طلاب، به سوی منزل یکی از مراجع حرکت می کردیم... شعارها تند بود و پلیس مجهز رژیم هم از قبل در چهار راه ارم ـ یا چهار راه بیمارستان ـ مستقر بود... عده ای از طلاب که در پیشاپیش جمعیت حرکت می کردند، به این چهارراه رسیدند و در این هنگام یک نفر شیشه های بانک صادرات را شکست که ناگهان پلیس به روی مردم آتش گشود و بطور طبیعی، جریان از وضع عادی خارج شد و تظاهرات بهم خورد و مردم فرار کردند و من هم به سرعت به سوی منزل خود که در همان خیابان صفائیه ـ کوچه ممتاز ـ قرار داشت برگشتم و بعد باخبر شدم که چند نفر کشته و مجروح شده اند... پس از این حادثه من به تهران آمدم و یکی دو روز در تهران بودم و بعد به قم برگشتم... سرشب به منزل رسیده بودم که معاون ساواک قم به نام «تقی زاده» به منزل زنگ زد و به من ابلاغ نمود که باید همراه مأموران ساواک، که در بیرون منزل منتظر هستند، به شهربانی قم ـ در خیابان باجک ـ بروم... من حاضر شدم و از باب احتیاط لباس و چند جلد کتاب برداشتم و از منزل خارج شدم و همراه مأموران به شهربانی منتقل شدم... در آنجا که معاون آگاهی شهربانی قم، حکمی را به من نشان داد که گویا چند نفر عامل اصلی تظاهرات قم بوده اند و یکی هم من بوده ام!. در صورت جلسه «کمیسیون امنیت اجتماعی قم» آمده است: «.. به دعوت آقای فرماندار قم کمیسیون امنیت اجتماعی طبق تقاضای نماینده نخست وزیری تشکیل و کمیسیون به منظور رسیدگی به وضع پنج نفر از عاملین و محرکین واقعه اخیر قم که نتیجه آن کشته شدن عده ای از افراد و وارد شدن خسارت سنگینی به بانک ها و تأسیسات عمومی و اخلال نظم و سلب آسایش مردم شده است» اقدام می کند!
این پنج نفر طبق ادعای ساواک و تأیید فرماندار و رئیس شهربانی، عبارت بودند از: آیت الله سید صادق روحانی، آیت الله سید مرتضی پسندیده، حجت الاسلام سید احمد کلانتر، حجت الاسلام عباس ضیغمی و اینجانب!...
در ادامه گزارش کمیسیون امنیت اجتماعی آمده است:
«.. طبق گزارش های محرمانه در جریان وقایع اخیر قم، نامبردگان در تحریک احساسات عمومی بر ضد مقدسات ملی و برهم زدن نظم و آسایش عمومی عاملین اصلی و محرک واقعی تشخیص شده اند و ادامه حضور آنان در شهر قم مخالف با مصالح عمومی نظم و آسایش اهالی است..»!
این حکم! غیابی که بنا بر مدارک بدست آمده پس از انقلاب، به دستور رسمی ساواک مرکز ـ تهران ـ صادر شده بود و فرماندار، رئیس دادگستری، دادستان شهرستان، رئیس ساواک و رئیس شهربانی و فرمانده هنگ 2 ژاندارمری قم آن را امضا کرده بودند، به اجرا گذاشته شد! البته غیر از آیت الله روحانی(حفظه الله) که حکم درباره معظم له به «اقامت اجباری در منزل خود» تبدیل شده بود، بقیه به انارک ـ نائین یزد تبعید شدند!
البته انارک هم «شهرستان» نبود، بلکه یک ده کوره ای بود که وسط کویر ـ بین نائین و یزد و طبس ـ قرار داشت و فاقد هر گونه وسیله رفاهی برای یک زندگی عادی و معمولی بود.. یعنی حتی آب شرب سالم هم نداشت، بلکه یک چشمه آب شور و تلخ موجود بود که اهالی روستا مجبور بودند از آن استفاده کنند!
اگر مرحوم شهید آیت الله صدوقی برای تبعیدیان آب خوردن از یزد نمی فرستادند، بی تردید در همان روزهای نخستین همگی مریض می شدیم بویژه که در میان ما، پیرمرد 90 ساله ای وجود داشت که از لحاظ مزاجی تاب تحمل آب شور و تلخ و هوای داغ منطقه را نداشت..
