ایشان نشسته بودند.پس از تعارفات، ایشان موضوع را به تفصیل مطرح کردند و گفتند: « اگر ما خود، تاریخ انقلاب اسلامی را ننویسیم، فردا کسانی که پیوندی با انقلاب ندارند، تاریخ آن را آنطور که خود میپسندند و میخواهند مینویسند.در شورا دوستان مطرح کردند که جنابعالی با توجه به اشراف عام و شهادت عینی که در اغلب مسائل از آغاز نهضت تا پیروزی انقلاب داشتید، این وظیفه را قبول کنید و یک تاریخ مستند و کامل بنویسید تا به عنوان کتاب درسی در دانشگاهها تدریس شود. »
من نیز پیشنهاد آقایان را پذیرفتم و تأیید کردم و گفتم: «بنده از حسن ظن حضرتعالی و دوستان سپاسگزارم و با اصل موضوع هم موافقم، ولی از آغاز باید عرض کنم که تاریخ نهضت امام خمینی(ره)، همراه با مراجع دیگر، با تاریخ انقلاب که رهبری مطلق آن را در واقع امام به عهده داشتند، کمی تفاوت دارد. خیلیها بودند که در آغاز نهضت و پیشبرد اهداف آن نقشی داشتند و تا اکنون هم وفادار ماندهاند و بعضیها هم هستند که بعدها به ماجرا ملحق شدند، بعضیها هم نخست با انقلاب بودند، اما متأسفانه پس از پیروزی به سهمطلبی پرداختند و در واقع از آرمانهای اصلی انقلاب دور شدند. در نگارش تاریخ کامل مستند، باید اینها را تفکیک کرد و البته حق مطلب را هم با عدل و انصاف در مورداشخاص و جریانهای مذهبی و سیاسی، باید ادا کرد».
آیت الله خامنه ای گفتند: «نظرتان را کمی روشنتر و با ارائه مثال بیان بفرمایید تا هدف، مشخص شود». گفتم: «از اول نهضت امام خمینی(ره)، بعضی از مراجع در قم و مشهد یا سازمانهای سیاسی در تهران، هر کدام به نحوی با نهضت و مبارزه روحانیت همکاری و تعامل داشتند و الان اینطوری نیستند، در یک تاریخ بی دروغ و مستند، نمیشود این آقایان را به خاطر مواضع کنونی و زاویهدارشان پس از انقلاب، از اول حذف کنیم که گویی اصلاً وجود خارجی نداشتهاند یا در معرکه نبودهاند، حذف این آقایان و جریانهای سیاسی تأثیرگذار یا بدون پرداختن به نقش آنها، با یک تاریخ بی دروغ مستند کامل، سازگار نخواهد بود».
آیت الله خامنه ای گفتند: «بله این مطلب کاملاً صحیح است و اتفاقاً من نظرم این است که علاوه بر آنهایی که شما نام بردید و اشاره کردید، به نقش دکتر شریعتی در آگاهی بخشی به نسل جوان یا رهبری بعضی از سازمانهای سیاسی مؤمن هم باید اشاره کرد و به آن پرداخت وگرنه محصول امر، یک تاریخ بی رمق و ساختگی خواهد بود و طبیعی است که مورد قبول هم واقع نشود.»
خیلی خوشحال شدم که ایشان نظر مرا تأیید و تکمیل کردند و بعد درخواست دیگری هم مطرح کردم و آن این بود که نهادهای مربوطه، اسناد مورد نیاز دربارهاشخاص و جریانها ـ که در آن ایام در اختیار عموم نبود ـ را در دسترس بگذارند و بنده به همراه چند نفر از اهل تاریخ، فیش برداری کنیم و سپس کتاب مستندی، در مدت معقولی تألیف و به هیئت علمی داوران تقدیم شود.
ایشان ضمن تأکید بر امر، باز نظر اینجانب را پسندیدند و تأیید کردند.
