نکته سوم اینکه نام مستعار یا به قول عربها نام «نهضتی» من «ابورشاد» بود مانند «ابوعمار»، «ابوجهاد»، «ابوشراره» و «ابولیث» و البته در بین اعراب مرسوم است که به عنوان احترام، کسی را که میخواهند صدا بزنند، با کنیه و لقب ـ یا نام بزرگترین فرزند او ـ صدا میزنند. البته من فرزندی به نام «رشاد» نداشتم!
ماجرای اعلامیه شما درباره پپسی کولا و بهائیگری و گله جنابعالی از ایشان چه بود؟
فعالیت اقتصادی بهائیان وابسته به شبکه صهیونیسم بینالمللی، در زمینههای مختلفی در ایران گسترش یافته بود. از سوی دیگر اداره بسیاری از مراکز حساس و مهم به بهائیان واگذار شده بود. حتی پزشک مخصوص شاه سرلشکر ایادی هم بهایی بود. ثابت پاسال یکی از بهائیان سرمایه دار، شبکه دو تلویزیون ایران را در اختیار داشت و کارخانه زمزم که تولید کننده نوشابههای گوناگون، از جمله پپسیکولا بود، متعلق به او بود. گفته میشد مبلغی از سود هر بطری پپسی کولا، توسط ثابت پاسال به «بیت العدل» بهائیان ارسال میشود و این بیت، که مقر اصلی آن در سرزمین غصبشده حیفای فلسطین قرار دارد، آن مبلغ را به رژیم صهیونیستی اهدا و یا برای توسعه تبلیغات بهائیگری هزینه میکند.
در این دوران مرحوم آیت الله حاج میرزا ابوالفضل زاهدی قمی از علمای معروف قم و مفسر قرآن در مسجد امام حسن عسکری(ع) که من هم در بعضی از آن جلسات حضور مییافتم، یک روز در ضمن سخنان خود به این امراشاره کرد و استعمال کالاهای بهائیان از جمله پپسی کولا را حرام اعلام کرد. روز بعد به منزل ایشان رفتم و ضمن استشهاد به متن مکتوب آیت الله بروجردی در لزوم احتراز از معامله با بهائیان، طی یادداشتی و به عنوان استفتا از ایشان حکم شرعی خرید و فروش پپسی کولا را به طور کتبی پرسیدم و ایشان در پاسخ آن به «ممنوع الشُرب و البیع» بودن پپسیکولا تصریح کردند و من این سؤال و پاسخ را همراه نظریه آیت الله بروجردی، با مقدمه و مؤخرهای! در ماه مبارک رمضان (1337 ش) به نام حوزه علمیه قم و امضای خودم، منتشر ساختم و چون طلبهها برای تبلیغ در ماه مبارک رمضان عازم بلاد بودند، تعدادی از اعلامیهها را توسط آنها، تقریباً به همه نقاط ایران فرستادم و تعدادی هم توسط یکی از دوستان که عازم مشهد مقدس بود ـ و متأسفانه نام او را الان به خاطر ندارم ـ برای آیتاللهخامنهای فرستادم که ایشان آنها را به دوستانی چون آقای سید محمد حسین روحانی، شیخ وحید دامغانی، امراللهی، شیخ ناصری و دیگران بدهند تا توزیع شود.
مدتی گذشت و از توزیع اعلامیه در مشهد خبری نرسید و من نامه گلهآمیزی خدمت آیت الله خامنهای نوشتم ـ که متأسفانه کپی نامه خودم را ندارم ـ و ایشان به سرعت یعنی اواخر همان ماه رمضان پاسخی بر آن دادند. این نامه موضوع نامه و گلایه مرا نشان میدهد و در این نامه اشاره به نامه دیگر و قبلی خودشان میکنند که متأسفانه به هنگام نوشتن این سطور متن آن نیز به دست نیامد، ولی متن پاسخ دوم چنین بود:
بسمه تعالی
30 رمضان 77
برادر عزیز و گرامی! از درگاه باعظمت الهی سلامتی روحی و جسمی وجود عزیزت و نیز ازدیاد توفیقاتت را خواهان و امیدوارم در تحت پرچم ایمان و قرآن و در ظل فرماندهی قائد عظیمالشأن ولی عصر «عجلاللهفرجه» به مجاهدات خود در راه وصول به هدف مقدس ادامه داده و موفقیتهای بیشمار نصیبتان شود.