آیت الله پسندیده و آیت الله مکارم شیرازی از شخصیت هایی بودند که به همراه شما در انارک تبعید شده بودند، چه خاطراتی از آن ها دارید؟
نخست باید اشاره کنم که آیت الله ناصر مکارم شیرازی حفظه الله ماه ها قبل از ما به «چاه بهار» و سپس به «مهاباد» تبعید شده بودند و در واقع «انارک» نسبت به ایشان سومین ایستگاه بود. خاطرات من از این بزرگواران، با توجه به طول مدت چندماهه، البته زیاد است ولی نقل همۀ آنها ظاهراً مقدور نباشد اما بی مناسبت نیست اشاره کنم که مرحوم آیت الله پسندیده، پیرمرد نود ساله، در واقع فقط به جرم برادری با امام خمینی(ره) بودن تبعید شده بود وگرنه همه می دانستند که ایشان برای حفظ بیت امام در قم، در حوادث روزمره دخالتی نمی کردند چه برسد به تحریک مردم برای برپایی تظاهرات خیابانی در 19 دی؛ و اصولاً موقعیت ایشان اجازه این قبیل تحرکات را نمی داد.. وقتی من چند روز بعد از ایشان به انارک تبعید شدم آیت الله مکارم هنوز به آنجا منتقل نشده بودند، و دو نفر تبعیدی دیگر هم به علت همراه شدن خانواده هایشان، هر کدام یکی دو اطاق اجاره کردند و از نزد آیت الله پسندیده رفتند و وقتی من هم خواستم اطاقی اجاره کنم و بروم، ایشان نگذاشتند و گفتند: شما که خانواده همراه ندارید چرا بروید؟. همین جا بمانید.. و یکی از سه اطاق آن منزلی را که در آن سکونت داشتند به من دادند و من در آن جا ماندم...
البته رفت و آمدها و دید و بازدیدها، بیشتر در همان منزل انجام می گرفت و اغلب آقایان علما و یا فضلای حوزه که برای دیدار «تبعیدی ها» به آن سامان می آمدند، به منزل آیت الله پسندیده می آمدند و لذا «سرمان» شلوغ بود... خوشبختانه «مشهد علی» آبدارچی بیت امام برای کمک به آیت الله پسندیده، به آنجا آمده بود و رسیدگی به امور زندگی و پذیرائی از آنان به عهده ایشان بود و استقبال و بدرقه میهمانان هم به عهده بنده...
اغلب علماء منطقه ـ اصفهان، یزد، نائین، زاهدان و... ـ به دیدار آیت الله پسندیده می آمدند و از همه بیشتر آیت الله شهید صدوقی از یزد، ـ شاید همه هفته ـ همراه عده ای می آمدند و وسائل رفاهی (پس از یخچال و کولر) و میوه و خوراکی، با یک وانت یا نیسان می آوردند که ما آن ها را بین رفقا و روستائیان تقسیم می کردیم. مردم وجوهات شرعیه هم برای ارسال به امام خمینی(ره)، زیاد می آوردند و تحویل آیت الله پسندیده می دادند. روزهای اول ایشان به من گفتند که پول ها را داخل یک گونی بریزیم تا به قم بفرستند، و همین کار را کردیم اما گونی در یک گوشۀ از اطاق نگهداری می شد.. و چون رفت و آمد اهل محل هم زیاد شده بود، من به ایشان پیشنهاد کردم که یک صندوقی از قم بیاورند تا پول ها در جای محفوظ تری نگه داری شود و چنین شد و کلید آن هم در اختیار ایشان بود.
... آیت الله پسندیده به علت آب و هوای بسیار بد، مریض شده و به درد چشم شدید مبتلا شده بودند و نمی توانستند مطالعه کنند و نوعاً من اخبار روزنامه ها را برای ایشان می خواندم. ایشان پس از نماز صبح زیارت عاشورا می خواند و سپس برای اذکار آن (لعن و سلام) در خارج از منزل ـ و یا در همان حیاط کوچک منزل ـ به راهپیمایی می پرداخت و تا پایان (لعن و سلام)، راه می رفت که حدود یک ساعت طول می کشید.. و بعد که بر می گشت، بنده هم از خواب بعد از نماز بیدار شده بودم و مشهدعلی هم صبحانه را آماده کرده بود و با هم صبحانه می خوردیم و سپس رفت و آمدها شروع می شد و نوعاً همیشه چند نفر میهمان هم که از قم یا شهرهای دور آمده بودند، داشتیم که با آبگوشت و یا غذای ساده دیگر، پذیرایی می شدند.
تلویزیون هم البته نداشتیم و اخبار را از میهمانان یا رادیو و روزنامه ها بدست می آوردیم.