یادم رفت بگویم که در میدان امام خمینی (ره)ـ توپخانه سابق ـ یکی دو روز قبل موشکی به نزدیکی اداره مخابرات اصابت کرده بود و در واقع آن منطقه، از حساسیت ویژه ای برخوردار بود و محلی که ایشان نشسته بودند، چون برخلاف ظاهرش یک ساختمان کهنه و قدیمی بود نمیتوانست در مقابل بمب و موشک مقاوم باشد و اتفاقاً وقتی ما صحبت میکردیم ناگهان موشکی به آن نزدیکیها اصابت کرد و ساختمان لرزید، ولی ایشان چون در جبههها با این نوع صداها و انفجارها آشنا بودند، من ندیدم که نگران بشوند و تغییری در چهرهشان پدید آید یا تکانی بخورند، بلکه با خنده گفتند: «خب این قبیل چیزها هم هست دیگر.»
سپس ما را دعا کردند و همراه آقای دکتر احمدی بیرون آمدیم، اما فکر نگران من همچنان آنجا ماند، چون بیتردید محل سکونت ایشان هدف دشمن بود و آن ساختمان هم مطلقاً مقاوم نبود و با یک موشک با خاک یکسان میشد ولی ایشان هم مانند حضرت امام(ره) که حاضر نشدند از اتاق خود در جماران خارج شوند و به پناهگاه بروند، تا آخر جنگ در همانجا استوار ماندند و البته از یک پناهگاه واقعی هم نه در آنجا و نه هیچ کجای دیگر خبری نبود.
برخورد معظمله را در امور حساس کشور چگونه ارزیابی میکنید؟
برخورد ایشان با حوادث، همواره معقول و منطقی بوده است، یعنی «انصاف» که بخشی از پدیده «عدل» است، در داوریهای ایشان همیشه بوده است و من یقین دارم که در موردی، با علم و عمد، برخلاف انصاف و عدل گامی برنداشتهاند.
آخرین نمونه تجلی عدل در رفتار ایشان دستور بستن زندان کهریزک و ضرورت پیگیری مسئولانِ جرایمِ به وقوع پیوسته در آن بود که داستان آن را همه میدانند. در یک مورد دیگر هم بهرغم برخورد غیرمنتظره مرحوم آیت الله منتظری با ایشان پس از رحلت امام، آیتالله خامنهای پس از درگذشت مرحوم آیت الله منتظری، ضمن انتقاد ملایمی از بعضی موضعگیریهای او در اوج انصاف و برخلاف جو حاکم، حق مطلب را ادا کردند:
« فقیه بزرگ آیتالله حاج شیخ حسینعلی منتظری رحمهالله علیه... فقیهی متبحر و استادی برجسته بودند و شاگردان زیادی از ایشان بهره بردند. دوران طولانی از زندگی آن مرحوم در خدمت نهضت امام راحل عظیمالشأن گذشت و ایشان مجاهدات زیادی انجام داد و سختیهای زیادی در این راه تحمل کردند و...»
این تجلی روح انصاف و عدل درباره شخصیتی است که به هر دلیل در اواخر، راه و روش ویژهای را در پیش گرفت و امام خمینی نیز از ایشان رنجیده خاطر شد.
خاطره ای از آقا دارید که بر شما خیلی تأثیر گذاشته باشد؟
یک بار ایشان درباره رابطه با مرحوم والدشان خاطره جالبی نقل کردند که برای من بسیار آموزنده و تأثیرگذار بود، یعنی واقعاً نقش خاصی در روحیه معنوی من ایفا کرد. داستان از این قرار بود که آیتالله خامنهای بیشتر از دیگر فرزندان آیتالله آقا سید جواد تبریزی، با آن مرحوم مأنوس بودهاند و بیشتر اوقات فراغت خود را در نزد والد محترم خود میگذراندند.
ایشان مدتی برای ادامه تحصیل به حوزه علمیه قم آمدند و چند سالی بودند. در سفری به مشهد ملاحظه میکنند که ابوی ایشان از لحاظ بینایی دچار مشکلاتی شدهاند. برای معالجه و مداوا ایشان را به تهران میآورند و پس از مراجعه به دکتر و اخذ نظریه، به والدین محترم میگویند که برای آنها بلیت گرفتهاند تا عازم مشهد شوند.
