دكتر سعيد رمضان، داماد شهيدحسن البناء ـ مؤسس و نخستين مرشد اخوان المسلمين مصر ـ پس از آن كه در مصر ناصرى محكوم به اعدام شد، به سوريه رفت و به انتشار مجله «المسلمون» كه ارگان تئوريك اخوان بود، ادامه داد.
از همان زمان من با دكتر سعيد رمضان در رابطه با مجله، مكاتبه داشتم و درواقع تبادل فرهنگى صميمانه اى با اينجانب برقرار شده بود. تا اين كه مجبور شد در اثر فشار «امن مصر»، «سوريه» را هم ترك كند و سپس از طريق ايران با كمك دوستان عازم اروپا شد و در ژنو سوئيس ، ـ مركز فرهنگى ـ اسلامى را تأسيس كرد.(۱) و به نشر مجدد مجله «المسلمون» به دو زبان عربى و انگليسى پرداخت و نشرياتى نيز به زبان هاى فرانسوى و آلمانى منتشر مى ساخت. البته در اين دوران، فعاليت سعيد رمضان منحصر به چاپ مجله و نشريات مختلف درباره اسلام نبود، بلكه در همه زمينه هاى مذهبى، فرهنگى و سياسى فعال بود كه شركت در كنفرانس هاى اسلامى، گفت وگوهاى تلويزيونى، مصاحبه هاى مطبوعاتى، ملاقات هاى سياسى و ... از آن جمله بود. مكاتبات ما ادامه داشت كه ناگهان! در يكى از نامه هايى كه از وى رسيد، از من خواسته بود كه «فتوى»! و «نظريه خود» را درباره چند «موضوع فقهى» بيان دارم! تا از سوى مركز فرهنگى اسلامى ژنو، همراه فتاوى ديگر مفتيان و علماى اسلام بلاد ديگر منتشر سازد؟!
اينجانب چون «اهل فتوا» نبودم، اصل نامه را برداشتم و خدمت امام خمينى (ره) ـ «حاج آقا» ـ بردم. البته من تقريباً اغلب روزها «حاج آقا» را در بيرونى منزلشان و يا در حال حركت به سوى درس ـ و يا برگشت از تدريس، مى ديدم و همين ديدارها در آن زمان در بسط روح معنوى و روش ساده زيستى، تواضع و اخلاق نيك ديگر، در اينجانب، نقش اساسى داشت.
وقتى متن نامه يا سؤالات فقهى را خدمت امام (ره) بردم و قرائت كردم ـ بدون ذكر نام و عنوان طرف گيرنده كه من باشم ـ پس از تمام شدن قرائت پرسش ها، «حاج آقا» پرسيدند: نامه خطاب به كيست؟ گفتم خطاب به اينجانب است؟ لبخندى زدند و فرمودند: پس چرا پاسخ را من بدهم؟ گفتم اين مركز فرهنگى، «فتوا» مى خواهد و حقير اهل فتوا نيستم و دخالتم در اين امر درست نيست و هر گونه پاسخى هم كه خود تهيه كنم، مستند به نظر فقها خواهد بود و چه بهتر كه اصل پاسخ ها از حضرتعالى باشد. امام (ره) اين برداشت و توضيح من را ـ بدون اين كه اظهارى بكنند ـ پذيرفتند و فرمودند: پس شما بهتر است اين سؤالات را با خط خودتان خطاب به من بنويسيد و سؤالات را از من بپرسيد. من به نامه شما جواب مى دهم، نه به نامه مركزى كه براى شما نامه را فرستاده است. «بعد خود دانيد كه چه بكنيد.»
بلافاصله به منزل برگشتم و متن نامه واصله را رونويس كرده و خطاب به امام (ره) و با امضاى خودم، از ايشان پاسخ خواستم. ايشان پاسخ ها را به طور شفاهى به من گفتند و فرمودند: «شما اين ها را به عربى بنويسيد و بياوريد تا من امضا كنم...»