در اوقات فراغت هم نوعاً من از حوادث تاریخی دوران پیشین و بیشتر مسائل دوران نهضت ملی می پرسیدم و ایشان هم با حافظه نیرومندی که داشت، توضیح می داد و حتی جزئیات و یا اسامی افراد خانواده های مورد بحث را بیان می کرد..
در کل ایشان از لحاظ سیاسی گرایشی به آقای دکتر مصدق داشت و من برعکس، هوادار آیت الله کاشانی و فدائیان اسلام بودم ولی هیچوقت ایشان در مقابل اظهارات جوانانه و تند من درباره روش و عملکرد غلط دولت دکتر مصدق ـ بویژه در مورد: آیت الله کاشانی و شهید نواب صفوی ـ واکنش منفی نشان نمی داد و خیلی آرام و با احترام پاسخ می داد و اگر من قبول نمی کردم، سکوت می کرد.. و این تحمّل افکار مخالفت در یک منزل، قابل تقدیر و از سوی دیگر درسی بود که باید ما نیز از این روش در زندگی سیاسی خود بهره مند شویم.
من بعضی از خاطرات نقل شده را همانجا یادداشت می کردم.. ولی چون بعدها، بیشتر این مسائل در کتاب خاطرات ایشان نقل و منتشر گردید، من از چاپ آن ها خودداری کردم.
اما آیت الله ناصر مکارم شیرازی حفظه الله که استاد ما در حوزه علمیه قم بودند، در انارک به کار و تحقیق و تألیف مشغول بودند و هر وقت من به منزل ایشان رفتم، در حال مطالعه و یا نوشتن بودند.. بعضی از آثار علمی و تفسیری ایشان محصول دوران تبعید هفت ماهه ایشان است...
در این دیدارها که گاهی دوستان تبعیدی دیگر و یا میهمانانی از قم و جاهای دیگر هم حضور داشتند، علاوه بر مسائل روز، مسائل علمی هم نه به شکل تدریس بلکه به شکل پرسش و پاسخ، مطرح می شد و حضار استفاده می کردند.
در دوران تبعید آیت الله پسندیده، آیا ایشان ارتباطی با امام خمینی داشتند؟
بلی ، بی تردید گاهی بعضی افراد از بیت امام در قم، نامه و پیام می آوردند و پاسخ می گرفتند... ولی من در موقع حضور این افراد، برای اینکه محظوری پیش نیاید، به اطاق خود می رفتم.. بعد از رفتن آن ها یکی دو بار آیت الله پسندیده گفتند: «آقا به شما هم سلام رسانده اند» ـ آیت الله پسندیده همیشه از امام، با کلمه آقا نام می برد ـ و یکی دو بار هم مبلغی به من دادند و گفتند: «به دستور آقا این هدیه پرداخت می شود» که البته مبلغ آن مهم نبود، ولی همینکه امام خمینی(ره) از راه دور، به فکر افراد بودند، خیلی ارزش داشت.
نحوه آزادی شما از تبعید و بازگشت به قم چه بود؟
تبعید ما بدون حکم دادگاه صالحه، کاملاً غیرقانونی بود و ما به توصیه آیت الله پسندیده، برای دفاع از حقوق مشروع خود وکیلی در تهران انتخاب کردیم تا پرونده ما را به دادگاه بکشاند و نامه ها و تلگراف های اعتراض آمیز فرستادیم ولی تأثیری نکرد! و از پاسخ خبری نشد!
بعد از انقلاب در اسناد ساواک بولتنی ویژه شاه بدست آمد که در آن فهرست «روحانیون افراطی هوادار خمینی» ذکر شده و به شاه گزارش شده است که این ها امنیت و آرامش کشور را به خطر انداخته اند و لذا به تبعیدهای سه ساله، محکوم گشته اند... و از اینجا معلوم می شود که پی گیری قانونی ما نتیجه ای نمی توانست داشته باشد.. و روی همین اصل بود که بالاخره پس از ارسال تلگرافی به آیت الله شریعتمداری و آیت الله گلپایگانی با امضای همه افراد تبعیدی موجود در انارک» ـ منهای آیت الله پسندیده که در تاریخ ارسال تلگراف به علت کسالت از نارک به اطراف اصفهان منتقل شده بودند. پاسخ آقایان، در ضرورت عدم قبول زورگویی رژیم رسید. مثلاً مرحوم آیت الله گلپایگانی در آخر پاسخ تلگراف ما نوشته بودند! «... حقیر چه دستوری بدهم جز اینکه عرض کنم بدون جهت و با اختیار تسلیم ستمکار شدن مجوز شرعی ندارد» و پس از دریافت این پاسخ ها، تصمیم گرفته شد که همگی به «قم» برگردیم.. و این بود که چند ماه قبل از پیروزی انقلاب اسلامی به قم برگشتیم و ساواک رژیم با توجه به شرایطی که در کل کشور حاکم بود، نتوانست واکنشی از خود نشان دهد...