آیت الله آقا سید جواد میپرسد مگر شما همراه ما نمیآیید؟ و پاسخ ایشان این بوده است که من باید به حوزه بروم ؛ درسها شروع شده و اگر بخواهم به مشهد بیایم و برگردم، دیر میشود.
آیت الله خامنه ای نقل میکرد وقتی این پاسخ را دادم، احساس کردم که ابوی و والده، هر دو متأثر شدند اما چیزی نگفتند ولی خود من هم ناراحت بودم که ابوین را تنها به مشهد بفرستم و از طرفی ادامه تحصیل در قم را ضروری میدانستم و فکر میکردم که خیر دنیا و آخرت من در حوزه علمیه قم خواهد بود. اما گفتم با ناراحتی والدین چه کنم؟
این بود که در تهران نزد یکی از افراد اهل معنی و معرفت رفتم و ماجرا و احساس خود را با ایشان در میان گذاشتم تا مشورتی کرده باشم و رهنمودی بگیرم. وقتی قصه را به ایشان گفتم، پرسیدند حالا چه اصراری دارید که در حوزه علمیه قم به تحصیل ادامه بدهید؟ گفتم من خیر دنیا و آخرت خود را در این میبینم که در قم باشم. ایشان نگاهی کردند و از من پرسیدند چه کسی خیر دنیا و آخرت شما را در «قم» قرار داده است؟! گفتم خب خداوند متعال! آنگاه ایشان لبخندی زدند و گفتند احسنت، آیا همین خداوند متعال نمی تواند خیر دنیا و آخرت شما را از قم به مشهد منتقل کند تا هم به تحصیل ادامه بدهید و هم به والدین خود که اکنون به شما نیاز دارند و با شما مأنوستر هستند، خدمت کنید که در واقع اجر مضاعف داشته باشید؟
این جملات مرا تکان داد. از ایشان تشکر کردم و بیرون آمدم. رفتم یک بلیت سفر هم برای خودم خریدم و به منزل برگشتم و به والدین گفتم که من برای خودم هم بلیت گرفتم و با شما به مشهد میآیم! والدین نخست فکر کردند که شوخی میکنم، اما وقتی دیدند که جدی هستم و حتماً باآنها به مشهد میروم، خوشحال شدند و ما هم از خداوند متعال درخواست کردیم که خیر دنیا و آخرت ما را از «قم» به «مشهد» منتقل فرماید.
من از وقتی که این خاطره را از ایشان شنیدم، یک تذکار و هشدار دائمی در ضمیرم ایجاد شد که در هر امری، از حق تعالی بخواهم که خیر مرا در جایی که مصلحت میداند، قرار دهد و عاقبت ما را هم ختم بهخیر فرماید و انه سمیع مجیب.
از دوران ریاست جمهوری ایشان خاطره دیگری هم دارید؟
خاطره که شاید زیاد باشد، ولی من سعی میکنم خاطرههایی را نقل کنم که آموزندگی یا نکته آموزنده ای داشته باشد. یک بار هم در دفتر ریاست جمهوری، از ایشان پرسیدم که پس از پایان دوره ریاست جمهوری میخواهید چه کنید؟ بلافاصله گفتند: طلبگی! درس و بحث، مطالعه و نوشتن، امامت جمعه هم که خود یک مسئولیت سنگینی است.
بعدها، در روزنامه خواندم که ایشان در پاسخ به سؤال مشابه یکی از دانشجویان دانشگاه امیرکبیر، مطلبی گفته بودند که عیناً نقل میکنم:
«در زمان ریاست جمهوری در این دانشگاه سخنرانی داشتم. یکی از دانشجویان در سؤال کتبی خود از من پرسید که شما بعد از ریاست جمهوری قصد دارید چه شغلی انتخاب کنید، چون همه نوع حدسی زده میشد، من گفتم نمی دانم چه پیش میآید اما همین قدر بگویم که اگر امام مرا مأمور عقیدتی ـ سیاسی گردان انتظامی زابل کنند و بگویند به آنجا برو، من دست زن و بچه ام را میگیرم و به زابل میروم و در آنجا مسئول عقیدتی ـ سیاسی آن گردان میشوم. یعنی من هیچ خواسته مشخصی دراین زمینه برای خود قائل نیستم».