من همان شب پاسخ هاى امام (ره) را به عربى نوشتم و صبح موقعى كه عازم درس بودم، دم در منزل امام، جناب شيخ حسن صانعى را ديدم و پاكتى را كه شامل نامه من و پاسخ هاى شفاهى حاج آقا بود، به ايشان دادم و گفتم كه «اين نامه مربوط به حاج آقا است، لطفاً زود به ايشان تحويل دهيد!» و ايشان پاكت را گرفت. بعدازظهر كه به منزل مراجعت مى كردم، آقاى صانعى مرا ديد و همان پاكت را در بسته به من تحويل داد ... پرسيدم: حاج آقا نامه را ديدند و امضا كردند يا نه؟ آقاى صانعى گفت: «چون شما گفتيد نامه مربوط به حاج آقا است، من آن را باز نكردم و به ايشان تحويل دادم و ايشان هم عصرى مرا خواستند و فرمودند اين پاكت را به آقاى خسروشاهى بدهيد و لذا من اصلاً خبر ندارم كه موضوع چه بوده؟ و امضا شده يا نه؟ ...»
بلافاصله به منزل خود ـ كه متصل به بيت امام (ره) در «يخچال قاضى» بود ـ رفتم و پاكت را باز كردم. ديدم كه امام (ره) بدون حذف يا اضافه كلمه اى، آن را امضا و مهر كرده اند. چون من در پاسخ مسأله حجاب، مطلب ايشان را كمى «بسط» داده و جمله اى اضافه كرده بودم، احتمال مى دادم كه ايشان آن جمله را خط زده باشند. آن جمله چنين بود:«مقصود از حجاب پوشيدن لباس هاى موجود و معمول در نزد شرقى ها نيست، بلكه هدف پوشيدن مو و جسم است ولو با لباس محلى!» اين جمله در پاسخ شفاهى امام (ره) به من نبود و من آن را خود اضافه كرده بودم. تعجب كردم كه امام (ره) اشكالى نگرفته و يا در آن تغييرى نداده اند.
... فردا ساعت ۱۱ صبح كه نوعاً امام (ره) در «بيرونى» منزل خود پذيراى طلاب و علاقه مندان بودند، خدمت ايشان رسيدم و در كنارشان نشستم و نامه را باز كردم و از ايشان پرسيدم: حاج آقا! حضرتعالى نامه را به طور كامل ملاحظه فرموديد؟!
ايشان با لبخندى خاص فرمودند: يعنى معقول است كه من بدون مطالعه آن را امضا كرده باشم؟ گفتم نه، مرادم اين دو سطرى است كه درباره نوع لباس و پوشش كه در فرمايشات حضرتعالى نبود و من آن را اضافه كردم ... ايشان لبخند محبت آميز ديگرى زدند و فرمودند: «خوب جنابعالى مطلب را كامل تر كرديد... نخير، هيچ اشكالى ندارد و مطلب صحيح است.» پرسيدم: آيا اجازه مى دهيد كه اگر روزى صلاح باشد در ايران هم به تناسبى اين پرسش و پاسخ چاپ و منتشر شود؟ يا بايد ملاحظه «حوزه» و «عوام الناس» را بكنيم؟
فرمودند: «از نظر من نشر فتوا و يا نظريه اى كه امضا و مهر شده اشكالى ندارد چه در خارج و چه در ايران ... جنابعالى هر طور به «مصلحت اسلام» ديديد، عمل كنيد.»