آیا پس از تبعید هم با آیت الله پسندیده ارتباطی داشتید؟
بلی! من با توجه به روش و منش و اخلاق آیت الله پسندیده به ایشان ارادت خاصی پیدا کرده بو دم و این بود که پس از مراجعت ایشان به قم، هر چندی یکبار، خدمتشان می رسیدم و بعد از انتقال ایشان به تهران، آخرین بار هم در «جمشیدیه» در منزلی که اقامت داشتند، به دیدارشان رفتم که متأسفانه دچار کم حافظگی شده بودند و از من پرسیدند: «چرا در قم که بودم نزد من نیامدید؟». در حالیکه من بطور مکرر خدمتشان رسیده بودم.
بهرحال آیت الله پسندیده مرد پاک و آزاده ای بود و همواره احترام افراد را حتی اگر مخالف آنها بود، نگه می داشت و به اصطلاح قدیمی ها «بسیار مبادی آداب» بود.
آیا آیت الله پسندیده در سال های پس از انقلاب با امام مشکل داشتند با توجه به حمایت ایشان ا ز ریاست جمهوری بنی صدر؟
من قبلاً اشاره کردم که آیت الله پسندیده به دکتر مصدق و اعوان و انصار او علاقه مند بودند و در دوران انتخابات ریاست جمهوری اول هم از آقای بنی صدر پشتیبانی کردند... و البته می دانیم که امام خمینی(ره) خود نیز اوائل برای تثبیت اوضاع، پس از انتخاب بنی صدر، از وی حمایت کردند.. اما متأسفانه او مغرور شد و تصور کرد که یازده میلیون رأی مربوط به شناخت مردم از خود اوست، و روی همین تخیل سرکشی آغاز نمود.. در این برهه آیت الله پسندیده کوشش کرد که مسائل حل گردد و بنی صدر سرکار بماند در حالیکه نظر امام با توجه به عملکردهای بنی صدر دیگر چنین نبود.. امام با توجه به آگاهی از تجربه نهضت مشروطیت و سلطه یافتن عین الدوله ها پس از پیروزی نهضت و با ـ شناخت دقیق از ـ تجربه دوم در دوران نهضت ملی شدن صنعت نفت که باز به رهبری و فتاوی روحانیون به پیروزی رسیده بود، اما متأسفانه آن ها مورد هجمه جبهه ملی قرار گرفتند و آیت الله کاشانی آنطور بیشرمانه مورد اهانت و اتهام قرار گرفت و شهید نواب صفوی 22 ماه تمام در زندان آقای دکتر مصدق باقی می ماند، امام این بار اجازه نداد که کار به آنجاها برسد و از راه قانونی و با نظر نهایی مجلس از بنی صدر سلب صلاحدید گردید...
آیت الله پسندیده پس از این مرحله، دیگر سکوت کرد و با توجه به احترام خاصی که به امام داشت، فکر نمی کنم که برخلاف شایعات مشکل خاصی با ایشان پیدا کرده باشند.. بویژه که امام هم احترام کامل ایشان را مراعات می کردند و حتی جلوتر از ایشان راه نمی رفتند...
پس از آزادی از زندان و در آستانه انقلاب اسلامی چه فعالیت هایی داشتید؟
پس از مراجعت از تبعید، خوب به کارهای مبارزاتی خود تا پیروزی انقلاب مشغول بودیم و مانند بقیه دوستان آنچه را که لازم بود، انجام می دادیم و در آغاز پیروزی هم وقتی تانک های ارتش از خیابان های قم و از جمله چهار راه ارم، عقب نشینی کردند، من با کمک مردم کلانتری یک قم را که در این چهارراه قرار داشت، تصرف نموده و افراد آن را خلع سلاح کردم که خبر آن همان روزها در روزنامه ها منتشر گردید...
البته سلاح های کلانتری را که تعدادی کلت و تفنگ و مقدار زیادی فشنگ بود، به کمیتۀ انقلاب قم که تازه تشکیل شده بود، تحویل دادم غیر از یک کلت که با اجازه دوستان، برای دفاع از خود برداشتم...
آیا شما در جریان حضور امام در پاریس به فرانسه سفر کردید؟
نخیر، من به علت کسالت توفیق پیدا نکردم که برای دیدار امام، به پاریس بروم.