این توضیح در واقع نوعی از همان بیانی است که در پاسخ سؤال من گفته بودند. ایشان به یقین به دنبال پست و مقام ویژه ای نبودند و قصدی جز خدمت نداشتند چه با درس و بحث در حوزه و چه با مسئولیت عقیدتی ـ سیاسی گردان انتظامی زابل و اگر نیت واقعی انسان چنین باشد، خداوند نیز پاداش لازم را میدهد، و به فرموده قرآن: «انّ الله لا یضیع أجر من أحسن عملا.»
تحلیل شما از موضعگیری رهبر انقلاب در مسائل یک سال اخیر کشور چیست؟
به نظر میرسد که این مسئله را نمی توان در ضمن یک گفت و گوی کوتاه که عمدتاً در باره خاطرات پیشین من از رهبر انقلاب است، بررسی کرد و به نتیجه مطلوب رسید. ولی بیمناسبت نیست به خلاصه ای از برداشت و نظریه محمدحسنین هیکل، تحلیلگر سیاسی معروف مصریاشاره کنم که چندی پیش در مصاحبه با خبرنگار شبکه جهانی «الجزیره» در قاهره، آن را مطرح کرد.
هیکل بهطور مشروح و روشن میگوید: «ایران پس از پیروزی انقلاب اسلامی، همه معادلات جهان استکبار را به هم زد و آنها هم از همان آغاز، توطئههایی بر ضد آن طراحی و به اجرا گذاشتند، اما موفق نشدند؛ چون اصل نظام وابسته به رهبری نیرومند و بدنه ای از توده مردم بود.
بعدها آمدند این بدنه را از نظام جدا کنند، ولی باز نتوانستند. بعد آمدند چند صد میلیون دلار بودجه در کنگره امریکا تصویب کردند که در ایران بی ثباتی ایجاد کنند و آقای بوش آمد، سوریه و ایران را «محور شر» نامید تا پس از پیروزی در عراق و افغانستان، به ایران و سوریه حمله کند تا طبق برنامه، خاورمیانه جدیدی به وجود آورد که همپیمان امریکا و اسرائیل باشد، اما به علت نفوذ ایران در کشورهای همسایه و نقش آن در میان توده مردم این کشورها، باز نتوانستند کاری از پیش ببرند. اوباما آمد از تغییر و آشتی با اسلام سخن گفت و در واقع کوشید تلخی جنگ صلیبی مقدسی را که بوش آغاز آن را اعلام کرده بود، از ذهنها بیرون کند، اما موفق نشد، چون سیاست عملی وی همان سیاست قبلیها بود. بنابراین باید به طور صریح گفت دشمنان ایران یک نقشه قدیمی بر ضد آن دارند، یک بار کودتا کردند و حکومت ملی کاشانی و مصدق را سرنگون کردند و من همان وقت کتابی در این باره تحت عنوان «ایران فوق «برکان» منتشر ساختم، ولی این بار، با وجود آرایش مردمی سازمان یافته، امریکا توان کودتا از داخل را ندارد و حمله و دخالت رسمی نظامی هم نمی تواند انجام دهد، چون شکست قطعی آن قبل از آغاز روشن است، پس تنها نقشه ای که میماند همان ایجاد بی نظمی و اخلال در درون کشور و توسط کسانی است که خود به نحوی وابسته انقلاب هستند. متأسفانه در این زمینه دشمن تا حدودی موفق شد و بر حیثیت و ثبات خارجی نظام ضربه زد و در واقع باید بگویم نظام را به قول ما عربها با یک «آبروریزی» روبه رو ساخت، اما باز نتوانست پیروز شود، چون به نظر من، رهبری وارد میدان عمل شد و جریانهای متخاصم نظام را فرزندان نظام نامید و آنها را آرام کرد، اما برخورد مخالفان، میتوانست بهتر از این باشد، همان طور که برخورد پیروز شدگان هم میتوانست طوری باشد که به اصل نظام آسیب نرساند. به هرحال من اعتقادم این است که بهرغم مشکلات پیچیده و بیشماری که مطرح شد و ایران از سوی دشمنان مورد هدف قرار گرفت، درایت و استقامت رهبری، کارساز بود.»