با خوشحالى از اصل «امضا و مهر» پاسخ ها و محبت و حسن ظن «حاج آقا» نسبت به اينجانب، بيرون آمدم و فردا كپى نامه را با پست هوايى به ژنو براى دكتر «سعيد رمضان» فرستادم و اصل دستخط را طبق معمول نگه داشتم ، بعداً آن را به بعضى از دوستان خودى (؟!) نشان دادم و همين امر موجب آن شد كه مدت ها بعد، موضوع به گوش «بعضى از خودى هاى ديگر؟»! كه ما را «غيرخودى!» مى پنداشتند، رسيد... و به فكر «چاره اى» افتادند! البته من با توجه به جو حاكم بر حوزه و جامعه در حفظ و عدم نشر آن دقت كامل داشتم. حتى بعدها كه مرحوم استاد شهيد مطهرى از من پرسيدند كه: گويا جنابعالى همچو نوشته اى از امام داريد؟ اگر صلاح باشد در كتاب «حجاب» متن آن را چاپ كنيم!... من به استاد شهيد گفتم كه آن نامه نوعى «امانت» در نزد اينجانب است، اگر اجازه دهيد، من كسب اجازه كتبى از امام بكنم، اگر مخالفتى نفرمودند، كپى آن تقديم مى شود؟ ... ايشان هم فرمودند: بسيار خوب! البته قبلاً اشاره كردم كه من مجوز شفاهى نشر آن را در ايران، از امام (ره) داشتم، ولى چون كتاب استاد شهيد مطهرى درباره حجاب، در آن ايام موجب چالش ها! و تنش هايى! در محافل ارتجاعى حوزه و عوام الناس! شده بود، من فكر كردم كه نشر نامه امام (ره) در آن ايام به صلاح نباشد و البته استاد شهيد هم بعدها موضوع را پيگيرى نكردند!
داستانى عجيب! روزى يكى از دوستان عزيز آن زمان! ـ صبح زود، كه هنوز آفتاب نزده بود، به در منزل من آمد و گفت كه شنيده ام گويا بعضى از دوستان «خودى!» مى خواهند آن نامه امام را از «غيرخودى!» ـ كه بنده باشم! ـ (به كاربردن اين تعبيرها از اينجانب است) ـ به نحوى بگيرند؟ چون تصور مى كنند كه شما براى ضربه زدن!! در غياب ايشان آن را منتشر مى كنيد؟ ... براى من واقعاً خيلى دردآور بود كه دوستان عظام! بدون شناخت افراد دچار «توهم توطئه» شده و درباره آن ها چنين تصور و داورى واهى داشته باشند؟! من كه حتى بعدها حاضر نشدم آن را خدمت استاد شهيد مطهرى بدهم، آيا معقول بود كه در شرايط بحرانى، آن هم براى «ضربه زدن!» به امام (ره) آن را منتشر كنم؟
البته در آن زمان ما با آن دوست محترم همكارى هايى داشتيم و از ايشان خيلى تشكر كردم كه تذكر دادند! به ايشان گفتم كه متن اصلى نامه، همراه صدها سند و اعلاميه و نامه و عكس، در يك «خانه امن!» خاصى قرار دارد و در منزل خودم نگهدارى نمى شود كه روزى در حمله و بازرسى حضورى يا غيابى! احتمالى مأموران رژيم، به دست ساواك بيفتد و يا در يك شبيخون فرهنگى! «خودى ها» آن ها را «قربة الى الله!» «مصادره» كنند؟!
مدتى گذشت، روزى باز قبل از طلوع آفتاب «شهيد محمد منتظرى» به در خانه ما در يخچال قاضى آمد و گفت كه: بعضى از آقايان! شنيده اند همچو نامه اى در نزد شماست، مرا فرستادند كه آن را ببرم و ايشان ملاحظه كنند؟ و صحبتى از «مرجوع» كردن نامه به ميان نيامد! گفتم: محمد آقا! مى دانيد كه خانه من امن نيست و من نامه را در منزل ندارم، عصرى آن را به مدرسه فيضيه مى آورم و به شما مى دهم ... خيلى خوشحال شد و تشكر كرد. البته تعارف كردم به داخل منزل براى صبحانه بيايد ولى عجله داشت. باز تشكر كرد و رفت .