از مجاری حالات شخصی جویا باشید، یزدان پاک را شکرگزارم که نعم خود را تمام کرده و راحتی کامل عطا فرموده، امید است توفیق شکرگزاری کامل نیز عطا فرماید. چندی قبل دستخط شریف زیارت شد. از اینکه احتمال اهمال در انجام فرمایشات و اوامر شریفه درباره حقیر را داده بودید بسیار ناراحت شدم و حقاً منتظر این کم لطفی نبودم. بنده مدعی از خودگذشتگی در راه رفیقان و برادران هستم، آن وقت شما توقع دارید که از انجام یک خواهش ناچیز و بیاندازه کوچک سر باز زنم؟ حاشا وکلاّ؛ روزنامهها را از منزل آقای محقق گرفته و توسط آقای امراللّهی ارسال داشتم البته با وصول این نامه خواهد رسید و سبب اینکه در نامه قبل از آن نامی به میان نیاورده بودم اولاً اینکه در موقع نوشتن نامه به یادم نبود و ثانیاً چون آقایان محقق و روحانی (که امر موکول به وجود آنها بود) هر دو سفر بودند لذا بنده وسیلهای برای اجرای دستورات عالیه نداشتم اما آن اعلامیهای که توسط بنده برای آقای ناصری ارسال فرموده بودید به علت عدم ملاقات مشارالیه و ندانستن محل ایشان در جیب حقیر ماند، البته مقداری از آنها را خودم منتشر کردم و حتی بعضی از رفقا که از وجود چنین اعلامیهای در نزد بنده مطلع بودند آنها خودشان آمده و از اعلامیهها بردند.
پیغام کذایی! شما را به آقای امراللّهی رساندم! ولی مثل اینکه تقصیری نداشتهاند. زیاده عرضی نیست.
ارادتمند علی حسینی خامنه
این نظریه تحریم پپسیکولا را چندی بعد آقایان گلپایگانی و شریعتمداری هم در فتاوی مستقل خود تأیید کردند و در مجموع، مسئله حاد شد و تأثیر عجیبی در جلوگیری از توزیع پپسی در اغلب شهرهای ایران داشت. من همان وقت نسخهای از این اعلامیه را خدمت حاج آقا امام خمینی(ره) دادم. ایشان پس از مطالعه، لبخندی زدند و فرمودند : وفقکم الله.
تأثیر شخصیت شهید نواب صفوی در آغاز حرکت آیتاللهخامنهای تا چه حد بود؟ و اصولاً روش مبارزاتی فداییان اسلام صحیح بود یا نه؟
تأثیرپذیری ایشان از شخصیت کاریزماتیک شهید نواب صفوی، در واقع به گفته خود ایشان، فقط به عنوان جرقهای برای بیداری و حرکت بود. من اصولاً اعتقاد ندارم که یک شخص، حداقل در عصر ما، بتواند آنچنان تأثیر فکری و معنوی در فردی ایجاد کند که مثلاً بشود آیتاللهخامنه ای. چون اگر چنین بود، باید خیلی از افراد و طلابی که با شهید نواب صفوی الفت و آشنایی داشتند، چنین میشدند، اما نشدند و حتی بعضی ازآنها، متأسفانه عاقبت بهخیر هم نشدند.
پس در کل و به نظر من، این یک موهبت الهی است که خداوند در ضمیر و ذات بعضیها قرار داده و تبلور آن دراشخاصی مثل ایشان، به گونهای است که میبینیم. البته بعضی از افراد امروزی آن را نوعی خاصیت ژنتیکی مینامند، ولی پاسخی ندارند که چرا این آثار ژنتیکی، فقط در بعضی از افراد ظهور میکند؟ و چرا در بعضی دیگر نمودی ندارد؟ تکرار میکنم که این، یک موهبت و عنایت الهی است که شامل حال همگان نمیشود و در واقع نوعی جوشش درونی است و با ذات افراد پیوند دارد و البته نمیگویم که رهنمودها و روشها و تعلیمات شخصیتهای برجسته و پاک و مخلِص و مخلَص، در تکامل آن نقشی ندارد، ولی معتقدم که جوهره اصلی در خود انسان باید باشد که درواقع هدیهای الهی است و یعطیه من یشاء من عباده.
علاوه بر این قصه، من سابقاً دیدم که ایشان در مصاحبهای گفته بودند من خودم را شاگرد آقای مطهری میدانم، چون با اینکه در نزد آقای مطهری درس نخوانده ام، ولی یکی از شخصیتهایی که بنیاد اندیشه اسلامی مرا تحکیم بخشید، بیانات و سخنرانیهای ایشان بود.