چه زمانی با امام خمینی پس از بازگشت به کشور ملاقات کردید؟
من برای اولین بار پس از مراجعت معظم له به ایران، در مقر اقامت ایشان در مدرسه علوی به خدمت ایشان رسیدم که البته یک دیدار کوتاه بود و به علت کثرت کارها و انتظار آقایان برای ملاقات، چند دقیقه ای بیشتر طول نکشید... ولی در مرحله بعدی که ایشان به قم برگشته به تفصیل خدمت ایشان می رسیدم...
نحوه ورود شما به فعالیت های اجرائی با حضور در وزارت ارشاد ملی چگونه بود؟
پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، افراد و شخصیت های متعددی برای ادامۀ فعالیت ها و پی گیری اهداف خود به تأسیس و تشکیل سازمان ها و احزاب سیاسی پرداختند تا آنجا که در اوائل انقلاب ـ علاوه بر دهها حزب و سازمان سیاسی چپ و ملی گرا ـ بیش از 80 سازمان و گروه دینی و حزب سیایس اسلامی اعلام موجودیت کردند.. در این میان ما نیز همراه چند نفر از شخصیت های اسلام گرای معروف یک حزب سیاسی اسلامی تشکیل دادیم و به فعالیت وسیعی در سراسر ایران پرداختیم... اما متأسفانه چند ماهی از فعالیت ما نگذشته بود که عناصر مشکوک یا نفوذی در حزب، با زیر پا گذاشتن مسائل عقیدتی و حتی انضباط حزبی، اقداماتی انجام دادند که با اهداف اصلی مؤسسین حزب تضاد داشت... ما با بردباری و اخلاق اسلامی خواستیم جلو انحراف را بگیریم اما متأسفانه به تدریج روشن شد که هدف این عناصر، چیز دیگری است و مخالفت با انتخابات مجلس خبرگان و مسئله قانون اساسی، نشان داد که ما در واقع با گروهی ضد انقلاب سروکار داریم که در لباس دوست!! می خواهند حزب را از مسیر خود منحرف سازند، این بود که به دعوت اینجانب و تشکیل جلسه فوق العاده هیئت مؤسسین، تصمیم به انحلال حزب گرفته شد که این امر طبق اساسنامه حزب، فقط حق در هیئت مؤسسین بود.
اعلامیه انحلال حزب را بنده نوشتم و همۀ اعضاء هیئت مؤسسین آن را امضا کردند و من آن را در روزنامه های اطلاعات و کیهان منتشر ساختم... و به دنبال آن، برای ادامه کار فرهنگی خود، به حوزه علمیه قم برگشتم... و پس از چندی در ملاقاتی با امام خمینی(ره) جریان حزب و حقایق امر را بر ایشان بیان کردم. امام فرمودند: «شما به تکلیف خود عمل کردید. وفقکم الله». و من خداحافظی کردم و رفتم و به کارهای «طلبگی» خود پرداختم...
پس از مدتی، در اخبار ساعت 2 رادیو تهران شنیدم که به نمایندگی حضرت امام خمینی(ره) در «وزارت ارشاد ملی» منصوب شده ام... از اینجا بود که از نو به تهران برگشتم و به کار فرهنگی در این وزارتخانه مشغول شدم که متأسفانه با اخلالگری ها و مانع تراشی های بیشمار وزیر و معاونین ملی گرای وی که اصولاً با از انتصاب نماینده امام در وزارتخانه ها ناراضی بودند، روبرو شدم... ولی من به دستور امام، بدون اعتنا به این بداخلاقی های ملی گرایانه! به کار خود ادامه دادم تا اینکه در زمان ریاست جمهوری شهید محمدعلی رجائی که از مسجد هدایت و از دوران دانشجویی با ایشان آشنایی داشتم، پس از کسب اجازه از امام خمینی(ره)، به وزارت امور خارجه انتقال یافتم و در بخش سیاسی ـ فرهنگی آن مشغول شدم و پس از طی مراحلی به سفارت ایران در «واتیکان» انتخاب شدم... و از آن تاریخ (1360) تا 25 سال ـ دوره بازنشستگی قانونی ـ همچنان در آن وزارت خانه ـ در ایران و مصر ـ فعال بودم و به موازات آن، به کار تدریس در دانشکده حقوق و دانشکده روابط بین الملل ـ هر دو به عنوان استاد میهمان ـ پرداختم... و اکنون نیز کماکان! و به یاری خدا همچنان به کار علمی ـ فرهنگی خود در قم و تهران ادامه می دهم. و هذا من فضل الله یؤتیه من یشأ من عباده. والسلام علیکم ـ تهران 25/10/89