ظهر به «خانه امن»! رفتم و نامه را برداشتم و در عكاسى هماى آقا رضا ـ در خيابان ارم ـ همراه دو سه نامه معمولى ـ كه طرف متوجه نامه اصلى و امضا و مهر امام (ره) نشود ـ فتوكپى گرفتم و اصل را بلافاصله به خانه امن! بردم و عصر، همراه كپى نامه، در داخل پاكتى به مدرسه فيضيه رفتم! در بالاى پله هاى در ورودى فيضيه ـ متصل به صحن كوچك آستانه حضرت معصومه (ع) كه محل قرار ما بود ـ ايستادم و با آقاى اسدالله طباطبايى و آقاى صحفى ـ دو كتابفروش دوطرف پله ها! ـ به صحبت پرداختم كه ناگهان ديدم، محمدآقا به سرعت از پله ها بالا آمد و نامه را خواست!، پاكت را از لاى كتاب ـ مخفى گاه! هميشگى من براى حمل ونقل اعلاميه ها! و نامه ها! ـ درآوردم و به ايشان دادم. خداحافظى كرد و با سرعت تمام به سوى مدرسه دارالشفا رفت! از دور كه نگاه مى كردم، ديدم: دو نفر از بزرگان محترم حوزه آنجا ايستاده اند و محمدآقا پاكت را تسليم آنها كرد. باز از دور ديدم كه يكى از بزرگان پس از ديدن نامه ـ كه كپى بود ـ سخت ناراحت شد و با حركت دست و سر، اعتراض! خود را به محمدآقا ابلاغ كرد! و بعد نامه را پس داد. محمدآقا دوباره و به سرعت تمام نزد من ـ كه به بهانه بررسى كتاب ها آنجا ايستاده بودم و آنها را زير نظر داشتم! ـ آمد و گفت: آقاى خسروشاهى! اين كه اصل نامه نيست؟ كپى است !ـ با لهجه نجف آبادى ـ گفتم: محمدآقا مگر اطلاع از «محتوا»ى نامه مورد نظر آقايان نبود؟ اصل يا كپى چه فرقى دارد؟ من قبلاً به شما گفتم كه اصل را هيچ وقت در منزل يا همراه ندارم! و بالطبع به هيچ كس هم نمى دهم...
گفت: نه! آقايان مى خواستند اصل آن را ببينند! ... گفتم خدمت هر دو بزرگوار سلام برسانيد و بگوييد فلانى گفت كه «اصل مطابق كپى است» و متأسفانه من خود را مجاز نمى دانم كه بدون كسب تكليف كتبى از امام (ره) آن را در اختيار كسى بگذارم و به همين دليل عذر مى خواهم. ... محمدآقا رفت .... ما هم رفتيم! ... هر كسى به سوى راهى كه خود تشخيص داده و انتخاب كرده بود! ... با اين فرق كه «حقير» هرگز عملاً و قلباًً فرقى بين خود و آن آقايان قائل نبودم، ولى متأسفانه آنها همان زمان خط كشى خودى! و غيرخودى را داشتند كه تبعات و آثار ناگوار آن را حتى پس از ۲۷ سال كه از پيروزى انقلاب مى گذرد، ديدند و ديديم «و مى بينيم»! ... من تا امروز كپى اين نامه را فقط به مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام (ره) ـ همراه نامه هاى امام (ره) به اينجانب ـ فرستاده ام و اينك با توجه به مرور تقريباً نيم قرن از تاريخ صدور نامه يا سند، به مناسبت هجدهمين سالگرد ارتحال حضرت امام خمينى قدس سره متن پاسخ ها كه به خط حقير و با مهر و امضاى حضرت امام (ره) است و همچنين ترجمه فارسى سؤال ها و جواب ها، براى نشر تقديم مى گردد، با يادآورى اين نكته كه اصل اين نامه و اسناد و نامه هاى ديگر، همچنان در منزل مسكونى حقير نگهدارى نمى شود!