هیکل بعد از این شرح که خلاصه ای از آن نقل شد، میگوید: «بگذارید به یک نمونه از طرح دشمناشاره کنم؛ یعنی بیایید یک مسئله بسیار عجیب را با هم بررسی کنیم و آن پدیده «توئیتر» است. توئیتر یک شرکت اینترنتی جدیدی است مانند گوگل که ابزار ارتباطات ایجاد میکند. خیلی عجیب بود که عملیات زیر سؤال بردن نتیجه انتخابات ایران حتی قبل از اینکه نتایج رسمی اعلام شود، شروع شد. به من بگویید که تابلوهایی که یک دفعه به زبان انگلیسی در خیابانهای تهران علم شد، علیه چه کسانی بود؟ البته میدانم که گروهی از جوانان مخالف هستند و شاید هم از تاریخ اطلاع دقیقی ندارند، اما باید پذیرفت که آنچه رخ داد این بود که از همه این ابزارها سوءاستفاده شد. این بسیار توجه برانگیز است که چند روز قبل از انتخابات در سایت توئیتر دهها هزار صفحه به وجود آمد که در روز رأی گیری فعال شدند. یعنی در روز انتخابات 18 هزار سایت توئیتر فعال شد. توئیتر یک ابزار تماس است اما مانند ایمیل نیست که پیامی از طرف شخصی به دیگری انتقال یابد. این یک پیام باز است و هر کس بخواهد میتواند آن را دریافت کند. یک پیام کوتاه است و در آن نمی توانید بیش از یکصد کلمه پیام بفرستید و مشکل آن است که نمیتوانید فرستنده پیام را شناسایی کنید. البته من معتقدم که اکثر آن پیامها، در زمان انتخابات، از سوی اسرائیل بود، ولی نمی توانید بدانید چه کسی بود: «به تظاهرات بروید» و «ما اکنون در تظاهرات خیابانی هستیم» و «صد نفر کشته شدهاند» و... پس شما در برابر یک وضعیت سوءاستفاده از فضای اینترنت قرار دارید که آتشی را شعلهور میسازد.
من بیتردید از کسانی هستم که بسیار اندوهگین میشوند که نظامی مجبور شود برای حفظ خود، گلوله شلیک کند، ولی من این وضع را در ایران درک میکنم و میدانم آنها برای حفظ امنیت و ثبات کشور مجبور شدهاند واکنشهایی از خود نشان دهند که نه به آن تمایل داشتند و نه جزو اهداف و برنامههایشان بوده است».
این بخشی از تحلیل محمد حسنین هیکل است و او در پایان گفتوگو ضمن تصریح به استمرار دشمنی اسرائیل با ایران و تلاش برای سرنگونی آن به هر نحوی که مقدور باشد، از موضعگیری کشورهای عربی انتقاد میکند که وقتی ایران شاه را بیرون کرد و سیاستی را در پیش گرفت که به نفع ما و فلسطین است، ما تغییر مسیر دادیم و حتی با ایران جنگیدیم!
هیکل در پایان سخنان خود، به طور شفافتر، موضعگیری آیت الله خامنهای را تأیید میکند و در پاسخ اینکه نظام اسلامی نفوذ و موقعیت خود را با این حوادث، در میان حرکتهای اسلامی به ویژه حماس، حزب الله، جهاد اسلامی و عراق از دست داد، میگوید: «نه این طور نیست ؛ من معتقدم که نظام ایران، در بعد همکاری و یاری رساندن به عوامل قدرت و نفوذ خود در خارج، همچنان نیرومند و قدرتمند باقی خواهد ماند و این نتیجه موضعگیری رهبری است. رهبر میتوانست نرمشی از خود نشان دهد و یا عقب نشینی کند، ولی او موضع قاطعی گرفت، چون وقتی نظامی مورد تهدید جدی قرار میگیرد باید محکم ایستاد و این همان بود که ما شاهد آن بودیم. یعنی اغلب انتظار داشتند که رهبری عقب نشینی کند و یا حداقل جانب احتیاط را در پیش بگیرد، اما ایشان تصمیم میانی گرفت و محکم ایستاد یعنی نظام ایران عقب نشینی نکرد و اگر عقب نشینی میکرد، بیتردید دیگر پایانی برای آن وجود نداشت».