خب این نوع برخورد و احترام به شخصیتی که در محضر او درس هم نخواندهاند، نشان میدهد که بهره مندی از اندیشههای شهید مطهری هم، مانند همان جرقهای است که از حرکت شهید نواب صفوی در ایشان تأثیرگذار بوده است و اگر زمینه مساعدی در خود فرد وجود نداشت، نمیتوانست تأثیر بنیادین بگذارد، پس استعداد ذاتی خود انسان است که موجب میشود آثار وجودی یک شخصیت دیگر بتواند منشأ تأثیرگذاری مثبت و ایجاد یک تحول فکری عمیق و دامنه دار در یک انسان دیگر شود.
به نظر من خلوص نیت و پاکی ضمیر و نورانیت الهی، بی شک در این قبیل مسائل و در وجود بعضی از انسانها، نقش اساسی را به عهده دارد و این قبیل امور، مانند علمی است که یقذفه الله فی قلب من یشاء من عباده و در واقع این نوع توفیق نصیب افرادی میشود که: اتی الله بقلبٍ سلیم.
نقش آیت الله خامنهای در جهت اهداف نهضت اسلامی در قم و مشهد چگونه بود؟
از آغاز مبارزه علیه توطئهها و برنامههای استعماری رژیم در دهه چهل، توسط علما و مراجع حوزه علمیه قم که طلیعه دار آن امامخمینی(ره) بود، اکثریت علمای بلاد دیگر، از جمله مشهد مقدس به این حرکت پیوستند.
در ماجرای انجمنهای ایالتی و ولایتی اعلامیههای مراجع و نوارهای سخنرانیها در مشهد بیشتر در مدرسه نواب که در واقع پایگاه قدیمی آیت الله خامنهای بود، در اختیار طلاب و عموم قرار میگرفت. به تدریج اعتراضات اوج گرفت و مردم در منازل مراجع مشهد به ویژه آیت الله سید محمدهادی میلانی و آیت الله سید حسن قمی اجتماع میکردند و به خطابههای وعاظ جوان گوش میدادند و ایشان در اداره آن مجالس نقش عمدهای داشتند.
اعلامیهها و تلگرافهای علمای قم و نجف و بلاد دیگر درباره انقلاب به همه بلاد فرستاده و به سرعت توزیع میشد. در مشهد این نقش ویژه به عهده آیتالله خامنهای بود که بر تکثیر و توزیع اعلامیههای قم هم اشراف داشت. از جمله در شماره ویژه مجله «مکتب اسلام» سرمقالهای به قلم آیت الله ناصر مکارم شیرازی منتشرشد که به طور منطقی اهداف روحانیت را تبیین و دستگاه حاکم را افشا کرده و مورد انتقاد قرار داده بود که ـ موجب توقیف موقت مجله شد ـ متن این سرمقاله هم، در بعضی از شهرها از جمله مشهد تکثیر شد و اذهان مردم و طلاب را روشنتر ساخت.
تلگرافها و نامهها و اعلامیههای آیت الله میلانی و آیت الله قمی برای ادامه مبارزه، روح تازهای به مردم میبخشید و طلاب جوان از جمله آقایان خامنهای و سید عبدالکریمهاشمینژاد در ساماندهی این مبارزه در بین طلاب و مردم مشهد و شهرهای استان خراسان نقش ویژهای داشتند و البته در آن برهه، سرانجام دولت اسدالله علم مجبور به پس گرفتن برنامه انجمنهای ایالتی و ولایتی شد.
اما توطئه ریشهدارتر از این حرفها بود و گویا شاه منتظر درگذشت آیت الله بروجردی بود تا برنامههای دیکته شده را یکی پس از دیگری به مرحله اجرا درآورد و در همین راستا، سال 1341 لوایح ششگانه از سوی شاه مطرح شد و مقاومت مراجع و علمای بلاد اوج گرفت و در این ماجرا آقای خامنهای همراه اخوی بزرگشان آقا سید محمد حامل نامه و پیام آیتالله میلانی به مراجع قم بودند و به طور طبیعی پیامها و نامههای مراجع قم را هم به مشهد انتقال میدادند.
در حوادث معروف قم هم ایشان حضور عینی داشت. مثلاً در روز عاشورا و سخنرانی امام (ره)در مدرسه فیضیه، آیت الله خامنهای در کنار امام(ره) دیده میشود که عازم مدرسه فیضیه هستند.
در مشهد و در مناسبتهایی از جمله سالروز شهادت امام صادق«ع» باز منازل مراجع و مساجد مشهد، شاهد گسترش موج اعتراض مردمی علیه رژیم بودند و سخنرانان این قبیل مجالس، اغلب آیتاللهخامنهای، شهیدهاشمینژاد و آقای واعظ طبسی بودند.