البته همانطور كه ملاحظه مى كنيد، اينجانب در تاريخ ۱۳۸۴ هـ . ق ـ ۴۴ سال پيش ـ در ضمن ارسال كپى آن نامه به مرحوم دكتر سعيد رمضان، به ژنو، مركز فرهنگى ـ اسلامى، لقب «حاج آقا» را چنين نوشته ام: «نص الجواب، للأمام الاكبر (۲) و المرجع الدينى للشيعه الامامية فى ايران، سماحة آيت الله الحاج آقا روح الله الخمينى الموسوى.» ... آن وقت صاحب چنين عقيده اى، توسط بعضى از «بزرگان»! حوزه در آن دوران، غيرخودى! تلقى مى شود و طرح و برنامه مى ريزند كه سند را از دست او بگيرند؟! خداوند همه را پاداش نيك دهد و همه ما را عاقبت بخير فرمايد!
پاسخ ها: متن پاسخ امام اكبر، مرجع دينى شيعه اماميه در ايران، حضرت آيت الله حاج آقا روح الله خمينى موسوى بسم الله الرحمن الرحيم السلام عليكم و رحمة الله و بركاته. با درود پاك اسلامى. بعد: پرسش هاى شما درباره مشكلاتى كه نسل جديد و فرزندان دانشجوى غرب نشين ما به آن ها مبتلا هستند، واصل گرديد اينك پاسخ آنها: مسأله نخست: خلوت ـ با اجنبيه ـ به خودى خود در نزد ما حرام نيست. همانطور كه از نصوص استفاده مى شود، بلكه يك امر «مكروه» است، البته اگر منجر به هيچ نوع عمل حرامى نشود. پس مانعى نيست از حضور در جلسات خصوصى كه زن اجنبى در آن حضور دارد. اعم از اهل كتاب يا غيرآنان در بلاد كفر يا در بلاد اسلام. در منزل يا كارگاه يا اتاق و البته در اين امر، فرقى ميان دانشجويان و كارمندان و نمايندگان اعزامى نيست.
اما حكم شرعى درباره نگاه به افراد بى حجاب غربى، «جواز» است. يعنى: نگاه كردن به: سر و گردن و صورت آنان و آنچه كه پوشاندن آن در نزد آنان متعارف نيست، بدون هيچگونه لذت جويى و ريبه، جائز است. اما نگاه كردن به غير آنچه كه ذكر شد، جايز نيست. مسئله دوم: جاى شك نيست كه حجاب يك امر ضرورى از ديدگاه اسلام است و پوشش يك حكم اسلامى واجب براى زنان مسلمان است ـ بجز صورت و دست ها ـ ولى اگر ملزم كردن زنان غربى نوآشنا با اسلام، براى استفاده از حجاب، موجب عدم رغبت آنان به اسلام گردد، پس مانعى نيست كه آنها به اين امر ملزم نشوند البته با توجه به اين نكته كه حكم ـ «وجوب» بر قوت خود باقيست.
و سزاوار است به آنها اعلام شود كه حجاب اسلامى در واقع براى عفاف است و معنى آن، اين نيست كه حتماً از لباس هاى متعارف در نزد شرقى ها استفاه شود، بلكه پوشيدن مو و جسم ولو با لباس هاى محلى، كافيست. البته پوشيدن صورت و دست ها واجب نيست. بنابر حكم مشهور ميان همه فقها شيعه اماميه، رضوان الله عليهم. در پايان از خداوند، دوام توفيق دانشجويان عزيزمان را در ديار غرب، خواستارم. والسلام عليكم اولا و آخرا
روح الله الموسوى الخمينى (محل مهر) ۱۵ جمادى الاول ۱۳۸۴ هـ
توضيح: مرحوم امام قدس سره، در پاسخ به سؤال شفاهى من در رابطه با جواز «عدم الزام به امرى واجب» فرمودند: «قبول «اصل توحيد» و «نبوت رسول اكرم (ص)» در مرحله نخست قرار دارد و مهم تر از اجراى احكام است و اين امور، پس از پذيرش اسلام، به طور طبيعى و به تدريج حاصل مى شود... درصدر اسلام هم همه احكام كه مرة واحده بر مسلمين واجب يا حرام اعلام نشد، بلكه به تدريج و با مرور زمان لازم الاجرا گرديد.»