به هرحال این تحلیل آقای محمد حسنین هیکل با توجه به خطراتی که وجود داشت یک تحلیل واقعبینانه، منصفانه و دقیق است و من بهرغم اینکه در مدت اقامت سه ساله در قاهره و دیدارهای مکرر با او، به علت ناصری و قومی بودن وی، نتوانستم در همه زمینهها با او «همفکر» بشوم و یا همه دیدگاههای او را بهویژه در باره اخوانالمسلمین مصر بپذیرم، اما حقیقت این است که محمدحسنین هیکل عاشقانه هوادار انقلاب اسلامی ایران است و سرسختانه از آن دفاع میکند و از مصر و کشورهای عربی دیگر به خاطر موضعگیریهای منفی شان در قبال ایران همواره و به شدت انتقاد میکند. بیشک این تحلیل و ارزیابی او هم از روی منطق، عقل و دلسوزی است.
سؤال آخر اینکه چرا این خاطرات خود را که قاعدتاً همه خاطراتتان هم نیست، تا به حال نقل نکرده بودید؟
بله! این همه خاطرات نیست ولی در کل نقل این قبیل خاطرات که به نظر من برای روشن شدن حقایق و حوادث تاریخ معاصر ایران بسیار ضروری است، نیاز به وقت کافی و فرصت لازم داشت که متأسفانه در گذشته فاقد هر دو بودم و از سوی دیگر در دورانی که انسان «شاغل» است، نقل بعضی از مطالب از سوی کجاندیشان حمل بر اهداف و اغراض ویژه میشود یا انسان متهم به «مدیحهسرایی» میشود و اصولاً در جامعه ای که مبنای آن بر عدم تفاهم و سوءظن است، دست آدم با قلم انس نمیگیرد.
اما در سن و سال کنونی که دیگر توهم داشتن هدف شخصی و مطالبه پست و مقام در سفارتی یا وزارتی! مطرح نیست و در واقع موضوع «سالبه به انتفاء» شده است، بیان حقیقت برای روشن شدن زوایایی از تاریخ معاصر، یک نوع تکلیف ارزشی در جهت دفاع از حق است.
در مصر، به افراد بازنشسته وزارتی میگویند: «الرجل فی المعاش» ! یعنی فلانی دارد زندگی میکند و لابد مرادشان این است که در دورهاشتغال «زندگی نداشته» است ـ که شاید هم چنین باشد ـ و بنده هم الحمدلله پس از سپری کردن 70 سالگی! و وصول به مرحله «معاش»! نه توقع پست و مقامی دارم ـ که از قبل هم البته چنین توقعی از هیچ مقامی نداشتم ـ و نه حتی در صورت پیشنهاد، از لحاظ فیزیکی آمادگیش را. این است که در بخشی از اوقات فراغت غیرمعاشی به نوشتن خاطرات دوران گذشته میپردازم و نامش را هم «حدیث روزگار» گذاشته ام! که یک جلد آن در باره آیتالله خامنهای است و این سطور در واقع گزیدهای از آن خاطرات است و الحمدلله هماکنون چندین جلد از آن تقریباً تمام شده و در مراحل آمادگی برای چاپ است و چون در نقل اسناد و ثبت احوال! وسواس و دقت دارم که مبادا حقی ضایع شود و اهانتی به مؤمنی بشود یا حقایقی آن طور که بوده به تحریر درنیاید و هواهای نفسانی در کتابت آنها، حاکم شود و هدف، وسیله را توجیه کند و ملاحظاتی دیگر...، تنها به گوشههایی از آنچه به خاطر مانده اشاره میکنم و یا آنچه را که احتمالاً میتواند روشنگر یک نکته تاریخی باشد، مکتوب میکنم که شاید آگاهی ازآنها برای نسل جوان مفید باشد و به امید آنکه دوستان هم آن یادداشتها را نه با دید «سیاست!»، بل با روح «صداقت» بخوانند.