یکبار هم زمانی که آیت الله سید علی خامنهای در قم بودند، از طرف امام خمینی(ره) حامل پیامی برای علمای مشهد در ضرورت هوشیاری و آغاز مبارزه وسیعتر شدند و طبق رهنمود امام(ره)، قرار شد که در مشهد هم علاوه بر عزاداری برای امام حسین «علیه السلام» طبق معمول سنواتی، «روضه تخریب مدرسه فیضیه و ضرب و شتم و قتل طلاب» هم خوانده شود...!
طبق گفته آیتالله خامنهای، مراجع و علما مشهد از جمله آیتالله میلانی، آیتالله قمی و آیتالله شیخ مجتبی قزوینی پیام امام (ره)و مراجع قم را پذیرفتند و برنامههای تبلیغی ضد رژیم، با رنگ و بوی جدیدی سر و سامان گرفت.
و در واقع پس از این اقدام، مرحله جدیدی در خراسان در رابطه با مسائل سیاسی و اجتماعی روز آغاز شد و آیت الله خامنه ای، نه فقط در استان خراسان، بلکه در مرکز یا شهرهای دیگری که برای تبلیغ میرفتند یا تبعید میشدند، نقش تأثیرگذاری در پیدایش و تداوم مبارزه داشتند و به نظرم در این موضوع دوستانی مانند جناب محمدجواد حجتی کرمانی و جناب راشد یزدی «حفظهما الله» که در آن دیارها و از نزدیک با این مسائل آشنا بوده یا در کنار ایشان نوعی همکاری داشتند، باید گفتنیها را بیان کنند.
ارتباط آقا با جریانهای سیاسی دیگر و روشنفکران و دانشگاهیان چگونه بود؟
ایشان چه در مشهد و چه در تهران، با افراد و نهادها و جریانهای سیاسی ـ فرهنگی فعال و مبارز در دوران قبل از انقلاب مانند: نهضت آزادی، جاما، مسلمانان مبارز، حسینیه ارشاد، مکتب توحید و امثال اینها، چه به عنوان یک سازمان و یک تشکیلات و چه به عنوان شخصیتهای فرهیخته و روشنفکر موجود در آن سازمانها، در زمینههای فرهنگی و سیاسی تعامل و ارتباط داشتند و این نوع همکاری تا پس از پیروزی انقلاب هم ادامه یافت تا اینکه انحرافها، سهم خواهی های آنان و اختلافها آغاز شد و به طور طبیعی ایشان هم روابط خود را با آنها کم یا قطع کردند.
البته با توجه به اینکه ایشان اهل شعر و ادب و علم و هنر بودند با عناصر فرهنگی و علمی و روشنفکران متعهد و شاعران معاصر، ارتباط بیشتر و وسیعتری داشتند و در مجالس آنها شرکت میکردند و در هر زمینهای که مطرح میشد، سخنی برای گفتن داشتند. البته این را بنده ادعا نمیکنم، همه اهل انصاف از اهالی فرهنگ و ادبیات و روشنفکران به آن اعتراف دارند و جلسات کنونی نشست ویژه با اهالی فرهنگ و هنر و شعر، در واقع استمرار این روابط است.
برای شما یک نمونه نقل میکنم؛ شما نگاه کنید به مجموعه سخنرانیهای ایراد شده در کنگره بزرگداشت علامه دکتر محمد اقبال لاهوری که شخصیتهای فرهیخته و برجسته داخلی و خارجی در آن شرکت و سخنرانی داشتند. من چون مختصری درباره علامه اقبال شناخت و مطالعه داشتم، باید بگویم که در عالم انصاف و پس از بررسی منطقی مباحث مطرح شده، سخنرانی آیت الله خامنهای کاملتر، جامعتر، و مفیدتر از بقیه سخنرانیها و مباحث مطرح شده در آن کنفرانس بود.
البته نمیگویم سخنرانیهای آن اساتید، «مطلبی نداشت» بلکه میخواهم بگویم که سخنرانی ایشان پرمطلبتر، پرمحتواتر و مستندتر بود. یک مراجعه اجمالی به آن سخنرانیها و مباحث که در مجموعهای گردآوری و چاپ شده است، حقیقت مسئله را کاملاً روشن میسازد.
خاطره شخصی خاصی از آقا در اوایل انقلاب ندارید؟
اوایل انقلاب از قم به تهران آمده بودم. در خیابان عین الدوله ـ ایران ـ که منزل آیت الله خامنهای در آنجا بود، به نزد ایشان رفتم. پس از ادای نماز ظهر، ناهار مختصری همراه با برادران حاضر صرف شد و بعد ایشان به من گفتند شما از راه رسیدهاید، استراحت کنید، جلسهای هست که باید بروم و بعد انشاءالله برمیگردم تا در خدمتتان باشم. گفتم: بنده پس از استراحت مرخص خواهم شد و مزاحم نمیشوم، اما اگر اجازه بدهید من این لباس پاسداری شما را که در اینجا هست «مصادره» کنم! و با خود ببرم. چون آن روزها کلمه مصادره زیاد به کار میرفت و من هم بر زبانم آمد و اظهار کردم، ولی ایشان گفتند: چرا مصادره کنید که مانند بعضی از مصادرهها، مشکوک باشد! و یقین که شما نمیخواهید «نماز شک دار» بخوانید؟! من آن را به شما هدیه میکنم و بعد آن لباس را به من بخشیدند و رفتند و من هم اوایل انقلاب گاهی از آن لباس آرم دار سپاه استفاده میکردم، ولی بعدها فکر کردم که شایداشکال قانونی یا اخلاقی داشته باشد، که من بدون مجوز رسمی از آن استفاده کنم، این بود که دیگر از آن استفاده نکردم و کنار گذاشتم، ولی هنوز هم آن را دارم.
از دوران ریاست جمهوری ایشان چه؟ خاطرهای دارید؟
یکبار از آقای میرمحمدی، رئیس دفتر ایشان وقت خصوصی ـ غیراداری خواستم و گفتم که کار خاصی ندارم، ولی میخواهم ایشان را از نزدیک ببینم. شاید چند روز بعد بود که آقای میرمحمدی زنگ زد که روز پنجشنبه ساعت 10 منتظر شما هستیم.
پنجشنبه رفتم، وارد اتاق ایشان که شدم، کتابی در دستشان بود و مطالعه میکردند، به نظرم لای آن علامتی گذاشتند و کتاب را بستند. وقتی نشستم دیدم که کتاب «هملت» شکسپیر است و تقریباً تا وسط هم مطالعه شده بود. پس از احوالپرسی، صحبت میکردیم که آقای میرمحمدی آمد و گفت آقای... (یکی از وزرا) آمدهاند برای ملاقات، آقا پرسیدند مگر وقت ملاقات داده اید؟ قرار بود غیراداری در خدمت آقای خسروشاهی باشیم. من گفتم بنده که کار خاص و مهمی ندارم، مزاحم نشوم اگر از نظر خود جنابعالیاشکالی ندارد، بیایند! آقا گفتند: نه! در آن صورت دیگر دوستان وزیر را هم هر وقت کار داشتند و بدون تعیین وقت قبلی تشریف میآورند، باید بپذیریم و چون مقدور نیست، ما شرمنده میشویم.
بعد داستان خودشان را با شهید بهشتی در مشهد نقل کرده و گفتند: آقای بهشتی به مشهد آمده بودند. من تصمیم گرفتم صبح زود به دیدن ایشان بروم. در خیابان که با ماشین میرفتم، دیدم آقای دکتر باهنر نان بر دست، همراه فرزندشان میروند. ماشین را نگه داشتم و پس از سلام و علیک، گفتم بیایید با هم برویم دیدن آقای بهشتی. شهید باهنر گفت: صبحانه نخورده ام و برای بچهها هم نان گرفته ام! گفتم: خب نان را بدهید آقازاده ببرند با هم میرویم، لابد آنجا صبحانه ای هم پیدا میشود! ایشان هم آمدند و با هم رفتیم. در زدیم. خود آقای بهشتی دم در آمد و در همانجا بدون تعارف ایستاد و احوالپرسی کرد و بعد گفت: من فردا صبح ساعت 9 در انتظار آقایان هستم! واقعش این است که این امر کمی به ما بر خورد! اما برگشتیم و فردا رفتیم. اکنون میبینیم که حق با ایشان بوده است، چون اگر قرار باشد که دوستان هر وقت دلشان خواست به دیدار بیایند، در واقع به هیچ کاری نمی توان رسید.
اتفاقاً همین برخورد با ما هم در تبریز به عمل آمده بود. آقای بهشتی با خانواده خود به تبریز آمده بود و در منزل یکی از دوستانشان در خارج شهر اقامت داشت.قرار گذاشتیم با مرحوم آقای شیخ محمود وحدت (واعظ) و جناب آقای شیخ عیسی اهری واعظ محترم «حفظه الله» صبح به دیدار ایشان برویم. رفتیم و زنگ زدیم، ایشان خود به دم در آمدند و پس از احوالپرسی گفتند: فردا ساعت 10 خدمت شما هستم! فردا من و آقای وحدت رفتیم و به نظرم آقای اهری ناراحت شده بود و نیامد!